واضح آرشیو وب فارسی:همشهری: عشق حرف اول
اسماعيل يكتايي لنگرودي
نگاهي بر مجموعه شعر « پيشاني بهار » نوشته شاعر ادبيات پايداري « فرامرز محمدي پور »
انديشيدن درباره اشعار پايداري و نوشتاري از اين دست نگاهي را مي طلبد تا در ميداني باشي كه زبان صداقت را در قلم به وضوح ببيني و پيشاني بهار اين نوع نگاه را با خود دارد.
« فرامرز محمدي پور » شاعري از نسل گيل و ديلم و از جا مانده هاي دفاع مقدس با دلي سوخته و زخمي بر سينه در فراق برادرش « فريبرز » توانست كوله بار خاطرات ديروز خود را با نسل امروز گره زند. او با « بهشت همين جا بود » آثار در خور توجه شاعران گيلاني را در زمينه دفاع مقدس معرفي كرد و اين كار در آن زمان كاري نو بود.
بعدها « محمدي پور » در آثار متفاوت خود نشان داد كه شاعر در عرصه هاي مختلف با اطلاعات دقيق و انديشه پويا مي تواند در عرصه شعر گام بلند بردارد و او در مجموعه شعر « دلم را بخشيدم به دريا » و « همسايه بلند سپيدار » چنين كرد.
« انگشتري انگشت پنجم » با تلميحات و شاخصه هاي خوبي كه دارد نيز اين باور را دو صد چندان مي كند.
اگر زلف صميميت نشان مرد مي دارد
در اين آشفته بازاري ترا گم مي كنم اي خوب
شاعر « پيشاني بهار » روزي در عرصه دفاع مقدس و امروز نيز با كوله باري از خاطرات دوران آفتابي نمي تواند ساكت بنشيند. مگر مي شود طلائيه و جزيره مجنون را ديد و عشق حرف اول آدم باشد اما از ليلي نگويد و از فطرت آفتابي ....
« در جزيره مجنون
عشق حرف اولت بود
بانت هاي حماسي
و مكاشفه اي تماشايي »
ايمان در شعر او تبلوري نو دارد « صداي سرخ ايمان » حس آميزي زيبايي دارد. ايمان صدايي دارد : صدايي سرخ كه مي توان سرخي را تفسير كرد....
و در اولين سروده اش « فطرت آفتابي » در پيشاني بهار حرف اول و آخرش را مي زند. پله پله چفيه پلاك پيشاني بند و تسبيح يا زهرا(س ) و...
مي رسي به آنجا كه بايد برسي يعني « مرد جزيره مجنون » !
ترانه ي همدلي شاعر يادآور آسماني ترين لبخندهاست در شبهاي سرشار از شوق در لقاي دوست .
با لبخند باراني
سرشار خنده مي شوند
و با اذن محبت
به خدا نزديكتر
ترانه ي همدلي
پاي شوق شان را
دو چندان مي كند.....
شاعر گيلاني بايد بوي خاك تازه باران خورده مستش كند بايد بوي برنج او را از قال به حال آورد بايد جنگل و دريا ويرانه اش كند تا بسرايد. به نظر مي رسد در خاك سبز شمال زيستن او را وامي دارد تا از واژه هايي اين چنيني استفاده كند.
عروسي آفتاب ـ دستمالي از باران شمال ـ بسوي شالي ـ موسيقي باران شمال كه همچون باران طبيعت دل را زنده كند.
اگر بگوييم بسياري از حقايق دوران دفاع مقدس در لابه لاي سطور به جا مانده از شهدا و رزمندگان نهفته است اغراق نكرده ايم . نوشتن از شهدا و مرداني از اين دست كه شاعر در نوشته هاي خود دل در گرو آنها نهاده با نوشتن و تفكر در وضعيت عادي بسيار متفاوت است . نمي توان تصور كرد قلم بر اين برهه از زمان به غرض بچرخد! قطعا هر انساني در چنين موقعيتي صرفا به نگارش باورهاي عميق و آخرين يافته هاي خود از هستي و انسان شناسي خواهد پرداخت .
شما وصيت نامه شهيدي را بخوانيد و تامل كنيد كه چقدر بي ريا و صادقانه قلم زده است مرگ را چگونه مي بيند و چگونه از دنيا و مافي ها به آساني گذشته هماناني كه امروز مسافر هفت آسمانند! شقايق سيرتاني چون « حسين املاكي » كه شاعر در نگاه او باريد!
« هر كس لايق نمي شود
با طعم نيلوفران عاشق
و پا به پاي ياس
تا خدا برود
ث
لايق بوديد
با بوسه اي بر خاك
و دستي بر آتش
در باغي از شقايق خوابيديد
و سوار بر ابر
امروز مسافر هفت آسمانيد!
ما هر چه باريديم »
نشد پر شود
كه نشد.....
كسي مي تواند از خاك قدسي شلمچه بگويد كه پنجره روشن بهشت را از شلمچه باز كند و صداي « امن يجيب » درآمده از گلوي سوزان بچه هاي كربلاي 4 را بشنود . بي قراري بچه ها را پشت خاكريز « دوعيجي » در كربلاي 5 از ياد نبرد! در سه راهي شهادت نيز پشت كانالهاي از بغض خميده بنشيند و با پيشاني بند شقايق و چفيه ي با عطر بهار نارنج قلم بردارد و بنويسد كه :
« همين ديروز شلمچه بودم
هنوز بوي تو دارد
تويي كه نيامدي ....
و فصلي ديگر
« اسماعيل »
دلتنگ شلمچه ام
ساك ات را ببند
خلوت نشيني مي چسبد! »
در شعرش پلاك و پيشاني بند مي شود نماد نماد مردي و مردانگي همچون زيتون كه نماد صلح است . محمدي پور در فصل « اميد » از « پيشاني بهار » از شلمچه و مجنون راهي به سوي « كفرقاسم » باز مي كند تا زبان آشناي خود را با فرياد كودكانه فرزندان الخليل و غزه پيوند دهد. به آنان بگويد براي اهالي شلمچه آواز زيتون در شروه خواني قدس مي چسبد. به كودكان مظلوم وعده روشني سپيده ها را بدهد تا طعم شيرين عاشقي بچسبد. نگاه شاعر حسي است كه اين دو نقطه را به هم متصل مي كند. ايران ـ فلسطين چون شاعر ادبيات پايداري مرز نمي شناسد. هر جا ظلمي باشد پايداري به خود معنا مي بخشد. و صداي زينب كه « مارايت الا جميلا »
« پيشاني بهار » آرزوي بوسه بر شقايقي بود كه با هيجده بهار خط عشق را رقم زد و شاعر در ملتقاي آرزوي مادر در جاده هاي سبز شمالي به انتظار مي نشيند كه :
« اي پرستوي آفتاب
درنگ
پيشاني بهار ديدني است
فرامرز محمدي پور با « بهشت همين جا بود » خواست تا لحظه هاي دلتنگي خود را در كنار ساحل همگام آواز دريا با « همسايه بلند سپيدار » بسرايد و در « كنار چشم خدا » پهلو زند. با اشاره حضرت دوست « انگشتري انگشت پنجم » را به تصوير كشد و بگويد حقيقت عشق زنده است و عاشق بلندهمت ! و باز هم بگويد كه امروز « دلم را بخشيدم به دريا » تا شرمنده ي برادرانم نباشم . آنگاه كه بر بال ملائك فريادشان آمد : آهاي زمينيان « صداي ما را از بهشت مي شنويد » !
محمدي پور در فراق برادر شهيدش فريبرز « پيشاني بهار » را تقديم پرنده ي عاشقي كرد كه تقاص عشق پس داد. او رملهاي داغ جنوب و سنگلاخهاي سرد غرب را شاهد گرفت تا در كوچه هاي بي ستاره سرگردان نماند.
و اينك .....
مي خواهم با قنوت پرواز كنم و با سجود همسايه ديوار به ديوار خدا شوم . تا در ركعتي ديگر با ركوع به آسمان برسم . مي خواهم در لحظه هاي دلتنگ شلمچه قدم بزنم . در كنار فريادهاي بي صداي كودكان حلبچه و سردشت صداي اعتراض مظلوماني باشم كه اجازه ي سخن به آنان داده نشد و تاريخ در انتظار قضاوت نشسته است .
بسياري از حقايق دوران دفاع مقدس در لابه لاي سطور به جامانده از شهدا و رزمندگان نهفته است . نوشتن از شهدا و مرداني از اين دست كه شاعر در نوشته هاي خود دل در گرو آنها نهاده با نوشتن و تفكر در وضعيت عادي بسيار متفاوت است
شاعر در اثر خود از شلمچه و مجنون راهي به سوي فلسطين باز مي كند تا زبان آشناي خود را با فرياد كودكانه فرزندان الخليل و غزه پيوند دهد
شاعر ادبيات پايداري مرز نمي شناسد. هر جا ظلمي باشد پايداري به خود معنا مي دهد
يکشنبه 6 مرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: همشهری]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 882]