واضح آرشیو وب فارسی:قدس: يادداشتي بر فيلم «تيغ زن»، آخرين شاهكار اكران شده بر پرده سينماها؛ سينما اسباب بازي نيست،آقاي داوودنژاد!
*علي جعفري
آقاي داوود نژاد، سلام
راستش هر كار كردم تا با خودم كنار بيايم و درباره فيلم آخرتان، يعني همين فيلم مستطاب «تيغ زن» چيزي ننويسم، نشد كه نشد.
اصلاً دوست نداشتم با نق و نوق هاي مرسوم اين قلم، خاطرات خوشي كه از ساخت اين فيلم در شمال داشته ايد را خراب كنم، اما نتوانستم. راستش را بخواهيد نتوانستم خودم را قانع كنم كه پول خوشگذراني ها و لذت بردن هاي شما در سواحل درياي خزر را، من و افرادي امثال من پرداخت كنيم كه رفته ايم خير سرمان، بعد از ظهر يك روزمان را فيلم ببينيم و كمي از اوضاع و احوال كسالت بار روزگار دور باشيم.
اگر يادتان باشد، سال 79 بود كه توي سينماي مطبوعات جشنواره فيلم فجر و بر سر فيلم «بهشت از آن تو» شما، با هم جر و بحث كرديم. آن بالا، پشت تريبون جلسه نقد فيلمتان نشسته بوديد و داشتيد به سؤالهاي بر و بچه هاي منتقد دست اندركار مطبوعات جواب مي داديد. جواب كه چه عرض كنم، داشتيد با جوابهاي پرت و پلا، منتقدان را مسخره مي كرديد. اولش خودتان درباره اين فيلم گفتيد كه مي رفته ايد شمال تا چند روزي را استراحت كنيد و بعد به فكر افتاده ايد كه دوربيني هم با خودتان ببريد و فيلمي هم بسازيد و همين طور كه مي رفته ايد، توي ماشين فيلمنامه را هم مي نوشته ايد و هر جا كه از منظره و آب و هوا خوشتان مي آمده، نگه مي داشته ايد و فيلم مي گرفته ايد !بعد هم كه قضيه سوال و جوابها پيش آمد و مثلا يكي پرسيد كه: «آقاي داوودنژاد، اين چه جور فيلمي است كه فيلمنامه ندارد»؟! شما از آن بالا فرموديد كه: «اي بابا، فيلمنامه مي خواهد چه كند؟! شما نشستيد يكي دو ساعت تصوير خوب از شمال ديديد، موسيقي خوب شنيديد و حال كرديد. مگر همين بس نيست»؟! (و كاش اين تصوير و موسيقي كه گفته بوديد، خوب بودند، كه نبودند. فاجعه بودند!)
و يادتان هست كه بعدش چه اتفاقي افتاد؟ يادتان هست كه جر و بحث بالا گرفت و تقريبا همه آنها كه پايين نشسته بودند، خواستند بابت حرفهاي توهين آميز و لحن بي ادبانه تان، معذرت خواهي كنيد و شما هم خم به ابروي مبارك نياورديد؟!
اينها را نمي گويم تا نبش قبر كرده باشم يا دليلي بياورم براي حرفهايي كه مي خواهم بگويم، اينها را گفتم تا مخاطبي كه اين نوشته را مي خواند و احتمالاً «تيغ زن» تان را ديده(كه اميدوارم نديده و پول و وقتش را هدر نداده باشد!) كمي با نوع نگاه تازه شما كه در اين چند فيلم آخرتان به آن روي آورده ايد آشنا شود.
آقاي داوودنژاد!
قبول دارم در پرونده كاري شما، چند فيلم خوب هم هست. فيلمهايي مثل «جايزه» و «نياز» و يكي دو فيلم متوسط مثل «خانه عنكبوت» و «مصايب شيرين» و قبول دارم كه سينما را بلديد و مي توانيد از هر چيز ساده و پيش پا افتاده و بي ارزشي، دستمايه اي براي ساخت يك فيلم پيدا كنيد (نمونه هاي مثالي اين حرف را در چند فيلم اخيرتان فهرست كنم: هوو، هشت پا، ملاقات با طوطي، بچه هاي بد، بهشت از آن تو، و ...)، اما هم شما و هم من مي دانيم كه مي شود اسم هر نوار متحركي را «فيلم» گذاشت، اما نمي شود «سينما» ناميدش!
مي شود با خود دوربين «هندي كم» برد و از سفر پر لذت خانوادگي به شمال و شيرين كاريهاي بر و بچه ها فيلم گرفت و به آرشيو فيلمهاي خانوادگي اضافه كرد، اما نمي شود آن را به اسم «فيلم سينمايي»، به آدمهايي كه پول مي دهند و بليت مي خرند و مي آيند تا ساعتي را با «سينما» بگذرانند، قالب كرد.
درست است كه سينماي اين روزها، سينماي بي در و پيكري شده كه ديگر به سيم آخر زده و دست فيلم فارسي هايي كه زماني شما هم از آنها مي ساختيد- را از پشت بسته، اما اين فيلم آخرتان، واقعا شاهكار بي نظيري در ميان اين جواهرات سينمايي است!
نمي خواهم كلي گويي كنم و محكومتان كنم بي آنكه دليلي براي اين محكوميت بياورم، اما به من حق بدهيد كه بعد از گذشت بيش از پنج روز از ديدن «تيغ زن»، هنوز نتوانسته ام بفهمم كه چطور توانسته ايد اين چنين فيلم مزخرفي را بسازيد و سرتان را بالا بگيريد و افتخار كنيد كه اين شاهكار، كار شماست!
باور كنيد بسيار عصباني ام، آن هم به خاطر توهيني كه فيلم شما در سالن سينما به مخاطبش مي كند. به من كه پول داده ام و بليت خريده ام و آمده ام تا فيلم ببينم، اما هر چه به اين تصويرهاي يأءجوج و مأجوج و بي سر و ته روي پرده سينما زل مي زنم، هيچ چيز دستگيرم نمي شود. نه داستاني، نه بازي و بازيگري، نه كارگرداني و نه هيچ چيز ديگر. فيلمي از هفت دولت آزاد!
بگذاريد داستان فيلمتان را بگويم و بعد به گفتن بقيه چيزها برسيم: دختر و پسري كه يكديگر را دوست داشتند پس از 20 سال همديگر را در حالي مي بينند كه دلبستگي آنها نسبت به گذشته تفاوت كرده. اينك دختر عاشق سگهايش است و پسر عاشق خودروي قديمي اش... به اين داستان، اضافه كنيد قيافه ژوليده و كثيف رضا عطاران، هيكل چاق رضا داوود نژاد، قيافه مضحك علي صادقي و چشم و ابروي لادن مستوفي را !موسيقي و مسخره بازي بازيگران (بازيگران؟!) فيلمتان را هم اضافه كنيد به اين داستان يك خطي و بعد ببينيد چه معجون غريبي مي شود اين فيلمي كه نشانمان داده ايد! البته غريب كه نه، چون نمونه غريب ترش را در «هوو» يتان ديده ايم و از حق نبايد گذشت كه آن يكي فيلمتان در برابر«تيغ زن»، يك اسطوره است!
اصلاً نقد فيلم را بگذاريم كنار، فقط دوست دارم به همين سوال من جواب بدهيد كه: كسي كه به ديدن «تيغ زن» مي رود، بايد از چه چيز اين فيلم خوشش بيايد؟ از داستانش (كه ندارد!)، از بازيگري و بازيگرانش (نمي دانم مي شود اسم «بازيگر» را روي رضا داوودنژاد و علي صادقي گذاشت؟ اين نامگذاري، توهين به بازيگران ديگر سينما نيست؟!)، از موسيقي و فيلمبرداري و تدوينش( چيزي در حد فيلم فارسي هاي گذشته)، يا از كارگرداني اش؟!( داشت واقعاً؟!).
شايد فقط بشود درباره تهيه كننده اش حرف زد كه خودتان بوديد و مي دانستيد كه چگونه فيلم ارزان قيمت بسازيد كه هر چقدر هم كه در گيشه بفروشد، باز هم چندين ده برابر سود كرده ايد! تجربه اي كه در چند فيلم اخيرتان كسب كرده ايد و به نتيجه هم رسيده ايد! كمي خرج كن و بسيار سود ببر!
راستي آدم بايد خيلي از مرحله پرت باشد كه بيايد و سرمايه اش را بگذارد روي فيلمي مثل «نياز». كه چه بشود؟ كه مثلا بگويند: «فيلم هنري مي سازي!؟» وقتي مي شود به اين راحتي، به سفر رفت و در حين سفر، فيلم ساخت و حال كرد و لذت برد، مگر مغز آدم خراب است بيايد روي داستان و فيلمنامه و بازيگر و اينجور چيزها فكر كند؟ !اگر فيلمسازي مثل شما نتواند چهار تا پلان ساده را به هم بچسباند كه ديگر بايد گذاشتش لاي جرز ديوار! فيلمتان داستان نداشت، نداشته باشد، به كسي چه؟! فيلم بد بوده، باشد، ما كه پولمان را درآورده ايم!تماشاگر خوشش نيامده، مهم نيست، مي خواست برود يك فيلم ديگر را ببيند! نه؟!
فيلمساز عزيز!
فكر نكن كه چيزهايي را هم در فيلمت نديده ام. اينكه مثلاً مي خواستي از چه چيزي حرف بزني و ارجاعات شعاري تيتراژ فيلمت به چه چيز اشاره مي كند و اين طور حرفها. اينكه تصوير تكه كردن گوشت را با تصوير آرايش چهره يك زن تدوين موازي كرده اي و مي خواسته اي چه بگويي و آن كتاب «اراده به دانستن» ميشل فوكو، آن هم دست آن مردكي كه همه را به جان هم مي اندازد و از آنها با ويدئو فيلم مي گيرد و اصلا هم نمي فهمد كه پولهاي كيفش را با پولهاي جعلي عوض كرده اند و ... !
خودت هم مي داني كه اين جور چيزها، ساده ترين و دم دست ترين ارجاعاتي است كه از فرط استفاده در فيلمهايي اين چنيني، نخ نما شده اند و از حد يك طرح كميك در باره يك موضوع - گاه مهم- فراتر نمي روند.
راستش همه اينها را گفتم تا كمي از داغ آن هزار توماني كه خرج ديدن اين فيلم كردم و دو ساعت وقتي كه توي سالن سينما هدر دادم را كم كنم، اما نشد! اگر جايي مي بود كه مي شد در آنجا، از يك كارگردان به خاطر فيلم مزخرفي كه ساخته شكايت كرد، حتما اين كار را مي كردم! حداقل اين طوري، مثل آن دسته از تماشاگراني كه يقه كنترلچي سالن سينما را گرفته بودند و پول بليت خود را مي خواستند، گناه يك كارگردان را، به گردن كنترلچي بدبخت سينما نمي انداختيم.
آقاي داوودنژاد!
مي دانم كه سينما را بلديد. حداقل «فيلم فارسي سازي» را خوب بلديد. عاشق سينماي خانوادگي هستيد و دوست داريد در فضايي دوستانه و با آرامش فيلم بسازيد. اينها هم چيز بدي نيست. دوست داريد فيلمهايتان ارزان باشند و پرفروش، كه اين هم چيز خوبي است(بخصوص براي تهيه كننده ها!). اما تصور نمي كنيد كه تماشاگران بدبخت هم حق داشته باشند در برابر پولي كه خرج سينما مي كنند، چيزي دريافت كنند؟! حكايت شما، مثل ساندويچ فروشي مي ماند كه ساندويچي براي مشتري اش پيچيده، حسابي. اما فقط يك مشكل در اين ميان است و آن اينكه مشتري بينوا، هر چه به اين ساندويچ كذايي گاز مي زند، جز نان خالي، چيز ديگري عايدش نمي شود! قرار نبوده شما ميان اين ساندويچي كه براي مشتري تان پيچيده ايد، كالباسي، سوسيسي، همبرگري، حداقل يك برگ كاهو يا يك رديف خيارشور بگذاريد؟! لابد انتظار داريد مشتري بينوا با همان نان خالي شكمش سير شود و صدايش هم در نيايد؟! جداً اين طوري فكر مي كنيد؟!
*
پي نوشت: راستش تعجب كردم كه توي اين فيلم، از بقيه اقوام داوودنژاد، بخصوص از محمدرضا خبري نبود!رفته بودند مسافرت؟!
شنبه 5 مرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: قدس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 418]