واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: كتاب هنر - بالاخره اين زندگي مال كيه؟
كتاب هنر - بالاخره اين زندگي مال كيه؟
محسن آزرم:هيچچيزي بهاندازه عاشقبودن مايه رنج و عذاب نيست؛ هيچچيزي. اگر نميخواهيم درد بكشيم، نبايد عاشق شويم. ياسمينا رضا . اگر روزي روزگاري از آدمهاي مختلف سوال كنند كه «زندگي يعني چه؟»، احتمالا در بين جمعيت پاسخدهندگان آدمي هم پيدا ميشود كه بگويد «زندگي، احتمالا، همين چيزي است كه ما سالهاي سال است سرگرمش هستيم.» و توضيح اينكه ما، حقيقتا، سرگرم چهچيزي هستيم، پيچيدهتر و ايبسا مفصلتر از آن است كه در يك جمله و حتي چند خط جاي بگيرد و بعيد است هيچ آدمي، حقيقتا، از پس توضيح آن بربيايد و انبوهي از كتابها را به مخاطبش ارائه نكند. «ياسمينا رضا» هم در نمايشنامه «سه روايت از زندگي» توضيحي در اين مورد نميدهد؛ هرچند، همانطور كه از نام نمايشنامه پيداست، زندگي دو زوج را در يك شب بهخصوص، سهبار روايت ميكند و اين روايت، هربار، دستخوش تغييراتي ميشود كه بيش از همه، به روحيه و خلقوخو و كلماتي برميگردد كه اين چهار نفر به زبان ميآورند. در يك موقعيت زماني و مكاني بهخصوص، آدمها ميتوانند مدام تغيير كنند، ميتوانند كلماتي را به زبان بياورند كه ساعتي بعد از گفتنشان پشيمان شوند، يا ميتوانند كلماتي را به زبان بياورند كه مسير زندگيشان را تغيير ميدهد. پس، مسئله زمان و مكان نيست، چون زمان و مكان ثابت است و آدمهايي هم كه دور هم جمع شدهاند، همان آدمها هستند؛ تنها چيزهايي كه دستخوش تغيير ميشود، حرفهايي است كه ميزنند و رفتارهايي است كه از آنها سر ميزند.
نخستين تصور از گفتوگو را ميتوان تصوير دو آدم دانست كه نشستهاند روبهروي هم؛ چشم در چشم. هركدام كه حرف ميزند، آنيكي گوش ميدهد، سر تكان ميدهد و گاهي، اگر لازم شد، ميپرد وسط حرفاش. اين پريدن، اين قطعكردن حرف ديگري، منطق مكالمه است. روشي است براي پيشبردن گفتوگو و ادامه دادنش. از بين حرفهاي بريده، حرفهاي تازهتر ميآيند و هر آدمي كه چيز تازهاي به ذهناش رسيد، ميگويد و باب تازهاي را براي آنكه پيش رويش نشسته است، باز ميكند. آدمهاي نمايش «سه روايت از زندگي» هم، علاقه بيحدي دارند به حرفهاي تازه، به نكتههايي كه گفتن و نگفتنشان دردي را دوا نميكند، اما خيال ميكنند كه در يك مهماني، اصل بر «گفتن» است و همين است كه مدام حرف يكديگر را قطع ميكنند و نكتهاي را يادآوري ميكنند و چيزي را ميگويند كه مسير بحث را، اساسا، عوض ميكند. و باز، دقت در اين نكته هم لازم است كه دو زندگي، دو زوج، در اين مهماني ناگهاني، در هم تنيده ميشوند تا مشخص شود كه نه خانهها، اساسا، تفاوتي با هم دارند و نه آدمهايي كه در اين خانهها زندگي ميكنند.
روايت اول از اين «زندگي»ها، طولانيتر از دو روايت ديگر است؛ اول بايد از همهچيز سر در بياوريم و رابطه آدمها را كشف كنيم و با خلقوخويشان آشنا بشويم تا يك روايت ديگر از «زندگي»هايشان برايمان جذاب باشد. در نخستين روايت نمايشنامه «ياسمينا رضا»، آنچه بيش از همه به چشم ميآيد، دعواهاي زن و شوهري است؛ همه آنچيزهايي كه در زندگي هر زن و شوهري پيش ميآيد و شماري از حكيمان روشندل آنها را «نمك» زندگي ميدانند. پس طبيعي است كه «آنري» و «سونيا»، با اينكه زير يك سقف زندگي ميكنند و صاحب بچهاي ششساله [آرنو] هستند، وقت و بيوقت، لجبازي كنند و به هم گير بدهند. روشن است كه خواستههاي «آرنو» ششساله، بچهاي كه فقط صدايش در نمايش حضور دارد و خودش، حتي يكلحظه، از اتاقش بيرون نميآيد، براي پدر و مادرش، چيزي جز «بهانه» نيست و آنها همين خواستههاي «آرنو» را «بهانه» ميكنند تا يكي از آن دعواهاي زن و شوهري را شروع كنند. اصلا آنها طوري درباره «آرنو» حرف ميزنند كه انگار يكي از «لوس»ترين بچههاي روي زمين است كه وقتي دندانهايش را مسواك ميزند و ميرود توي رختخواب، وقت و بيوقت گريه ميكند و شيريني و سيب و بيسكويت انگشتي، هزار چيز ديگر ميخواهد. و باز، يك نكته جالب «سه روايت از زندگي» اين است كه در ادامه دعواي كاملا بيدليل «آنري» و «سونيا»، گذرمان به خيابان ميافتد و با «اوبر» و «اينس» آشنا ميشويم كه در لجاجت و يكدندگي، چيزي از زوج قبلي كم ندارند و هنوز، البته، نميدانيم كه آنها در راه خانه آن زوج قبلي هستند و نميدانيم كه آنها نميدانند مهمانها دارند از راه ميرسند.
اما در اين خانهاي كه ديدهايم، در اين مهماني ناگهاني، چه اتفاقي ميافتد؟ از روحيه آنها و خلقوخوي نهچندان مهربانانهشان خبر داريم و با توجه به همين ميزان «آگاهي»، ميشود حدس زد كه اين زوجهاي ناجور بدعنق، خوب به هم ميآيند و همينكه چند كلمهاي حرف بزنند، انواع متلك و نيشهاي آبدار را نثار يكديگر ميكنند. و اين، آغاز ويراني است؛ نه ميزبانها احترام مهمانهايشان را نگه ميدارند و نه مهمانها سعي ميكنند به ميزبانهايشان احترام بگذارند. درست برعكس؛ اول ميشوند دو جبههاي كه مدام بهسوي يكديگر شليك ميكنند و كمي كه ميگذرد، دو جبهه به چهار جبهه بدل ميشود؛ زوجها به خودشان هم رحم نميكنند و بيوقفه همه آن حرفهاي نگفتهاي را كه سالهاي سال توي دلشان مانده است، يكدفعه، رها ميكنند و به زبان ميآورند. اما مگر ميشود در خانهاي كه چنين «انفجار عظيم»ي را به خود ديده است، زندگي كرد؟
روايت اول، بهخودي خود، روايت كاملي است؛ تصويري از يك زندگي معمولي روزمره، زوجي كه آرام هستند، دعوا ميكنند و دوباره آرام ميشوند تا در فرصتي ديگر، آماده دعوايي ديگر شوند. روايت دوم، از همانجايي شروع ميشود كه اولي شروع شده است و همانجايي تمام ميشود كه اولي تمام شده بود. بهنسبت روايت اول، فشردهتر است، سريعتر ميگذرد و بخشي از آنچه زوجهاي نمايش به زبان ميآورند، با آنچه در روايت اول گفتهاند، تفاوت دارد. درست است كه آدمها در روايت دوم، گاهي بههماناندازه حرفهاي بيربط ميزنند و از حرفهايشان بوي يكجور كينه و حسادت را حس ميكنيم، اما دارند يك «ور» ديگر خود را به تماشا ميگذارند. طبيعي است كه خيال كنيم در روايت سوم هم قرار است صورت تغييريافته روايت اول را ببينيم و «ياسمينا رضا» هم، تقريبا، همينكار را ميكند؛ با اين تفاوت كه نقطه شروع و پايان روايت سوم، ربطي به دو روايت قبلي ندارد. آدمها را، آنقدر كه بايد، شناختهايم، بنابراين، اينبار، از ميانه ماجرا وارد ميشويم؛ از لحظهاي كه زوجها نشستهاند و سرگرم حرفزدن هستند. در دو روايت قبلي، دررفتگي جوراب «اينس»، يكي از آنچيزهايي بود كه سخت به چشم ميآمد، اما در اين روايت سوم، خود نويسنده تاكيد ميكند كه «جوراب اينس در نرفته است.» از همينجا ميشود حدس زد كه روايت سوم قرار است كمي «آرام»تر و «انساني»تر باشد و كمي بعد كه به «نازنين» بودن و «مستقل» بودن «آرنو» اشاره ميشود، ميفهميم كه تاكيد نويسنده را روي در نرفتن جوراب «اينس» نبايد دستكم گرفت. آدمها مودب شدهاند، بيدليل رفتارهاي خصمانه از آنها سرنميزند و با اينكه شيطنتها سر جايش است، اما همهچيز، كمي تا قسمتي، بهتر است. اينجا «آرنو» بچهاي است كه يك «ايستگاه ـ فرودگاه» در اتاقش ساخته و هرچند بازهم نميبينمش، با اشتياق آنرا به «اينس» نشان ميدهد و ديگر آنها را «مزاحم خواب خود» نميداند. اما مهمتر از همه اين است كه «رائول آراستگي»، همانكسي كه مقالهاي شبيه مقاله «آنري» نوشته با او تماس ميگيرد و براي چندروز بعد قرار ملاقات ميگذارند. «اوبر» هم مثل يك آدم بيعقده درست، ميگويد كه هواي «آنري» را دارد و كمك ميكند كه ترفيع درجه علمي بگيرد.
خب، كه چي؟ يعني به همين سادگي «زندگي شيرين ميشود» و آدمها به آرزوهايي كه دارند ميرسند؟ نه، اگر قرار باشد اينطوري فكر كنيم، بايد بگوييم كه واقعا با نمايشنامه بيربطي سر و كار داشتهايم؛ اما «سه روايت از زندگي» نمايش «زندگي شيرين ميشود» نيست، حكايت اين است كه آدمها در هر موقعيتي، ميتوانند طوري رفتار كنند و طوري حرف بزنند كه واقعا «آدم» بهنظر برسد. مسئله اين نيست كه «آنري» و «سونيا»، يا «اوبر» و «اينس» حقيقي، آنهايي هستند كه در روايت قبلي ديدهايم، يا اين زوجهاي معقولي كه در روايت سوم حضور دارند، مسئله «نقاب»ي است كه هر آدمي ميتواند به صورتش بزند و پشت اين «نقاب» خودش را آدمي نشان دهد كه آداب زندگي و آداب آدمبودن را بلد است و اين كاري است كه آدمهاي اين نمايشنامه «ياسمينا رضا»، در سومين روايت ماجراي مهماني ميكنند.
چگونه ميشود به يك زندگي متعادل دست پيدا كرد؟ براي رسيدن به پاسخ، هيچ بد نيست كه آن جمله «ياسمينا رضا» را كه در ابتداي اين يادداشت آمده، به ذهن بسپاريم.
سه روايت از زندگي [نمايشنامه]
ياسمينا رضا
ترجمه: فرزانه سكوتي
ناشر: نشر ني
چاپ يكم: 1387
تعداد: 2200 نسخه
قيمت: 1600 تومان
يکشنبه 30 تير 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 286]