تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1836245385
نويسنده: حسين كلباسي اشتري نگاهي به مفاهيم نجات و موعود در سنت عهدين (قسمت اول)
واضح آرشیو وب فارسی:فارس: نويسنده: حسين كلباسي اشتري نگاهي به مفاهيم نجات و موعود در سنت عهدين (قسمت اول)
خبرگزاري فارس: در اين نوشتار بهطور خاص به نحوه انعكاس اين معاني در عهدينـ متون ديني دو سنت يهودي و مسيحيـ ميپردازيم و برآنيم كه مختصات كلي اين آموزه را در متون مذكور ترسيم كنيم تا احتمالاً زمينهاي براي مقايسه مباني نظري آن با آموزهها و تعاليم دين مقدس اسلام فراهم آيد.
چكيده
آدمي همواره چشم به راه است و چيزي را ميجويد كه بالفعل نزد او حاضر نيست. البته مطلوب او هميشه يكسان نيست و بسته به وضع روحي و معنوي و زمينههاي اعتقادي او متفاوت ميشود. اين، حكايت از بُعد نامتناهي او دارد. بشر بيآينده، مأيوس و سرخورده، گويي خود را از موهبت عالمي بهتر و روشنتر محروم ميسازد و عملاً از استعداد و امكانات آتي به دور ميماند. شايد نتوان در ميان اديان و آيينهاي موجودـ اعم از آسماني و غير آن ـ نمونهاي را يافت كه از اميد به آينده و تحولات آن تهي باشد و مستقيم يا غيرمستقيم به اصلاح و بهبود وضع بشر و تحقق آرمانهاي وي در آيندهاي دور يا نزديك نظر نداشته باشد. اديان آسماني و با منشأ وحياني در اين خصوص برجستهتر از ديگر آيينها به اين معنا توجه داشتهاند و بسياري از معتقدات ديني پيروان آنها با اين معنا ارتباط مييابد. از زمره مشتركات اديان ابراهيمي، اعتقاد به پديده «نجات» و ظهور «منجي» به منزله نقطه آرماني و عدالتخواهانه بشر است و البته مفهوم نجات، خود با مفاهيم و اصطلاحات ديگري نظير «موعودگرايي»، «منجيگرايي» و «آخرالزمان» پيوند يافته است؛ بهگونهاي كه در هنگام بحث در زمينه هريك از مفاهيم مذكور، خواه ناخواه از ديگر مفاهيم نيز سخن به ميان ميآيد. درواقع، زمينة اصلي باور به اصل نجات و ظهور منجي، هم به وجه روحي و آرمانخواهي بشر باز ميگردد و هم به تعاليم و آموزههايي كه در متون ديني اين اديان انعكاس يافته است. در اين نوشتار بهطور خاص به نحوه انعكاس اين معاني در عهدينـ متون ديني دو سنت يهودي و مسيحيـ ميپردازيم و برآنيم كه مختصات كلي اين آموزه را در متون مذكور ترسيم كنيم تا احتمالاً زمينهاي براي مقايسه مباني نظري آن با آموزهها و تعاليم دين مقدس اسلام فراهم آيد. روشن است كه بررسي مباني و نتايج اعتقاد به موعود آخرالزمان و آموزه مهدويت در اسلام، نيازمند مجال مستقلي است و از اين رو در اين نوشتار متعرض بحث اخير نخواهيم شد. استناد اصلي ما در اين نوشتار، متن عهدين و برخي از آثار معتبر محققان غربي در اين زمينه است؛ چراكه برداشت و تفسير برونديني از عهدين، احياناً مورد انتقاد برخي پيروان دو دين ابراهيمي قرار ميگيرد. لذا اكثر ارجاعات ما از خود كتاب مقدسـ و احياناً آثاري در تبيين مطالب آن ـ ميباشد.
كليد واژهها: موعودگرايي، منجيگرايي، آخرالزمان، عهدين، مليگرايي و قوممحوري.
الف. موعود عهدين: مباني و پيآمدها
«...اي خداوند! تو را در ميان امتها حمد خواهم گفت و به نام تو سرود خواهم خواند كه نجات عظيمي به پادشاه خود داده و به مسيح خويش رحمت نموده است؛ يعني به داود و به ذريت او تا ابدالآباد.»[1]
عبارت مذكور، نمونهاي از دهها موردي است كه در عهدين از موعود و نجاتدهنده و اوصاف و ويژگيهاي آن سخن گفته است.
مفهوم نجات در كتاب مقدسـ و بهويژه در عهد عتيقـ عميقاً با آرمانهاي قومي يهود، پيوند يافته و در پرتو آنها تفسير و تعبير ميشود. بسياري از رسايل، اسفار و مكتوبات عهد عتيق، بهويژه كتابهاي انبياء، مشحون از نوعي ادبيات منجيگرايانه[2] به سبك و سياق فرهنگ عبرانيانـ و البته همراه با تصرفات بعدي نويسندگانـ است. كتابهايي نظير ارمياي نبي، اشعياي نبي، حزقيال، دانيال، عاموس و مانند اينها بهطور خاص، انديشه نجات قوم يهود را با بياني نزديك به هم منعكس ميسازد. اين منجيگرايي، آرمانگرايي و انتظار مسيحا عمدتاً در قالب پيشگوييهاي انبياي بنياسرائيلـ يا ادبيات مكاشفهاي[3]ـ عرضه شده و ظاهراً از ميان اين انبيا، نخستين كسي كه اقدام به كتابت اين پيشگوييها كرد، «عاموس» بوده است:
اينك خداوند ميگويد: .... اسيري قوم خود اسرائيل را خواهم برگردانيد و شهرهاي مخروب را بنا نموده، در آنها ساكن خواهند شد و تاكستانها غرس كرده، شراب آنها را خواهند نوشيد... و بار ديگر از زميني كه به ايشان دادهام، كنده نخواهند شد.[4]
در ساير نوشتههاي عهد عتيق نيز مضامين مشابه با فقره مذكور ديده ميشود:
خداوند چنين ميگويد اينك خيمههاي اسيري يعقوب را باز خواهم آورد... و ايشان را خواهم افزود و كم نخواهند شد و ايشان را معزّز خواهم ساخت و پست نخواهند گرديد.[5]
از اين جهت يهوديان به آيندهاي اميدوار بودند كه تمامي آرزوها و آرمانهاي آنها را در قالب ظهور «دوره مسيحايي»؛ يعني همان دوره جلال و شكوه گذشته محقق ميساخت. اين عبارت عهد عتيق در ميان يهوديان بسيار رواج داشت كه بيان ميداشت:
«اگرچه ابتدايت صغير ميبود، [ولي] عاقبت تو بسيار رفيع ميگردد.»[6]
اهميت دوره طلايي گذشتهـ با تأكيد بر دوره پادشاهي داود و سليمانـ به قدري است كه تاريخ يهود همواره در صدد احياي آن دوره و حاكميت مطلق يهود به شكل اسطورهاي حركت كرده است و امروزه نشاني از آن را در زبان انگليسي مييابيم:
«روزگار خوش باستان» (The good old Time)
از اين جهت ميتوان گفت انديشه انتظار مسيحا اصالتاً يهودي است[7].
دستمايه اصلي «انديشه مسيحايي» و «نجات بنياسرائيل»، دو اسطورة «تبعيد بابل» و «آزار يهوديان در زمان حاكميت روميها» است. گفته شده كه «انديشه مسيحا» در عهد عتيق مشخصاً پس از بازگشت از بابل شكل گرفته، با اين مضمون كه خداوند، فرزندي از نسل داود نبي را برانگيخته و او با رهبري و پادشاهي بر بنياسرائيل، آنها را از ذلت و خواري نجات داده، به اورشليم و سرزمين مقدس باز ميگرداند. تجديد سلطنت داود، چيزي است كه بشارت آن در قالب مفهوم «سلطنت (ملكوت) خداوند» بيان گرديده و به كرّات ميتوان مصاديق آن را در عهدين يافت. بهنظر ميرسد تب و تاب اصلي اميد مسيحايي يهود در ايام پراضطراب پس از ويراني دوم اورشليم در سال 70 ميلادي به دست «تيتوس» به اوج خود رسيده است. و حتي جنبههاي تأويلي كتاب مقدس نيز با گرايش منجيگرايانه در همين دوره رونق گرفته باشد. گفته شده كه دو كتاب مكاشفه باروك و مكاشفه عزراـ از مجموعه كتابهاي قانوني ثانيـ بلافاصله پس از سقوط اورشليم نوشته شده و به دنبال آن، زمزمههاي آشكار سلطنت مجدد داود بر سر زبانها افتاده است[8]. برقراري سلطنت مجدد داود و تحقق حكومت واحد، در ابتدا محدود به سرزمين يهودا (فلسطين) ميشد، ولي در نوشتههاي بعدي، نظير اشعياي نبي، اين ايده، جنبه فراملي و فرامرزي پيدا ميكند، ولي تأكيد شده كه مركز اين حكومت همچنان «اورشليم» و «صهيون» خواهند بود.
«اشعياء» در نوشتههاي خود از تولد كودكي به نام «عمانوئيل[9]» (بهمعناي «خدا با ماست») بهعنوان نجاتدهنده بنياسرائيل سخن ميگويد؛[10] نامي كه بعدها در عهد جديد نيز تكرار شده و مظهر اتحاد جنبههاي الوهي و ناسوتي در عيسي مسيح تفسير شده است:
... اينك باكره آبستن شده پسري خواهد زاييد و نام او را عمانوئيل خواهند خواند كه تفسيرش اين است: خدا با ما.[11]
«عمانوئيل»، گسترشدهنده قلمرو پادشاهي داود از منطقهاي محدود و معين به قلمرويي وسيعتر از سرزمين مقدس است كه از نقطهاي به نام «تپه صهيون» بر تمامي سرزمين فتح شده حكومت خواهد كرد، و البته اين پادشاهي به قيمت ريخته شدن خونهاي بسيار تحقق خواهد يافت:
... زيرا خداوند با آتش و شمشير خود بر تمامي بشر داوري خواهد نمود و مقتولان خداوند، بسيار خواهند بود.[12]
جالب است بدانيم كه اشعياي نبي در پيشگوييهاي خود، انهدام پادشاهي بابل بهدست حكومت فارس را خبر داده و كوروش هخامنشي را «مسيح خدا» ـ كه نجاتدهنده بنياسرائيل از دست بابليان است ـ نام مينهد[13]. كتاب اشعياي نبي، محور اصلي منابع و نوشتههاي يهودي با محوريت مليگرايي، قوممحوري و منجيگرايي در ادوار بعدي قرار گرفته است.
اما به غير از «اشعياء» در ساير نوشتههاي عهد عتيق هم مضامين و مصاديق منجيگرايانه به شكلي متفاوت عرضه گرديده است. در رسالههاي حجّي و زكريا، شخص برگزيده خداوند و درواقع همان مسيح موعود، «زرو بابل[14]» معرفي گرديده است و در رساله ملاكي بهعنوان آخرين پيامبر عهد عتيق، چهره جديدي به عرصه انديشه مسيحايي قدم ميگذارد و او همانا «ايلياي نبي» (الياس)[15] است: ... اينك من ايلياي نبي را قبل از رسيدن روز عظيم و مهيب خداوند نزد شما خواهم فرستاد.[16]
اوست كه فرا رسيدن روز بزرگ خداوند (نجات) و تحقق وعده الهي را بشارت ميدهد. در منابع يهود، «الياس»، عهدهدار اقدامات مهمي است كه از زمره آنها ميتوان به موارد زير اشاره كرد:
ـ تنظيم تمامي مواد شريعت و تفسير كتاب مقدس.
ـ به قتل رسانيدن «سمائيل» (= شيطان) كه سرچشمه تمامي شرور است.
ـ اجراي معجزاتي از قبيل: بازگرداندن موسي و بخشي از قوم او نزد بنياسرائيل، زنده كردن قارون و پيروانش، بازگرداندن برخي از لوازم معبد مقدس كه به يغما برده شده، نشان دادن عصايي كه خداوند به او عطا كرده و بالاخره برانگيختن مسيحابن يوسف[17].
فقره اخير، دقيقاً تأثير خود را در چگونگي معرفي عيسي مسيح در عهد جديد نشان داده است. بهطور كلي ميتوان نشان داد «الياس» از مهمترين عناصر و شخصيتهايي است كه بر ادبيات عهد جديد تأثير گذارده؛ بهطوريكه نام او را به كرات در اناجيل و ساير نوشتههاي عهد جديد ملاحظه ميكنيم[18]. او كسي است كه بشارت ظهور نجاتدهنده را قبل از آمدن وي اعلام ميكند و در يك فقره، او همان «يحياي تعميد دهنده» معرفي شده است:
... او (عيسي) در جواب گفت: البته الياس ميآيد و تمام چيزها را اصلاح خواهد كرد... آنگاه شاگردان دريافتند كه درباره يحيي تعميد دهنده بديشان سخن ميگفت.[19]
باري، همانطور كه ذكر شد به عقيده تاريخنگاران يهود و حتي به اعتراف نويسندگاني از همين سنت ديني، عمده نوشتهها و رسايل مكاشفهاي، ميبايست پس از دوره تبعيد بابل و حتي در دوره تسلط روميهاـ بهويژه زمان حكومت اپيفانوس در سوريهـ به رشته تحرير درآمده باشد و اين معنا بيانگر آن است كه تاريخ نگارش اين نوشتهها نميتواند به بيش از سه سده قبل از ميلاد باز گردد، با اين همه برخي نويسندگان قديم و جديد يهودي اصرار دارند اين تاريخ را به قرنها قبل از اين منتسب سازند. گفتني است برخي تحقيقات قرون اخير نشان ميدهد كه تاريخ نوشتههاي مذكور ميتواند حدود قرن نهم و دهم ميلادي باشد و از اين ميان، دو رساله دانيال و حزقيال، مصداق مشخصي براي اين موضوع ذكر گرديدهاند.
در مزامير عهد جديد نيز شواهدي از رسوخ منجيگرايي يهود ديده ميشود، بهگونهاي كه گويي تمامي اميد و آرزوي بنياسرائيل در ظهور مسيحاي نجاتدهنده تبلور مييابد. در جهت اينكه از منظر عهد عتيق، پيامبر شريعتگذار پس از موسي عليه السلام كيست و از چه نسل و طايفهاي است، قراين و شواهدي در اين كتاب وجود دارد كه نشانههايي را براي پيامبر لاحق ذكر كرده است:
يهوه، خدايت نبياي را از ميان تو از برادرانت مثل من براي تو مبعوث خواهد گردانيد، او را بشنويد.[20]
نبياي را براي ايشان از ميان برادران ايشان مثل تو مبعوث خواهم كرد و كلام خود را به دهانش خواهم گذاشت و هرآنچه به او امر فرمايم به ايشان خواهد گفت.[21]
نكته اينجاست كه اصرار كاتب تورات برآن است كه نشان دهد پيامبر موعود يا از ميان بنياسرائيل و يا حداقل پيامبري براي بنياسرائيل است و نهايتاً شريعتي جز شريعت يهود را عرضه نخواهد كرد. از سوي ديگر به اعتقاد يهوديان سامري، نبيّ منتظر و موعود تاريخي آنان از «سبط يوسف» است؛ در حاليكه عموم يهوديان و بهويژه يهوديان اورشليم بر اين باورند كه موعود آنها از «سبط يهودا» و از نسل داود نبي عليه السلام است.
با مقايسه ميان متون و منابع يادشده ميتوان نتيجه گرفت كه مسيحاي منتظر در عهد عتيق، عمدتاً به نامها و عناوين زير آمده است:
1. مسيح پسر داود (در كتابهايي نظير حزقيال و ملاكي)
2. بنده خدا (در كتاب اشعياء)
3. پسر انسان (در كتاب دانيال كه نمونه روشني از ادبيات مكاشفهاي در ميان رسايل عهد عتيق است.)
بايد توجه داشت كه محور اصلي و بنيادين وعدههاي موجود در اين ادبيات، همانا بازگشت به سرزمين مقدس است:
و بنده من داود، پادشاه ايشان خواهد بود... و در زميني كه به بنده خود يعقوب دادم و پدران ايشان در آن ساكن ميبودند، ساكن خواهند شد و ايشان و پسران ايشان و پسران پسران ايشان تا به ابد در آن سكونت خواهند داشت و بنده من داود تا ابدالآباد رئيس ايشان خواهد بود... و من خداي ايشان خواهم بود و ايشان قوم من خواهند بود... آنگاه امتها خواهند دانست كه من يهوه هستم كه اسرائيل را تقديس مينمايم.[22]
مسيحاي قوم يهود از نسل همين داود است و نخستين دليل آن اين است كه منجي بنياسرائيل بايد ضرورتاً همان ويژگيهاي داود را داشته باشد. سلطنت، قدرت و گستردگي پادشاهي او انعكاس وسيعي در عهد عتيق دارد؛ بهويژه آنكه نام او با شهر اورشليم و بهويژه منطقه «صهيون»ـ كه احتمالاً مجعول و ساختگي استـ پيوند تام دارد: «و داود قلعه صهيون را گرفت كه همان شهر داود است.»[23]
گفتني است كه چهره داود در عهد عتيق، نمونه انساني جنگجو، شجاع و البته خونريز و انتقامجو است؛ كسي كه به چيزي جز ستيز و خونخواهي و فتح سرزمينها نميانديشد و حتي در مواردي به قتل و كشتار نزديكان و وابستگان خود نيز اقدام ميكند[24]. ولي در ادبيات عهد عتيق هيچيك از اين خصوصيات نهي نشده و گويي در حكم فضايل و كمالات داودـ و مانند اوـ بهشمار آمده و در يك كلام؛ شخصيت او نمادي از قدرت همراه با خشونت و قساوت توصيف گرديده است. از اين رو بايد گفت كه انديشه «مسيحاي بلاكش»، يعني مسيحايي كه «در ميان ما زيست، رنج كشيد و مصلوب شد»، در ميان يهوديان متقدم معنا نداشت، بلكه اين چهره از مسيحا يقيناً به عصر نزديك به ظهور مسيحيت و تحولات متأخر آن باز ميگردد.
به هر روي، «داود» نهتنها الگوي يك پادشاه مقتدر، بلكه نمونه يك مسيحاي كامل براي تحقق تمامي آرمانهاي بنياسرائيل بوده است. علاوه بر اينها او قهرماني بود كه شجاعانه و بيباك به جنگ دشمن ميرفت، آنها را شكستي سخت ميداد و مهمتر از همه قلمرو بنياسرائيل را گسترش ميداد.[25]
در آخرالزمان، ماشيح (مسيح) كه فردي از نسل داود است، خواهد آمد و با ظلم و ستم مبارزه خواهد كرد و حكومت داود را بار ديگر برپا خواهد نمود.[26]
جالب است بدانيم كه اين منجي در عهد جديد نيز با همين ويژگيها توصيف شده است:
داود را برانگيخت تا پادشاه ايشان شود و در حق او شهادت داد كه داودبن يسّي را مرعوب دل خود يافتهام كه به تمامي اراده من عمل خواهد كرد، و از ذريت او خدا بر حَسَب وعده براي اسرائيل نجاتدهنده، يعني عيسي را آورد.[27]
در آن روز خيمه داود را كه افتاده است برپا خواهم نمود و شكافهايش را مرمت خواهم كرد و خرابيهايش را برپا نموده آن را مثل ايام سلف بنا خواهم كرد.[28]
از منظر عهد عتيق، فرزند داود، يعني سليمان نيز كاركردي مشابه پدر دارد؛ با اين تفاوت كه به كار ساخت معبد (هيكل) اهتمام ميورزد، معبدي كه از جايگاه ويژهاي در تكوين هويت، تاريخ و انديشه يهوديت برخوردار است:
و سليمان شروع كرد به بنا نمودن خانه خداوند در اورشليم بر كوه موريا، جايي كه (خداوند) بر پدرش داود ظاهر شده بود…[29].
بدين ترتيب، اسطوره سلطنت داود و سليمان، علاوه بر اينكه متضمن قدرت و شوكت دنيوي بنياسرائيل است، مشتمل بر ويژگيهاي ساختاري انديشه نجات و موعودگرايي يهوديت متأخر است. تحت تأثير نمادگرايي يهود، نويسندگان عهد جديد خود را ملزم ميديدند كه دين عيسي را بر مبناي همين اسطورهها و نمادها تقرير و تعريف كنند، چنانكه بهطور مثال در نخستين عبارات انجيل متّي، نَسَب عيسي مسيح به داود رسانده ميشود.[30]
بايد گفت ملاحظه اين شواهد و شواهد متعدد ديگر ما را بدين نتيجه ميرساند كه مفهوم نجات، منجي و موعود آخرالزماني در سنت عبراني، عميقاً مفاهيم و آرمانهاي موعودگرايانه سنت مسيحي را تحت تأثير قرار داده؛ بهگونهاي كه تحليل و تبيين اين معاني در سنت مسيحي و متن عهد جديد بدون ارجاع و بهرهگيري از مضامين عهد عتيق امكانپذير نميباشد. جريان تاريخي ظهور مسيحيت و پيآمدها و نتايج آن نيز ارتباط تنگاتنگ با تحولات و زمينههاي فكري، فرهنگي و اعتقادي قوم يهود دارد. و در ارتباط با بحث حاضر، در دوران پس از ظهور و استقرار مسيحيت نيز انديشه مسيحايي يهود، اسباب بروز برخي تحولات فكري و اجتماعي را بهويژه در تاريخ اروپا فراهم آورد كه به مروري اجمالي در اين زمينه اكتفا ميكنيم.
ظهور برخي محدوديتها و احياناً فشارهاي اجتماعي و سياسي عليه يهوديان در طول قرون وسطي و بهويژه بروز بالفعل نفرت تاريخي و كينهاي كه در دل مسيحيان عليه جماعت يهود وجود داشت[31]، زمينه شكلگيري برخي افكار، گرايشها و فرقهها و حتي جنبشهاي فرهنگي و سياسي منجيگرايانه را در دل جوامع كوچك و بزرگ يهودي فراهم كرد. نويسندگان و روحانيون يهودي، بروز آن محدوديتها و محنتها را زمينهساز ظهور مسيحا و از زمره علايم نزديك شدن آن تعبير و تفسير ميكردند و از اين رو تودههاي عوام مخاطب اين سخنان نيز به آن اقبال مينمودند. به چنين دعاوي مسيحايي، مضامين تلمود نيز دامن ميزند؛ زيرا از ديدگاه تلمود، شخصي از خاندان داود كه به قدرت ويژه الهي مجهز است و «طبيعت» نيز او را همراهي ميكند، در وقتي معين (در روز «سبت» يا در ماه «نيسان») ظهور خواهد كرد و پس از تجديد اقتدار بنياسرائيل، تمامي اقوام و ملل مشرك را نابود خواهد كرد. در منابع يهودي آمده است كه از نامهاي مسيحاي مذكور، «حَدرَك» ميباشد، يعني كسي كه با ملل غيريهودي به سختي و خشونت و با بنياسرائيل به نرمي رفتار خواهد كرد.[32]
برخي ربانيون يهود براساس مضامين تلمود، تاريخهايي را براي ظهور مسيحا طبق تقويم عبري قائل شدند و همين امر باعث شد كه در فاصله قرون متمادي، بهويژه در طول قرون وسطاي مسيحي و بعد از آن حركتهايي در جهت جمعآوري و اسكان يهوديان در نقاط مختلف دنيا بروز كند. بهطور مثال، در اواخر سدة پنجم ميلادي فردي به نام «موسي» ادعاي شكافته شدن دريا و عبور يهوديان را مطرح و متعاقب آن عده زيادي در دريا غرق شدند. در قرن هشتم ميلادي نيز افرادي در بينالنهرين و ايران، ادعاي استرداد سرزمين مقدس از دست مسلمانان و بازگشت يهوديان را عنوان نمودند. نمونه بارز آن، ادعاي شخصي به نام «ابو عيسي» در مركز ايران و پيروان او به نام «عيساويه» است كه به مدت حدود سه قرن، دعاوي مسيحايي خود را تبليغ ميكردند. در قرن دوازدهم نيز شخصي به نام «داودالراعي» دعوي مشابهي را عنوان نمود[33]، اما در اين قرن مهمترين واقعه فرهنگي تاريخ يهود، همانا ظهور جريان «قبالا[34]» و اثر و نوشته اصلي اين نحله به نام زوهر است كه منشأ تحولات بسياري در باورهاي ديني و كلامي يهود گرديد. نظر به اينكه طبق تعاليم اين فرقه ميتوان با استفاده از حروف و اعداد و كلمات رمزي به باطن و حقيقت كلام تورات پي برد و از اين رو گرايش شديدي به تأويل و تفسير رمزي كتاب مقدس در ميان آنان وجود داشت، عمل به شريعت امري ظاهري و ثانوي تلقي ميشد. از اين فراتر، نفوذ انديشههاي حلولگرايانه و اعتقاد به تناسخ سبب شد كه به بسياري از مفاهيم و حقايق الوهي در قالب جسماني و مادي جلوهگر شود، چنانكه مسيحاي كتاب زوهر نيز خدايي است كه به شكل انسان درآمده و از قدرت الهي خود مدد ميگيرد!
گفتني است قرائت كتاب يادشده تا آنجا گسترش يافت كه در عرض تلمود و در كنار آن قرار گرفت و بهنوبه خود در ظهور باورهاي يهوديت سكولار نقش اصلي را ايفا نمود. در طول قرون 13 تا 16 نيز افراد و فرقههايي با مضامين مشابه در اروپاـ و بهويژه در اسپانياـ ظهور كرده و دعاوي مسيحايي خاص خود را مطرح و تبليغ ميكردند. از جلوههاي عوامانه اين دعاوي كه دامن ربانيون و خاخامهاي يهود را نيز گرفت، محاسبه عددي تاريخ ظهور مسيحا بود. اينان براساس فقراتي از عهد عتيق و بر مبناي تقويم خاص يهودي، زمانهاي خاصي را براي ظهور موعود خود استخراج ميكردند[35]. دامنه تبليغ و اشاعه اين مطالب آنچنان بود كه به حوزه مراجع كليسا نيز كشيده شد؛ بهطوريكه كاردينالها، اسقفها و مقامات دولتي براي يادگيري اسرار «قبالا» و ديگر تعاليم سنت يهودي، آموزگاراني را استخدام ميكردند[36]. كار بدان جا كشيد كه به زير آب رفتن شهر رُم، جنبش طرف داران لوتر و اختلافات ميان پاپ و امپراتور از نشانههاي نزديك شدن عصر مسيحايي شمرده شد.
در سال 1648 شخصي به نام «شبتاي» در اسپانيا خود را بهعنوان منجي بنياسرائيل معرفي كرد و با توجه به توانايي كلامي و شخصيت زاهد مسلك خود توانست عده زيادي پيرو را دور خود جمع كند. سال مذكور در كتاب زوهر بهعنوان سال ظهور مسيحا معرفي شده و اين سال، سالي است كه جنگهاي سيساله داخلي اروپا پايان يافته و عهدنامه «وستفالي» ميان دولتهاي اروپايي آن عصر منعقد شد. وي ادعا كرد كه با تورات ازدواج كرده؛ بدين معنا كه «مسيحا، پسر خدا» (يعني خود او) با «تورات، دختر خدا» پيوند زناشويي برقرار كرده است[37]. وي پا را فراتر گذارده، «الياس»، خود را در اورشليم معرفي نمود و دست به تفسيري ويژه از تمامي مضامين تورات زد و در نهايت خود را «فرزند خدا» (در عبري: «بچه آهو» بر مبناي فقرهاي از غزل غزلهاي سليمان، (2/ 9) معرفي نمود؛ بدين معنا كه روح خدا در او حلول كرده و لذا شايسته پرستش است!! وي در اين زمان صراحتاً به الغاي شريعت موسوي و ظهور عهد جديدي كه در وي تجلي كرده قائل شد و پيروان بسياري را به خود جلب كرد. با همه اين اوصاف، محافل رسمي يهود هيچگونه موضعي در برابر وي اتخاذ نكردند و حتي تلويحاً او را در اين دعاوي مدد رساندند. گفتني است كه اعضاي فرقه «حسيديم» جديد، هم كتاب زوهر و عقايد «قبالا» و هم شخصيت «شبتاي» را گرامي داشته و بر آموزش تعاليم آنها به جوانان يهودي تأكيد ميكنند.
در قرون متأخر نيز جريانهاي افراطي و سكولار يهود با تمسك به وعدههاي عهد عتيق و توجيهات ناصواب، حضور و توسعه نامشروع خود را در منطقه فلسطين با اظهار اين معنا كه به مقتضاي احكام ديني خود عمل ميكنند، جلوه داده و نهتنها به دروغ، اعمال تجاوزگرانه خويش را صيانت از هويت قومي و ملي خود توجيه ميكنند، بلكه پيروان دين و شريعت موسي عليه السلام را نيز از حقيقت كلام الهي محروم ميسازند.در اين ميان جنبش صهيونيسم[38] بهعنوان موتور محركه مليگرايي و نژادپرستي يهود كه از احساسات موعودگرايانه يهود و آموزههاي مسيحايي تلمود و زوهر و مانند آن بهره فراوان گرفت، در قرن نوزدهم سر بر آورد. اقتدار و نفوذ فوقالعاده يهوديان در تمامي نهادهاي اجتماعي، فرهنگي، اقتصادي و سياسي اروپا سبب شد كه افرادي در نقاط مختلف دنيا موجبات آزادي و گسترش تسلط يهوديان را بيش از پيش فراهم كنند. نتيجه اين حمايتهاي آشكار و پنهان سرمايهداري دوره معاصر، تقويت روزافزون جنبشهاي افراطي و خشونتطلبي نظير «گوش آمونيم»[39] است كه امروزه در اراضي اشغالي فلسطين خود را مجري و مخاطب اصلي اين دعاوي يهوديان در صبح و شام ميدانند. ادعاهايي نظير بازگشت به سرزمين مقدس و استقرار در آن و توسعه غاصبانه به هر وسيله ممكن! اينك براي مزيد فايده، اوصاف مسيح و مسيحا در عهدين را مورد بررسي اجمالي قرار ميدهيم.
ب. «مسيحا» در عهدين
ميدانيم كه عيسي عليه السلام در فضاي موعودگرايي (منجيگرايي) يهود در فلسطين ظاهر شد. شواهد و مدارك تاريخي نشان ميدهد كه از سويي جامعه يهود فلسطين ابتدا در برابر پيامبر و دين جديد مقاومت كرده و او را انكار نمودند و از سوي ديگر، دنياي مسيحيت تلاش زيادي نمود كه او را همان مسيحاي يهود معرفي نمايد. ميدانيم كه «مسيح» مشتق از واژه عبراني «ماشيح» و «مشياح» ميباشد. «مشياح[40]» در زبان عبري بهمعناي مسحشده[41]، تدهين شده و تقديس شده (به وسيله روغن مخصوص) است و آن عبارت است از مسح پادشاهان با روغن خاص به دست كاهنان و مشايخ بنياسرائيل كه احتمالاً اين سنت از فرهنگهاي باستاني اقوام بتپرست كنعاني، مصري، بابلي و سوري و اسطورههاي آييني به بنياسرائيل منتقل شده است. اين واژه به كرات در جريان داستان پادشاهان و فرمانروايان بنياسرائيل و بهويژه از زمان پادشاهي داود به بعد در عهد عتيق آمده است:
پس سموئيل ظرف روغن را گرفته بر سر وي ريخت و او را بوسيده گفت: آيا اين نيست كه خداوند ترا مسح كرد تا بر ميراث او حاكم شوي؟[42]
«... يهوه خداي اسرائيل چنين ميگويد: من تو را بر اسرائيل به پادشاهي مسح نمودم.»[43]
«... و مردان يهود آمده داود را در آنجا مسح كردند تا بر خاندان يهودا پادشاه شود.»[44]
و نيز:
«... خداوند چنين ميفرمايد: تو را به پادشاهي اسرائيل مسح كردم.»[45]
«... بنده خود داود را يافتم و او را به روغن مقدس خود مسح كردم.»[46]
در دعاها و مناجاتهاي افراد و جماعات يهود نيز از «مسيح خداوند» ياد شده است:
«اي يهوه خدا، روي مسيح خود را برمگردان و رحمتهاي بنده خود داود را بياد آور.»[47]
«چرا امتها شورش نمودند... به ضدّ خداوند و به ضدّ مسيح او.»[48]
«اي خداي يعقوب گوش خود را فراگير.اي خدايي كه سپر ما هستي، ببين و بر روي مسيح خود نظر انداز.»[49]
«به خاطر بنده خود داود، روي مسيح خود را برمگردان.»[50]
در عهد جديد، اصطلاح عبري «مسيح» دو بار تكرار شده و در هر دو بار با واژه «كريستوس[51]» يوناني (= بهمعناي پادشاه آسماني) پيوند خورده است:
زن بدو گفت: ميدانم كه مسيح يعني كرستُس ميآيد. پس هنگاميكه او آيد از هر چيز به ما خبر خواهد داد. عيسي بدو گفت: من كه با تو سخن ميگويم، همانم.[52]
ادامه دارد/
شنبه 5 مرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 56]
-
گوناگون
پربازدیدترینها