واضح آرشیو وب فارسی:سایت رسیک: تنهايي مرا به اين روز انداخت...بزهديدگان در بسياري از موارد خودشان در وقوع جرم نقش دارند و با غفلت و اشتباهات بزرگ خود، شرايط را براي مجرمان فراهم ميكنند. نيلوفر دختر 22 سالهاي
است كه با رفتارهاي پرخطر در مسير تبهكاران ايستاد و توسط 3 پسر جوان مورد سوءاستفاده جنسي قرار گرفت.نيلوفر علاقهاي به صحبت كردن درباره خانوادهاش ندارد، او بدون اين كه بگويد چند خواهر و برادر دارد به اين جمله اكتفا ميكند كه خانواده ما پر جمعيت بود.
دختر جوان از شرايطي كه در كودكي و نوجواني داشت به هيچ وجه احساس رضايت نميكند. او توضيح ميدهد:پدرم جوشكار است و درآمد زيادي ندارد. از وقتي يادم است او از صبح تا شب كار ميكرد آن هم فقط براي يك لقمه نان.مادرم هم كارهاي خانه را انجام ميداد و سرش گرم پخت و پز بود در واقع نه من و نه خواهر و برادرهايم هيچ فقط وجود پدر و مادر را احساس نكرديم و اين خودمان بوديم كه بايد مشكلاتمان را حل ميكرديم مثلا والدينم هرگز به اوضاع درسي من رسيدگي نميكردند.
نيلوفر تلخترين خاطره دوران نوجوانياش كه زمينه لغزش او را فراهم كرد، اين طور تعريف ميكند:كلاس سوم راهنمايي بودم كه به خاطر شيطنتهاي دوران نوجواني از درس غافل شدم و تجديد آوردم، بايد در كلاسهاي جبراني ثبت نام ميكردم، ولي پدرم گفت براي اين كارها پول ندارد. من از اين رفتار او خيلي ناراحت شدم؛ احساس سرخوردگي ميكردم و به اين نتيجه رسيدم كه براي پدر و مادرم اهميتي ندارم.
نيلوفر در آن سن و سال از رفتار پدرش ضربه روحي سنگيني خورد و براي جبران آن دست به كار اشتباهي زد. او توضيح ميدهد: در راه مدرسه با پسر جواني به اسم قاسم آشنا شده بودم، او شاگرد راننده اتوبوسهاي بين شهري بود، با او طرح دوستي ريختم تا بتوانم تنهاييام را جبران كنم. مدتي از شروع دوستي ما گذشته بود كه قاسم غيب شد. وي هميشه به سفر ميرفت و خيلي زود برميگشت، اما اين بار انتظارم براي ديدن دوباره وي بينتيجه ماند تا اين كه از طريق دوستانش فهميدم به شهري ديگر رفته و در آنجا كار پيدا كرده است، از اينرو براي ديدن قاسم ساكم را بستم و بدون اين كه به كسي حرفي بزنم راهي آنجا شدم.
دختر نوجوان در شهر غريب با نشانيهايي كه از پسر مورد علاقهاش داشت، او را پيدا كرد.او ميگويد: دو روز پيش قاسم ماندم اما او حاضر نبود با من زندگي كند. بعد از دو روز از من خواست به خانه خودمان برگردم، او مرا از منزلش بيرون كرد. در شهري كه هيچكس را نميشناختم و هيچ جايش را بلد نبودم آواره شده بودم، ناچار با پدرم تماس گرفتم و بالاخره به خانه خودمان برگشتم، البته به همين راحتي نبود آنقدر برخوردهاي بدي با من شد كه تا آخر عمرم فراموش نميكنم.
ماجراي فرار نيلوفر از خانه، پروندهاي قضايي را نيز تشكيل داد و او و قاسم 80 ضربه شلاق خوردند. بعد از آن بود كه شرايط براي دختر جوان در خانه سخت و سختتر شد. نيلوفر در اين باره توضيح ميدهد: همه مرا تحقير ميكردند، ديگر حق نداشتم بدون اجازه و تنها از خانه بيرون بروم، مدرسه را هم كه بايد فراموش ميكردم و به يك زنداني تبديل شده بودم. البته يكي از برادرانم با من رفتار بهتري داشت و هميشه با او درددل ميكردم تا از تنهايي بيرون بيايم، اما وقتي او هم ازدواج كرد ديگر هيچ پشت و پناهي نداشتم.
آن زمان ماجراي فرار نيلوفر از خانه فراموش شده و محدوديتهاي او از بين رفته بود. دختر جوان ميگويد: با اصرار در يك مغازه به عنوان فروشنده مشغول به كار شدم، چون از اين راه ميتوانستم كسب درآمد كنم و كمك خرج خانه باشم، پدرم مخالفتي با كار كردن من نداشت. در همان مغازه با پسري كه گاهي به آنجا سر ميزد، آشنا و دوست شدم.
نيلوفر اشتباهي را كه در گذشته انجام داده بود، يك بار ديگر تكرار كرد. او ميگويد: مدتي از رابطه من و آن پسر گذشته بود كه يك روز قرار گذاشتيم به گردش برويم، او مرا به خانهاي در اطراف شهر برد و در آنجا همراه 2 دوستش به من آزار و اذيت رساند.
اين اتفاق چنان دختر جوان را تحتتاثير قرار داده كه او از نظر رواني نيز دچار مشكلاتي شده است. آنطور كه خودش ميگويد شبها نميتواند بخوابد، اشتهايش را از دست داده، دچار سردردهاي شديد ميشود و زندگياش به هم ريخته است. او ميداند اشتباه خودش بود كه اين نتيجه را در پيداشت؛ اما تاكيد ميكند اگر پدر و مادرش كمي بيشتر به او رسيدگي ميكردند، مجبور نميشد براي پر كردن تنهايياش به چنين دوستيهايي روي بياورد.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت رسیک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 115]