محبوبترینها
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1828703019
گزارش يك خبرنگار از عمق جنگل هاي كلمبيا سفري به دژ «فارك»
واضح آرشیو وب فارسی:واحد مرکزي خبر: گزارش يك خبرنگار از عمق جنگل هاي كلمبيا سفري به دژ «فارك»
ديويد برايان / ترجمه؛ محمدعلي فيروزآبادي
جنگل هاي بكر كلمبيا در تاريكي شب فرو رفته و تنها نور موجود همان نور فانوس «كورنليو» است يعني همان عضو فارك كه ما را به قلب اين گروه چريكي راهنمايي مي كند. اين نور هم هر بار كه صداي غرش هواپيماهاي جنگي مي آيد با عجله خاموش مي شود. سعي مي كنم فاصله يي را كه از زمان ترك قايق موتوري و سوار شدن بر جيپي كه ما را به اين راه هاي كوهستاني آورد، حدس بزنم. چهل كيلومتر؟ پنجاه كيلومتر؟
ما در «ماگدالنا مديو» يعني در همان دژ گروه شورشي انقلابي كلمبيا (فارك) كه در قلب يكي از بزرگ ترين جنگل هاي بكر دنيا قرار دارد هستيم. از سال 1964 يعني از زمان تاسيس اين گروه چريكي ماركسيست كه با ابزار خشونت، جنگي مسلحانه را عليه بازيگران دولتي كلمبيا آغاز كرده، اين بخش از كشور خارج از حيطه قدرت دولت مركزي قرار دارد.
در خلال آن راهپيمايي بي پايان در آن جنگل انبوه به آن هفتصد انساني فكر مي كنم كه توسط گروه فارك ربوده شده و پشت سر هم به اين منطقه آورده مي شوند. راهپيمايي آن هم با اين شرايط، كار هرروزه گروگان هايي است كه گاه ده سال از اسارت شان در اينجا مي گذرد. هر لحظه اين فكر آزارم مي دهد كه اين چريك ها هر كاري براي سلامتي من انجام مي دهند و حتي حاضرند مرا بر پشت چهارپاياني بنشانند كه گروگان هاي غل و زنجير شده را به دنبال خود مي كشند. هر لحظه به ياد آخرين نامه معروف ترين گروگان فارك (پيش از رهايي اش) مي افتم. بتانكور در آن نامه نوشته بود؛ «مرگ براي من انتخابي اغواكننده است.»
من به كلمبيا سفر كردم تا از جنگي بنويسم كه طي 40 سال اخير جان نزديك به يك ميليون انسان را گرفته و چهار ميليون بي خانمان بر جاي گذاشته است، جنگي كه سالانه به قيمت جان بيش از 1600 سرباز تمام مي شود يعني رقمي بيشتر از همه سربازان كشته شده امريكايي در عراق. جنگي كه تنها در ده سال اخير 10 هزار انسان به خاطر آن ناپديد شده اند. من مي خواستم با يكي از رهبران اين گروه چريكي مصاحبه كنم، گروهي كه هموطنان خود را ترور مي كند و با آن استراتژي بي رحمانه آدم ربايي، ترس و وحشت را مي پراكند.
در اولين كمپ شبانه، چريك ها در مورد زادگاه و زندگي شان تعريف مي كنند و جالب آنكه داستان زندگي تقريباً همه آنها كاملاً به هم شبيه است. مارتا مي گويد؛ «در يك خانواده كشاورز به دنيا آمدم. پدرم به دست شبه نظاميان تكه تكه شد. تقريباً سيزده سال داشتم كه به فارك پيوستم.» از يكي از فرماندهان مي پرسم چرا فارك اين بچه ها را مي پذيرد و آنها را براي جنگيدن آموزش مي دهد؛ «بر پايه قوانين، ما تنها اجازه جذب افراد 15 تا 35 سال را داريم اما مثلاً به يك دختر سيزده ساله روستايي كه توسط پدرش مورد سوءاستفاده قرار گرفته يا به دست ديگري مورد تجاوز قرار گرفته مي توانيم بگوييم كه او را نمي پذيريم؟ آيا از چنين فردي در اينجا بهتر نگهداري نمي شود؟» فرمانده ادعا مي كند از اين كودكان در جنگ استفاده نمي شود و مي گويد؛ «تازه زماني آنها را به جنگ مي بريم كه آمادگي داشته باشند.»
فرمانده به عنوان شاهدي براي ادعاي خود زني به نام «يوميلا» را به من معرفي مي كند. او نيز در دوازده سالگي به فارك پيوسته است؛ «هرگز خانواده يي نداشتم. فارك تنها خانواده يي است كه دارم و تنها جايي است كه با احترام با ما رفتار مي شود. اميدوارم هرگز مجبور به بازگشت به زندگي شخصي نشوم.» يوميلا از يكي از همرزمانش فرزند پسري به دنيا آورده است. از او در مورد مكان نگهداري فرزندش مي پرسم؛ «من اجازه داشتم او را دو ماه پيش خودم نگه دارم و سپس كودكم را به زني سپردم كه با وي در يك دهكده آشنا شده بودم و حالا او به خاطر من از پسرم نگهداري مي كند.»
صبح چهارمين روز از سفر بارش باران آغاز مي شود و اين راه هاي پر از گل و لاي سرعت ما را كاهش مي دهد. در آن جنگل سبز و بي انتها با راهنمايم كه ساعت ها است حرفي نمي زند، پيش مي روم. ناگهان كورنليو مي ايستد و آرام سوت مي زند. يك سوت ديگر و ناگهان مردي از لاي انبوه بوته ها با كلاشينكفي در دست سر مي رسد. كورنليو به آرامي لبخند مي زند؛ «رسيديم، اينجا اردوگاه ما است.» ساعت هشت شب، 26 مارس 2008.
وارد اردوگاه مي شويم و از ميان ننوهايي كه به عنوان رختخواب از شاخه درختان آويزان هستند مي گذريم. البته در اينجا علاوه بر تعدادي ميز و نيمكت يك محل تجمع كوچك هم وجود دارد كه با شاخه هاي درختان و پارچه هاي برزنتي استتار شده است. در كنار هر كدام از آن ننوها يك سنگر نيز حفر شده است و يك پناهگاه به عنوان جان پناه در مقابل حملات هوايي هم وجود دارد. ارتش كلمبيا مدت ها است كه با فارك مي جنگد و صد البته متحمل شكست هاي بزرگي نيز شده است. گروه فارك در اواخر دهه نود حتي طرح هايي براي اشغال بوگوتا پايتخت كلمبيا را نيز در سر داشت. اما امروز وضعيت به كلي تغيير كرده است. دولت اوريبه اقدام به بزرگ ترين حملات از زمان آغاز جنگ عليه اين گروه كرده و علاوه بر دو برابر كردن توانايي ها و امكانات ارتش از پشتيباني هاي زياد دولت امريكا در چارچوب «طرح كلمبيا» نيز برخوردار بوده است و بدين ترتيب دولت توانست تعداد افراد فارك را از 18 هزار نفر به 12 هزار نفر كاهش دهد.
«پيولو» يكي از پيكارجويان قديمي فارك است و در حالي كه همراه من قدم مي زند، مي گويد؛ «ارتشي ها خيلي چيزها ياد گرفته اند. تا چند سال پيش جرات آمدن به جنگل را نداشتند اما حالا نحوه انجام عمليات در جنگل را ياد گرفته اند. البته ما هم احمق نيستيم و از تاكتيك جديد ضربه و فرار استفاده مي كنيم.» واقعيت آن است كه فارك در هيچ دوره يي مثل امروز از سوي ارتش و همين طور مردم كلمبيا تحت فشار نبوده است. تنها ابزار قدرت اين گروه بازي و معامله بر سر گروگان ها است و به گفته ناظران از نظر نظامي در وضعيت بدي به سر مي برد. كورنليو با فانوس خود فضاي دروني يك چادر را روشن مي كند. در آن سايه روشن چريك ميانسالي در لباس استتار را مي بينيم كه ريش جوگندمي دارد و كلاه بره يي به سبك چه گوارا بر سر گذاشته است. نزديك تر مي آيد و آغوش باز مي كند؛ «به اردوگاه شورشيان در كوه هاي ماگدالنا مديو خوش آمديد.» با وجود آنكه تنها يك بار عكسش را در وزارت خارجه امريكا ديده ام مي توانم او را بشناسم. او همان كسي است كه 5/2 ميليون دلار از سوي امريكا و يك و نيم ميليون از سوي كلمبيا براي سرش جايزه تعيين شده و «پاستور آلپه» نام دارد. آلپه رهبر چريك هاي مستقر در ماگدالنا مديو و عضو گروه فرماندهي فارك است. او همان كسي كه به خاطر وي به اينجا آمده ام. آلپه در حالي كه لبخندي طنزآميز بر لب دارد، مي گويد؛ «نمي دانستم سرم اينقدر مي ارزد.» در اين چادر يك ميز كوچك چوبي قرار دارد و يك كامپيوتر و تلويزيون هم روي اين ميز است. برق اينجا با ژنراتورهاي بنزيني تامين مي شود. علاوه بر آن آلپه يك دستگاه راديو هم دارد كه براي شنيدن اخبار و برقراري ارتباط با افراد تحت امرش از آن استفاده مي كند. سيستم ارتباطي فارك نيز مشابه ارتش هاي ديگر است؛ يك دستگاه گيرنده اوامر فرماندهي يا به اصطلاح دبيرخانه را دريافت كرده و از آنجا اين اوامر در ميان افراد و جبهه هاي مختلف پخش مي شود. دستگاه هاي بي سيم تنها زماني كه هواپيماها بر فراز منطقه پرواز مي كنند، خاموش مي شوند و هيچ اقدام احتياطي ديگري در اين مورد وجود ندارد. رهبري فارك همواره از امنيت بالاي افراد اين گروه مي گويد اما آنچه در دوم جولاي امسال رخ داد يعني آزادي بتانكور در يك عمليات نجات توسط نيروهاي ارتش نشان داد اين ادعا صحت ندارد زيرا نيروهاي اطلاعاتي كلمبيا طي چندين ماه شنود دستگاه هاي مخابراتي فارك، اقدام به اين عمليات كردند. آلپه با زحمت زياد خود را سر پا نگه داشته است زيرا دست هايش به شدت مي لرزند و يك پايش نيز به دليل مداواي اشتباه دچار لرزش است و اين همه بهاي 28 سال جنگ به شمار مي آيد. اين فرمانده ارشد فارك شب ها با صداي بلند نوشته ها و گاه اشعار خود را مي خواند؛ «اين كار ارواح خبيثه را از من دور مي كند.» او خاطرات زيادي از كشته ها و زخمي ها و همين طور به گفته خودش از خيانتكاراني دارد كه اطلاعات خود را در قبال پول به دولت فروخته اند.
آلپه از سوي دولت كلمبيا و وزارت خارجه امريكا متهم به نظارت بر روند توليد و ارسال صدها تن كوكايين به ايالات متحده و ديگر نقاط جهان است. در آغاز مصاحبه از او مي پرسم؛ «آيا شما تروريست هستيد؟» آلپه سكوت مي كند و يك لحظه از اينكه مصاحبه در همين جا پايان گيرد وحشت مي كنم. اما يك لحظه بعد آلپه به سخن مي آيد و شروع به لفاظي هاي ماركسيستي مي كند؛ «تروريست؟ اين زباني است كه به كار امپرياليست ها مي آيد. ما تروريست نيستيم بلكه يك جنبش عصيانگر هستيم كه پايه هاي مردمي دارد.» او تند و سريع حرف مي زند و گويي مي خواهد همه انتقادات مطرح شده در سال هاي اخير عليه فارك را بي اثر كند. از نظر آلپه آن مين هايي كه تنها در سه ماه اول امسال بيش از يكصد قرباني گرفته اند چندان اهميتي ندارد. ربودن غيرنظاميان و سياستمدارها هم از نظر وي با توجه به «تروريسم دولتي» حربه مناسبي براي تحت فشار گذاشتن دولت است. آلپه در مورد ضعف نظامي فارك هم مي گويد؛ «شما كه باور نمي كنيد فارك به آخر راه رسيده است؟ اين يك داستان كهنه شده است و همه دولت هاي سال هاي اخير كلمبيا براي سقوط ما زمان تعيين كرده اند. اوريبه اعلام كرد در عرض چهار سال ما را نابود مي كند اما ما هنوز هم اينجا هستيم.» در فرهنگ و زبان اين چريك ها گويي لغات معاني ديگري پيدا مي كنند. «گروگان ها» براي آنها به معناي «بازداشت شدگان» است و از سياستمدارها و ارتشي ها و پليس هاي ربوده شده هم به عنوان«اسراي جنگي» ياد مي شود. «پول در قبال آزادي» هم نه تنها «اخاذي» نيست بلكه «پرداخت ماليات» بوده و حفاظت از مزارع و كاروان هاي كوكايين هم «سرمايه گذاري منطقه يي» معني مي دهد.
در اين اردوگاه ساعت 5/4 صبح بيدارباش است. نور خفيف خورشيد از لابه لاي آن درختان انبوه به زير مي آيد و خبر از شروع روز مي دهد. شب ها هم بين ساعت 5/7 تا 8 زمان خواب شروع مي شود. من شب را در رختخوابي كه از شاخه هاي درختان ساخته شده بود به صبح رساندم.آن روزها همه اخبار راديوهاي محلي در مورد اينگريد بتانكور و ميزان احتمال آزادي او بود. پيش از اين از آلپه پرسيده بودم؛ «آيا او را آزاد خواهيد كرد؟» و او در پاسخ گفت؛ «مي دانيد كه ما چند ماه پيش به طور يكجانبه شش تن از بازداشت شدگان را آزاد كرديم اما دولت چه كار كرد؟ هيچ. به عبارت بهتر تنها اقدام دولت كشتن رفيق رائول ريس بود. دولت در واقع يكي از ضعيف ترين افراد ما را از پاي در آورد؛ مردي كه در حال مذاكره با افرادي براي مبادله احتمالي گروگان ها بود.» جالب آنكه در آن زمان وقتي در مورد وضعيت سلامتي بتانكور از آلپه پرسيدم جواب داد؛ «بيماري بتانكور يك شايعه است. البته بي ترديد مشكلاتي در رابطه با سلامتي اش دارد زيرا زندگي در اين جنگل ها ساده نيست. بسياري از مردم كلمبيا مشكل سلامتي دارند اما دولت هيچ كاري براي آنها نمي كند. شايد بهتر باشد به جاي صحبت در مورد وضعيت سلامتي بتانكور درباره مشكلات مردم كلمبيا حرف بزنيم.»در آن زمان بر اساس صحبت هاي آلپه و ديگر چريك ها متوجه شدم كه فارك به هيچ عنوان در فكر آزادي بتانكور نيست و شايد كارشناسان نيز چنين برداشتي داشتند و به همين دليل چاره يي جز اقدام نظامي نديدند. اما آيا اين چريك ها مي دانند كه ديگر چندان پايگاهي در ميان مردم ندارند؟ آيا اصلاً از زندگي در خارج از اين اردوگاه اطلاعي دارند؟ از «رائول» مي پرسم؛ «آخرين بار چه زماني در شهر بودي؟» مي گويد؛ «هشت سال پيش.»
- فكر نمي كني كه اين انزواي طولاني به برداشت و آگاهي هاي تو نسبت به ميهني كه براي آن مي جنگي، خدشه يي وارد كرده باشد؟
نه، جنبش چريكي منزوي نيست. ما نه تنها با دهقانان بلكه گاه با شهري ها هم صحبت مي كنيم.
- روز چهارم فوريه كه ميليون ها نفر از مردم كلمبيا به خيابان ها ريخته بودند تا براي آزادي گروگان ها و عليه فارك و همين طور عليه شخص تو تظاهرات كنند، چه احساسي داشتي؟
آنها گروه كوچكي از مردم بودند، يعني همان كساني كه نمي خواهند ما قدرت را از دست آنها در آوريم. آنها همان اليگارشي كلمبيا هستند.
- چه جوابي براي خانواده هاي گروگان ها داري، يعني همان كساني كه به گفته مردم قرباني مستقيم اعمال تو هستند؟
من از آنها طلب بخشش نمي كنم. از دهقاناني طلب بخشش دارم كه شايد به خاطر يك اشتباه خسارت ديده يا كشته شده اند. اما آنهاي ديگر...، بايد ديد كه آنها چه كرده اند. آيا اين عده دست شان آلوده نيست؟
روي تخت سفري كه من و رائول روي آن نشسته ايم علاوه بر تي شرت هايي كه منقش به تصوير چه گوارا هستند، چند كتاب در مورد مائو و هوشي مينه هم وجود دارد و رائول همواره به آنها استناد مي كند.
- رائول، همان مردمي كه تا مدت ها از شما پشتيباني مي كردند امروزه نسبت به ايدئولوژي شما انتقاد دارند.
آيا ديگر هيچ انساني از سوي انسان هاي ديگر استثمار نمي شود؟ اگر تو فكر مي كني تعداد فقرا نسبت به قبل كمتر شده، من اين را قبول ندارم.
- اگر روزي بفهمي كه جامعه كلمبيا عليه تو است و مصرانه مي خواهد كه اسلحه را زمين بگذاري و به زندگي شخصي بازگردي، چه كار مي كني؟
(با صدايي آرام) همين جا مي مانم چون به كاري كه مي كنم ايمان دارم. هميشه با رزمندگان راه آزادي به مانند جنايتكاران و تروريست ها رفتار شده است مثلاً با چه گوارا، اسپارتاكوس و حتي با عيسي مسيح.
منبع؛ ولت وخه
دوشنبه 31 تير 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: واحد مرکزي خبر]
[مشاهده در: www.iribnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 281]
-
گوناگون
پربازدیدترینها