واضح آرشیو وب فارسی:فارس: ادب ايران - لذت تضاد
ادب ايران - لذت تضاد
مهيار زاهد : بخش اول اين مطلب ديروز به چاپ رسيد. اكنون بخش پاياني آن را مي خوانيد:
ببينيد؛ بعضي از داستانها را كه ميخواني (منظور داستانهاي ديگران است) انگار از پشت منشوري بلورين داري به درونشان نگاه ميكني، همه فضاها پر از اتفاقاتي است كه تكه تكه، پيش ميآيند و اعتنايي به توالي زمان و مكان ندارند؛ اما در آنجا اين امكان را به شما ميدهد تا گذشته و آينده همزمان ديده شوند، نظير داستانهاي بورخس، كورتازار و.... انگار ما داريم از منابع مشتركي سود ميبريم تا در داستان حل شويم. اشاره كردم به تكه تكه اتفاقات كه گاه كُلاژگونهاند. شما دُرُست ميگوييد؛ تكنيك كُلاژ با نظمي كه انسان به آن عادت كرده در تضاد است. راستش را بخواهيد من از اين تضادي كه واقع شده لذت ميبرم زيرا خواننده را مجبور ميكند با يك مونتاژ موازي دروني كلنجار برود تا به آن نظم طبيعي برسد. سخت است اما شدني است و نبايد نگران فهم آن بود. ميداني كه گاه نفهميدن خودش نوعي فهميدن است از زواياي ديگر. انتخاب خيلي از موضوعات يا پيرنگها خودش نوعي ريسك كردن است. ما در زندگي معموليمان هم مدام ريسك ميكنيم، بگذاريد در خلق داستان هم اين اتفاق بيفتد. اگر داستان «اگر تكانم بدهي...» در اين مجموعه وجود داشت و شما خوانده بوديد در مييافتيد كه روايت كُلاژگونه چگونه ديالوگ آدمها را در مسيري قرار ميدهد تا بهرغم تفاوتهاي شخصيتي و فرهنگي، شما بتوانيد صداهايشان را نيز در راستاي يك فاجعه مشترك تجربه كنيد؛ آنها فرجامهاي چندگانهاي ندارند؛ يك دست زورمند آدمها را از مسير طبيعي خود منحرف ميكند تا به تباهي برسند. اينجاست كه آن «فاجعه مشترك» ناگهان شخصيتها را به هم شبيه ميكند و از فراز همان تركيببندي به ظاهر نامعقولِ كُلاژگونه، تصاوير بيرون ميزند. در سينما هم كُلاژ، وحدت و انسجام تركيببندي را به هم ميزند و نوعي ناهماهنگي فضايي، به گونهاي تعمدي، فيلم را در مسيري ذهني قرار ميدهد. در آثار بعضي از سينماگران مولف اين استفاده تكنيكي ديده شده است؛ به فيلمهايي نظير «جاده مالهالند»(ديويد لينچ) و «21 گرم» (آلخاندرو گونزالس ايناريتو) توجه كنيد، در اولي كُلاژ در روايتي ذهني اتفاق ميافتد، و در دومي خودِ روايت، مونتاژ غيرمنطقي فيلم را به سمت و سوي ايجاد كُلاژ ميكشاند. در اين هنگام است كه فضاي فيلم همچون يك پازل بههم ريخته شده شما را به تقلا واميدارد تا براي فهم بيشتر فيلم از هيچ تلاشي رويگردان نباشيد؛ حال آنكه اگر «آرياگا»، نويسنده فيلمنامه «21 گرم»، توالي زمان و مكان را جابهجا نميكرد ما از لذت ديداري فيلم محروم ميمانديم.
از نيمه ديوانه دوست داشتني و ساده در داستان اول «جفو» كه به دنبال غريبهاي بالدار و مغروق است به زن نيمه خشن داستان آخر ميرسيم كه در موسسهاش كابوسهاي زنانه را خريداري ميكند. فضاي داستان كاملا سنتي و در فضاي داستان آخر، راه عمده ارتباط شخصيتها چت و اينترنت است. فاصله زماني خلق اين دو داستان تقريبا 9 سال (75 تا 84) است. ديد احمد آرام به داستان در اين 9 سال چه تغييراتي داشته است؟
در فرآيند فنون نگارش هر داستان خيلي چيزها نظام فكري ما را تحت تاثير قرار ميدهند و در آن دخالت ميكنند؛ از آنجمله ميتوان به گذشت زمان اشاره نمود. در اين مسير در مييابيم كه چگونه نحوه كاركرد طبيعي ذهن تحت تاثير كاركرد ابزارهاي مدرنِ شنيداري و ديداري قرار ميگيرند. بايد توجه داشت كه بهروزبودن، جاده را براي نويسنده هموار ميسازد تا در مسير تاريخ قرار گيرد (همان واقعهاي كه در زمان انقلاب صنعتي اروپا، ژانر آثار هنري و ادبي را تغيير داد). روزگاري كه با قلم مينوشتم و خيلي هم سخت ميگذشت؛ چون گاهي يك صفحه را 20 بار پاكنويس ميكردم و باز هم راضي نبودم، اشراف بر كلمات و هدايت مسير داستان مرا كلافه ميكرد؛ به نظر ميرسيد كه براي ترميم ساختار داستان بايد جانفشاني بيشتري ميكردم، به همين دليل زمان بيشتري را از دست ميدادم. اينها مصائب دهه 70 بود. اما در خاتمه دهه 70 كامپيوتر وارد زندگيام شد و به كلي قلم و كاغذ را كنار گذاشتم و از همان ابتدا كه با يك پيرنگ نيمهتمام (كه در ذهنم نگهاش داشته بودم) مقابل مانيتور قرار ميگرفتم، همه چيز اندك اندك زاده ميشد. شما اگر اولين مجموعه داستانم «غريبه در بُخار نمك» را با «آنها چه كساني بودند؟!» مقايسه كنيد اين تفاوت را كشف خواهيد كرد. داستان «جفو» را با يك درونمايه آرام و با قلم به نگارش درآمد، گرچه بارها تغيير كرد و كامپيوتر هم اين اواخر در تغييرات آن سهم دارد، وليكن در همان فضايي زاده شد كه شناسنامهاش را مُهر زده بودند؛ فضايي پُر از سكون و هراسآور در جنوب. تمام داستانهايي كه در آن منطقه نوشته شده است انگار پس از يك زايمان سخت و طبيعي زاده ميشدند، حال آنكه به دنيا آمدن هر داستان از طريق كامپيوتر با يك عمل سزارين، سريعتر، بدون درد و شايد با مختصر داروي بيهوشي ميپريد بيرون. اينكه داستان «جفو» و «هرگونه صحبت...» را از نظر تفاوت زماني مقايسه كردهاي نشان از دقت شما در درست خواندن آنهاست. ولي بگذاريد از داستان دومي كه اشاره كردهايد به آن زن نيمهخشن (از ديد شما) هم چيزي بگويم. يادم ميآيد همان زمان كه به برجهاي دوقلو حمله شد برحسب اتفاق داشتم اخبار CNN را ميديدم كه ناگهان آن اتفاق هولناك تروريستي تمام صفحه تلويزيون را به آتش كشيد. باورم نميشد كه اين عمل دنباله اخبار است. فكر ميكردم تبليغ يك فيلم اكشن به ميانه اخبار نفوذ كرده است. بعد از آنكه متوجه شدم اين عمل تروريستي تعادل جهان را بههم زده به خودم گفتم از آنجايي كه آمريكاييها در همه چيز غلو ميكنند اين بار هم ميخواهند بدينوسيله چيزهايي به تاريخشان بيفزايند. ديدم كه قضيه بسيار جدياست و هواپيماهاي غولپيكر يكي پس از ديگري از آن برجهاي غولآسا ميگذرند و آتش به جا ميگذارند. واقعا وحشتزده شدم. در آن چند ساعتي كه به طور مستقيم اين اخبار به سراسر جهان رله ميشد نطفه دو داستان در ذهنم بسته شد؛ يكي از آنها به نمايشنامهاي تبديل شد با نام «فرانكفورت» و ديگري به قصهاي رسيد كه همين حالا داريم دربارهاش حرف ميزنيم. من نميخواستم از اين ماجرا الگويي كليشهاي يا شايد هاليوودي را دنبال كنم بلكه ميخواستم خودم را هم در دل آن همه ديوارهايي از بتنآرمه، شيشه و فولاد قرار دهم و چند دقيقه قبل از حمله تروريستي خودم را در آن فضا قرار دهم. وقتي كه به درك خوبي از آن فضا رسيدم ناگهان زن متجددمآب ظاهر شد. خب براي ارتباط برقرار كردن با ماجرايي كه بعضي از مفسران غربي آن را يك عمل تروريستي پستمدرن خطاب كردهاند بايد از چه ابزاري سود جست. به هر صورت اين رويداد دهشتناكِ تكاندهنده ميبايست به شيوه زمانهاش تعريف شود. پس ميبينيد كه در آن 9 سال تاكنون چه چيزهايي در دگرديسي اين فاصله دخيل بودهاند.
داستانهاي اين مجموعه بيشتر كدام بخش از دغدغههاي شما را در بر دارند؟
نميتوانم جواب سرراستي بدهم. ممكن است اگر به دغدغه خاصي اشاره كنم ديگر تمام شوم؛ و كلا بشوم شبيه همان دغدغه ذكر شده و ديگر تمام خلاقيت من (البته اگر بشود اسم آن را خلاقيت گذاشت) خلاصه شود در همان دغدغه. پس بگذاريد بگويم تمام وجودم پر از دغدغههايياست كه اين داستانها را سامان بخشيدهاند. خود شما به عنوان منتقد مختاريد در شش داستان اين مجموعه شش دغدغه را كشف كنيد؛ براي اينكه دغدغه من با دغدغه شما فرقي ندارد.
شنبه 5 مرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 311]