واضح آرشیو وب فارسی:سایت رسیک: دکتر سيد يحيي يثربي استاد فلسفه دانشگاه علامه طباطبايي و عضو گروه فلسفه پژوهشکده حکمت و دين پژوهي پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي است که از سال 1376-1383به مدت 7 سال رياست پژوهشکده مزبور را نيز به عهده داشته است.
از ايشان تاکنون بيش از 40اثر اعم از کتاب و مقاله به چاپ رسيده است که از آن جمله مي توان به کتابهاي «ماجراي غم انگيز روشنفکري در ايران»، «پژوهشي در نسبت دين و عرفان» و «فلسفه امامت» اشاره کرد.
26 آبان از سوي يونسکو به عنوان «روز جهاني فلسفه» نامگذاري شده بود، که انگيزه اي شد براي گفتگو با دکتر يثربي.
با در نظر گرفتن شرايط حاضر، ضرورت و اولويت هاي پژوهش در عرصه فلسفه در جهان اسلام را چه مي دانيد؟ و آيا سابقه تاريخي ما در اين زمينه مي تواند مبناي خوب و کافي براي تحقيقات کنوني انديشمندان ما در جهان حاضر باشد؟
فلسفه در جهان اسلام و در ايران امروز فلسفه اي به روز نيست. فلسفه اي که ما داريم فلسفه ابن سينا، ملاصدرا و سهروردي است که به طور مفيد و کافي پيگيري نشده است.
در فلسفه سهروردي برخي مطالب زياد قابل دفاع نيستند. مانند تقسيم عالم به نور و ظلمت که خود او هم هيچ دليلي براي اين تقسيم بندي ارائه نکرده است. فلسفه سهروردي نوعي گرايش به مکتبهاي غيرعقلاني دارد، همان طور که از نامش پيداست.
بنابراين فلسفه مشائ و صدرايي يا همان حکمت متعاليه باقي مي ماند. فلسفه صدرايي در قسمتهاي زيادي مانند بحث عليت ، آفرينش جهان و مقولات مانند فلسفه مشا است و برخي مسائل ديگر مانند وحدت وجود، اصالت و اشتراک وجود دارد که در حوزه عرفان جاي دارد.
پس فقط فلسفه ابن سينا مي ماند. فلسفه ابن سينا براي ما قدم اول بود نه حرف آخر، يعني ابن سينا نخستين کسي است که در جهان اسلام فلسفه را سامان بخشيده است.
فلسفه اي را به وجود آورده که داراي يک سيستم و نظام شامل طبيعيات ، الهيات ، منطق و رياضي است.
هر چند قبلا در آثار کندي و فارابي به صورت رساله هاي کوچک و جداگانه وجود داشته است ؛ ولي به صورت يک مجموعه کامل از سوي ابن سينا شکل گرفته است.
مهم اين بود که بعد از ابن سينا، يک ابن سيناي ديگري مي آمد و قدمهاي جديدي در عرصه فلسفه برداشته مي شد. ولي ابن سينا حرف آخر شد. البته خود ابن سينا هم اين مساله را پيش بيني کرده بود.
او در آخر کتاب منطقش بيان مي کند که يک افلاطونيتي رواج يافته است که منظورش همان تعاليم نوافلاطونيان است. ابن سينا نگران اين مساله است که اين جريانها به عقلانيت صدمه وارد کند و پيش بيني اش هم درست از آب درآمد. زيرا در حدود 70سال بعد غزالي ضربه نهايي را به فلسفه زد.
البته در آن زمان اين جو آماده بود و فرق غيرعقلاني رواج يافته بودند و فقط کسي را مي خواست که اين جو را بشناسد و ضربه بزند که قرعه اين کار نيز به نام غزالي افتاد.
بعد از آن هم که ابن رشد آمد و با وجود زحمت فراواني که کشيد، نتوانست کاري از پيش ببرد. ولي ابن سينا و ابن رشد در غرب قدم اول شدند. آنها از اين دو تن الهام گرفتند و قدمهاي بعدي را برداشتند.
بنابراين ما فلسفه داريم ، اما فلسفه ما فلسفه روز نيست و در همان گام اول باقي مانده است که اميدوارم با رجوع به آن بتوانيم قدمهاي بعدي را برداريم.
آيا چيزي به نام «دغدغه مشترک فيلسوفان» در زمان حاضر وجود دارد و سهم ما از اين دغدغه مشترک چيست؟
صددرصد دغدغه اي مشترک ميان فيلسوفان وجود دارد. دغدغه فيلسوف يک فهم مستقل انساني از جهان است.
يعني فيلسوفان در هر کجا که باشند سعي مي کنند جهان را بشناسند و بفهمند و براساس فهم خودشان درباره جهان نظر بدهند؛ حالا چه در زمينه هاي هستي شناسي، انسان شناسي ، اخلاق ، حقوق و چه در زمينه هاي آموزش و پرورش، تعليم و تربيت و.
.. فيلسوف و فلسفه فراگير نگرند.
مثل علوم ديگر نيست که در جايي محدود شود. بلکه به همه علوم وابسته است و از آنها بهره مي گيرد؛ ولي در مقام نظر، نظري مي دهد که از تمام علوم برتر است.
اين که ما در اين دغدغه مشترک چقدر سهم داريم ، به نظر بنده چون فلسفه ما به روز نيست ، از اين مساله به نحوي فاصله داريم. اگر با آنها هماهنگ نيستيم ، مشکل از جانب ماست.
اصلا به علت اين مشکل ، گاهي بين فکر شرق و غرب اختلافاتي ايجاد کرده ايم که اين اختلافات اصلا وجود ندارند و يک توهم اند. مثلا مي گوييم آنها منکر ضرورت در عليت هستند يا اين که هيوم منکر عليت است و به اين دليل نسبت به نظر آنها اعتراض مي کنيم ، در حالي که با کمي دقت مي بينيم نگاهي را که او نسبت به مساله عليت دارد، ما نيز داريم.
ابن سينا هم عليت را در نگاه حسي نمي پذيرد. پس چرا اختلاف ايجاد مي کنيم. فارابي ، ابن سينا، ملاصدرا و ميرداماد هم ضرورت را براي علت مگ عده در جهان مادي نمي پذيرند.
اول بايد از آن فيلسوف غربي بپرسيم که تو عليت و ضرورت را در کجا نمي پذيري؟ اگر بگويد در جهان مادي ، که ما نيز اين را مي گوييم و حتي زودتر از آنها به اين مساله رسيده ايم.
اما آن ضرورتي که ما به آن قايل هستيم ، بين علت فاعلي و معلولش مانند خداوند و عقل اول است که آن فيلسوف غربي اصلا وارد اين مباحث نشده است که حالا بخواهد با ما اختلاف پيدا کند.
تازه در همين مساله هم تعدادي از متکلمان و متفکران ما نيز ضرورت را نمي پذيرند. پس اين اختلافات از بابت عليت و ضرورت يک توهم بيشتر نيست ، چون ما کار خودمان را جدي نگرفته ايم.
با فرض امکان گفتگو ميان فيلسوفان مسلمان و غربي، زمينه هاي مشترک براي گفتگو ميان اين فيلسوفان چيست؟
امکان گفتگو وجود دارد. هر متفکري براحتي و حتي در منزلش مي تواند نظريات خودش را ارائه کند؛ زيرا عصر حاضر عصر اينترنت، ماهواره ، رايانه و ساير وسايل سريع ارتباط جمعي است و ما به دليل ضعفهايي که داريم ، نتوانستيم اين ارتباط را برقرار کنيم.
مطالب تحقيقات ما به روز و قابل فهم براي آنها نيست که ارائه کنيم.مثلا ما نبايد براي اثبات و فهماندن اشتراک وجود اصرار بورزيم ؛ ولي اگر نظري در زمينه علم ، اخلاق، نظام سياسي و... داريم ، بيان کنيم.
الان دنيا، دنياي اطلاعات و تفاهم است و اگر مي بينيد که تفاهم بين جهان سوم و آنها کم است ، به علت اين است که هنوز جهان سوم خودش را به روز نکرده است.
اما در علوم تجربي و پايه برخي جوانان ما در رقابت هاي علمي مقامهاي بالايي کسب کرده اند. اين يعني همان ارتباط و گفتگو. ولي متاسفانه اين ارتباط و گفتگو را در علوم انساني نداريم ، چون کاري انجام نداده ايم.
آيا چيزي به نام «فلسفه جهاني» وجود دارد؟ در اين صورت ويژگي هاي آن چيست؟
فلسفه جهاني حتما وجود دارد و وجود خواهد داشت. جهاني شدن يک جنبه سياسي دارد که موفق نيست. مثلا يک زمان کمونيست ها مي خواستند نظام سياسي خودشان را جهاني کنند که شکست خوردند.
اما يک جنبه ديگري از جهاني شدن داريم که آن هم براساس انتخاب انساني است که ديگر در محدوده انتخاب من و شما نيست، به طور مثال ، من الان براي روشنايي از روغن کرچک استفاده نمي کنم بلکه از همان چيزي که يک امريکايي براي روشنايي خانه اش به کار مي برد، استفاده مي کنم.
اين يعني جهاني شدن ، مثلا مد و غذا يک نياز انساني است و اين طور نيست که يک قدرت و سياستي اين طور بخواهد و مردم عمل کنند. تفکر نيز به اين صورت است.
تفکر اگر خوب و برجسته باشد، جهاني مي شود. مثلا فيزيک و فناوري نوعي از تفکرند که به دليل برجسته بودنشان جهاني شده اند.
در علوم انساني هم بتدريج به سوي جهاني شدن پيش خواهند رفت. همان طور که مي بينيد در اکثر کشورها انتخابات به عنوان وسيله انتقال قدرت شناخته شده است و کمتر جايي است که به اين ابزار براي انتقال قدرت اعتقاد نداشته باشند.
خوب اين يعني جهاني شدن در امر انتقال قدرت که در اکثر کشورهاي جهان پذيرفته شده است. جمهوري شدن يک فکر است که در حال حاضر جنبه جهاني يافته است که قبل از اين در بيشتر کشورها حاکميت سياسي از نوع سلطنت بود، ولي در حال حاضر جاي خود را به جمهوريت داده است.
بنابراين فلسفه هم جهاني مي شود و اين به اين معنا نيست که يک فلسفه اي وجود داشته باشد که همه جهانيان آن را بپذيرند، بلکه منظور بنده اين است که عاقلان دنيا زماني که براساس عقل فعاليت بکنند، سالها بعد به يک توافق جهاني درباره شناخت جهان مي رسند.
يکي از مواردي که مدنظر بنده است ، اين است که اصلا متافيزيک از فيزيک جدا نيست و با جهاني شدن فيزيک مي توان متافيزيک جهاني هم داشت.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت رسیک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 165]