تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 11 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام حسن عسکری (ع):عبادت کردن به زیادی روزه و نماز نیست، بلکه (حقیقت) عبادت، زیاد در کار ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ساختمان پزشکان

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1836238709




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

داستان خواستگاری (طنز)


واضح آرشیو وب فارسی:سایت رسیک: داستان خواستگاری (طنز)

اوايل شب بود. دلشوره عجيبي تمام بدنم را فرا گرفته بود. بعد از اينكه راه افتاديم به اصرار مادرم يك سبد گل خريديم. خدا خير كساني را بدهد كه باعث و باني اين رسم و رسومهاي آبكي شدند. آن زمانها صحراي خدا بود و تا دلت هم بخواهد گل! چند شاخه گل مي كندن و كارشان راه مي افتاد، ولي توي اين دوره و زمونه حتي گل خريدن هم براي خودش مكافاتي دارد كه نگو نپرس!!! قبل از اينكه وارد گلفروشي بشوي مثل «گل سرخ» سرحال و شادابي ولي وقتيكه قيمتها را مي بيني قيافه ات عين «گل ميمون» مي شود. بعدش هم كه از فروشنده گل ارزان تر درخواست مي كني و جواب سر بالاي جناب گلفروش را مي شنوي، شكل و شمايلت روي «گل يخ» را هم سفيد مي كند!!! البته ناگفته نماند كه بنده حقير سراپا بي تقصير هنوز در اوان سنين جواني، حدود اي «سي و نه» سالگي بسر برده و اصلاً و ابداً تا اطلاع ثانوي نيز نيازي به تن دادن به سنت خانمانسوز ازدواج در خود احساس نمي نمودم منتهي به علت اينكه بعضي از فواميل محترمه خطر ترشي افتادگي، پوسيدگي روحي و زنگ زدگي عاطفي اينجانب را به گوش سلطان بانوي خاندان مغزّز «مقروض السلطنه» يعني وزير «اكتشافات، استنطاقات و اتهامات» رسانده بودند فلذا براي جلوگيري از خطرات احتمالي عاق شدگي زودرس و بالطبع محروم ماندن از ارث و ميراث نداشته و يا حرام شدن شير ترش مزه نخورده سي و هشت سال پيش و متعاقب آن سينه كوبيدن ها و لعن و نفرين هاي جگرسوز نمودن و آرزوي اشّد مجازات در صحراي محشر و از همه بدتر سركوفت فتوحات بچه هاي فاميل و همسايه مبني بر قبول شدن در رشته هاي دانشگاهي؛ نانوايي سنگكي اطاق عمل،تايتانيك پزشكي، مهندسي فوتولوس و متلك شناسي هنرهاي تجسمي، صلاح را بر آن ديدم كه حب سكوت و اطاعت خورده و به خاطر پيشگيري از بمباران شدن توسط هواپيماهاي تيز پرواز «لنگه كفشهاي F14» و موشكهاي بالستيك «نيشگون ها و سقلمه هاي F11» و غش و ضعف هاي گاه و بيگاه «مادر سالار» به همراه از خانه بيرون كردنهاي «پدر سالار» و تهديدات جاني و مالي فوق العاده وحشتناك همشيره هاي مكرّمه با مراسم خواستگاري امشب موافقت به عمل آورده و خود را به خداوند منان بسپارم.

خلاصه كلام به هر جان كندني كه بود به مقصد رسيديم. بعد از مدتي در باز شد و قيافه پدر و مادر عروس خانم از دور نمايان شد. چشمتان روز بد نبيند! پدر عروس كه فكر مي نمود من بوده ام كه ارث باباي خدا بيامرزشان را بالا كشيده ام، چنان جواب سلامم را داد كه ديگر يادم رفت به او بگويم مرا به غلامي بپذيرد، از همين حالا معلوم بود كه بيشتر از غلامي و نوكري خانواده شان چيزي به من نمي ماسد!! مادر عروس خانم نيز چنان برو بر به چشمانم خيره شده ورانداز مي نمود كه اولش فكر كردم قرار است خداي نكرده با ايشان ازدواج كنم، فقط مانده بود بگويد كه جورابهايت را هم در بياور ببينم پاهايت را سنگ پا زده اي يا نه!!! بعدش هم نوبت خواهر ها و برادرها عروس رسيد. معلوم بود كه از حالا بايد خودم را روزي حداقل يك فصل كتك خودرن از دست برادرهاي عروس آماده مي نمودم. به خاطرهمين هم با خودم تصميم گرفتم كه اگر زبانم لال با عروسي ما موافقت شد سري به اداره بيمه «فدائيان راه ازدواج» زده و خودم را بيمه «شكنجه زناشوئي» و بيمه «بدنه شخص ثالث» كنم! علي ايحال، بعد از مدتي انتظار و لبخند ها و سرفه ها و تعارف هاي مكش مرگما تحويل هم دادن، عروس خانم هم با سيني چاي قدم رنجه فرمودند. عروس كه چه عرض كنم، دست هر چي مامان گودزيلا را از پشت بسته بود! بعد از اينكه چاي جوشيده دست خانوم خانوما را ميل كرديم، پدر عروس خانم شروع به صحبت نمود. ايشان آنقدر از فوايد ازدواج و اينكه نصف دين در همين عمل خير گنجانده شده است و بعدش هم بايستي ازدواج را ساده برگزار كرده و خرج بالاي دست داماد نبايد گذاشت، گفت و گفت كه به خود اميدوار شدم و كم كم آن رفتار خشن اولشان را به حساب ظاهر بيني و قضاوت ناعادلانه خودم گذاشتم. پس از اينكه سخنان وزير ارشاد، پدر زن آينده به پايان رسيد وزير جنگ، مادر زن عزيز شروع به طرح سوالات تستي به سبك كنكور سراسري كرد. ابتدا مادر عروس با يك لبخند مليح و دلنشين واز شغل اينجانب سوال نمود. من هم با تمام صلابت خودم را كارمند معرفي كردم. كفر ابليس عارضتان نگردد!! مادر عروس كه انگار تيمور لنگ قرار است دوباره به ايران حمله كند چنان جيغي زده و به گونه اي مرا به زير رگبار ناسزاهاي اصيل پارسي رهنمون ساخت كه از ترس نزديك بود، دو پاي داشته را با دو دست ديگر به هم پيوند زده و چهار نعل از پنجره اطاق پذيرايي طبقه پنجم ساختمان به بيرون پريده و سفر به ولايت عزرائيل را آغاز نمايم. در ادامه جلسه بازجويي (ببخشيد خواستگاري) خواهر بزرگتر عروس از من راجع به ويلاي شمال و اينكه قرار است تعطيلات آخر هفته را با خواهر جانشان به ماداگاسكار تشريف برده يا سواحل دلپذير شاخ آفريقا، سولات بسيار مطبوعي را مطرح نمودند. خانمم نيز از فرصت بدست آمده استفاده ابزاري كرده و مدل ماشيني را كه قرار بود خواهر فرخ سرشتشان را سوار آن بنمايم از من جويا شد. بنده نديد بديد هم كه تا حالا توي عمر شريفم بهترين ماشيني كه سوار شده ام اتوبوس شركت واحد بوده است از اينكه توانايي حتي خريد يك روروك يا سه چرخه پلاستيكي اسباب بازي را نيز نداشته و نمي توانستم همراه با خواهر دردانه ايشان سوار بر «اپل كوراساو» و «دوو سيلويا» و «پيكان خميري» در خيابانهاي «شهرك شرق و مير عروس و خوشبخت آباد» ويراژ داده و دلم ديمبو و زلم زيمبو راه بيندازم كمال تأسف و تأثر عميق خويش را بيان نمودم. باباي عروس هم كه در فوايد ساده برگزار كردن مراسم عروسي يك خطبه تمام سخنراني كرده بود از من براي دخترشان سراغ خانه دوبلكس با سقف شيبدار، آشپزخانه اپن و دستشويي كلوز و خلاصه راحتتان كنم كاخ نياوران را مي گرفت. هر چند كه حضرت اجل نيز بعد از اينكه فهميد داماد آينده شان خانه مستقل نداشته و قرار است اجاره نشيني را انتخاب نمايد نظرشان در مورد دامادهاي گوگولي مگولي برگشته و به من لقب «گداي كيف به دست» را هديه نمودند!

بعد از تمام اين صحبتها نوبت به سوالات عروس خانم رسيد. اولين سولا ايشان در مورد موسيقي بود و اينكه بلدم ارگ و گيتار و تنبك بزنم يا نه؟ واقعاً ديگر اين جايش را نخوانده بودم. مثل اينكه براي داماد شدن شرط مطربي و رقص باباكرم نيز جزء واجبات شده بود و ما خبر نداشتيم! دومين سوال ايشان هم در مورد تكنولوژي مخابرات خلاصه مي شد، عروس خانم تلفن موبايل را جزء لاينفك و اصلي زندگي آينده شان مي دانستند، من هم كه تا حالا بهترين تلفني كه با آن صحبت كرده ام تلفن عمومي سر كوچه مان بوده توي دلم به هر كسي كه اين موبايل را اختراع كرده بود بد و بيراه گفته و از عروس خانم به خاطر نداشتن موبايل عذر خواهي نمودم. بعد از اين كه عروس خانم فهميد كه از موبايل هم خبري نيست سگرمه هايش را درهم كرده و مرا يك «بي پرستيش عقب افتاده از دهكده جهاني آقاي مك لوهان» توصيف نمود، البته داغ عروس خانوم هنگامه كه متوجه شد بنده بي شخصيت از كار با اينترنت و ماهواره هم سر در نياورده و نمي توانم مدل لباس عروسي ايشان را از آخرين «بوردهاي مد 2000 افغانستان» بيرون بياورم، تازه تر شده و چنان برايم خط و نشان كشيد كه انگار مسبب قتل «راجيو گاندي» در هندوستان عموي بنده بوده است و لاغير!

در ادامه سوالات فوق، عليا مخدره از من توقع برگزاري مراسم عروسي در باشگاه يا هتل را داشتند، چون به قول خودشان مراسم عروسي كه توي باشگاه برگزار نشود باعث سر شكستگي جلوي فاميل و همسايه ها مي شود! والله، اينجايش كه ديگر برايم خيلي جالب بود ما تا حالاديده بوديم كه باشگاه جاي كشتي گرفتن و فوتبال و واليبال بازي كردن است ولي مثل اينكه عروس خانم ها جديد زمين چمن و تشك و تاتامي را با محضر ازدواج اشتباه گرفته اند، الله اعلم! سوال چهارم هم به تخصص بنده در نگهداري و پرستاري از «گربه ها و سگهاي ايشان» در منزل آينده مربوط مي شد كه اين بار ديگر جداً نياز به وجود متخصصين باغ وحش شناسي و انجمن دفاع از حقوق بقاي وحش احساس مي گرديد تا براي به سرانجام رسيدن اين ازدواج ميمون و خجسته كمي فداكاري به خرج و راه و روشهاي «معاشرت ديپلماتيك» با آن موجودات زبان بسته را نيز به داماد فدا شده در راه عشق «هاپوها و ميو ميوها» آموزش مي دادند، بعد از تمام اين وقايع ناخوشايند نوبت به مهريه رسيد. خواهر كوچكتر عروس به نيت صدو دوازده نفر از ياران «لين چان» در سريال «جنگجويان كوهستان» اصرار داشت كه صدو دوازده هزار سكه طلا مهريه خواهر تحفه اش باشد و به نيت اينكه در سال هزار و سيصد و چهل نه به دنيا آمده، هزار و سيصد و چهل و نه سكه نقره هم به مهريه اش اضافه شود! باز جاي شكرش باقي بود كه سال تولد در ايران «شمسي » مي باشد اگر «ميلادي» بود چه خاكي به سرم مي كردم! بعد از قضيه مهريه نوبت شيربها شد. مادر عروس به ازاي هر سانتيمتر مكعب از آن شير خشكي به دختر خودش داده بود براي ما دلار، يورو، سپه چك، عابر چك و سهام كارخانجات پتروشيمي كرمانشاه و تراكتورسازي تبريز را حساب كرده به طوريكه احساس نمودم كه اگر يك ربع ديگر توي اين خانه بنشينيم خواهند گفت كه لطفاً پول آن بيمارستاني را كه عروس خانم در آنجا بدنيا آمده و پول قند و چايي مهمانهايشان را هم ما حساب كنيم!

بعد از تمام اين حرفها مادر بخت برگشته ما يك اشتباهي كرده و از جهيزيه ننه فولاد زره، عروس ترگل ورگلشان سوال نمود. گوشتان خبر بد نشنود! آن چنان خانواده عروس، مادرم را پول دوست، طماع، گداي هفت خط، تاجر صفت، دلال، خيانتكار جنگي و جنايتكار سنگي معرفي كردند كه انگار مسبب اصلي شروع جنگ جهاني دوم مادر نئونازي بنده بوده است، نه جناب هيتلر! به هر تقدير در پايان مراسم بعد از كمي مشورت خانواده عروس جواب «نه» محكم و دندان شكني را تحويلمان دادند و ما هم مثل لشكر شكست خورده يأجوج و مأجوج به خانه رجعت نموديم، پس از آن «دفتر معاملات ازدواج» با خودم عهد بستم كه تا آخر عمر همچون ابوعلي سينا مجرد مانده و عناصر نامطلوبي به مانند خواستگاري و ازدواج و تأهل را نيز تا ابد به فراموشي بسپارم، بيخود نيست كه از قديم هم گفته اند؛ آنچه شيران را كند روبه مزاج، ازدواج است، ازدواج!!!!!





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سایت رسیک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 267]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن