تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 29 آبان 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):چه چيزى مانع توست كه زندگى پسنديده و مرگ با سعادت را داشته باشى، چرا كه من براى...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1831197920




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

سياوش در آيينه ادب فارسي


واضح آرشیو وب فارسی:رسالت: سياوش در آيينه ادب فارسي
(تا قرن هفتم)

نسرين شكيبى ممتاز-كارشناس ارشد زبان و ادبيات فارسي

قسمت اول

چكيده

سياوش از شخصيت‌هاى مقبول و محورى شاهنامه به شمار مى‌رود كه حكايت زندگى پاك و مرگ ناجوانمردانه‌اش، انعكاس وسيع و چشمگيرى در ادبيات فارسى داشته است.

اين شخصيت،‌داراى ويژگى‌هايى خاص و منحصر به فرد است زيرا ريشه‌هايى عميق در اساطير ايراني، اوستا و متون پهلوى دارد و همواره حجم قابل توجهى از آيين‌ها و مناسك ايرانى در شخصيت فراانسانى او ديده مى‌شود.

باتوجه به اين پيشينه اساطيرى و قدمت ديرينه، مى‌توان چنين گفت كه وسعت ابعاد وجودى او تا آنجا دامنه پيدا كرده كه بخش خاصى از ادبيات وسيع فارسى و طيف عظيمى از تشبيهات، استعارات، كنايات و تلميحات ادبى را به خود اختصاص داده است.

سياوش با توجه به موقعيتى كه به‌عنوان يك شاهزاده اهورايى در شاهنامه دارد، فرصت رشد و تكامل پيدا كرده و با داشتن مولفه‌هاى خاص فردى و ويژگى‌هاى والاى اجتماعى به آن مرتبه از كمال انسانى دست يافته است و همواره پاكى و خوبى را براى انسان‌هاى بعد از خودش تداعى مى‌كند.

ظهور، حضور و انعكاس اين ويژگى‌ها در گستره ادبيات فارسى موضوعى است كه در اين نوشتار به آن پرداخته مى‌شود.

كليدواژه‌ها: سياوش، خون سياوش، كين سياوش، مرگ سياوش، گياه پرسياوشان.

مقدمه

چه بهارى است، خدا را كه در اين دشت ملال

لاله‌ها آينه خون سياووشانند

(شفيعى كدكنى 301:1376)

سياوش در شاهنامه از شاهزادگانى است كه به دليل داشتن جايگاه ويژه اساطيري، همواره دستخوش دگرگونى‌هايى بوده كه بيانگر گستردگى شخصيت وجودى او در حوزه‌هاى گوناگون است.

او در فضاى رمزآميز و ابهام‌آلود اسطوره ايزدي، وظيفه‌اى خاص وتعريف شده دارد. سياوش بايد يكبار بميرد تا بتواند زندگى در افقى ابدى و بى‌پايان را دوباره تجربه كند.

او نماينده طبيعت و به نوعى مسئول رويش و رشد گياهان پس از افسردگى دانه در زير زمين است، بنابراين با مرگ در پاييز و زندگى دوباره‌اش در موسم بهار، كاركردى ويژه همچون ديگر خدايان اساطيرى مى‌يابد.

برپايه نظرات دكتر بهار، بن‌مايه اصلى اين داستان، همان مرگ و زندگى دوباره طبيعت به شكر خدا بر روى زمين و شهادت و باززايى اوست. وى به همين دليل سياوش را “خداى شهيدشونده نباتي” مى‌داند و بر اين باور است كه اقوام كشاورز دوران باستان با ديدن رويش و رشد گياه در زمانى خاص وخشك شدن آن در مرحله بعد به اين نتيجه رسيدند كه تا گياه به نيستى نرود، در هنگام بهار دوباره سبز نخواهد شد.

اين باور كه مبناى زندگى كشاورزى آنان و از اصول اوليه زيستى‌شان به شمار مى آمد، در جهان‌بينى و ايدئولوژى فكرى‌شان نسبت به جهان پيرامون، تاثير مى‌گذاشت، بدين‌ترتيب كه براى گياهان و زندگى نباتي، خدايانى قائل بودند كه به تدريج آنها را به سوى تعميم اين امر به سمت مردگان خود سوق مى‌داد.

درواقع وحدت بنيادى مرگ و زندگى در انديشه انسان پيش از تاريخ، صورتى اسطوره‌اى پيدا كرد كه به نوعى كهن الگوى ايجاد ازد نباتى در تمدن‌هاى گوناگون در طول تاريخ انجاميد.

براساس اين ديدگاه كه زمانى باورى راسخ و استوار بوده است، خداى باروركننده مى‌ميرد و در زمين نيست مى‌شود،‌اما پس از سير تحولاتى كه الزاما اسطوره‌اى است، در هنگام بهار دوباره به طبيعت باز مى‌گردد. (بهار 211 :215-1373 و بهار 398 :399-1378)

اين خداى بركت‌بخش و زندگى‌مداردر ورود به حماسه، به شاهزاده و پهلوانى تبديل مى‌شود كه براى تحقق بخشيدن به خويشكارى خويش كه فراهم آوردن زمينه مناسب براى ظهور آرمانى‌ترين پادشاه شاهنامه- كى‌خسرو- است، آفريده مى‌شود.

او با طالعى كه ستاره‌شناسان درباره كاووس برآشفته بودنش گواهى مى‌دهند و سرنوشتى از پيش تعيين شده، به سوى مرگى حركت مى‌كند كه دست‌اندركاران زيادى در دو سرزمين ايران وتوران دارد.

پدرش كاووس، نامادرى‌اش سودابه، دشمنان دوست‌نمايش گرسيوز و افراسياب و تقديرى مقدر كه همواره با اوست، همگى دست به دست هم داده تا فاجعه مرگ او را رقم زنند.

سياوش در شاهنامه مى‌ميرد، اما باز هم ارتباطش با گياه، كه نماد زندگى و تداوم است از بين نمى‌رود زيرا پس از مرگ از خونش گياهى مى‌رويد كه به درخت تبديل مى‌شود و عكس او بر برگ‌هايش نمايان مى‌گردد. آن گياه را مى‌توان نمونه و نمادى از فرزند او كى‌خسرو دانست كه سر‌انجام از بين‌برنده و نابودكننده دشمن ديرينه ايرانيان يعنى افراسياب است.

اسطوره كشته شدن مظلومانه سياوش بازتاب وسيعى در ادبيات فارسى داشته است و همواره يكى از تلميحات دلنشينى است كه شاعران براى ابراز عواطف خويش از آن سوده برده‌اند.

انعكاس اين داستان در ادب فارسى جايگاه ويژه‌اى دارد تا آنجا كه بيشتر گويندگان ايرانى همواره ابعاد مختلف شخصيت او چون تعهد نسبت به پيمان، پاكى نفس، عدم خيانت و خردمندى را در آثار و سخنان خود منعكس كرده‌اند.

“خون سياوش”، “كين سياوش” و “گياه پرسياوشان” از جمله مواردى است كه در اشعار شاعران فارسى‌زبان براى بيان مقاصدى خاص راه يافته‌اند.

اگرچه هر كدام از موارد يادشده به صور گوناگون در آثار سخنوران پيشين تجلى كرده‌اند، اما هنوز هم مى‌توان ادامه اشارات داستانى مربوط به سرنوشت او را در آثار نويسندگان روزگار ما هم جست و يافت.

من كلام آخرين را

بر زبان جارى كردم

همچون خون بى‌منطق قرباني

برمذبح

يا همچون خون سياوش

(شاملو 41:1379)

باتوجه به آثار و ديوان‌هاى شعربه جا مانده از دوران‌هاى اوليه تا قرن هفتم هجري، مى‌توان شاعران آنها را در اين باره به دو دسته كلى تقسيم كرد.

دسته اول شاعرانى هستند كه از آنها ديوان شعرى باقى نمانده است. به‌عنوان مثال، از راه مطالعه ابيات پراكنده و گاه قصايد محدودى كه از آنها به جا مانده است، تنها يك بيت از شاعرى به نام “ابوشعيب هروي” به دست آمد كه در آن به سياوش اشاره شده است؛ يعنى از ميان اشعار پراكنده دويست وبيست شاعر بى‌ديوان، تنها يك بيت به سياوش اختصاص دارد.

بدون ترديد اگر ديوان‌هاى اين تعداد از شعرا از ميان نمى‌رفت، به موارد چشمگيرى از سرگذشت سياوش در آن اشاره مى‌شد.

دسته دوم شاعرانى هستند كه در فاصله قرون چهارم تا هفتم در آثار خود به سياوش توجه كرده‌اند. تصوير سياوش در آثار اين شاعران، تصويرى استعارى و گاه ابهام‌آميز است، به اين معنى كه شاعران همواره صورت ممدوح خود را از نظر زيبايى به چهره سياوش تشبيه كرده و يا اينكه خون پاك اورا استعاره از شراب گرفته‌اند.

علاوه بر اين دو دسته، مى‌توان به شاعران و گويندگان بسيارى اشاره نمود كه در ديوان‌ها و منظومه‌هاى گوناگون خويش به سياوش هيچ اشاره‌اى نكرده‌اند. نگارنده با بررسى آثارى چون تاريخ بيهقي، جوامع‌الحكايات، ديوان انوري، ديوان باباطاهر، ديوان عنصري، ديوان رودكي، ديوان مسعود سعد، آثار ناصرخسرو، كليله ودمنه، گلستان و بوستان سعدي، مثنوى معنوي، مرزبان‌نامه و... هيچ وجهى از وجوه گوناگون زندگى و شخصيت سياوش را نيافت.

در برابر اين آثار مى‌توان به حجم عظيمى از متون تاريخ داستانى ايران پس از اسلام اشاره كرد كه همه دربردارنده مطالب مهم و درخور نظرى درباره سياوش هستند، بنابراين به دليل گستردگى دامنه كار و براى جلوگيرى از اطاله كلام به اين مهم در مقاله‌اى جداگانه پرداخته شده است.(1)

هدف از اين بررسى بيرون كشيدن سياوش از فضاى رمزآميز اسطوره و دنياى رازآلود حماسه بوده و اينكه آن شخصيت فراانسانى قدم از محيط شاهنامه بيرون نهاده و در سرتاسر ادبيات فارسى حركتى پويا و جايگاهى مشخص پيدا كرده است.

در ادامه به ذكر و بررسى گستردگى ابعاد گوناگون شخصيت سياوش در ادبيات فارسى كه بخش قابل توجهى را به خود اختصاص داده است، مى‌پردازيم.

ابوشعيب صالح‌بن محمد هروي

از ميان شاعران گمنام و بى‌ديوان قرون اوليه كه آثار چندانى از آنها باقى نمانده است،تنها در شعرى بازمانده از ابوشعيب هروي، نام سياوش ديده مى‌شود.

او يكى از شاعران اوايل دوره سامانى است كه منوچهرى در زمره شاعران استاد متقدم از وى ياد كرده است.

دوزخى كيشى بهشتى‌روى و قد

آهوچشمى حلقه‌زلفى لاله‌خد

سلسله جعدى بنفشه عارضي

كش سياوش افدر و پرويز جد

لب چنان كز خامه نقاش چين

برچكد بر سيم از شنگرف مد

گر ببخشد حسن خود بر زنگيان

ترك را بى ‌شك زرنگ آيد حسد

بينى او تاركى ابريشمين

بسته بر تارك زابريشم عقد

از فرو سو گنج و از بر سو بهشت

سوزنى سيمين ميان هر دو حد

(دبير سياقى 169:1351)

اين غزل توصيف معشوق و زيبايى‌هاى اوست؛ بنابراين آن‌قدر براى شاعر عزيز است كه گويى پدرش سياوش و جدش خسروپرويز است.

دقيقي

در ديوان دقيقى تنها يك اشاره به سياوش وجود دارد كه آن را به منظور توصيف زيبايى‌ آتش به كار برده است:

برافروز آذرى ايذون كه تيغش بگذرد از بون

فروغش از بر گردون كند اجرام را اخگر

سياووش است پندارى ميان شهر و كوى اندر

فريدون است پندارى به زير درع و خود اندر

(دقيقى 100:1368)

فرخى سيستاني

در ديوان فرخى تنها در يك قصيده كه در مدح “امير ابويعقوب عضدالدوله يوسف ابن ناصرالدين” سروده شده، نام سياوش به صورت “سياوخش” آمده است.

اى سياوخش به ديدار، به روم از پى فال

صورت روى تو بافند همى بر ديباه

كيست آن كهتر كز خدمت تو صبر كند

كه به كام دل من باد و به كام دلخواه

(فرخى سيستانى 348:1380)

ازرقى هروي

ازرقى در ديوان خود ذيل سه قصيده در مدح دو پادشاه هم‌عصرش، به نام سياوش اشاره كرده است.

در مدح اميرانشاه بن قاورد بن‌جغري:

به گيتى زآب و زآتش تيزتر نيست

دو جان اوبار سلطان ستمگر

سياوش را و خسرو را نيازرد

چو فر ايزدى بود آب و آذر

(ازرقى هروى 19:1336)

هم در وصف اوست:

بنگر اين ابر گرانبار به گردون‌بر سبك

در چنين روزى سبك‌تر باده‌اى بايد گران

بزم كيكاووس‌وار آراى و در وى برفروز

زآنچه سوگند سياوش را ازو بود امتحان

(همان:79‌)

در ستايش سعدالملك حسن امير غور و غرجستان

اى به زمين‌بر، بزرگ سايه يزدان

اى ملك عادل، اى مبارك سلطان

آنچه تو كردى زپادشاهى و مردي

پور سياوش نكرد و رستم دستان

روى تو ناديده، هركه نام تو بشنيد

جان بدهد بر هواى نام تو آسان

(ازرقى هروى 78:1336)

ايرانشاه بن ابى الخير

نويسنده در كتاب خود، بهمن‌نامه، در هفت جاى مختلف به ذكر ماجراى سياوش پرداخته است. آغازداستان بهمن:

چو كاووس‌كى كرد فرمان ديو

تبه شد بر او راه كيهان‌خديو

سوى آسمان شد به پرعقاب

جهان ويژه بگرفت افراسياب

زهر كشورى باز برخاست جنگ

برايرانيان شد جهان تار و تنگ

بماندند بى‌شاه و بى تخت و گاه

همه پيش و پس كس ندانست راه

زخون سياوش نه خواب و نه خورد

همه با دم سرد و با روى زرد

(ايرانشاه بن ابى‌الخير 16:1370)

خجسته سروشى به گودرز گفت

به خواب اندر اى مرد با داد جفت

شما را جهاندار كى‌خسروست

به توران زمين است و شاهى نوست

زپشت سياوخش با فر و هوش

به پاكى چو آب و به ديدن سروش

(همان: 17)

نامه فرستادن شاه صور با پارس از بهر لولو به رستم (رستم انتقام‌گيرنده سياوش است:)

نگارنده هر سياه و سفيد

ازويست بيداد و بيم و اميد

به كين سياوخش زافراسياب

نماند ايچ تخمه هم از خشك و آب

(همان:54‌)

گفتار اردشير با شاه بهمن و پاسخ دادن شاه بهمن

نياى تو گودرز و چون گيو بود

پدر شيردل بيژن نيو بود

چو كين سياوش همى خواستند

همه دل به كشن بياراستند

(ايرانشاه بن ابى الخير 103:1370)

رزم شاه بهمن با لولو و گرفتار شدن لولو و كشتن كتايون

چون لولو بدان‌سان سخن‌ها شنيد

جز از رزم شر هيچ چاره نديد

بشست از روانش دو دست اميد

بپوشيد تن از حرير سپيد

سياوخش را بود يكتا زره

بپوشيد و بر زد بروبر گره

(همان:175‌)

به خواب ديدن بهمن فريدون و سياوش و كى‌خسرو را و پرسيدن بهمن

به خواب اندرون ديدم امشب سه شاه

فريدون و كى خسرو نيكخواه

سه ديگر سياوخش كاووس‌كي

گرفته يكايك همه جام مي

(همان:422‌)

درآمدن شاه بهمن در دخمه گرشاسب و نريمان و سام و رستم

زشمشير من گشت توران خراب

همان پرهنر شاه افراسياب

زبهر نياكان تو پور خود

بكشتم به كشتى در آن روز بد

زخون سياوش شه پيش‌بين

ستم رفت از من به توران‌زمين

زمن بود تا بود ايران به پاي

بگفتم گواهست يزدان خداي

(همان: 433)

قطران تبريزي

در ديوان قطران تبريزي،در دو مسمط به نام سياوش اشاره شده است

همچون افراسياب كهن بود جان بداد

بر شهريار پور سياوش بنار نو

آيد چنو سوار دگر بر زمين اگر

آيددر آسمان كهن كردگار نو

(قطران تبريزى 498:1362)

خداوندا به پيروزى همه گيتى گشادى تو

زبخت و دولت پيروز ماه و سال شادى تو

از آن كه باز كز مادر به پيروزى بزادى تو

به هرجايى كه مى‌باشى به پيروزى نهادى تو

اگر داد و نشاط و جود چون بهرام دادى تو

به ديدار سياوشى و فر كى‌قبادى تو

(همان:499‌)

خواجه نظام‌الملك

نظام‌الملك در سياست‌نامه در حكايتى به طوركامل به داستان سياوش اشاره كرده است. او معتقد است پادشاه نبايد به حرف زنان گوش دهد، زيرا آنان ناقصان عقل و دين‌اند كه از انديشه‌شان براى پادشاه، جامعه و مردم خلل به وجود مى‌آيد.

نويسنده براى اثبات ادعاى خود به ماجراى كاووس و سودابه كه به مرگ سياوش مى‌انجامد، اشاره كرده است:

سودابه زن كى‌كاووس بر كى‌كاووس مسلط شده بود، چون كى‌كاووس كس به رستم فرستاد كه سياوش كه فرزندش بود و رستم پرورده بود و به جاى مردان رسيده پيش من فرست كه آرزوى او مرا مى‌كشد، رستم سياوش را پيش كاووس فرستاد و سياوش سخت نيكوروى بود و سودابه او را از پس پرده بديد، بر او فتنه گشت، كى‌كاووس را گفت: سياوش را فرماى تا در شبستان آيد تا خواهران اورا ببينند.

كى‌كاووس سياوش را گفت:‌در شبستان شو كه خواهرانت ديدار تو مى‌خواهند. سياوش گفت: فرمان خداوند راست ليكن ايشان در شبستان بهتر باشند و بنده در ايوان. كاووس گفت:‌ببايد شدن. چون در شبستان شد، سودابه قصد او كرد و او را به خويشتن كشيد بر سبيل خلوت، سياوش را خشم آمد و خود را از دست او بكند و از شبستان بيرون گريخت و به سراى خويش رفت. سودابه بترسيد كه او پيش پدر بگويد، با خود گفت: آن به كه من پيشدستى كنم و پيش شوى رفت و گفت: سياوش قصد من كرد و در من آويخت و من از دست او بجستم. كى‌كاووس دل بر سياوش گران كرد و وحشت به جايى رسيد كه سياوش را گفت تو را به آتش سوگند مى‌بايد خوردن تا دل من با تو خوش شود. گفت: فرمان پادشاه راست،‌به هرچه فرمايد ايستاده‌ام. پس چندان هيزم در صحرا نهادند كه نيم فرسنگ بگرفت و آتش اندر زدند.

چون آتش زور گرفت و به بالاى كوهى شد، سياوش را گفتند: هين در آتش رو. سياوش بر پشت شبرنگ نشسته بود، نام خداى تعالى برد و اسب در آتش جهانيد، ناپيدا شد. زمانى نيك درگذشت، از آن جانب به درآمده سلامت، چنانكه يك تار موى بر اندام او تباه نشد و نه اسب او را آسيب رسيد به فرمان خداى تعالى وهمه خلق در شگفت بماندند و موبدان از آن آتش بگرفتند و به آتشكده بردند و آن آتش هنوز زنده است كه حكم كرد به راستى و بعد از اين حكم، كى‌كاووس سياوش را اميرى بلخ داد و از آنجا فرستاد و سياوش به سبب سودابه دل از پدر آزرده بود و زندگانى به رنج مى‌گذاشت و در دل كرد كه در ولايت ايران نباشد و مى‌سگاليد كه به هندوستان يا به چين و ماچين برود. پيران كه وزير افراسياب بود از راز دل سياوش خبر يافت، خويشتن را بر او عرضه كرد و از افراسياب همه نيكويى وعده كرد و او درپذيرفت و در عهده‌ شد و گفت: خانه يكى است و هر دو گوهر يكى و افراسياب در ميان شود و با كى‌كاووس وثيقى حكم كند و آنگه او را به هزار اعزاز و اكرام پيش پدر فرستد. سياوش از بلخ به تركستان شد و افراسياب دختر خويش بدو داد و او را گرامى داشت تا گرسيوز، برادر افراسياب را حسد آمد و سياوش را پيش افراسياب گناهكار كرد و سياوش بى‌گناه بود و در تركستان كشته شد و گريستن و شيون در ايران افتاد و يلان درآشفتند و رستم از سيستان به حضرت آمد وبى‌دستورى در شبستان كى‌كاووس رفت و سودابه را گيسو گرفت و به در كشيد و پاره پاره كرد و كس را زهره نبود كه گفتى بد كردي، پس كمر جنگ را در ميان بست و به كين خواستن سياوش رفت و سال‌هاى دراز جنگ مى‌كرد و چندين هزار سر بريده آمد از هردو جانب. (نظام‌الملك 184 :186-1357)

معزي

در ديوان معزى فقط يكبار نام سياوش به صورت “سياوخش” در ضمن قصيده‌اى كه شاعر در وصف شمشير و مدح “امير على بن فرامرز” سروده، آمده است:

اى گوهرى كه سنگ يمانى توراست كان

اى آتشى كه هست ترا آب در ميان

افراسياب ملك و سياوخش روزگار

اسفنديار و هر دو منوچهر دودمان

(معزى 532:1318)

عثمان مختاري

در “شهريارنامه” كه مثنوى بلندى در ديوان عثمان مختارى است، آنجا كه شاعر به ذكر داستان اسفنديار مى‌پردازد، در دو جا به مناسبت از سياوش ياد مى‌كند.

اول آنجا كه اسفنديار به توصيف كردارهاى پهلوانانه رستم مى‌پردازد، خطاب به گشتاسب مى‌گويد:

زگاه سياوخش تا كى‌قباد

همه شاه ايران بدويند شاد

(عثمان مختارى 832:1341)

و ديگرى آنجا كه گشتاب به بدگويى از كاووس مى‌پردازد، خطاب به اسفنديار مى‌گويد:

سياوش به آواز او كشته شد

همه دوره را روز برگشته شد

كسى كو زعهد جهاندار گشت

به پيش در او نشايد گذشت(2)

(همان: 839-838)

عمعق بخاري

در ديوان عمعق بخارى دوبار به سياوش اشاره شده كه در يكى به آتش رفتن او و در ديگرى كين سياوش موردنظر شاعر بوده است.

به آتش رفتن سياوش

اگر گشت راضى به احكام ايزد

وگر سر نتابد زدين پيمبر

به حكم نياكان او بازگردم

سياوخش‌وار اندر آيم به آذر

(عمعق بخاري، بى‌تا:152‌)

كين سياوش

ياد دارم كه يكى كرم شد اژدهايي

به زمينى كه بخوانند مر آن را كرمان

بدل رخش مرا رستم زال به حرب

برد در حربگه ديو سپيد و اكوان

برد با خويشتن آنگه كه همى خواست شدن

از پى كين سياوش، به سوى تركستان

(همان، بى‌تا: 153)

خيام

در ميان رباعيات خيام تنها يك رباعى مى‌توان يافت كه در آن به سياوش اشاره شده است:

اى بيژن دل در چه زندان غمت

سهراب خرد كشته به ايوان غمت

بر كين سياووش جهان كرد خراب

توران دلم رستم دستان غمت

(خيام 133:1367)

سوزنى سمرقندي

درديوان سوزنى سمرقندي، ذيل قصيده‌اى در مدح “على بن احمد” نام سياوش به شكل “سياوخش” آمده است:

كسى كه گرد خود از حشمت تو دايره كرد

تفى بدو نرسد گر همه ديار آتش

به دولت تو سياوخش‌وار برگذرد

كه خوى نيارد بر مركب سوار آتش

(سوزنى سمرقندي، 136:1338)
 يکشنبه 6 مرداد 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: رسالت]
[مشاهده در: www.resalat-news.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 391]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن