پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان
پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا
دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک
تجهیزات و دستگاه های کلینیک زیبایی
سررسید تبلیغاتی 1404 چگونه میتواند برندینگ کسبوکارتان را تقویت کند؟
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
تعداد کل بازدیدها :
1851272134
ادب ايران - از شما انتظار نداشتيم
واضح آرشیو وب فارسی:واحد مرکزي خبر: ادب ايران - از شما انتظار نداشتيم
ادب ايران - از شما انتظار نداشتيم
نگار مفيد:كمتر از 10 سال پيش، يك آلبوم موسيقي به دنيا آمد كه تمام بازار موسيقي پاپ را تحت تاثير خودش قرار داد؛ آلبوم «گل آفتابگردون»، كاري از گروه آريان؛ يك گروه جوان كه هم شلوار جين ميپوشيدند و هم آمده بودند تا نسل سوم را تحت تاثير قرار دهند. آن گروه موسيقي، اولين گروهي بود كه هم دخترها در گروه حضور داشتند و هم پسرها و اولينباري بود كه يك آهنگ مجاز در عروسيها و مجالس شادي خوانده ميشد و مردم آن را از خود احساس ميكردند. آنجا و در آن آهنگ اعضاي گروه به سادگي ميخواندند: وقت لبخند گلاست، بگو فردا مال ماست. از آن روز تا به امروز، اعضاي گروه آريان، چهار آلبوم به بازار موسيقي فرستادهاند و همچنان مشغول به كار هستند، آن هم در شرايطي كه هيچكس باور نميكرد كه اين چند جوان بتوانند گروه موسيقيشان را تا سالهاي سال، حداقل ۱۰ سال بعد حفظ كنند. حالا آلبوم چهارم هم به بازار آمده و گروه همچنان در كنار هم مستقر هستند. اينبار مهمان ويژهاي هم دارند؛ كريس ديبرگ. اما در پايان تمام اين سالها كه آلبومهايشان فروخته و كنسرتهايشان شلوغ ميشد از طرفداران، نااميدي و خستگي را بيشتر تجربه كردند. ديگر از آن گروه سرزنده كه با اعتماد به نفس فرياد ميزند: فردا مال ماست، خبري نيست. نه به اين خاطر كه آنها از در كنار هم بودن، راضي نيستند، آنها ديگر دنبال اتفاقهايي نو ميگردند. آنها ديگر با شور و شوق اوليه براي مصاحبه در كنار هم جمع نميشوند و مصاحبه برايشان تبديل به يك اجبار شده است؛ اجباري براي تبليغ آلبومشان. به همين خاطر است كه پيام صالحي، يك ساعت بعد از زمان گفتوگو، اساماس ميزند كه نميآيد و علي پهلوان به تنهايي مينشيند و از آريان صحبت ميكند؛ از گروهي كه ديگر خسته شده و نميداند اين انتظارها و توقعها و هدفها را چطور در كنار هم به سامان برساند.
10 سال از اولين آلبومي كه گروه آريان به بازار فرستاد، ميگذرد و امروز كه براي انتشار آلبوم چهارم با هم صحبت ميكنيم، پررنگترين حسي كه دارم اين است كه بيشتر از هر ايرادي كه از نظر موسيقايي بشود روي كارهاي شما گذاشت، آريان دچار يك نوع ركود، خستگي و افسردگي شده است. ميخواهم بدانم آن شور و حال اوليه كجا رفت؟ اين خستگي از كجا ميآيد؟
ببينيد داستان آريان در اين مدت، داستان عجيبي بود. شايد آن ويدپوي ناگفتههاي آريان، واقعا ناگفتههاي آريان نباشد. اتفاقهاي خيلي بد ديگري در اين مدت افتاد كه همهمان را نااميد كرد.
آقاي پهلوان! روزي كه شما كار را شروع كرديد، شور و حالتان بيشتر بود، اما الان مهمتر از همه انتقادهايي كه به شما ميشود، شما افسردهايد، چرا؟
براي اينكه نميگذارند ما كارمان را بكنيم.
چه كساني نميگذارند شما كارتان را بكنيد؟
ببينيد تا بحث اذيت ميشود، همه انگشت ميكشند سمت وزارت ارشاد، در حالي كه بحث ما اصلا بحث ارشاد نيست. مثلا ما ميخواهيم در تهران كنسرت بگذاريم، ارشاد مشكلي ندارد، با هيچ نهادي مشكل نداريم، ما الان مشكل سالن داريم. شب اول كنسرت باشگاه انقلاب كه، باران آمد ولي شب دوم و سوم كنسرت آريان را نه ارشاد لغو كرد، نه نيروي انتظامي و نه اداره اماكن، هيچ كدام مشكلي نداشتند، همه داشتند با ما همكاري ميكردند ولي محل برگزاري كنسرت، كنسرت ما را به هم زد، به همين راحتي. ما مدتهاست مشكلمان با ارشاد حل شده است. ديگر سبك ما جا افتاده. ديگر آن دوران ديدي چي شد و اينها گذشت.
پس چه مشكلي وجود دارد؟ شما با نهادهايي از اين دست كه همه با آنها مشكل دارند، مشكلي نداريد؟
ما از چند جنبه تحت فشار قرار داريم. از يك طرف آنها كه خيلي تندرو هستند و از طرف ديگر، قشر روشنفكر. ولي جالب اين است كه بيشتر آزار و اذيتهايي كه از طرف قشر روشنفكر ميشود، ما را اذيت ميكند، چون ما از تندروها انتظار داريم ولي از اينوريها نه.
مثلا چه انتقادي؟
ببينيد، بعد ازآلبومهاي اول و دوم ما، چند ماجراي خيلي بد اتفاق افتاد، يكي همان باران شب اول كنسرت باشگاه انقلاب كه براي همهمان شوك خيلي بدي بود و ما را به مرز افسردگي رساند. بعد هم اينكه دچار تناقض شده بوديم. از يك طرف ميرفتم روي صحنه و ميديدم كه مردم هنوز شور و حال دارند، دارند از كنسرت لذت ميبرند ولي ميآمدم پايين و روزنامه را باز ميكردم و ميديدم كه هر چه از دهانشان درآمده به ما گفتهاند. ميديدم كه مردم بعد از كنسرت از ما تشكر ميكنند ولي روزنامهها آدم را ميكوبند. نميدانم چه لذتي دارد كه بيايي و كسي كه دارد كارش را انجام ميدهد و با تو كاري ندارد را بزني. حالا بر فرض اينكه نسل سوم را نشانه رفته باشد، اصلا ميخواهد براي اين نسل موسيقي توليد كند، مگر چه اشكالي دارد؟ هر كسي براي يك سن و سال خاصي كار ميكند. ما براي بچهها موسيقي داريم، حتي براي پيرمردها. حالا كه ما براي تينايجرها كار ميكنيم، ما را ميكوبند.
يعني شما از روزنامهها و مجلههايي كه با نام جناج چپ شناخته شدهاند، شاكي هستيد؟
شاكي هستيم ولي چرا؟ ما ميگوييم ما كه حمايت هيچ نهاد و سازماني را نداريم. ما هيچ وقت به تلويزيون نيامدهايم، هيچوقت. يكي مثل عليرضا عصار در تلويزيون حضور داشته. يك نفر مثل محمد اصفهاني كارهايش از تلويزيون پخش شده. ناصر عبداللهي هم همينطور. حتي يكبار به خاطر پخش آهنگ ناصريا، آلبومش در 3،2 ماه، ۵۰۰ هزار نسخه فروخت، اما ما كه اين امكانات را نداشتيم، ما كه اين ساپورت را نداشتهايم، خب ما را نزنيد.
اين فشارها فقط از جانب روزنامهها بود؟
يكي از دورههاي اوج ناراحتي ما روزي بود كه به ما گفتند بياييد ميزگرد چالشي موسيقي پاپ در تالار وحدت. فكر كرديم كه چه عجب، ما را به حساب آوردند، چه عجب كه ما موسيقي حساب شديم. رفتيم و ديديم كه اتفاقا كساني هستند كه در بعضي موارد و شرايط ما را دلگرم ميكردند. يكي مثل دكتر رياحي. دكتر رياحي هميشه باعث دلگرمي ما بود. در اولين كنسرت آريان در تهران دكتر رياحي دقيقا در رديف اول جلوي من نشسته بود. پسرش هميشه در كنسرتهاي ما هست، هميشه. دكتر اردلان هم بود، دكتر سرير بود، فردين خلعتبري بود، سهيل محمودي بود. ما رفتيم و در جلسه نشستيم و گفتيم، ميخواهيم راجع به مشكلات موسيقي پاپ صحبت كنيم ديگر. دكتر سرير خيلي عادي بحث را شروع كرد و سهيل محمودي يك چيزي راجع به شعر گفت، گفت كه مشكل موسيقي پاپ ما اين است كه شاعر كم پول ميگيرد. توي اين مايهها بود حرفش. رسيد به ما و نينف يك توضيحي داد و چرخ زد و همه صحبت كردند. دور اول خيلي خوشگل گذشت. پيچيد و دكتر سرير گفت انگار يكي دو نفر سوال دارند. يك نفر از بين جمعيت بلند شد كه ببخشيد اينجا ميزگرد چالشي موسيقي پاپ است، يكي را دعوت ميكرديد كه آدم حسابي طرفدارش باشد. من نگاه كردم به دكتر سرير و ايشان گفتند سوال بعدي را هم بپرسيد، سوال بعدي. يعني نگذاشت ما جواب بدهيم. يك خبرنگار بلند شد و گفت آقاي محمودي شما كه شاعر هستيد بگوييد ترانه سرا كه ترانه ميگويد شاعر هم بايد دنبال ترانهاش برود؟ بعد سهيل محمودي گفت: آره اتفاقا يك عده هستند كه شعر ميگويند و ميگويند كه براي امام زمان شعر را گفتيم. ولي اصلا شعر هيچ ربطي به امام زمان ندارد. قبلش، قبل از اينكه اين حرفها زده شود، من راجع به آهنگ شاپرك حرف زده بودم و اين حرفها متلكهايي بود كه به شعر شاپرك ميانداختند. بعد هم يك تكه از شاپرك را گذاشتند. بعد از آن ديگر سهيل محمودي شمشير را از رو بست و گفت مثلا شما اين آهنگ را گوش بدهيد، شما به جز شاپرك، شاپرك چيزي شنيديد؟ اين هم چه تنظيمي بود؟ حالا جالب اين بود كه اسپيكرها رو به آن ور بود و ما يك خرده نگاهش كرديم كه تو اصلا داري برگشت صدا ميشنوي، راجع به آهنگ نشنيده چه نظري ميدهي؟ بعد هم مگر تخصص تو تنظيم آهنگ است؟ من آماده شدم كه نوبت به من برسد تا جواب بدهم. فردين خلعتبري خيلي ناراحت شد. به من گفت من اگر جاي تو بودم بلند ميشدم و ميرفتم. من هم گفتم من اول جوابش را ميدهم و بعد بلند ميشوم و ميروم. گفت: ولي اگر به من برسد من حرف نميزنم. دكتر رياحي و دكتر اردلان هم خيلي ناراحت شدند. نوبت به من كه رسيد، دكتر سرير گفت: خيلي ممنونم وقت جلسه تمام شد. من خيلي جا خوردم كه يعني چي؟ صبر كنيد، كه دكتر اردلان گفت: ببخشيد ميشود اين شعري كه همه ميكوبند را بشنويم؟ دكتر سرير گفت: نه، وقت نداريم. گفت: ولي من ميخواهم شعر را بشنوم. دكتر سرير گفت: انشاءالله در يك فرصت ديگر، الان وقت برنامه تمام شده. گفت: يعني چي كه وقت برنامه تمام شده؟ هنوز نوبت ما نرسيده. آقا ما اين شعر را بشنويم و ببينيم هميني است كه اينها ميگويند؟ همه چيز به اينها گفتهايد، نميخواهند جواب حرفها را بدهند، ما فقط ببينيم كه اين شعري كه اينها ميگويند چيست. گفت: فقط شعر را بخوانند. وقتي من شعر شاپرك را خواندم، جمعيت دست زدند. از جمله آدمهايي كه در جمع بود، نيلوفر لاريپور بود. كه اصلا بهش برخورده بود. خيلي جالب است كه شايد نيلوفر لاريپور اصلا آريانباز نباشد، حتي شايد اين سبك را دوست نداشته باشد اما لحن صحبت اينها به لاريپور برخورده بود. من كه شعر را خواندم، جمعيت دست زدند، دكتر اردلان گفت: همين كافي است. اما بعد كه آمدم بيرون، شوكه بودم. باورتان نميشود من دو هفته بعد از آن جلسه، حالم بد بود. از اينكه مرا آوردهاند در جلسهاي و هر چه از دهانشان درآمده به من گفتهاند و من رفتهام، همين. نگذاشتند من به اين حرفها جواب بدهم. اينها مشكلاتي بود كه ما از اينوريها داشتيم. از آن طرفيها هم مفصل است. مثلا روي صحنه بوديم كه به ما ميگفتند زير پايتان بمب گذاشتهاند. اصلا اينقدر استرس و فشار به ما آمد كه حد ندارد. حالا آن سمت تندروها قابل تحمل بود. به هر حال نيروي انتظامي بود، شرايطي بود كه آدم ميدانست بلايي سرش نميآيد.
يعني بعد از آن نشست بود كه ديگر به مرز افسردگي رسيديد؟
دقيقا آنجا بود كه ديگر افسرده شديم. نه موزيكمان ميآمد، نه هيچي. تا اينكه گفتيم بلند شويد يك آلبوم جمع كنيد، چند وقت است صدايي ازتان درنميآيد؟ ما هم اينقدر اين ماجرا رويمان فشار آورده بود كه موقع آريان 3 اصلا روي عام جامعه مانور نداديم؛ مايه گذاشتيم روي بخش فني. چند تا اتفاق افتاد، آريان 3 كه به بازار آمد كانديداي جايزه بيبيسي شد در سال 2005. خيلي از موزيسينهايي كه به ما انتقاد ميكردند، آمدند و گفتند دستتان درد نكند، ولي اقبال عمومياش شد نصف آلبومهاي 1 و 2. باز دوباره توي ذوقمان خورد؛ كهاي بابا چرا ما اين ور را درست كرديم، آن طرف به هم ريخت. بعد همانها، همانها كه بحث فني را پيش ميكشيدند، به ما گفتند كه چرا اقبال عموميتان پايين آمده؟ يك دفعه يك مطلبي نوشته بودم كه داستان ما شده داستان آن پيرمرد و بچهاش و خرش. اين ميرود بالا آن ميرود پايين و هر كسي يك چيزي ميگويد. شايد برايتان جالب باشد كه هفت سال پيش يك خبرنگاري جلوي من نشسته بود و گفت: چيه كه شما اينقدر از گل و بته و درخت ميخوانيد؟ آن موقع آريان 2 تازه به بازار آمده بود. گفتم: خب چي بخوانيم؟ گفت: بياييد راجع به درد جامعه حرف بزنيد. راجع به يك دختر كبريت فروش. چند روز پيش دوباره اين خبرنگار جلوي من نشسته بود و گفت: حس نميكنيد حالا كه استعارههايتان را حذف كردهايد، شعرهايتان تنزل پيدا كرده؟ گفتم: ببين بلند ميشوم و ميآيم ميزنمت. دختر كبريت فروش را يادت نميآيد؟ من هنوز يادم است. خودش يادش نميآمد. گفتم كه، داستان ما دقيقا شده مصداق پيرمرد و بچه و خر، استعاره ميگذاريم ميگويند شدهايد مهدكودك. استعاره نميگذاريم، ميگويند اين استعارهها كجاست؟ چرا آنها را برداشتهايد؟ و ما قرار است دقيقا شبيه به همان داستان، خر را بيندازيم داخل آب. داستان اين است، اينكه ما خستهايم، به اين خاطر كه هميشه درگير بحث هستيم و درگير جدال لفظي با يكسري آدم كه كنار گود نشستهاند و ميگويند لنگش كن.
خب شما چه ميخواهيد؟ ميخواهيد چه برخوردي با شما انجام شود؟
من هيچوقت نميگويم بايد كل ملت ايران از اين آلبوم خوششان بيايد، اصلا يك عده نبايد اين سبك را دوست داشته باشند. بحثي كه درباره محسن نامجو راه افتاد را يادتان ميآيد؟
آن ماجراي طرفداراني است كه جان ميدهند و عدهاي كه متنفرند؟
دقيقا من از آن عدهاي هستم كه وقتي اين موسيقي را گوش ميدهم حالم بد ميشود ولي نميتوانم بگويم كه اين موزيك اصلا نباشد. يك عده افتخارشان اين است كه اين موسيقي را گوش ميدهند.
ميخواهيد چه موضعي در مقابلتان گرفته شود؟ به اين فكر كردهايد؟
بابك رياحيپور دو سه يادداشت درباره آريان نوشته و هميشه گفته كه من اين سبك موسيقي را دوست ندارم اما به آن احترام ميگذارم چون طرفدار دارد. من هم اين حرف را قبول دارم چون من هم خيلي از موسيقيها را قبول ندارم اما وقتي ميبينم يك نفر گوش ميدهد و آن را دوست دارد به او چه بگويم؟
يعني خستهتان كردهاند؟
خستهمان كردهاند. ما اگر بخواهيم با روال خودمان كار كنيم، اوضاعمان اين نيست. اگر به آريان نگاه كنيد، ميبينيد كه آريان خيلي كارها كرده كه نبايد خسته باشد. حتي سومين آلبوم آريان كه ميگوييم اقبال عمومياش نصف دو آلبوم اول بوده، در سال ۸۳ پرفروشترين آلبوم سال شد. گرچه بعد از آن آلبوم فريدون آمد و در سال ۸۴ آمارش بالاتر از آريان ۳ شد. پرفروشترين آلبوم موسيقي پاپ هم كه براي ماست. اولين گروه موسيقي پاپ بعد از انقلاب هستيم. اولين گروه مختلط پاپ هستيم. اولين گروهي هستيم كه تا مرحله نيمهنهايي يك جايزه جهاني رفتيم. اولين گروه ايراني هستيم كه اسممان در دايرهالمعارف موسيقي جهان است. گواهي نوازندگان چيرهدست بينالمللي را از آمريكا داريم. كريس ديبرگ قبول كرده كه با ما آهنگ بخواند، در مصاحبه مطبوعاتياش گفته اگر كسي غير از آريان بود، با او نميخواندم، همه اينها را داريم ولي باز يك نفر ميآيد و به ما ميگويد شما از نردبان كريس ديبرگ بالا رفتهايد. اگر قرار به نردبان است، خب تو برو و با او بخوان، ببين اصلا قبول ميكند با تو بخواند؟ بايد يك چيزي در چنتهات باشد. روزي كه من پيشنهاد دادم كه كريس ديبرگ با ما بخواند، يك خرده همه با تعجب به من نگاه كردند ولي من گفتم تعجب نكنيد، من متني مينويسم كه ترانه شرقي آن را بفرستد. آريان اينقدر كنسرت برگزار كرده كه ديگر مشكلي نداشته باشد و اينقدر موضوع داريم كه مستدل باشد كه ما چه كردهايم. اينكه فلان روزنامه و فلان خبرگزاري خارجي فلان مطلب را نوشته، چيزي نيست كه ما بگوييم در ايران چنين ماجرايي برايمان اتفاق افتاده. اينقدر داريم كه اگر به دستش برسانيم محال است قبول نكند، مگر اينكه اصلا دلش نخواهد با اين سبك كار كند. يك هفته بعد از فرستادن اين نامه، به نامه ما جواب مثبت داد. همه اينها هست ولي وقتي شما به اين داستانها برميخوريد، متعجب ميشويد. مثلا شما كنسرت باشگاه انقلاب را ديديد؟ ما روي اين كنسرت، دو ماه مايه گذاشتيم. به نظر من اگر اين كنسرت برگزار ميشد خيليها بايد زحمت ميكشيدند تا كنسرتي شبيه به اين برگزار كنند، براي اينكه اولينباري بود كه يك چنين كاري انجام ميشد. ولي چي شد؟ بارانش به كنار، برقش كه آنطور قطع شد. بعد هم گفتند ديگر نميتوانيد اجرايش كنيد. خيلي جالب بود كه تا ميگويي كنسرت كنسل شد، همه ميگويند اين كار ارشاد است. در حالي كه اصلا ارشاد نبود نه حتي اماكن و نيروي انتظامي، مكان برگزاري كنسرت، كنسرت ما را لغو كرد، خيلي خندهدار است. بعد با خودت فكر ميكني من اين همه كار ميكنم براي چي؟ بعد آلبوم ميدهيم بيرون، بيتو با تو را دادهايم بيرون و دو سال تمام رويش زحمت كشيدهايم، ۱۴ تا آهنگ است، يك ساعت ويدپو است، كريس ديبرگ دارد، آلبوم را آماده ميكني، هزار تا كار ميكنيم اما در روز سوم، ۷۹ تا سايت همزمان دانلود آزاد ميگذارند. كار كپي ميشود، ميرويم و ميبينيم كه فلان مغازه كپي آلبوم را ميفروشد. با چه چيزي ميخواهي جلوي اين را بگيري؟ قانوني داري؟ نه چنين ساپورتي داري، نه قانوني كه برود و جلوي تكثير غيرقانوني را بگيرد، رسانه را هم كه نداري، رسانه آن ور آب را هم كه نداري، ممنوعالكار ميشوي، يعني كارت كه از ماهواره پخش شود، ميگويند خودت كار را دادهاي. حالا ما هيچوقت كاري به ماهوارهها ندادهايم، اما خودشان پخش ميكردند. اين بار آقاي رجبپور رسما به آنها گفتهاند كه از ما چيزي پخش نكنيد چون هر كسي كه كارش پخش شود، سريع به مشكل برميخورد. همه اينها به كنار، مگر آدم اينترنتباز چقدر داريم؟
واقعا زياد نيست.
حالا بپرسيد مگر همه اين آدمها سبك آريان را دوست دارند؟ بزرگترين تبليغات ما در اينترنت بوده، مثلا كليپ كريس ديبرگ بالاي يك ميليون هيت داشته در يوتوب، بازهم يوتوب براي من نان و آب نميشود. يا اين همه آلبوم دانلود شده. يعني مردم كار را شنيدهاند و با آن ارتباط برقرار كردهاند اما چه فايده براي من كه دو سال روي آن زحمت كشيدهام؟ شما در كشورهاي ديگر ميبينيد كه كسي كه يك آهنگش بهترين موسيقي هفته ميشود، زندگياش براي يك عمر تامين است. ولي در ايران، همه ما شغل دوم داريم، شغل دوم كه نه، شغل اول. يعني شغلي كه كار اصلي ماست و موسيقي را هم در كنارش دنبال ميكنيم.
يعني همه بچههاي آريان شغل ديگري هم دارند؟
بچههايي كه اصليتر هستند و كارها را ميسازند و جمع ميكنند، يك شغل ديگر هم دارند. خيلي عجيب است، مثلا اين آلبوم جديد ما، هم صدا و هم ويدئو دارد، پخش موسيقياش را سيدي ميكنند و ميدهند دست مردم. من از چند نفر پرسيدهام كه كارها را شنيدي؟ ويدئوها را هم ديدي؟ ميگويد مگر ويدئو هم داشت؟ همان لحظه ازش ميپرسم: رفتي كپي خريدي؟
مشكل از تفاوت قيمت است؟
يك زماني بود كه نوار خام 500 تومان بود و نوارهاي بازار 600 تومان و اصلا صرف نميكرد كه آدم خودش آلبوم را كپي كند، مخصوصا كه وقتي خودمان ضبط ميكرديم نوار هوا ميگرفت و كيفيت كار پايين ميآمد، اما الان سيدي خام 250 تومان است و سيدي 1250 تومان. آقاي رجبپور حرف بامزهاي ميزند. ميگويد كه فروش و اما عشق ديگر تكرار نميشود. مگر اينكه اتفاقي بيفتد و قيمت سيدي خام و سيدي موسيقي يكي شود. ما در دوره و اما عشق 2 ميليون و 700 هزار نوار كاست فروختيم. 10 هزار تا هم سيدي فروختيم.
عجب !
خب ميگوييد چرا خسته ميشويد؟ اينها همهاش دليل است ديگر. قربانش بروم الان هم كه ديگر دوره بيلبورد هم تمام شد و ما اين فرصت را هم از دست داديم. يعني شما هر جور كه بخواهيد تبليغ كنيد راهتان بسته است. تنها جايي كه هست، تبليغ در روزنامه است. حالا يك ماجراي بامزه درباره تبليغ در روزنامه. براي اين آلبوم چهارم آمدهاند و يك مقدار هنريتر تبليغ كردهاند، نوشتهاند: بيتو با تو، كاري از گروه آريان با همكاري كريس ديبرگ. آخرش هم نوشتهاند به صورت سيدي و ديويدي، عرضه در بازار. از فردايش به دفتر زنگ ميزدند كه كنسرت كي برگزار ميشود؟ فكر كنيد من دارم در خيابان راه ميروم به من ميگويند: آقا تبليغ كنسرتتان را ديديم، آلبوم جديد كي ميدهيد؟ ميگويم: بابا آن كار جديد بود، كنسرت را بعدا ميگذاريم. يعني اين هم روزنامه! حالا ما اين بدبختي را هم داريم كه مدرسهها تعطيل شد. يا سر امتحانها بود و هيچكس حوصله اين كارها را نداشت و باز مدرسه هم خودش يك تبي ايجاد ميكند. وقتي آن تبليغهاي اصلي را نداري، اينها جلوه ميكند. با خودت فكر ميكني كه بايد اينها در مدرسه به همديگر بگويند يا... جام ملتهاي اروپاست، همه حواسشان به فوتبال است. مثلا يك چيزهايي براي ما ملاك است كه شايد براي خارجيها خندهدار باشد. اينكه بگويد شايد آلبوم من تحت تاثير جام ملتهاي اروپا قرار بگيرد! طرف ميگويد چه ربطي دارد؟ چون طرف بين دو نيمه ميزند كانال موزيك و موسيقي هم گوش ميدهد. حالا من به كي بگويم كه ويدئوي كار مرا هيچكس نميبيند؟ باز خدا پدر اين تلويزيونفروشها را بيامرزد كه همهشان دارند سيدي ما را پخش ميكنند، شدهاند بيلبورد ما. الجي به تمام تلويزيونفروشيهايش گفته اين كليپ را پخش كنند يا مثلا به ميلاد نور كه ميرويد ميبينيد كه تلويزيونفروشيها دارند ويدئوهاي ما را پخش ميكنند. ما داريم اينطور تبليغ ميكنيم. حالا در اين سيستم كه از نظر تبليغاتي بيمار است، شما ميخواهيد يك كار نو انجام بدهيد. مثلا يك اتفاق بامزه اين بود كه اين آلبوم آخر بايد با حضور كريس ديبرگ برايش تبليغ ميشد ولي اين آلبوم تحتالشعاع حضور كريس ديبرگ قرار گرفت. با اين حال، ظرف 37 روز ركورد آريان 3 را زد.
يعني تا به امروز از كل فروش آريان 3 بيشتر فروخته؟
بله ديگر. ايرنا هم نوشت. و با تمام اين فلاكتها اين اتفاق افتاد.
خب اگر اين نبود كه ديگر بايد جمع ميكرديد و ميرفتيد خانهتان.
حالا فكر ميكنيد اين ماجراها تقصير كي هست؟
نميدانم، فقط ميدانم كه تقصير ارشاد نيست.
الان خيلي وقت است كه تقصير ارشاد نيست.
يك ماجرايي هم وجود دارد، به دليل بالا رفتن سنتان، به هر حال 10 سال از روز اول گذشته، خواستهها و انتظارهايتان تغيير كرده است. ممكن است اين تغيير سن و سال هم تاثير بگذارد؟
وقتي يك كار بزرگ انجام ميدهي، توقع از تو بالا ميرود. گاهي اوقات خيلي زيادي بالا ميرود. تقصيري هم نيست، مردمي كه در جريان كارهاي ما نيستند نميدانند و نبايد هم بدانند كه ما با چه چيزهايي درگيريم. مثلا ميگويند: چرا تهران كنسرت نميگذاريد؟ چرا تهران كنسرت ميگذاريد در همدان و مشهد نميگذاريد؟ طرف مرا نصيحت ميكند كه شما بايد يك تور بگذاريد و از فلان شهر و بهمان شهر بگذريد و به اين شهر برسيد و به آن شهر برسيد. يا ميگويند: آقا من از وين تماس ميگيرم شما چرا به شهر ما نميآييد؟
اما مگر كنسرت گذاشتن به همين سادگي است؟ آن اوايل اينقدر سر آقاي رجبپور كلاه گذاشتهاند كه الان ديگر جلو نميرود. من يادم ميآيد كه يك سال در كيش برنامه اجرا كرديم، آن كسي كه در كيش برنامه را گذاشت پول هتل ما را نداده بود و هتلدار شب آمد و به ما گفت بلند شويد و برويد بيرون. پول سالن را نداده بودند، سازهاي ما را آزاد نميكردند تا ما بياوريمشان بيرون. الان آقاي رجبپور ميگويد من خودم برنامهگذار هستم همهتان برويد كنار. در جاهايي كه خودش برنامهگذار است ما ديگر خيالمان راحت است كه از اين اتفاقها پيش نميآيد. آقاي رجبپور حاضر است بيشتر از چيزي كه فرض كرده هزينه كند تا آبرويش حفظ شود. حتي از سودش بگذرد.
بحث سطح توقع بود؟
در نوع موزيك هم، هست. من خيلي دوست دارم كارهاي ديگر هم بكنم. و خيلي هم بدم ميآيد كه آب بخواهد مرا يك جايي ببرد. اصلا جلوي اين داستان مقاومت ميكنم. مثلا چون اين سبك را خودمان آورديم، الان هم دلم ميخواهد وقتي كاري ميكنيم بگويم خودمان اين كار را كرديم، آريان اين كار را كرد. امضاي آريان دارد. اينكه ميگويند ديدي فلاني چطور كار كرده؟ چرا شما اين كار را نميكنيد؟ اين اصلا برايم زور دارد. ولي قبول دارم كه تجربه آريان 3 به ما نشان داد كه تا زماني كه نتواني كاري كه انجام دادي را خيلي پرقدرت ارائه كني، خيلي كارها را نميتواني انجام بدهي. من دوست داشتم يك بار آلبومي بزنم كه همهاش موسيقيهاي ملايم باشد. ملايم لايت خوشگل عاشقانه. دوست داشتم يك آلبومم چنين سبكي داشته باشد. اما ميدانم به محض اينكه چنين آلبومي بدهم همه ميگويند: شش و هشتش چي شد؟ حتي تهيهكننده هم قبول نميكند و ميگويد: آقا من چطور چنين چيزي را در بازار موسيقي بقبولانم؟
فكر ميكنيد كه اين موج منفي تنها دور و بر آريان وجود دارد؟
براي همه آنهايي است كه ديگران فكر ميكنند دارند از چند پله بالا ميآيند. ببينيد يك مثالي را يك آدم انگليسي به من گفت. من در كار نفت هستم و براي آن يكي شغلي كه دارم، ماموريت خارج از كشور ميروم. آنجا، يك انگليسي براي من تعريف كرد كه ميگويند اداره مهاجرت انگلستان تمام كشورها را چاله كند و مهاجرها را انداخت در چاله. هر كشوري را در يك چاله. بالاي هر چاله يك پليس چماقدار گذاشت كه هر كسي خواست از آن بالا بيايد، بزند در سرش تا برود پايين. منتها براي ايرانيها نگذاشت. چون خودشان، خودشان را ميكشيدند پايين. اين يك مشكل فرهنگي ما ايرانيهاست كه ما سعي ميكنيم آن را نداشته باشيم. يك نفر به من ميگفت: شما چرا كاري ميكنيد كه براي سيامك بيشتر دست بزنند؟ گفتم براي اينكه وقتي براي سيامك دست ميزنند، براي آريان دست ميزنند. چه فرقي ميكند؟ آخر سر همه ميروند و ميگويند نميدانيد در كنسرت آريان چه دستي ميزنند براي بچهها، عليالخصوص سيامك. خب سيامك هم يكي از ماست چه فرقي ميكند؟
معمولا وقتي آدمها به صورت گروهي كار ميكنند، افسردگي و بيحوصلگي يكي روي ديگري هم تاثير ميگذارد. در آريان هم اين ماجرا هست؟
حال بدي را بچههايي كه در صف اول كار هستند خيلي بيشتر حس ميكنند. تلاششان بيشتر بوده و وقتي يك راهي سد ميشود بيشتر زحمت به آنها وارد ميشود. ولي يكي از ويژگيهاي گروه ما كه توانسته 10 سال با انسجام جلو برود، حالا به آن دو نفري كه رفتند كاري ندارم چون آنها هم به خاطر اختلاف داخلي نرفتند، به خاطر شرايط خاص شخصيشان از گروه جدا شدند. آريان گروهي نيست كه اعضايش با اختلاف نظر از هم جدا شوند. يك چيزي كه در آريان وجود دارد و من خيلي دوستش دارم اين بوده كه بچهها همديگر را تعديل ميكردند. اين تعديل خيلي خوب است. به فرض اگر اين كار همهاش دست من بود، من يك جاهايي خيلي محتاط هستم كه شايد جلوي كار را بگيرد. اگر دست پيام صالحي بود، پيام صالحي از آن ور خيلي تندتر است و همهاش ده قدم جلوتر است و همهاش ميخواهد با شيرجه به آن ده قدم برسد. كه اختلاف من و پيام خودش يك داستان است ولي اختلاف نظر ماست كه وقتي با هم به يك نظر مشترك ميرسيم گروه را معتدل ميكند. يا مثلا شخصيتهاي متفاوت. مثلا شراره فرنژاد تندمزاج كه با همه رك و تند برخورد ميكند. يا ساناز كاشمري كه هميشه لبخند ميزند و نگاهت ميكند و آخر اعتراضش اين است كه با يك صداي خيلي آرام ميگويد: خب اين را چرا اينجور كنيم؟ مثلا نينف كه مسووليتپذير است و همه كارها را ميندازند گردنش انجام ميدهد با برزوي بديهي كه آدمي است كه با او قرار ميگذاري، يادش ميرود. همين خصوصيتهاي متناقض است كه باعث تعادل ميشود و حتي وقتي به اختلاف ميرسند همه سعي ميكنند آن را حل كنند، به جاي اينكه نمك روي آن بپاشند. همه از دري ميآيند كه اختلاف اين دو نفر حل شود.
و قاعدتا وقتي روي سن ميرويد، ديگر از اين خبرها نيست.
من يك خاطره بامزه در اين مورد دارم. در كنسرت لندن، كه فيلمش هست، ديديد كه چقدر ميگوييم و ميخنديم؟ در پشت صحنه كنسرت، 2 دقيقه پيش از اينكه بياييم روي سن، من و شراره فرنژاد دعوايمان شده بود. دعوا كرده بوديم و داد ميزديم سر همديگر. يك عكس هم بچهها همانجا از من گرفتهاند كه دارم داد ميزنم! موضوع هم خيلي بيخود بود. از يك ماجراي خيلي الكي ناراحت شده بود و من بهش گفتم الان كه وقت ناراحت شدن نيست. از همين جمله صدايمان روي هم بالا رفت. من رفتم توي يك اتاق و او هم رفت توي يك اتاق ديگر نشست. هيچي به هم نگفتيم ولي لحظهاي كه با هم رفتيم روي صحنه، انگار نه انگار كه اتفاقي افتاده. بعد هم كه پايين آمديم انگار نه انگار كه اتفاقي افتاده، انگار ما با هم هيچ اختلافي نداريم و تمام شد. رابطهها يكجوري است كه انگار يك نفر گفته اين رابطهها نبايد به هم بخورد. بارها دعوايمان شده، نه فكر كنيد يكي دو بار. يكي از خوبيهاي اين ماجرا اين است كه هيچوقت اين دعواها بيرون از خودمان نرفته و هيچوقت براي آريان حاشيهساز نبوده. يعني شما هيچوقت در روزنامه نخواندهايد كه گروه آريان دعوايشان شده. اگر هم دعوايشان شده، در خلوت خودشان حل شده و بعد آمدهاند بيرون. حتي شده كه بچهها از هم يك چيزي را به دل گرفتهاند و آن يكي نميداند كه اين يكي از او چيزي به دل گرفته. ولي بعد از يك مدت آمده و جلويش نشسته و گفته يك چيزي را رك بگويم؟ از فلان حرفي كه زدي يا فلان كاري كه كردي، دلخور شدم. بعد با هم جرو بحث ميكنند و تمام ميشود. و همين است كه گروه را نگه ميدارد. اتفاقا فكر نكنيد كه هيچكس اعتراض نميكند، همه اعتراض ميكنند. ولي خوبياش اين است كه در جمع خودماني اينها را ميريزند دور و كسي سعي نميكند چيزي را به دل بگيرد تا كينه شود. حتي بعضي وقتها بچهها كاري ميكنند كه براي بقيه قابل قبول نيست. يك جور ديگر با آن برخورد ميكنند. مثلا فلاني عادتي دارد كه من از اين عادت خوشم نميآيد. همه شروع ميكنند روي آن عادت با او شوخي ميكنند. اينقدر اين را به شوخي ميگويند كه ديگر خودش به اين داستان ميخندد. اين هم يك روش برخورد است. مثلا پيام يك جاهايي خيلي من ميگويد. بعد همه شروع ميكنند با اين موضوع شوخي كردن. «پيام برو جلو وايسا»، «پيام ماسكه نشي» و جالب بود كه چند وقت پيش خودش در مصاحبه گفت كه من خيلي من من ميكنم.
در اين مواقع معمولا اعضاي گروه همسليقه هم ميشوند و ديگر راه انتقاد داخلي بسته ميشود.
در مورد ما، هنوز پيش نيامده. مثلا ما يك عليرضا طباطبايي داريم كه جاز و راك دوست دارد. پيام صالحي هاوس گوش ميكند، نينف نگاهش خيلي كلاسيك است. سيامك موسيقي ايراني گوش ميدهد، سنتي گوش ميدهد. نگاه من به كلاسيكي نينف نيست. هر كسي يك جور است. قاطي آن ميشود اين آريان كه از آن يك آهنگ «نگو» با تنظيم ريتميك و تند و خشن بيرون ميآيد و يك «نگو» كه آرام است و با پيانو ساخته شده. پيام ميگفت آنكه تند است و من از ورژن آرام آن خوشم ميآمد. بچهها گفتند هم ميتواند اين باشد و هم آن. ما گفتيم خب جفتش را ميگذاريم. گفتيم وقتي ما خودمان چنين اختلاف سليقهاي داريم، كساني كه آريان را گوش ميدهند هم ممكن است اين حس را داشته باشند. بعد جالب است كه يكسري بچهها از اين خوششان ميآيد و يكسري از آن يكي. اين آهنگ نگو، اوج اختلاف نظر ماست. در يك آلبوم، يكسري بچهها يك آهنگ را دوست دارند و يكسري آن را دوست ندارند. در يك آلبوم هم اختلاف نظر هست. سليقهها يكي نميشود ولي همسو است.
حالا يك چيزي، بعد از تمام اين داستانها با همان قدرتي كه آن موقع ميگفتيد كه فردا مال شماست، هنوز هم اين اعتقاد را داريد؟
فردا كه ديگر از ما گذشته!
آن موقع فكر ميكردم تنها آهنگي است كه واقعا از ته دل خواندهايد و انگار كه مانيفست آريان همين يك جمله است و روح شروع به حركت در آن هست.
يك شاخصي در آريان يك و دو وجود دارد. ببينيد در آريان يك، آهنگها زماني ساخته شده كه قرار نبود وارد بازار شود. آهنگهاي دلي ما بود. آهنگهايي كه خودمان در خانه نشسته بوديم و ساخته بوديم. حسهايش با حسهاي الان ما خيلي فرق ميكند. مخصوصا در آلبوم چهار، كه پياده كردن آن فرم خيلي سخت بود. اصلا در آلبوم چهارم وضعيت خيلي فرق ميكرد. آن آهنگها براي سال 73 است، آنموقعها ساختيم و اولين آلبوم سال 79به بازار آمد. حس آنموقع يك حس كاملا جوان بود. حس يك پسر 19-18 ساله كه براي آيندهاش برنامهريزي ميكرده و به همين دليل خيلي خوب ارتباط برقرار ميكند. يكي از انتقادهايي كه به ما ميكنند اين است كه چرا آلبومهايتان اينقدر اميدوار است و چرا شما مثل همه همنسلهايتان خشن حرف نميزنيد؟ من هميشه اعتقاد داشتم و دارم كه مشكلات خيلي زيادند. اگر ما بخواهيم بنشينيم و درباره اين مشكلها حرف بزنيم، به جز اينكه روحيه خودمان و طرف مقابلمان را خراب كنيم كار ديگري نكردهايم. من هميشه سعي ميكردم به خودم اميد بدهم كه مشكل را حل ميكنم. تمام داستانهاي آن آلبوم، اين بود كه هميشه از اميد حرف زدهام. گفتهام كه آخر سر گل آفتابگردان آن ابر را كنار ميزند. وقت لبخند گلاست، بگو فردا مال ماست. مطمئن بودم كه مشكلات حل ميشود، خيلي وقتها هم مشكلاتم حل شده ولي خب با چه تلاش و به چه شكلي هم مهم است. الان هم آن حس را دارم كه بگويم اين مشكل حل ميشود ولي الان ديد ما روي مسائل متفاوت است. ديگر نه من 18 ساله هستم كه الان 33 ساله هستم و نه نوع و جنس آدمها آن چيزهايي كه من ديدهام را ديدهاند. الان داستاني هست كه من حس ميكنم. ما كساني بوديم كه دوران جنگ را ديديم. آن دوران را لمس كرديم. از بمباران فرار كرديم. مدرسهمان تعطيل شده. دوست بغل دستيام را خانهشان بمب زد و وقتي من امتحان ميدادم به جاي او گل گذاشته بودند. همه اين صحنهها را يادم ميآيد. شما اين را به يك نوجوان بگوييد چقدر ميتوانيد آن را به او بقبولانيد؟ مگر اينكه واقعا يكجوري و به سبكي كه دوست دارد نشانش بدهي.
يعني شما فرق كردهايد و نسل تازه هم؟
دقيقا. ما با 10 سال پيش خودمان فرق داريم. مشكلاتمان هم فرق كرده، نوع مشكلاتمان فرق كرده، آنموقع هدفهاي ديگري داشتيم و الان هدفهاي ديگري داريم. نميدانم ميشود به اين سوال جواب قطعي داد يا نه ولي ميدانم كه اميد هنوز هم هست. اگر اميد نداشته باشيم كه بايد برويم و بميريم.
شنبه 29 تير 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
-