واضح آرشیو وب فارسی:سایت رسیک: تصمیم گرفتم با آموزش نقاشی به خانههای هنرجویانم بروم و دست به دزدی بزنم. وقتی به شاگردانم 15 دقیقه استراحت میدادم در این مدت وسایل قیمتی را جستوجو میکردم تا اینکه در جلسات آخر پولها و جواهرات آنها را به سرقت میبردم و پولهایش را برای کمکهزینه درمان برادرم خرج میکردم.
وطن امروز: وی چند جلسهای به خانهمان آمد و رنگآمیزی روی بوم را به دخترم آموزش داد.
با وجودی که این دختر خیلی نوجوان بود به خاطر مشکلات خانوادگی و تامین هزینههای خودش نیاز داشت کار کند. جلسه آخر وقتی این مربی نوجوان از خانهمان بیرون رفت، متوجه شدم پولها و طلاهای خودم و دخترم به سرقت رفته است، این در حالی بود که صبح همان روز من جواهراتم را دیده و آنها را داخل صندوقچه طلاهایم گذاشته بودم.
با این ادعا در حالی که تحقیقات برای دستگیری مربی نقاش ادامه داشت، چند شکایت مشابه دیگر پیش روی بازپرس امیری قرار گرفت که نشان میداد «سمیه» دختر نوجوان با آگهی آموزش نقاشی در روزنامهها به خانههای هنرجویانش میرفته و پس از چند جلسه آموزش سناریوی سرقت وسایل قیمتی آنان را به اجرا درمیآورده است.
با این سرنخ، تیمی از کارآگاهان برای دستگیری این دختر 17 ساله وارد عمل شدند. بررسیها نشان میداد دختر نوجوان هر بار با شماره تلفنهای مختلف به روزنامهها آگهی میدهد که هیچ ردی از خود به جای نگذارد.
وقتی تیم تحقیق متوجه شد این دزد در آگهی روزنامهها آموزش نقاشی میدهد با بررسی آگهیها توانستند این دختر را به کمین خود بکشانند.
این دختر پس از دستگیری در حالی که گریه میکرد در برابر بازپرس پرونده، پرده از زندگی سیاه خود برداشت و گفت: 11 ساله بودم که پدر و مادرم به خاطر مشکلات خانوادگی از یکدیگر جدا شدند. به سختی با برادر کوچکترم زندگی میکردیم تا اینکه مادرم برای آنکه پناهگاهی داشته باشیم با مرد بیعاطفهای ازدواج کرد. ولی وضع بدتر شد، ناپدریمان همیشه اذیت و تهدیدمان میکرد اما تنها چیزی که توانستم در آن خانه یاد بگیرم نقاشی روی بوم بود.
4 سال از این زندگی سیاه نمیگذشت که ناپدریام مادرم را تهدید کرد که باید ما را ترک کند. من به همراه برادرم مجبور شدیم به خانه مادربزرگم برویم، زندگی سردی داشتم، وقتی با حالتهای غیرعادی برادرم روبهرو شدیم تازه پی بردیم که وی به سرطان مبتلاست. وقتی موضوع را با ناپدریام در جریان گذاشتم خود را بیتفاوت نشان داد و خواست دیگر مزاحمش نشویم. هیچ پولی نداشتیم. هزینههای درمان «میثم» بالا بود، نمیدانستیم چه باید بکنیم، مادرم مقداری پسانداز داشت ولی آنها جوابگوی هزینههای بیمارستانی برادرم نبود، به همین خاطر نقشه سرقت را کشیدم.
روزهای نخست در مترو و اتوبوس جیببری میکردم ولی با این پولها هزینه درمان برادرم جور نمیشد. تصمیم گرفتم با آموزش نقاشی به خانههای هنرجویانم بروم و دست به دزدی بزنم. وقتی به شاگردانم 15 دقیقه استراحت میدادم در این مدت وسایل قیمتی را جستوجو میکردم تا اینکه در جلسات آخر پولها و جواهرات آنها را به سرقت میبردم و پولهایش را برای کمکهزینه درمان برادرم خرج میکردم.
گفتوگو با دزد نقاش
بچگی از سر و رویش میبارد. نمیشود باور کرد این دختر دزد جواهرات است.
تا کلاس چندم درس خواندی؟
تا سوم راهنمایی بیشتر نخواندم و به خاطر مشکلات خانوادگی که داشتم ترکتحصیل کردم.
چرا مادر و پدرت از یکدیگر جدا شدند؟
پدرم به مواد اعتیاد داشت و هیچ ارزشی برای زندگی قائل نبود.
ناپدریات از همان روزهای اول ازدواج شما را اذیت میکرد؟
بله، ولی مادرم همیشه میگفت صبر کنید درست میشود به خاطر داشتن یک سرپناه باید همه چیز را تحمل کنیم.
برادرت چند سال دارد؟
9 سال.
او به مدرسه میرود؟
بله، هر کاری بتوانم میکنم تا او خوشبخت باشد و از زندگیش لذت ببرد.
خانوادهات میدانند دزدی میکنی؟
نه، هیچکس از این جریان باخبر نبود، تنها میدانستند که آموزش نقاشي میدهم.
هیچوقت به رفتارهایت مشکوک نشدند؟
به مادربزرگم میگفتم این پولها را از آموزش نقاشی به دست میآورم.
الان برادرت کجاست؟
در خانه مادربزرگم است و خبر ندارد که من دستگیر شدهام.
هیچوقت دوست نداشتی با پدر خودت زندگی کنی؟
نه، مرد خوبی نبود، هیچوقت دوست نداشت با ما زندگی کند، همیشه در کنار دوستانش بود.
الان که دستگیر شدی میخواهی چکار کنی؟
نمیدانم ولی از خدا میخواهم برادرم زودتر خوب شود.
با ادعاهای این دختر 17 ساله، بازپرس امیری متهم را با قرار وثیقه راهی زندان کرد.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت رسیک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 272]