تبلیغات
تبلیغات متنی
آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت
دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک
بهترین دکتر پروتز سینه در تهران
محبوبترینها
چگونه اینورتر های صنعتی را عیب یابی و تعمیر کنیم؟
جاهای دیدنی قشم در شب که نباید از دست بدهید
سیگنال سهام چیست؟ مزایا و معایب استفاده از سیگنال خرید و فروش سهم
کاغذ دیواری از کجا بخرم؟ راهنمای جامع خرید کاغذ دیواری با کیفیت و قیمت مناسب
بهترین ماساژورهای برقی برای دیسک کمر در بازار ایران
بهترین ماساژورهای برقی برای دیسک کمر در بازار ایران
آفریقای جنوبی چگونه کشوری است؟
بهترین فروشگاه اینترنتی خرید کتاب زبان آلمانی: پیک زبان
با این روش ساده، فروش خود را چند برابر کنید (تستشده و 100٪ عملی)
سفر به بالی؛ جزیرهای که هرگز فراموش نخواهید کرد!
خصوصیات نگین و سنگ های قیمتی از نگاه اسلام
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1865097778


نويسنده: علي ابوالحسني كسروي به نرخ روز (قسمت اول)
واضح آرشیو وب فارسی:فارس: نويسنده: علي ابوالحسني كسروي به نرخ روز (قسمت اول)
خبرگزاري فارس: وقتي تاريخ زندگي و آثار كسروي را به دقت بررسي ميكنيم، درمييابيم كه او هم مانند بسياري از روشنفكران غربگرا، نان به نرخ روز خورده است، به طور مثال، ميان موضعگيريهاي علمياش قبل و بعد از سقوط رضاشاه تفاوت كاملاً محسوس و آشكاري وجود دارد.
براي درك ميزان درستي و اصالت تاريخنگاشتههاي انقلاب مشروطه، يك ضرورت مهم آن است كه درباره منش و پرورش نگارندگان آن تواريخ را مطالعه و تأمل كرد تا گرد و غبار كيش و شخصيت ايشان از آيينه نگاشتهها زدوده شود و سره از ناسره معلوم گردد.
احمد كسروي، كه سرانجام به وسيله موج غيرت مذهبي شيعيان ايرانزمين از صحنه روزگار بيرون رفت، چنان كيش و روشي داشت كه نميتوان انتظار داشت در ميان محققان صاحب نام قرار گيرد و آثار او مرجع پژوهش و مطالعه شود؛ امّا به هر دليل و علّت كه بود وي با انتشار دو اثر در زمينه تاريخ مشروطه به چهره شاخص مكتب تاريخنگاري مشروطه مبدل شد و آثار او در ميان پژوهندگان رواج يافت. وقتي تاريخ زندگي و آثار او را به دقت بررسي ميكنيم، درمييابيم كه او هم مانند بسياري از روشنفكران غربگرا، نان به نرخ روز خورده است، به طور مثال، ميان موضعگيريهاي علمياش قبل و بعد از سقوط رضاشاه تفاوت كاملاً محسوس و آشكاري وجود دارد. در مقاله محققانه زير با جنبههاي شخصيتي و فكري كسروي و تحليل حيات فردي و اجتماعياش آشنا ميگرديد.
نقدى بر ديدگاههاى كسروى دربارة تاريخ مشروطيت
سيد احمد كسروى در سال 1308.ق در تبريز متولد شد[1] و در همان شهر نيز به تحصيل علوم دينى مشغول شد. پيشة او، نخست، ملايى بود و در كسوت روحانيت، به بعضى از شئون اين امر اشتغال داشت. اما اين رشته را ادامه نداد و پس از چندى از آن فاصله گرفت و بعدها (همسو با سياستهاى عصر پهلوى اول، مبنى بر مخالفت با علما و روحانيان) از كسوت روحانيت نيز بدرآمد.[2] در 1333.ق در مدرسة مموريالاسكول (Memorial School)، كه امريكايىها در تبريز داير كرده بودند، زبان انگليسى را آموخت و ضمناً در همانجا به تدريس ادبيات عربى و فارسى مشغول شد. در سال 1298.ش عضو وزارت دادگسترى شد، بعد كنارهگيرى كرد و مدتى آموزگار زبان عربى در مدرسة ثروت شد. سپس دوباره به وزارت دادگسترى بازگشت و در طي خدمت دهسالة خويش در آن وزارتخانه، مقامات زير را پيمود: عضويت استيناف مازندران، رياست دادگسترى اردبيل، زنجان و خوزستان، دادستانى تهران و خراسان، عضويت ديوان عالى جنايى، و رياست محاكم بدايت. آنگاه از قضاوت دست كشيد و به وكالت دعاوى مشغول گرديد و نهايتاً در 20 اسفند 1324.ش، زمانى كه به اتفاق منشى خود (حدادپور) در شعبة 7 بازپرسى دادگسترى حضور داشت، دو تن مسلّح (از جمعيت فدائيان اسلام) ناگهاني به او حمله كردند كه وي در اين حادثه جان باخت. تأليفات وى بالغ بر 63 جلد كتاب و رساله مىشود.[3]
كسروى، چهرة شاخص و سرشناس مكتب تاريخنگارى مشروطة ايران است كه دو اثر مشهورش دربارة تاريخ مشروطيت ايران، در هفتاد سال اخير مصدر و محور بسيارى از ديدگاهها و داوريهاى تاريخى قرار گرفته و احياناً مندرجات آنها، همچون مطالب ديگر آثار او، جاىجاى توسط نويسندگان، نقد شده است. جايگاه كسروى در مكتب تاريخنگارى مشروطيت، تا بدانجاست كه بررسىِ صحت و سقم گزارشها و داوريهاى او بر پاية اسناد و مدارك معتبر تاريخى، مىتواند آزمون خوبى براى درك ميزان صحت و اصالت "مكتب تاريخنگارى مشروطه" باشد.[4]
نقد آراي تاريخى كسروى؛ بايدها و ملزومات
"عرصة نظرورزى" و "موضوع نگارش" كسروى ــ كه مقالة حاضر، عهدهدار بحث از آن است ــ "تاريخ ايران اسلامى/ مقطع مشروطيت" است، و كسروى در دو جلد تاريخ مشروطة خويش، راجع به اين "عرصه" و "موضوع" خاص، نظر داده، تحليل كرده، و داورى نموده است.
در بررسى و نقد نظريات و آراي كسروى در اين عرصه و موضوع، بيش از هر چيز، بايد سه نكتة اساسى را دقيقاً مدّ نظر قرار داد: 1ــ وجود "پيوند"، بلكه "درهمتنيدگىِ" وسيع و ژرف بين حوادث خُرد و كلان تاريخ ايران در قرون اخير (بهويژه دوران مشروطيت) و جريانها و رجال مؤثر و دستاندركار در آن، با مقولة "تشيع و روحانيت شيعه"، و به تعبيرى روشنتر: توجه به نشأتگيرى و تأثيرپذيرى عميق و گستردة حوادث كشورمان، و جريانها و گروههاى فعال در آن از آموزهاى مذهب تشيع، و حضور جدّى و مؤثر علماى شيعه در صف مقدّم جنبشهاى سياسى، اجتماعى، و فرهنگى اين سرزمين؛ 2ــ لزوم "بىطرفى" و "عدم جهتگيرى" قبلى مورخ نسبت به موضوع مورد پژوهش خود، و توجه به ميزان وجود يا نبود اين بىطرفى در آقاى كسروى نسبت به موضوع تحقيق و نگارش خود: تاريخ ايران اسلامى، مقطع مشروطيت؛ 3ــ "انگيزه و هدف اساسى" كسروى از نگارش و پردازش تاريخ مشروطة ايران.
نكتة اول:
در مورد جايگاه و نفوذ انكارناپذير تشيع و علماى شيعه در تاريخ كشورمان، بايد خاطر نشان ساخت كه متأسفانه بسيارى از پژوهندگان تاريخ ما ــ چه به سهو و چه به عمد، كه البته نتيجة هر دو، يكى است ــ از اين نكتة حياتىِ "سهلِ ممتنع" غفلت كردهاند كه كليّه نهضتهاى خونبار ميهنمان، به ميزان "ملّى بودن" (و درونجوش و وابسته به بيگانه نبودن آنها)، لزوماً و منطقاً "مذهبى" هستند، يعنى "اسلامى" و آنهم "اسلام شيعى".
نكتة دوم:
دومين نكته، لزوم بىطرفى مورخان و "عدم موضعگيرى" قبلى (بهويژه خصومت و عناد) آنها نسبت به موضوع پژوهش خويش است و بررسى و سنجش اين امر در كسروى نسبت به موضوع پژوهشش: تاريخ مشروطيت ايران.
در لزوم حفظ و رعايت اين بىطرفى توسط مورخان، جاى هيچ ترديدى نيست. بايد ديد كه كسروى نسبت به موضوع پژوهش خود (تاريخ ايران اسلامى ــ مقطع مشروطيت) چه موضعى داشته است؟ بىطرفى و به قول خود: بىيكسويى يا جهتگيرى و پيشداورى (آن هم از نوع منفى آن)؟ درواقع، براى درك صحّت، عمق و جامعيتِ تحليلها و داوريهاى كسروى دربارة جنبش مشروطيت ايران، بايد نخست ميزان بىطرفى، امانت و صداقت وى را در نقل حوادث و رويدادهاى آن جنبش تاريخساز معلوم كرد.
مىدانيم كه، شهرت كسروى، عمدتاً مرهون تكرويهاى فكرى و عملى، بهويژه تأليفات بحثانگيز او مىباشد كه دربارة موضوعات گوناگون (تاريخى، مذهبى، عرفانى و...) تحرير نموده است و اساساً همين مخالفتهاى "بىپروا" با باورها و عقايد اصولىِ هموطنان مسلمان خويش (همچون نگارش كتاب "شيعيگرى" بر ضدّ عقايد تشيع، و سوزاندن بعضى از كتب مذهبى و عرفانى نظير مفاتيحالجنان و ديوان سعدى و حافظ) بود كه به بحثها و جنجالهاى بسيارى در زمان او دامن زد و نهايتاً موجبات خشم مسلمانان، و تكفير و قتل وى را فراهم ساخت.
مواضع تند كسروى بر ضد آيين تشيع و پيشوايان آن، بسيارى از آثار وى (از آن جمله: تاريخ مشروطه ايران) را دقيقاً و عميقاً پوشش داده و بررسى اين مسأله، مىتواند نقطة شروع خوبى براى آشنايى با "زاوية نگاه" و "شيوة عمل" وى در عرصة تاريخنگارى مشروطيت باشد.
نكتة سوم:
سومين نكتهاى كه در نقد آرا و نظريات كسروى در حوزة تاريخ مشروطيت نبايد از نظر دور نمود، توجه به "انگيزه و هدف اصلى" وى از نوشتن تاريخ مشروطيت است. كسروى، خود را از ردة تاريخنويسان بيرون شمرده و لحن كلامش به گونهاى است كه گويى، تاريخنويسى را دون شأن خود مىداند: "كسانى چون خود را تاريخنويس مىپندارند مرا هم در ردة خود مىشمارند. به آنان يادآورى مىكنم كه من تاريخنويس نيستم و در ردة ايشان نمىباشم. بسيار كسانى به يك كارى برخيزند و از ردهكنندگان آن كار نباشند."[5]
پوشيده نيست كه كسروى، با نگارش چندين اثر تاريخى و از آن جمله: دو جلد تاريخ مشروطه ايران، دقيقاً تاريخنگارى كرده است و بنابراين در ردة مورخان قرار دارد. پس چرا و چگونه، خود را از اين رده بيرون مىشمارد؟ پاسخ به اين پرسش براى كسانى كه در آثار او غور كردهاند و بهويژه با مدّعيات شبهدينى وى آشنايند، كاملاً روشن است. كسروى، خود را "مصلح" شمرده و از اين حيث، شأن و منزلتى فراتر از مورخان براى خود قائل است. بر اين اساس، نگارش تاريخ مشروطيت براى او، درواقع، ابزارى براى پيشبرد اهداف فكرى و سياسى است؛ و اتفاقاً مشكل كسروى نيز در نگارش و پردازش تاريخ مشروطه، دقيقاً از همين امر بر مىخيزد.
او مدّعى است كه راه راست را يافته و آن راه، مسيرى كاملاً جدا از باورها و آموزههاى اسلام رايج در جامعة اسلامى ايران است. بر اين پايه، فرهنگ و ادب اسلامى ايران، و تشيع و روحانيت را ماية بدبختى و عقبماندگى ايران شمرده و معتقد است كه بايد از هر وسيله و افزارى (از جمله: نگارش و تحليل تاريخ) براى مقابله با اين دين و فرهنگ بهره جست و از حركتهاى "هنجارستيزانه" و "ساختارشكنانه" در اين مرز و بوم، بهويژه در قرون اخير (از اقدامات نادر افشار تا مشروطة سكولار) به شدت حمايت كرد و تصويرى مطلوب از آنها به ملت ايران ارائه داد.
بدين گونه، كسروى، در تدوين تاريخ مشروطه، نه به عنوان پژوهشگرى كه بىهيچ گونه "ادعا" و "پيشداورى" و "موضعگيرى قبلى"، به عرصة بررسى و تبيين حوادث تاريخى وارد شده است و در گزارش و تحليل قضايا، صرفاً دغدغة "كشف حقيقت" را دارد، بلكه به عنوان يك "مدّعىِ اصلاح" به نگارش و پردازش تاريخ دست زده كه قبلاً "نظر" و "حكم" خويش را ــ درست يا نادرست ــ دربارة موضوعات مورد پژوهش خود در تاريخ داده، و اينك در پى "اثبات" (و اگر گران نيايد: "تحميل") آن به ديگران است.
بر بنياد نكات سهگانة فوق، بايد پروندة زندگى كسروى (بهويژه فصل مربوط به خصال روحى، و آرا و مواضع فكرى و سياسى و اجتماعى او) را گشود و در آن به دقت نظر كرد.
ويژگيهاى روحى و رفتارى كسروى
اهل نظر نوعاً به وسعت دانستهها و معلومات كسروى در بعضى از رشتهها و موضوعات علمى، معترفاند. اما، به لحاظ منش و روش اخلاقى و عملى، او را واجد خصوصيات منفى زير مىشمارند: محدوديت اطلاعات و در عين حال اظهار نظر و داورى تند و جزمى در همة زمينهها و موضوعات علمى (بدون داشتن آگاهى و تخصص كافى در آنها)، بىذوقى و كجسليقگى، كيش شخصيت و استبداد به رأى، جزمانديشى و يكدندگى، پرخاشگرى و خشونت زبانى، قلمى و حتى يدى با مخالفان فكرى و سياسى، و بالاخره: عناد و غرضورزى.
ذيلاً، به جلوههايى از خصوصيات فوق در كسروى اشاره مىكنيم:
1ــ محدوديت اطلاعات، و داوريهاى تند و خام دربارة همه موضوعات:
كسروى، بىگمان از "فضل و دانش" بىبهره نبود و در بعضي عرصهها، كشفيّات و ابتكارات درخور تحسينى داشت. اما طبيعى است كه وى (مثل ديگران) "همه چيز" را (آن هم در حد "تخصص") نمىدانست و نسبت به آنچه بيرون از حوزة تخصص و كارشناسى او بود، اطلاعات محدودى داشت، و از اين بابت، ايرادى نيز بر او وارد نيست. مشكل اينجاست كه كسروى، متأسفانه، راجع به همه چيز (از دين، فلسفه و عرفان تا ادب، فرهنگ، تاريخ و اقتصاد) نظر مىداد و اسفبارتر آنكه اصرار داشت نظر خويش را نيز (به هر طريق كه شده) به كرسى نشاند و درواقع، بر ديگران تحميل كند و در اين راه، حتى از توهين به مقدسات ميليونها هموطن (مسلمان و شيعه) خويش دريغ نميكرد و كتابهايى چون ديوان سعدى و حافظ و كتاب مفاتيحالجنان را (كه باب ميلش نبود) در شعلههاى آتش مىافكند و جشن كتابسوزان مىگرفت!
نورالدين چهاردهى، پژوهشگر سختكوش فِرَق و مكاتب در دوران ما، كه از نزديك با كسروى ديدار و معاشرت داشته، معتقد است: "كسروى از علوم اسلامى، ناآگاه بود و حتى بدون آشنايى به علم فلسفه و شقوقش و تاريخ اديان و ملل و نحل و عرفان و تصوف... [با اين حال] مفاد مندرجات هر كتاب و رساله در دسترسش قرار مىگرفت با بحث انتقادى به جوابگويى برمىخاست. از ادبيات بيگانه حتى نحوة سرودن اشعار را نيز واقف نبود."[6] سهراب يزدانى، فاطمه سياح و دكتر كاتوزيان، ناقدان آثار كسروى، نيز از كمبود اطلاعات، بلكه ناآگاهى وى از انديشهها و مكاتب سياسى، اجتماعى، اقتصادى، فرهنگى و هنرى مغربزمين، كه وى دربارة آنها نظر مىداد، سخن گفتهاند.[7]
اطلاع از مكاتب سياسى، اجتماعى، اقتصادى، فرهنگى غربى، به كنار؛ كسروى حتى از عرفان و ادب اسلامى كشور خويش نيز ــ كه به اسم تصوف، سخت با آن مىستيزيد ــ اطلاع ناچيزى داشت.
سعيد نفيسى، ضمن "مغرضانه خواندن" اظهارات كسروى "دربارة سعدى، حافظ، تصوف و تشيع" افزوده است: "بالاتر از همه، به كسانى پرخاش كرد كه اصلاً دربارة آنها اطلاع نداشت. تولستوى و آناتول فرانس را نخوانده بود و بديشان خردههاى نادرست مىگرفت."[8] هوشنگ اتحاد نيز تصريح كرده است: "آنچه دربارة نقد ادبى و بررسى شعر شاعران ايرانى...، بهويژه حافظ و مولوى، نوشته از نوعى خامى و سادگى و عدم آگاهى از جوهر هنر و زيبايىهاى آثار ادبى سرچشمه گرفته است... ."[9]
احمد سروش، نويسنده و روزنامهنگار معاصر نيز، كه به قول خود: "چند سالى با" كسروى "در ادارة" روزنامة "پرچم همكارى نزديك داشته و مدتى با وى رفيق حجره و گرمابه بوده" و "حتى چندى با" او "در يك زندان به سر برده" است، معتقد است: "من با كسروى تبريزى بر سر مسائل دينى، اجتماعى، ادبى، فلسفى اختلاف عقيدة بسيار داشتم. دشمنى كسروى با ادبيات فارسى از آن جهت بود كه وى "لطف" شعر فارسى را درك نمىكرد و نيز با اينكه مردى تاريخنويس و وقايعنگار بود، هدف شعراى بلندپايه و بزرگى چون حافظ و مولانا جلالالدين رومى و فردوسى را نمىشناخت و از ايد[ه]آل بلند اين مردان بلندآوازه، كه كارى را كه سردارانى چون ابومسلم با شمشير نتوانستند به پايان برند با نوك خامه جهانشكاف پيش بردند بىخبر بود!"[10]
سهراب يزدانى، اطلاعات فلسفى كسروى را به مسائل فلسفى يونان باستان محدود دانسته و او را از انديشههاى فلسفى نوين غرب، بىخبر شمرده، اما احمد سروش، كه از نزديك با كسروى حشر و نشر داشته، كسروى را حتى از فلسفة يونان نيز بىاطلاع قلمداد كرده است. به نوشتة سروش، "كسروى تحصيل فلسفه نكرده بود و به همين جهت با آن سخت مخالف بود و فلسفه را چيز بيهوده و زائدى كه زادة خيال جمعى از آدميان است مىپنداشت! كسروى با اينكه مردى محقق و متتبع و مورخ و زبانشناس بود، با علوم جديد آشنايى نداشت و از مكاتب فلسفى جديد و قديم سخت ناآگاه بود و دريافتهاى خود را حقيقت محض پنداشته روى آن پافشارى شگفتانگيزى مىكرد."[11]
2ــ بىذوقى و اعوجاج سليقه و مشرب:
بىذوقى و اعوجاج سليقه و مشرب، مشكل ديگرى است كه انديشمندان براى كسروى برشمردهاند.
سخن هوشنگ اتحاد كه قبلاً به آن اشاره شد، بازگوكنندة همين بيذوقي است. همين مطلب را (به بيانى گزنده) در كلام استاد مجتبى مينوى مىخوانيم كه در نامهاي به مرحوم دكتر يحيى مهدوى نوشته است: "... سيد احمد كسروى ... بسيار احمق و بىسليقه بود!"[12] مينوى در جاى ديگر نيز، كسروى را به خصالى چون بىذوقى، بدطينتى، حسادت و نمكنشناسى متهم ساخته و با اشاره به حضور كسروى، محمدتقى بهار و ديگران در درسهاى "پهلوى و فُرس قديمِ" پرفسور هرتسفلد (ايرانشناس مشهور آلمانى) در تهران، نوشته است: "بهار و كسروى بعد از آن مجالس درس (كه ظاهراً از چهل مجلس بيشتر بود) به كار مستقل و اقتباس از كارهاى زردشتيان هند هم پرداختند و بعضى كتب منتشر ساختند و مقالات نوشتند و در سر اين كار و موضوعهاى ديگر با هم معارضه و مبارزة قلمى كردند، و سببش تا آنجا كه من مىتوانم حكومت كنم بيذوقى و بدطينتى مرحوم كسروى بود كه بسيار حسود هم بود و به همه بد مىگفت و هيچكس را غير از خودش قبول نداشت و حتى در مورد معلّمى هم كه به او درس داده بود، يعنى هرتزفلد، عاقبهالامر به مضمون نمكخوردى نمكدان را شكستى عمل كرد و در مجلة ارمغان به او دشنام داد و تهمت زد.[13]
3ــ استبداد به رأى و كيش شخصيت:
كسروى ــ با اين بىذوقى و آن ماية اندك از آگاهيهاى علمى، فلسفى و... ــ متأسفانه "استبداد به رأى" هم داشت و به جاى تعامل و تعاطى علمى و منطقى با انديشمندان و حقپژوهان، لجاجت و درشتى مىنمود.
سعيد نفيسى، در شرح ماجراى اولين ديدار خود با كسروى، نوشته است: "چهرة لاغر و استخوانهاى برجستة" كسروى، "سيمايى رنجكشيده و عصبانى و در ضمن مستبد به رأى و مصر در عقيده را نشان مىداد."[14] شمس آل احمد نيز كه در سالهاى پس از شهريور 1320، چند بار همراه برادرش (جلال آلاحمد) در كلوپ "باهماد آزادگان" متعلق به كسروى (واقع در حوالى خيابان حشمتالدوله) با كسروى ديدار كرده بر همين ويژگى منفى كسروى انگشت تأكيد نهاده است: "احمد كسروى... علىرغم گسترة دانستهها و برخوردارى از حافظهاى قوى، به غايت مستبد به رأى و انعطافناپذير بود و بارها در برابر انتقادات حاضران، كار را به مشاجره و لج و لجبازى مىكشاند. كيش شخصيت و نوخواهىهاى بىملاك، او را با معتقدات دينى مردم درانداخت تا جايى كه اهل ايمان تاب نياوردند و پس از مباحثات و اتمام حجتهاى فراوان، او را در كاخ دادگسترى از پاى درآوردند."[15]
4ــ خشونت و بدزبانى با مخالفان:
كسانى كه با كسروى ديدار و بحث علمى داشتهاند، مىگويند كه وى، در مواجهه با كسانى كه پيروىِ (دربست و كوركورانه) از افكار و نظريات وى را برنميتافتند و به گونهاى ديگر مىانديشيدند، رفتارى تند و خشن داشته است.
نورالدين چهاردهى، كه سالها از نزديك با كسروى محشور بوده، نوشته است: "كسروى هيچگاه حاضر به مباحثه نمىشد و در اين فنّ، توانايى نداشت و در طول ايام دعاوى خود كه ناگزير شد تن به مباحثه دهد در وسط بحث خوددارى مىكرد و بلكه چهره تُرُش كرده سخت عصبانى مىشد و كلمات تند و زشت بر زبان مىراند."[16]
يزدانى، ضمن نقد موضع تند كسروى نسبت به جايگاه و نفوذ روحانيت در تاريخ معاصر ايران، تصريح كرده است كه كسروى "در بسيارى جاها زبانى تند به كار گرفت كه شايستة پژوهش علمى نبود."[17]
5ــ ستيز با پرچمداران فرهنگ و ادب ايران اسلامى:
كسروى، در آثار خود، به كرات، به خواجة شيراز، سعدى بزرگ، حمله برده و از هتاكى و دشنام به وى بازنايستاده است. از جمله، به سعدى طعن زده كه هنگام حملة مغول به كشورمان، نسبت به "گرفتاريها و بدبختيهاى مردم ايران... كمترين غمخوارى از خود نشان نداده" است.
به رغم اتهام بىبنياد كسروى مبنى بر "چاپلوسى" و "بىدردى" سعدى، كسانى چون محمدعلى فروغى معتقدند: "از خصايص شگفتانگيز سعدى، دليرى و شهامتى است كه در حقيقتگويى به كار برده است. در دورة تركتازى مغول و جبّاران دستنشاندة ايشان كه از امارت و رياست جز كام و هوسرانى تصوّرى نداشتند و هيچ چيز را مانع و رادع اجراى هواى نفس نمىانگاشتند، با آن خشمآوران آتش سجاف كه با ايشان ــ به قول مولانا جلالالدين بلخى ــ حق نشايد گفت جز زير لحاف، شيخ سعدى فقير گوشهنشين، حقايق را به نظم و نثر بىپرده و آشكار چنان فرياد كرده كه در هيچ عصر و زمان كسى به اين صراحت سخن نگفته است... ."[18]
رفتار كسروى با حافظ نيز بهتر از رفتارش با سعدى نيست. در همان كتاب "فرهنگ چيست؟" وي مدعى شده است كه در اشعار حافظ هيچ "سخن سودمند" و "پند يا اندرز"ى نمىتوان يافت و او "چون خواستش بيش از همه، غزل ساختن و قافيه بافتن مىبوده، بيشتر شعرهايش به يكبار بىمعنى است"![19] بهراستى، آيا حتى يك "پند و اندرز در ميان" اشعار حافظ يافت نمىشود؟!
مخالفت هتاكانة كسروى با شاعران بزرگ ايران اسلامى و بهويژه نمايش كتابسوزىاش را، حتى فردى چون صادق هدايت نيز (كه در خطّ ستيز با سنت و شكستن ساختارها و هنجارهاى فرهنگى ملّت ايران گام مىزد) تاب نمىآورد.[20]
كسروى به فردوسى بزرگ نيز جفا رانده و دربارة اثر جاويدان او: شاهنامه، گفته است: اين كتاب "كه بيش از همه ستايش پادشاهان خودكام و دربارهاى ايشان است، در اين روزگار، سراپا زيان است و بايستى از ميان برخيزد. از كتاب فردوسى تنها در زمينة زبان مىشود سودجويى كرد!"[21]
تأكيد مىكنيم: سعدى و حافظ و ديگر فرهنگبانان سترگ ايران اسلامى، البته "معصوم" نيستند و حتى بر بعضى از آرا و نظريات آنان، نقدهاى بعضاً جدّى وجود دارد؛ اما كسروى، "نقد" نمىكند؛ "تخريب و توهين" مىكند و در واقع، بر "ميراث بزرگ علمى و معنوى" كشور خويش (كه ارزشمندترين "سرمايه ملّى" اين مرز و بوم است) بىمحابا و ناشيانه "چوب حراج مىزند"! و از اين كار، به هيچ روى، نميتوان دفاع كرد.
در همين زمينه، بايد به مخالفت و عناد "بيمارگونة" كسروى با اسلام و روحانيت شيعه اشاره كرد كه فصلى دراز، محورى و تأثيرگذار در حيات اجتماعى، فرهنگى و حتى سياسى او ميباشد.
6ــ تلوّن در اظهارات و مواضع:
در آثار تاريخى و نيز مواضع عملى كسروى، به موارد متعددى از تناقضها برمىخوريم كه در تناسب با اوضاع و شرايط "متغيّر" روز قرار داشته و نشان از نوعى "نفاق و تلوّن و زمانهبازى" در وى دارد. به بعضى از اين موارد در ذيل اشاره شده است:
1ــ كسروى در چاپهاى پيشين و پسين تاريخ مشروطه، همه جا نسبت به ديكتاتور پهلوى (رضاخان) لحنى جانبدارانه دارد. براى نمونه، در ديباچة "تاريخ هجده ساله آذربايجان" (ضميمه پيمان 1313 ش، ص 9) از بنيادگذار سلسلة پهلوى به عنوان "يكى از سرداران نامدار تاريخى، اعليحضرت شاهنشاه پهلوى" ياد كرده و در همان ديباچه (ص 28) وقتى از قتل ميرزا آقاخان كرمانى به دست محمدعلىشاه قاجار سخن گفته، خطاب به ميرزا آقاخان (و با اشاره به عصر پهلوى) نوشته است: "دريغ اىجوان غيرتمند دريغ!... دريغ كه گرفتار ديو تيرهدرونى گرديدى! دريغ كه زود رفتى و روزهاى خوش ايران را نديدى"، و مقصودش از "روزهاى خوش ايران"، با توجه به تنقيد شديد كسروى از دوران حاكميت قاجار و نگارش اين مطلب در سالهاى 1314 ــ 1313، "عصر پهلوى" است!
به همين شيوه، در اثر ديگرش: "تاريخ پانصدساله خوزستان" از "سردار نامى ايران (حضرت اشرف رئيسالوزرا) اعليحضرت شاهنشاه امروزى" سخن گفته است كه "قد مردانگى برافراشت"[22] و سپس بر سركوب قيامهاى ضداستعمارى وقت همچون قيام جنگل توسط رضاخان صحّه گذاشته و آن را به چوب شورشهاى كورى (نظير فتنة سيميتقو) رانده است: "آقاى رئيسالوزرا چون از سال 1339 [اشاره به كودتاى سوم اسفند 1299.ش] رشتة كارها را به دست گرفته، به كندن ريشة گردنكشان و خودسران پرداختند و در مدت دو سال، شورش اميرمؤيّد را در مازندران، و آشوب [!] جنگليان را در گيلان، و فتنة اسماعيلآقاى سمتقو در آذربايجان و كردستان، كه هركدام، از سالها ماية گرفتارى ايران [!] بود، فرونشاندند و پس از اين فيروزيها، به سركوب عشاير كه از آغاز مشروطه سر به خودسرى آورده و جز تاختوتاز و راهزنى [!] كارى نداشتند، پرداختند!"[23]
در قضية سركوب خزعل توسط سردار سپه (كه عملاً راه را بر دستيابى رضاخان به "سلطنت" گشود) كسروى رياست عدلية خوزستان را بر عهده داشت و اساساً به دستور رضاخان به اين مأموريت رفته بود.[24] با اين سابقه، او در جشن پيروزى قشون پهلوى سخناني ايراد كرد و در آن رضاخان را "بازوى نيرومندى" معرفي كرد كه "خداى ايران براى سركوبى گردنكشان اين مملكت و نجات رعايا آماده گردانيده است" و افزود كه "بايد... همه ساله در اين روزها به شادى و جشن بپردازيم و فاتح آن، سردار باعظمت ايران را كه امروز خود شخصاً به خوزستان آمده از درون جان و بُن دندان دعا گفته و ثنا خوانيم"![25]
كسروى، در پيشگفتار "تاريخ مشروطه ايران" (چاپهاى كنونى) اصولاً فلسفة نگارش تاريخ را زمينهسازى براى روشن شدن ارج خدمات رژيم پهلوى دانسته و با اشاره به دوران قاجار نوشته است: "دستههاى انبوهى آن زمانهاى تيرة گذشته را از ياد بردهاند و از آسايشى كه امروز مىدارند خشنود نمىنمايند، و يك چيزى دربايد كه هميشه روزگار درهم و تيرة گذشته را از پيش چشم اينان هويدا گرداند."[26] در همان كتاب، ايضاً رضاخان را پادشاهى شمرده است كه "بيست سال با توانايى و كاردانى بسيار فرمانروايى كرد"![27] اين سخنان را، كسروى در آغاز و پايان كتاب تاريخ مشروطه بيان كرده است كه مقدمهاش بر آن، تاريخ بهمن 1319.ش را در زير امضاى خود دارد: يعنى آخرين سال ديكتاتورى رضاخانى، و به تعبيرى، اوج دوران ديكتاتورى!
جالب است كه كسروى، با اين همه تعريف از بنيادگذار ديكتاتورى مخوف بيست ساله، در مقالاتى كه پس از عزل و سرنگونى رضاخان نوشته، لحن خود را در ستايش صريح و مطلق از وى عوض كرده و (همآوا با جوّ تند ضدّ رضاخانىِ حاكم بر كشور در آن ايام) از استبداد و ديكتاتورى آن شاه ستمپيشه سخن به ميان آورده است: "ده سال در ايران جز هرج و مرج نبود تا شاه پيشين (رضاشاه) برخاست و اين نيز به جاى هرج و مرج، ديكتاتورى و استبداد را برقرار گردانيد"![28] نيز نوشته است: "بايد گفت آنچه در آن بيستساله در ايران روى داده، نه مشروطه با قانون، بلكه استبداد و ديكتاتورى بوده و بايد كارهاى آن زمانْ همه را از قانون بيرون شمرد و اثر قانونى به آنها نداد"![29]
2ــ در همين زمينه گفتنى است كه، كسروى، خود تصريح كرده است كه از سوى دولت رضاخان، "ژاندارمى در پشت سر" وى مىايستاد و از او در برابر مردم، محافظت مىكرد.[30] اما جالب است بدانيم كه همو بعدها (يعنى پس از سرنگونى رضاخان) ضمن تغيير لحن خود راجع به آن شاه ستمگر، مدّعى شد كه "در همان زمان رضاشاه كه همة زبانها بسته بود، من ترس به خود راه نداده [!] از كوشيدن و نوشتن بازنايستادم..."!
3ــ كسروى، در "تاريخ هجدهساله آذربايجان"، ميرزاكوچكخان و ياران مجاهد او را مردانى "كوتاهبين و ساده" شمرده است كه "از دورانديشى و شناختن سود و زيان كشور بىبهره" بودهاند![31] در "تاريخ پانصدساله خوزستان" نيز (چنانكه فوقاً گفتيم) ضمن تجليل از ديكتاتور پهلوى، ميرزا و همرزمان ضداستعمارگر و وطنخواه وى را جزء "گردنكشان و خودسران"! شمرده و بر سركوب قيام آنان توسط رضاخان مُهر تأييد زده است![32] موضع كسروى نسبت به شيخ محمد خيابانى نيز در كتاب "قيام شيخ محمد خيابانى" (تأليف 1302.ش) بهتر از اين نيست. در آن كتاب نسبت به خيابانى از كينهتوزى و بددلى دريغ نورزيده و او را فردى جاهطلب و خودخواه شمرده است كه مقاصدش را در پوشش عناوين فريبنده پيش مىبرد![33] نيز ادعا كرده است كه "...خيابانى را پندار و خودپسندى چنان هوش از سر ربوده و چاپلوسان كه گرد او را فراگرفته بودند او را چنان از خِرَد بيگانه ساخته بودند كه آن موقع ترسناك و باريك، خود را سنجيدن نمىتوانست."[34] در كتاب ديگرش "تاريخ هجدهساله آذربايجان"، هم (بهرغم اعتراف به نيكخواهى و دلسوزى خيابانى براى كشور)[35] او را فاقد انديشه روشن در كار خويش شمرده و به "بىپروايى... به مردم" متهم ساخته است![36]
اما همين جناب كسروى، پس از فرار فضاحتبار ديكتاتور پهلوى، و تغيير جوّ و بروز نارضايى شديد ملّت ستمديده ايران از رضاخان در مطبوعات و محافل كشور، لحن خويش نسبت به ميرزا كوچكخان و خيابانى را عوض كرد و آن دو را (در كنار كلنل محمدتقى پسيان) "از مردان غيرتمند" ايران و "كوشا و جانفشان" براى ميهن خويش شمرد!؛ هرچند در اينجا نيز، با اتهام "خامى" و ندانمكارى به آنان، از ريختن زهر خويش به ايشان خوددارى نكرد: "اين سه تن از مردان غيرتمند اين كشور بودند و هر يكى از راه ديگرى به كوشش و جانفشانى برخاستند. هر كدام از آنان مىخواست بنيادى گذارده نيرويى در دست كند و اين توده را راه برد. هر يكى انديشههاى سياسى ديگرى مىداشت، ولى آنها نيز خام مىبود. ازآنرو نه تنها نتوانستند كارى به انجام رسانند و جان خود را در آن راه باختند، اثرى هم از خود بازنگذاردند و رنجهاشان همه بيهوده گرديد. هر يكى با كشته شدن خود داغ ديگرى به دلهاى ما گذاشت."[37]
گواه روشنتر اين دگرديسى، اقدام او در روزنامه پرچم است كه تحت عنوان "يادى از شادروان ميرزا كوچكخان" عكسى از وى را آورده و نوشته است: "چنانكه از رشت آگاهى دادهاند، آدينه كه ششم شهريور است آزادىخواهان گيلان به نام يادآورى از شادروان ميرزا كوچكخان، بنيادگزار خيزش جنگل، و ارجشناسى از كوششهاى او بر سر خاكش خواهند رفت. ما نيز از راه دور، در آن احساسات و ارجشناسى شركت جسته به اين چند سطر مبادرت مىورزيم و امروز عكس آن شادروان را در روزنامه خود مىآوريم. ميرزا كوچكخان با يك دل پاك و انديشه بزرگ و با يك غيرت و مردانگى كممانندى خيزش جنگل را بنياد گذاشت و سالها در راه آن رنجها برد و سرانجام جان خود را در آن راه باخت. ولى نام او هميشه در تاريخ باز خواهد ماند و هميشه مهر او در دلهاى ايرانيان پايدار خواهد بود."[38]
به راستى، "گردنكشى و خودسرى" رهبر نهضت جنگل، و "خودپسندى و پرواى مردم نداشتن" شيخ محمد خيابانى كجا، و "غيرتمندى" و "كوشش و جانفشانى" آن دو در راه وطن، و گذاشته شدن داغ شهادتشان بر دل كسروى كجا؟! اتهام "كوتاهبينى و فقدان دورانديشى" به آنان كجا، و ستايش از "انديشه بزرگ" ايشان كجا؟! يك بام و دو هوا از اين روشنتر هم مىشود؟!
راز اين تناقضگويىها و تحريف حقيقتها، ناگفته روشن است. چه، اكنون مملكت از وجود رضاخان تهى شده و جوّ، كاملاً تغيير يافته بود؛ لاجرم بايد پوست انداخت و موضع عوض كرد... غافل از آنكه تاريخ، اين گونه اظهارات متناقض و مواضع متلوّن را ("توانايى و كاردانى بسيار" و "ديكتاتورى و استبداد") در كنار هم خواهد نهاد و مصداق نوعى "نفاق و زمانهبازى" خواهد شناخت.
7ــ عناد و غرضورزى:
سعيد نفيسى با افسوس و دريغ نوشته است: كسروى "آنچه درباره سعدى، حافظ، تصوف و تشيع گفت، نه تنها به نفع ايران نبود، بلكه صريحاً بگويم، مغرضانه بود. بالاتر از همه، به كسانى پرخاش كرد كه اصلاً درباره آنها اطلاع نداشت. تولستوى و آناتول فرانس را نخوانده بود و بديشان خردههاى نادرست مىگرفت. اين كارهاى او بيشتر از اين حيث مرا ناراحت مىكرد كه او مردِ پژوهشگر بسيار باسواد كتابخوانده ورزيدهاى بود. كسى كه آن سه جلد كتاب بىنظير شهرياران گمنام را نوشته است ديگر نبايد از اين سستيها و فتورها و تعصبهاى نارواى عجولانه به كار برد."[39]
متأسفانه اين غرضورزى را در ساير حوزهها، از جمله: حوزه نگارش تاريخ مشروطيت، نيز از كسروى مشاهده مىكنيم.
دكتر عبدالحسين نوايى در گفتوگو با فصلنامه تاريخ معاصر ايران، "تاريخ مشروطه" كسروى را "با اينكه به لحاظ شمول مطالب بسيار خوب است"، داراى "دو ايراد مهم" شمرده "كه يكى در نحوه نگارش است؛ يعنى كسروى كلماتى را خودش مىساخت و به كار مىبرد و درنتيجه، نثرش چندان دلچسب نبود، ديگر اينكه غرضهاى شخصى خودش را هم در كار تاريخ دخالت مىداد، كه كار خوبى نبود."[40]
غرضورزى كسروى را بيش از هر چيز مىتوان در مواضع تند ــ و اگر گران نيايد، بايد گفت: "عناد بيمارگونه" ــ او نسبت به عالمان دينى مشاهده كرد، كه علاوه بر كتب و مقالات گوناگون او در نقد تشيع و باورها و آموزههاى آن، در آثار تاريخى وى نيز (نظير دو جلد تاريخ مشروطه) كاملاً جلوهگر است.[41]
تاريخ مشروطه كسروى؛ نقاط قوّت و ضعف
كسروى، همچون هر فرد ديگر، در كار خويش (و از آن جمله: در نگارش تاريخ) نقاط قوّتى دارد و نقاط ضعفى، كه داورى بىطرفانه و در عين حال جامع درباره او، به در نظر گرفتن مجموع اين ضعفها و قوّتها، و جمعبندى و معدّلگيرى از همه آنها منوط است.
1ــ نقاط قوّت:
1ــ 1ــ بهرهگيرى از اطلاعات دست اول و بعضاً منحصربهفرد تاريخى: از جمله نقاط قوّت تاريخ مشروطه كسروى، استفاده او از شمار زيادي از نوشتهها يا خاطرات شفاهى رجال عصر مشروطيت است كه چنانچه وى مطالب آنها را در كتابش بازتاب نمىداد، شايد براى هميشه در تاريخ گم مىشدند، همچون استفاده از اطلاعات مغتنم (شخصى و خصوصى/شفاهى و مكتوب) دستاندركاران يا شاهدان حوادث مشروطيت (بهويژه در آذربايجان و تبريز) نظير ميرزا جواد ناطق، صبرى، كروبى، ميرزا علىاكبرخان ارداقى، سيد عبدالرحيم خلخالى، احمد صادقاوف، ميرزا حسين خياط، اسماعيل يكانى، اسماعيل اميرخيزى، حاجى ميرزا حسن شكوهى، امير حشمت نيسارى، ميرزا علىاكبر اردبيلى، احمد طباطبايى و... .[42]
بر اين همه بايد فهرست زير را نيز افزود: اسناد و اعلاميههاى عصر مشروطه، اسناد كارگزارى آذربايجان، اسناد وزارت امور خارجه، دفتر رونوشت انجمن ايالتى آذربايجان، اسناد بهجامانده از افراد، رونوشت تلگرافها، نامههاى خصوصى افراد نظير حاج شيخ فضلالله نورى، محرّر شيخ، رحيمخان چلبيانلو، عينالدوله، سيد احمد طباطبايى، ميرزا ابوطالب زنجانى كه از آلبوم اسناد آقا ضياءالدين نورى (فرزند شيخ شهيد) گرفته است.[43]
استفاده گسترده كسروى از اسناد و مآخذ تاريخى فوق، بىشك از نقاط قوّت او است، هرچند كه متأسفانه وى در ثبت و انعكاس اظهارات افراد و گروهها (بهويژه گزارشهاى شفاهى) اصل "موازنه خبرى و اطلاعاتى" را رعايت نكرده است.
2ــ 1ــ استفاده از مآخذ متنوّع و گسترده تاريخى: بخشى ديگر از منابع و مآخذ كسروى در تاريخ مشروطه، آثار مكتوب و منتشرشدهاى است كه نويسندگان ايرانى و خارجى آن را تأليف كرده و به طور مستقيم يا ضمنى مسائل و حوادث مشروطيت را شرح دادهاند، همچون: تاريخ بيدارى ايرانيان (نوشته ناظمالاسلام كرمانى)، انقلاب ايران (ادوارد براون)، اختناق ايران (مستر شوستر)، ايران و تركيه در انقلاب (ديويد فريزر)، گزارشهاى مامونتوف، كتاب آبى (مجموعه گزارشهاى سفارت انگليس در ايران در عصر مشروطه)، مذاكرات مجلس شوراى ايران در ادوار مختلف عصر مشروطيت، و استقلال گمركى ايران (رضا صفىنيا، تهران 1307.ش).
افزون بر اين، بايد به روزنامههاى مختلف (فارسىزبان) تهران، تبريز، قفقاز، مصر، هند، اسلامبول و...، منتشرشده در سالهاى پيش و پس از مشروطه، اشاره كرد كه كسروى در تدوين تاريخ مشروطه به آنها مراجعه و استناد كرده است، نظير: روزنامه قانون به مديريت ميرزا ملكمخان (انتشار در لندن)، حبلالمتين (كلكته و تهران)، تربيت (تهران)، ثريا و پرورش و حكمت (مصر)، اختر (اسلامبول)، الحديد يا عدالت (تبريز)، ملا نصرالدين (قفقاز)، صور اسرافيل و روحالقدس (تهران)، توفيق (تبريز)، شمس (اسلامبول)، و... .[44] عدهاي از پژوهشگران، شمار كتابها و نيز جرايد فارسىزبان عصر مشروطه را كه كسروى از آنها استفاده كرده است، بالغ بر حدود 25 كتاب و سي روزنامه شمردهاند.[45]
البته، اسناد و منابع دست اول تاريخى و آثار تحقيقى بسياري درباره جنبش مشروطيت در دهههاى اخير انتشار يافته كه كسروى از آنها بىاطلاع بود و قطعاً مطالعه آنها در بعضى از ديدگاهها و نظريات وى تأثير تعيينكننده مىگذاشت.
ادامه دارد/
جمعه 28 تير 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 129]
-
گوناگون
پربازدیدترینها