تبلیغات
تبلیغات متنی
آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت
دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک
بهترین دکتر پروتز سینه در تهران
محبوبترینها
چگونه اینورتر های صنعتی را عیب یابی و تعمیر کنیم؟
جاهای دیدنی قشم در شب که نباید از دست بدهید
سیگنال سهام چیست؟ مزایا و معایب استفاده از سیگنال خرید و فروش سهم
کاغذ دیواری از کجا بخرم؟ راهنمای جامع خرید کاغذ دیواری با کیفیت و قیمت مناسب
بهترین ماساژورهای برقی برای دیسک کمر در بازار ایران
بهترین ماساژورهای برقی برای دیسک کمر در بازار ایران
آفریقای جنوبی چگونه کشوری است؟
بهترین فروشگاه اینترنتی خرید کتاب زبان آلمانی: پیک زبان
با این روش ساده، فروش خود را چند برابر کنید (تستشده و 100٪ عملی)
سفر به بالی؛ جزیرهای که هرگز فراموش نخواهید کرد!
خصوصیات نگین و سنگ های قیمتی از نگاه اسلام
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1865779054


انديشه - تبارشناسي يك عقلانيت معيوب
واضح آرشیو وب فارسی:واحد مرکزي خبر: انديشه - تبارشناسي يك عقلانيت معيوب

انديشه - تبارشناسي يك عقلانيت معيوب
آرش ويسي / علي عباسبيگي:يك وضعيت بيمارگونه ذهني، بسان هر وضعيت ديگري، براي تثبيت خويش بايد شرايط بازتوليد و استمرار خود را مهيا سازد. يكي از راههاي اين امر، حجاب كشيدن بر سويه جمعي، عينيِ بيماري و حصر آن در سرحدات زندگيِ خصوصي و فردي است. اين ترفند، مبلغ سازگاري اجتماعي همراه با حفظ ظاهري سلامت ذهني در متن ويرانههاي يك جهان هولناك و عليل است. انواع روان درمانيها از روانشناسي و روانپزشكي تا روانكاوي، امروزه در هيات آپاراتوسهاي اشاعه ايدئولوژي مزبور عمل ميكنند. بديهي است آن چيزي كه نقد اين گفتارهاي روان درماني را ضرورت ميبخشد، نه سويه درمانيِ آنها بلكه بدل شدن آنها به گفتاري همگاني و نيز بازنماييشان از موضوعات در قالب نهادها و دستگاههايي است كه ايدئولوژي اطاعت را تبليغ ميكنند. اين دستگاهها با سرسپردگيشان به تقسيم كار بورژوايي ميكوشند با روانشناختي كردن هر چه بيشتر جامعه و با برگرداندن جملگي تضادهاي اجتماع به ريشههاي روانشناسانه، تعارضهاي موجود را به صورتي كاذب رفع و رجوع كنند و در دل جامعهاي خشن و خودويرانگر نويد امكان حفظ شخصيتي منسجم و سالم را سر دهند. موسس روانكاوي نخستين كسي بود كه اين داعيه را رسوا كرد. فرويد با تاكيد بر جنبه ماترياليستي و بيولوژيكيِ روانكاوي و نيز مطرح كردن مفهوم ناخودآگاه و رانه مرگ، گفتاري را بنيان گذاشت كه همواره بر سويه تاريك و حذفناشدني حيات بشري اشاره دارد. ليكن با تبديل شدن آن به نهادي رسمي و در همتنيدگي آن با انواع صنعت فرهنگ معنويگرا و عرفاني بالاخص نمونههاي شرقيِ آن عملا زهر روانكاوي يا آنچه وي «طاعون» ميناميد به مخدري مسرتبخش استحاله يافت. از آن پس كاركرد اصلي روانكاوي همچون ديگر گفتارهاي رواندرماني، برپايي ساختاري ليبيدينال در عرصه جامعه بود كه ميكوشيد درون افراد را به شيوهاي سركوبگرانه با محيط شيءواره شده سازگار كند. براي شرح آنچه در بالا گفته شد ميكوشيم از كارهاي دو فيلسوفي كمك بگيريم كه بيشك هر يك به سهم خود توانستهاند تبار اين عقلانيت بيمار را روشن كنند؛ تئودور آدورنو و ميشل فوكو. شباهتهاي اين دو فيلسوف به قدري واضح و مبرهن است كه حتي خود فوكو نيز بدان اذعان داشت، با اين حال ما سر آن نداريم كه تفاوتهاي آنان را ناديده بگيريم. بيشك هر كوشش جدي براي پرداختن به اين عقلانيت بيمار نميتواند بدون در نظر گرفتن دو سويه اين بيماري صورت گيرد: از يك طرف شكل زندگي بشري و از طرف ديگر ساختمان روانشناختي فرد؛ آنهم به نحوي كه تغيير در يكي با تغيير ديگري همراه است. اين نوشتار تلاشي است براي جدي گرفتن توامان اين دوسويه، آنهم به مدد بررسي فلسفي و تاريخي آن موضوع.
آدورنو در مقاله «روانكاوي تجديدنظرطلب»، كارِن هورني (Karen Horney) و روانشناسي اجتماعي او را به چالش ميكشد. هورني كه از روانشناسان الهام گرفته از نظريات اريك فروم است، در پي آن است تا فرويد را در خدمت يك روانشناسي اجتماعي به كار گيرد؛ رشتهاي كه بيش از هر چيز ميخواهد با برجسته كردن سويه انسانشناسانه كار فرويد روانكاوي را در متن جامعهشناسي بگنجاند و بدينسان قسمي روانشناسي اجتماعي بهدست دهد. نگاه آدورنو به فرويد و روانشناسي اجتماعي الهام گرفته از كار فروم هنوز هم ميتواند به بهترين نحو ما را در پرداختن به موضوعات روانشناسي و نقد رويكردهاي جاري ياري رساند و مختصات و حد و مرزي را معرفي كند كه نظريههاي روانكاوانه در چارچوب آن قدمبردارند. آدورنو در نگاهش به روانكاوي فرويد با آن دسته از نظريهپردازاني همراه نميشود كه روانكاوي فرويد را به دليل پيشفرض گرفتن فرد و عدمتوجه كافي به تاريخ سرزنش ميكنند. از سوي ديگر آدورنو همواره به روانكاوي مشكوك است چرا كه به زعم او اميد به درمان رنجهاي فردياي كه در آنتاگونيسم اجتماعي ريشه دارد تنها ميتواند يك توهم باشد. آدورنو (جارويس 1998) استدلال ميكند كه قائل شدن به شكاف ميان روان و جامعه، وقتي به منزله يك ثابتِ طبيعي ديده ميشود، قسمي ايدئولوژي است و خود بر قسمي جدايي اجتماعي واقعي گواهي ميدهد. توهمي كه آدورنو بدان اشاره ميكند، در رمان «كوه جادو» توماس مان (مان 1368)، كه مرض همواره دستمايه رمانهاي اوست، به خوبي روشن و معلوم است. هانس كاستورپ، قهرمان رمان در كنار نماينده عقل روشنگري، ستمبريني، و منتقد سرسخت روشنگري، نافتا، در حال سپري كردن دوره معالجه خويش در آسايشگاهي در ارتفاعات است. اساس اين معالجه، جداكردن بيماران از ساير آدمها براي رسيدگي بهتر به آنها، و مهياكردنشان براي بازگشت به آن «پايين» است. ستمبرينيِ بيمار كه خود نماينده بيمار بودنِ خود عقلانيت است، در باب فضاي مسموم آسايشگاه مكررا به هانس كاستورپ هشدار ميدهد و او را ترغيب ميكند كه به دنياي سالم «پايين»، جامعه، برگردد. شخصيت ديگر جالب توجه در اين رمان، پپر كورن است؛ شخصيتي كاريزماتيك، جذاب و پر انرژي، اما مريض. او در بدو ورود به آسايشگاه همه ساكنان را مجذوب خود ميكند، آنان به دور او جمع ميشوند و شيفتهاش ميگردند، تا آن حد كه اگرچه در عشق، رقيب كاستورپ است اما او نيز در چنبره سحرش گرفتار ميشود. پپر كورن را ميتوان خود حيات دانست، با وجودي كه قادر نيست به درستي سخن بگويد و افكارش معمولي و خام است، ليكن همين معايب در نزد بيماران مبدل به قوت او ميشود. مسوولان آسايشگاه سرانجام به تندرستي كاستورپ پس از هفت سال گواهي ميدهند و او را به دامن جامعهاي رهسپار ميكنند كه خود به استقبال ويرانگري و توحش ميرود، كاستورپ «تندرست» بايد بكشد تا كشته نشود.
نقد آدورنو به روانكاوي و مخصوصا روانكاوي اريك فروم و نظريهپردازان الهام گرفته از او در اصل چنين توهمي را نشانه ميرود و ناكافي بودن آن را نشان ميدهد. اريك فروم در مراحل نخستين فعاليت موسسه در كسوت يك متخصص روانكاوي ظاهر شد. او با چاپ مجموعهاي از مقالات تلاش كرد تا رابطه ميان روانكاوي و «ماترياليسم تاريخي» را مشخص كند. فروم در مقاله «روش و كاركرد يك روانشناسي اجتماعي تحليلي» (فروم 1971) اظهار داشت كه روانكاوي، هم «تاريخي» است ـ چرا كه ميكوشد «ساختار رانه را به ميانجي فهم تاريخ زندگي درك كند»- و هم «ماترياليستي»، چرا كه نه از ايدهها و نظريهها بلكه از رانههاي جنسي آغاز ميكند. در روانشناسي اجتماعي فروم رانه صيانت نفس (self-preservation) ـ يا همان مبناي ماترياليسم تاريخي ماركس ـ اولويت مييابد، آنهم نه به اين دليل كه به لحاظ اندازه و شدت نسبت به رانههاي جنسي قويتر است، بلكه از آن رو كه كمتر ميتواند تغيير ماهيت دهد و قابل اصلاح و تعديل باشد، چرا كه همچون رانه جنسي به تاخيرانداختني (postponable) نيست، نميتوان آن را سركوب كرد و براي دورههايي طولاني ناآگاه نگاه داشت. بدين اعتبار روانشناسي اجتماعي رسالتي دوگانه پيدا ميكند: در سطح پايه روانشناسي اجتماعي بناست، معرفتي به مراتب منسجمتر از يكي از عوامل موثر در فرآيند اجتماعي، يعني خود انسان به دست ميدهد. در سطح روبنايي نيز نشان ميدهد كه «چگونه وضعيتهاي اقتصادي بهواسطه رانههاي انسان به ايدئولوژي بدل ميشود». بيشك اين قسم روانشناسي اجتماعي براي آدورنو پذيرفتني نيست؛ چرا كه به زعم آدورنو هيچ نظريهاي راجع به طبيعت انساني اكنون ممكن نيست؛ همچنين نميتوان قائل به «هيچ تمايز مطلق ميان يك مبناي مادي و يك روبناي ايدئولوژيك» گرديد. از اينرو آن رسالت دوگانهاي كه روانشناسي اجتماعي براي خود تعريف كرده موهوم است. آدورنو در مقاله «روانكاوي تجديدنظرطلب» بيان ميدارد كه كوششهاي صورت گرفته جهت محسوب كردن آن عناصر «موجبه» (deterministic) و «بدبينانه» در كار فرويد به نام يك روانشناسي اجتماعي پيشرو ـ سويه زيستشناسانه در تفكر فرويد، تاكيد او به اجبار به تكرار، نقش محوري خاطرات كودكي ـ در اصل قيچي كردن سويههاي ماترياليستي نظريات فرويد است و از اين رو بصيرت كمتري خواهد داشت. بنابراين تاكيد آدورنو بر خصلت ايدئولوژيك جدايي افكندن ميان روان و جامعه از يك طرف نشانگر نوعي وفاداري به فرويد و روانكاوي اوست و از طرف ديگر مبارزه با سادهسازيهاي روانشناسي است براي حل مسائل و مشكلاتي كه با آن درگير است. آدورنو در پرداختن به اين موضوعات توامان هم شكل زندگي بشري و هم ساختمان روانشناختي فرد را در نظر ميگيرد و ميكوشد بدون فروكاستن يكي به ديگري تحليلي به دست دهد. ما اين راهكارِ آدورنو را كوواريانس (covariance) يا همتغييري ميناميم، كه بنابر آن تغيير در يك قلمرو همراه با تغيير در قلمرو ديگر است بيآنكه يكي علت ديگري باشد يا بتوان يكي را به ديگري فروكاست. در اين حالت استقلال هر دو قلمرو حفظ ميشود و هيچ يك فداي ديگري نميگردد. بهترين نمونه اين راهكار، تحليل آدورنو راجع به سرمايهداري و همبسته روانشناختي آن است. آدورنو استدلال ميكند كه تغيير در حوزه سرمايهداري وگذار از دوران اوج آن به دوران سرمايهداري پسين همراه است با تغييري در ساختمان روانشناختي فرد: مشخصه نوعي فرد در دوران سرمايهداري پسين نه يك من قوي (strong ego) بلكه ضعيفشدنِ من(ego) است. از اينرو تنش ميان فرامن (superego)، من(ego) و ايد (id) كه شاخص دوران اوج سرمايهداري است جاي خود را به آشتي كاذب «ايد» و «من» ميدهد. از نمونههاي ديگري كه به بهترين شكل اين همراهي و كوواريانس را نشان ميدهد، «مرگ در ونيز» اثري ديگر از توماس مان (مان 1379) است.
چهارمين هفته اقامت گوستاو آشنباخ، قهرمان داستان همراه بود با تغييرات دهشتزايي كه همگي حاكي از نزول بلايي بودند: كم شدن مهمانان هتلها در فصل اوج سفر، بوي غريب داروهاي ضدعفونيكننده كه همه شهر را فراگرفته بود، هواي سنگيني كه استشماماش مشكل بود، هراسي كه در نگاه خيليها حضور داشت و گويي مانعي آنها را از بيان چيزي برحذر ميداشت. اما در اين بين آشنباخ خرسند بود «خرسند از ماجرايي كه دنياي بيرون در آن ميغلتيد». او كه در بزرگسالي از حرفه و زندگياش، كار و انضباط هر روزهاش خسته شده بود و براي رفع خستگياش مسافرت به ونيز را انتخاب كرده بود، اكنون در «نواحي گرم جنوبي كشش غريزي او را به سمت پسرك لهستاني ميكشاند». همراه با شدت يافتن اين عشق و تمايلات غريزي و خردستيزانه، شخصيت عقلاني آشنباخ رفته رفته به محاق ميرفت و همين بود كه او را از ماجرايي كه دنياي بيرون از سر ميگذراند خرسند ميساخت؛ چرا كه «عاشقان ديوانه همچون جانيان نظم، امنيت و سلامت زندگي روزمره را خوش ندارند و هرگونه بههمريختگي اركان جامعه، هرگونه آشفتگي و ابتلايي كه بر آن نازل گردد، باب طبعشان است، چون به گونهاي مبهم از آن اميد گشايش دارند». بيشك ماجراجويي جهان بيرون بيشترين هماهنگي را با جريانات دل او داشت و اين جنون بيش از هر چيز از وقايعي از اين دست نيرو ميگرفت. اما نقطه اوج اين هماهنگي شايد آنجاست كه در اوج مصيبت سروكله دارودسته مطربان و آوازخوانان پيدا ميشود. مسلما جنون و سرخوشي آشنباخ بهترين نشانهاي بود بر آنچه در جهان بيرون ميگذشت؛ چرا كه اين سرخوشي در خود هر نوع آگاهي به شوربختي و آنچه بر نفس ميرفت را سركوب ميكرد. سروكله دسته آوازخوانان زماني پيدا ميشود كه بيماري به اوج رسيده است و ديگر در حد يك شايعه نيست.
پيدا شدن دارودسته آوازخوانان را ميتوان در دو زمينه در نظر گرفت: يكي در زمينه شهري مصيبتزده و ديگري در زمينه حال و روز آشنباخ. در نگاه نخست به نظر ميرسد اين توصيف گروهي از مردم است كه از سر بيخيالي و در آرامش و آسايش كامل در هتلي براي استراحت و خوشي به سر ميبرند و خود را براي بازگشتي به زندگي پر از كار و تقلا مهيا ميسازند. اما وقتي اين قطعه را در متن وقايعي كه بر شهر و قهرمانان رمان ميگذرد ميخوانيم با نوعي غافلگيري مواجه ميشويم: همدسته آوازخوانان و هم مخاطبان آنها هر دو با بلايي كه بر آنها سايه افكنده كنار آمدهاند و سعي ميكنند به بهترين نحوي به استقبال آن بروند. در اينجا آشنباخ معرف شخصيتي است كه محل برخورد تمامي اين رويدادهاست و حتي خرسندياش نه ناشي از فراموشي شوربختياي است كه بر او ميگذرد، بلكه بيش از هر چيز حاكي از هماهنگي تام و تمام بين جهان درون و بيرون اوست. همچنين اين قضيه نشانگر آن است كه تعيينكننده نهايي و تداومبخش حالت آشنباخ آن محيطي است كه ماندن در آن را انتخاب كرد.
اين داستان علاوه بر اينكه ميتواند به ما كمك كند كه مسئله كوواريانس را بهتر بفهميم، دو پرسش را نيز پيش روي ما ميگذارد كه در اصل نشانگر اهميت هر دو سويه موضوعات روانشناختي، يعني شكل زندگي و ساختمان رواني فرد است: اولا چرا ميل آشنباخ استمرار مييابد؟ ثانيا چرا آشنباخ با اين بلا و شوربختي سرخوشانه كنار ميآيد؟ براي پاسخ به سوال اول ميتوان از بيرونيگرايي (externalism) در فلسفه ذهن كمك گرفت و براي پاسخ به سوال دوم از نظريه فرويد در خصوص چگونگي تبديل حالت رواني ماخوليا به شيدايي و مانيا.
بنابر بيرونيگرايي (externalism) در فلسفه ذهن محتواي باورها ميلها وابسته به محيط اطراف اوست و همين است كه سرآخر ضامن حفظ، بقا و شدت يافتن آن است. به بياني فلسفي، حالات قصدي (ميلها، باورها و غيره) محتوايي وسيع (wide) دارند كه به شكلي برسازنده وابسته است به محيط بيرونياي كه فرد در آن جاي دارد. وسعت (broadness) خاصه بسياري از حالات غير روانشناختي است و همين است كه حالات روانشناختي را با آنها شبيه ميكند: اينكه چه اثري روي پوست جاي نيش پشه است اول از هر چيز وابسته است به اينكه قسمي پيوند و رابطه تاريخيـ علّي بين اين جاي نيش و پشه وجود دارد (و نه اينكه يك انسان شرور تقليدي از اين اثر را روي پوست ايجاد كرده است)، به عبارت ديگر صرف وجود اثر نيش پشه روي پوست نميتواند حكايت از اين باشد كه اين اثرِ نيش پشه است، بلكه نوعي رابطه با جهان است كه اثر نيش پشه را به عنوان اثر نيش پشه تعيين ميكند. بنابراين جهانِ بيرون به مدد تعيين محتواي باورها و ميلها حضور خود را در حالات رواني ما اعلام ميكنند و بدينسان آنها را استمرار ميبخشند. اكنون ميتوان گفت كه محتواي ميل آشنباخ و استمرار آن وابسته است به محيط اطراف او و همين بيرونيبودن محتواي حالات ذهني است كه در انتها به ما كمك ميكند آنها را داراي محتوايي بيروني و اجتماعي بدانيم.
حال اين سوال كه چرا آشنباخ با اين بلا و شوربختي سرخوشانه كنار ميآيد؟ چرا دسته آوازخوانان و مخاطبان آنها، به خصوص آشنباخ سرخوشانه آنچه را بر سرشان ميآمد، قبول ميكردند؟ قبلا روشن شد كه محتواي حالت روانشناختي آشنباخ بر اساس رابطهاي علّيـ تاريخي شكل ميگيرد، اما با اينهمه حفظ بُعد ماترياليستي اين تحليل بر تحليل روانكاوانه شخصيت آشنباخ استوار است و ميتوان بدينمنظور از مقاله پراهميت فرويد، «ماتم و ماخوليا» (فرويد 1382) كمك گرفت. او در اين مقاله پس از ذكر اين نكته كه ماتم و ماخوليا هر دو نوعي واكنش به «از دست دادن عزيزي» هستند، اذعان ميدارد كه ويژگيهاي ذهني خاص ماتم و ماخوليا به جز در يك موردِ تعيينكننده يكي هستند: در هر دو «نوعي حس عميق و دردناك اندوه، قطع علاقه و توجه به جهان خارج و از دست دادن قابليت مهرورزي» وجود دارد، اما آنچه ماخوليا را از ماتم متمايز ميكند؛ «تنزل احساسات معطوف به احترام نفس تا حد بروز و بيان سرزنش، توهين و تحقير نفس، كه نهايتا در انتظاري خيالي و موهوم براي مجازات شدن به اوج خود ميرسد». همچنين در ماخوليا بر عكس ماتم ميتوان فرض كرد كه خود بيمار هم «نميتواند آگاهانه دريابد چه چيزي را از دست داده است.» به عبارت ديگر اگرچه ماخوليا نوعي واكنش به از دست دادن موضوع عشق است، اما به علت مشخصه خاص اين خسران كه «در اينجا ابژه عشق به واقع نمرده بلكه به منزله موضوع عشق از دست رفته» با نوعي ابهام روبهروييم و نميتوان به روشني دريافت كه چه چيزي از دست رفته است. بنابراين در تقابل با ماتم و سوگواري كه هيچ نشاني از خسرانِ ناآگاه ندارد، در اينجا با نوعي ناآگاهي نسبت به آن چيزي كه به واسطه از دست دادن فرد، از دست رفته طرف هستيم. فرويد در ادامه ميگويد: در مورد ماتم پديده «قطع علاقه به جهان خارج» را ميتوان بر اساس عمل ماتم تبيين كرد، اما در ماخوليا «خسراني كه فرد بدان آگاه نيست» چنين كاركردي دارد و «مسوول بروز مانع يا بازدارنده درونيِ ماخوليايي خواهد بود. » در هر دو مورد ما با نوعي جذب شدن من(ego) مواجه هستيم: در ماتم و سوگواري همان عمل ماتم است كه من(ego) را جذب ميكند، اما در ماخوليا نميتوان دريافت كه چه چيزي فرد بيمار را به خود چنين جذب كرده است. در اينجاست كه آن «تنزل و كاستي فوقالعاده در حس احترام به نفس و نوعي فقيرشدن نفسِ (ego) فرد» آشكار ميشود «در سوگواري اين جهان است كه فقير و تهي گشته است؛ و در ماخوليا خود يا نفسِ فرد.» فرويد پس از بررسي آن تحقير عذابآوري كه فرد ماخوليايي بر خود روا ميدارد نتيجه ميگيرد كه اين توصيف صحيحي كه او از خود ارائه ميكند حاكي از نوعي خسران در ارتباط با نفس (ego) اوست و در اينجا بخشي از نفس در مقابل بخشي ديگر قد علم ميكند و به انتقاد از آن ميپردازد به عبارت ديگر «آن را ابژه خود ميكند».
اما به زعم فرويد آنچه بيش از هرچيز نياز به توضيح دارد و ميتوان از آن براي تبيين حادثه و نيز كمك گرفت گرايش ماخوليا «به چرخش و بدل شدن به مانيا (mania) است؛ وضعيتي كه به لحاظ علائم و نشانهها نقطه مقابل ماخوليا است». حالاتي نظير شادماني، احساس اتكا به نفس، شور و شوق و روحيه بالا و آمادگي براي هرگونه كنش همه پيامدِ آزادشدن و غيرضروري گشتن انرژياي است كه براي مدتي طولاني برقرار بوده. «ميتوانيم دل به دريا زده و حكم كنيم كه مانيا چيزي نيست مگر پيروزياي از اين دست، فقط [با اينفرق] كه در اينجا بار ديگر آنچه نفس بر آن تفوق يافته و آنچه بر آن ظفر مييابد، از ديدِ نفس پنهان ميماند.» بيشك در مانيا نفس بايد خسران و گم كردن ابژه را فراموش كرده باشد كه چنين سرخوشانه در پي اشكال جديدي از دلبستگي به ابژه ميگردد. بنابراين، اين «فقدان آگاهي به شوربختي» كه در مانيا و شيدايي خود را به بهترين نحو آشكار ميكند، در اصل غيابِ هر نوع آگاهي است نسبت به آنچه قبلا بر سر نفس آمده و اكنون نيز تداوم دارد. سرخوشيهاي جمعياي كه بهرغم هولناكي جهان بيرون با حدت و شدت تعقيب ميشوند، به بهترين نحو آن فقدان آگاهياي را به نمايش ميگذارد كه اين هولناكي براي تداوم و استمرار خود به آن وابسته است.
شنبه 29 تير 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: واحد مرکزي خبر]
[مشاهده در: www.iribnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 265]
-
گوناگون
پربازدیدترینها