واضح آرشیو وب فارسی:همشهری: ادب ايران - نميتوانست زيبا نباشد
ادب ايران - نميتوانست زيبا نباشد
شهاب مقربين:شاملو در يكي از آخرين شعرهايش مينويسد:«هِي بر خود ميزنم كه مگر در واپسين مجال سخن/ هر آنچه ميتوانستم گفته باشم، گفتهام؟» (1) و در اين گفتوگوي با خويش، با ترديد به خود ميگويد: «نكند در خلوت بيتعارفِ خويش با خود گفته باشد: ـ اي لعنت ابليس، بر تو بامداد پُر تلبيس باد! ميبيني كه نيامِ پُرتكلف نامآوري دغلكارانهات حتا از شمشير چوبين كودكان حلبآباد نيز بيبهرهتر است؟» (2) و به اين ترتيب، در اواخر عمر، در گذشته و در كارنامه خود تأمل ميكند. آنچه ذهن او را در اين «واپسين مجال سخن» درگير خود ميكند، «مرگ» نيست، ـ اگرچه در چند گامي آن، «در آستانه»اش ايستاده است، ـ ترديد و دلواپسي است كه: «هر آنچه ميتوانستم گفته باشم، گفتهام» اصولا «مرگ» هيچگاه مسئله ذهني شاملو نبوده است. او به راحتي از كنار «مرگ» عبور ميكند. حتي در شعر «در آستانه» كه بهطور مستقيم به اين مقوله ميپردازد و شعر، تلقي روشن او از «مرگ» است: «رقصان ميگذرم از آستانه اجبار شادمانه و شاكر» (3) اما از گذشتهاش نميتواند به سادگي عبور كند. مردي كه در بيش از نيم قرن از عمر پر تلاش خود، در پنج عرصه مختلف، (شعر، فرهنگِ عامه، ترجمه، روزنامهنگاري، و پژوهش در متون)، كارها كرد كارستان، (كه براي رسيدن به جايگاهي كه شاملو رسيد، هر يك به تنهايي عمري ميطلبد) و از اين ميان، دستكم در دو زمينه «شعر» و «فرهنگ عامه» بالاترين جايگاه را در دوران معاصر، نصيب خود كرد و در دو عرصه «ترجمه» و «روزنامهنگاري» از خود يادگارهاي به ياد ماندني به جا گذاشت، بيشترين نگاهها را معطوف به خود كرد و بيشترين تاثير را بر نسل بعد از خود گذاشت، با اين همه، در گذشته خود با ترديد نگاه ميكند كه: «...در واپسين مجال سخن هر آنچه ميتوانستم گفته باشم، گفتهام؟» او در همين شعر، با وامي از «برشت»، از او نيز پا را فراتر ميگذارد: «زمانهايست كه آري كوته بانگي الكنان نيز لامحاله خيانتي عظيم به شمار است.ـ»(4)
ّراي او چه چيز از آن همه اهميت برخوردار بوده كه به خاطرش تمام كارنامه خويش را زير سوال ميكشد و اين كدام بانگ بلند است كه خود را اينچنين موظف به بركشيدنش ميداند؟ به اين مطلب توجه كنيد:
او در نامهاي اعتراضآميز به بنگاه سخنپراكني «بيبيسي» پيش از انقلاب (در سال 1357)، با برخوردي تند به تقاضاي آن بنگاه، مبني بر حذف بخشي از مصاحبهاش كه سرانجام اجازه نداد با سانسور پخش شود، مينويسد: «... از سوي سازمان شما به من پيشنهاد شد «عجالتا» فقط آن قسمت از مصاحبه كه مربوط به شخص من و سوابق ادبي من است «به طور مستقل» پخش بشود و باقي مصاحبه را بگذارند «براي بعدها»! (گيومهها و علامت تعجب از شاملوست.) ـ كه جواب مرا قبلا هم شنيده بودند: اولا كه سوابق ادبي ناچيز من براي خودم هم اسباب خجالت است. ثانيا كدام ايراني، فاتحه بيالحمد ميخواند براي «سوابق ادبي» آن خروس بيمحلي كه تعداد كتابهايش را بشمارد يا از افتخارات شعري و فعاليتهاي تحقيقي خود سخن بگويد؟ ـ پاسخ من اين بود كه قسمت سياسي مصاحبه را پخش كنند و قسمت ادبياش را به سطل خاكروبه بيندازند...»(5)
البته ـ نيازي به گفتن نيست كه ـ براي ما، امروز و حتي آن روز نيز، آن سوابق ادبي «ناچيز!»، نه اسباب خجالت، كه موجب افتخار، و جاي آن، نه در سطل خاكروبه، كه بر سر و چشم و در دل ما بوده و هست. اما يقينا شاملو هم شكسته نفسي نكرده و اصولا ابراز فروتنيهايي اينچنيني در شخصيت او نميگنجيد. بلكه اين حرفها ريشه در جهانبيني شاملو دارد و از جنس همان ترديد است كه: «هر آنچه ميتوانستم گفته باشم، گفتهام؟»گيريم كه با عصبيتي ناشي از وضعيت پديدآمده آن روز گفته شده باشد.
اين جهانبيني شاملوست كه او را واميدارد تا اينچنين به كار خود نگاه كند، و نه فقط به كار خود، كه به كار ديگران نيز؛ چنانكه در پاسخ به سوالي هم كه « در باب سهراب سپهري نظرتان چيست؟» ميگويد:
«...زورم ميآيد آن عرفان نابهنگام را باور كنم. سر آدمهاي بيگناه را لب جوب ميبرند و من دو قدم پايينتر بايستم و توصيه كنم كه آب را گل نكنيد! تصور ميكنم يكيمان از مرحله پرت بوديم، يا من يا او....دستكم براي من فقط زيبايي كافي نيست...»(6)
جهانبيني شاملو متاثر از گفتمان مسلط روشنفكري و آرمانگرايي زمان اوست كه ما، در زمان حاضر، چه با آن موافق باشيم، چه سخت مخالف، در زمان خود، مترقي، عدالتطلب، آزاديخواه، مردمگرا و در بسياري از عرصهها داراي كاركردي عملي و نتيجهبخش بود. اينكه چه اشتباهاتي داشت و بعدها چه بر سر آن آمد و به كجا و چه منجر شد، بحثهاي فراواني شده و خواهد شد، كه با همه اهميتاش، در اين مجال، قابل طرح نيست. به هر حال، شاملو زير تاثير اين جهانبيني است كه آنگونه به آثار خود و ديگران نگاه ميكند. اما آيا از اين همه ميتوان نتيجه گرفت كه شعر شاملو، شعري ايدئولوژيك است؟ آيا او در خلق آثارش يكسره و منفعلانه تسليم گفتمان روشنفكري عصر خويش است؟ در آن زمان شاعران بسياري با تاثير از چنان گفتماني، شعرهاي اجتماعي و سياسي نوشتند، اما هرگز نتوانستند به جايگاه او در ادبيات معاصر دست پيدا كنند. پس كدام عامل يا عواملي سبب شدند كه شاملو بهرغم آن همه توجه به مسائل و اتفاقات اجتماعي و سياسي، كارنامه ادبي درخشاني نيز ارائه كند؟ (اگرچه خود در آن ترديد كند). گذشته از استعداد يا نبوغ يا هرچه كه يك نفر را از ديگران متمايز ميكند، خرسند نبودن از آنچه كه داري، قانع نشدن به آنچه كه به دست ميآوري، و جستوجو، جستوجويي بيپايان، براي يافتن هرچه كه ماوراي يافتههاي توست، و سري جسور و نترس از اينكه به سنگ بخورد، اينها همه نخواهند گذاشت تا ايدئولوژي، شعر را نابود كند. شاملو گذشته از احساس شديد تعهد و وظيفه نسبت به جامعه و حوادثي كه پيرامونش ميگذرد، سري دارد با هزار سودا. سوداهايي كه بسياريشان را به دست آورد و بسياري همچنان در سرش باقي ماند. او در يكي از سالهاي اواخر دهه شصت، يعني وقتي كه بيش از 60 سال از عمرش ميگذشت، در مصاحبهاي (كه متاسفانه اصل آن فعلا در دسترس من نيست، اما بهخوبي به ياد ميآورم) در برابر سوالي، تقريبا به اين مضمون، كه در زندگيتان، به جاي شعر، دوست داشتيد در چه زمينهاي فعاليت كرده بوديد، بيدرنگ اين پاسخ عجيب را ميدهد: «فيزيك كيهاني!» شگفتآور نيست؟ مردي با آن همه آثار رشكانگيز، هنوز چشم به جايي ديگر دارد. در گفتوگويي ديگر هم ميگويد: «شعر در من عقده فروخورده موسيقي است. من ميبايست يك آهنگساز ميشدم، اما فقر مادي و فرهنگي خانواده به من چنين امكاني نداد...» (7)
ميبينيد؟ هنوز چشم به جاهايي ديگر نيز دارد. او فهم عميقي از موسيقي كلاسيك داشت. به پيانو عشق ميورزيد. بيشك تنگدستي سبب شده بود كه نتواند موسيقيداني برجسته يا پيانيستي چيرهدست شود و تا پايان عمر، اين عشق اول شكست خوردهاش را هرگز فراموش نكرد.
چنانكه ميبينيم، دلمشغوليهاي شاملو بسي بيشتر، گستردهتر و متنوعتر از آنهاست كه در طول دوران زندگياش، در عرصههاي گوناگون، به منصه ظهور رساند، چه رسد به آنكه بخواهد در دايره تنگ يك ايدئولوژي خاص محدودشان كند. او بهرغم آن همه احساس تعهد اجتماعي و سياسي و به سطل خاكروبه انداختن قسمت ادبي مصاحبهاش، شيفته زيبايي و جستوجو بود؛ شيفته جستوجوي زيبايي. او نميتوانست زيبا نباشد. اگرچه ميگويد: «براي من فقط زيبايي كافي نيست.» اما:
«...كبك را
هراسناكي سرب
از خرام
باز نميدارد..» (8)
ما، حاصل جستوجوهاي شاملو را براي دستيافتن به زيبايي، بيش از همه، در «زبان» او مييابيم. براي او زبان در شعر، همان اندازه اهميت دارد كه «صوت» در موسيقي و «اعداد» و «روابط» در فيزيك كيهاني. بارها بر اين نكته تاكيد شده كه او در زبان، از بيهقي تاثير پذيرفته است. اين حقيقتي است، اما همه حقيقت نيست. او به يقين، از بيهقي فراتر رفت و با آميزش زبان فاخر آركائيك با زبان رايج امروز (تا حد كوچه و بازار)، به قابليتهاي گستردهاي از آن دست پيدا كرد. تسلط او بر زبان، منحصر به فرد بود و زبان در دستش مثل موم. گروهي از منتقدان نسل امروز، با نگاهي خاص به كاركرد زبان در شعر، زبان او را زبان استبدادزده ميخوانند. آنان فراموش ميكنند يا اصلا نميبينند كه اين- به تعبير آنها ـ استبداد زباني، چه امكاناتي را پيشاپيش براي زبان «آزاديخواه!» آنها فراهم كردهاست، كه به راحتي از كنار آن عبور ميكنند و غالبا از آن بهرهاي هم نميبرند. نسل امروز، البته حق دارد كه به گذشته با نگاهي انتقادي نظر بيفكند. حق دارد- و نه تنها حق دارد- كه ضرورت تاريخي ايجاب ميكندـ كه چشم بر منظرهايي متفاوت با پيش از خود داشته باشد؛ تاريخ هنر را تفاوتها ميسازند، اما هيچكس نميتواند دستگاه مختصات زيبايي شناختي خود را به گونههايي از زيبايي كه در دستگاههايي ديگر پديد آمدهاند، تحميل كند. (با اصول اوليه پذيرفته شده در هندسه اقليدسي، به سراغ هندسه نااقليدسي رفتن و آن را بررسي كردن، تنها نشانه ناداني است.) باري، آن بزرگ درست گفته بود كه قامت ما بدان جهت بلند است كه بر شانه غولها ايستادهايم. شاملو- آن غول زيباـ كه سري داشت پر از سوداهاي رنگارنگ، بزرگ بود و بزرگ ميانديشيد و با بزرگياش در قفسي كه برايش ساخته بودند، نميگنجيد و اين بود كه هرچه ميگفت، هنوز نگفته بسيار داشت، يا نگفته ميپنداشت:
«تمامي الفاظ جهان را در اختيار داشتيم و
آن نگفتيم كه به كار آيد
چراكه تنها يك سخن، يك سخن در ميانه نبود:
ـ آزادي!» (9)
٭ عنوان مطلب، برگرفته شده از شعري از شاملوست به نام «نميتوانم زيبا نباشم»
پينوشتها:
1- حديث بيقراري ماهان، انتشارات مازيار، چاپ اول 1379، ص20
2-همان،ص15
3- در آستانه، انتشارات نگاه، چاپ اول 1376، ص20
4- حديث بيقراري ماهان، انتشارات مازيار، چاپ اول 1379، ص15
5- ماهنامه آدينه، شماره 72، مرداد 1371، ص24
6- هنر و ادبيات امروز، گفتوشنودي با شاملو، بهكوشش ناصر حريري، كتابسراي بابل، چاپ اول 1365، ص48
7- همان، ص35
8- مدايح بيصله، انتشارات زمانه، چاپ اول 1378، ص42
9- ابراهيم در آتش، انتشارات نگاه، چاپ ششم 1371، ص54
سه شنبه 1 مرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: همشهری]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 473]