واضح آرشیو وب فارسی:سایت رسیک: حتماً تا به حال گفته شده -- اگر هم نه، حالا من میگویم -- که از زیر عبا و قبای حقارتهای کوچک میشود که جنایتهای بزرگ بیرون بزند. این فکر از بعد از یازده سپتامبر راحتم نگذاشته است. چند سال بعد که ناچار به سفرهای پی در پی به امریکا شدم، دیدن رفتار نامردمانهی بعضی از ماموران مرزی امریکا که گاهی به آزار رسانی آشکار و از یاد نرفتنی میانجامد، زخم تحقیر و درد تحقیر پذیری را پررنگتر کرد. میدیدم که فاجعهی یازده سپتامبر به جای آن که مایهی عبرت قلدران و جاهلان جهان بشود، دستاویزی برای جولان بیشتر جهل و زور میشود. این را هم میدیدم که، سوای تک و توک واکنشهای اعتراضی فردی، بیشتر کسانی که یا در گیر و یا با خبرند، یا خود را به ندیدن و نشنیدن میزنند یا به سری به افسوس جنباندن بسنده میکنند.
آزاری که در این مرزگذریهای مکرر به من رسید، در برابر آزاری که هرآن در این دنیا و این روزگار به هزاران هزار میرسد، جز ارزنی در برابر کوهی نیست. اما در آن وقت این آزار برای من بدل به کابوسی شده بود؛ چون از سکوت در برابر توهین یا تحقیر یا تبعیض -- گیرم که ناچیز یا پیش پا افتاده باشد -- و بیشتر از آن، از عادت به توهین و تحقیر و تبعیض بیزارم. در این میان دوستی امریکایی که مثل بسیاری از روشنفکران امریکا شرمنده از بوش و مفتخر به دموکراسیست، درددل مرا شنید. این دوست نازنین شیرفهمم کرد که نک و نال کارآدمهای معتاد به عقب ماندگی و اختناق است. تا گفتم آدمهای معتاد به دموکراسی امریکایی چه میکنند؟ او که دست بر قضا صابون دورهی مککارتی هم به تنش خورده، سرضرب گفت که گزارش بنویسم و برای رسانههایی مثل "نیشن" یا "پروگرسیو" بفرستم. به این ترتیب "چهار گذر از مرز" رقم زده شد تا مشتی نمونهی خروار از آزاردستگاه امنیتی به بهانهی حفظ امنیت باشد. اما نیشن و پروگرسیو که مدعی استقلال رایاند، میلی به چاپ گزارشی ساده از آزاررسانی دستگاهی نشان ندادند. بعد روشن شد که، به هر دلیل، چنین گزارشی بخت انتشار در رسانههای انگلیسی زبان کانادایی و نیز رسانههای درون ایران را هم ندارد. بنابراین گزارش که به انگلیسی نوشته شده بود، در حبس سایت شخصی ماند تا این که بالاخره به همت دوست مترجم، خانم اکرم پدرام نیا، ترجمه و به یاری دوست روزنامه نگار، خانم نسرین الماسی، در شهروند چاپ و منتشر شد.
و اما چرا چنین نوشتهای باید منتشر میشد؟ این گزارش فقط چهار بار از شاید بیش از بیست بار را دربرمیگیرد. در بارهای دیگر نوشته نشده، گاهی، آنچه برمن رفت بسیار آزارنده تر از رویدادهای این چهار بار بود. همچنین این سفرهای ناگزیر فقط تجربهی لحظههای سرخوردگی و یاس و خشم و ذلت از نادانی و نامردمی مشتی مامور کم دان و کم هوش و گاه حتا خبیث نبود؛ مامورانی که در نهایت خود را در قالب بازپرس ژاور میدیدند. گاه پیش میآمد که در نگاه یا خنده یا کلام ماموری که خواسته ناخواسته مجری حکم و قانونی تحقیر و تبعیض آمیز و ندانم کارانه بود، نشانی از همدلی انسانی میدیدم. بر این روال این نوشته، حتا در مقیاس روایت شخصی، کامل و تمام نیست. در بعد اجتماعی هم از گزارشی چنین با دامنهی انتشاری بس محدود انتظار نمیرود که مایهی بهبود خط مشی نظام امنیتی و گمرکی امریکا بشود. رفتار قهرورزانه و تعصب آمیز ماموران مرزی امریکا با هر آن که خاورمیانهای (منهای اسرائیلی) بنماید، به ویژه اگر شهروند کانادا باشد، ریشه دارتر از آن است که با قلم نویسندههایی بی نام و نشان و نفوذ دگرگون بشود. با این همه ناتمامی یک روایت یا ناتوانی یک گزارش در راست گرداندن کژ و کوژیهای اجتماعی-سیاسی نمیتواند خاموشی صدای اعتراض به تحقیر و تبعیض را توجیه کند. هر گزارش راست و درستی از هر نادرستی، در هر کنج و کنار دنیا، اگر که گامی در راه راستی و درستی نباشد، دست کم نشانی از آن جانهای آزادهای دارد که به عادت به خفت و ذلت تن نمیدهند.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت رسیک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 241]