محبوبترینها
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1826688830
دفتر منتظري خيال ميكرد امام(ره) به او نياز دارد
واضح آرشیو وب فارسی:آفتاب: دفتر منتظري خيال ميكرد امام(ره) به او نياز دارد
بين دفتر آقاي منتظري و احمدآقا درگيري به وجود آمده بود، دفتر آقاي منتظري ميخواست در هركاري، به ويژه در همه عزل و نصبها دخالت كند و به احمدآقا ميگفتند اين كار را بكن آن كار را نكن! عمده اين كارها هم از طرف هادي هاشمي بود كه با عده اي به اين باور رسيده بودند كه امام و احمدآقا مجبورند هر حرفي كه آقاي منتظري ميگويد قبول كنند، چون جز او كسي را ندارند.
اشاره: اين مصاحبه به خاطر تازگي و ناگفته بودن مطالب و از سوي ديگر به دليل صراحت گوينده، از خواندني ترين گفت و گوهايي است كه در نشريه "يادآور"، يادمان امام(ره) منتشر شده است.
حجت الاسلام سيد حسين موسوي تبريزي دادستان كل انقلاب با حكم امام(ره)، در اين گفتگو به ادعاهاي برخي گروهها و شخصيت هاي سياسي داخلي و اپوزيسيون مبني بر كانليزه بودن ارتباط با امام(ره) و انتقال اطلاعات به ايشان، ماجراي آيت الله شريعتمداري، نهضت آزادي، سازمان مجاهدين خلق(منافقين) و نحوه برخورد با آنها و قضيه منتظري پرداخته است:
در ده ساله اخير، يكي از محورهاي ثابت برخي خاطرات و تحليلهايي كه مخالفين انقلاب و نظام يا كساني كه در ميانه راه بريدهاند، نوشته و منتشر كرده اند، مسئله كاناليزه بودن امام است، بدين معنا كه اينها مدعي هستند پس از انقلاب، به خصوص هنگامي كه امام به جماران آمدند، اطلاعات از كانالهاي خاصي به ايشان داده ميشد و لذا بر مبناي آن به گونهاي تصميمگيري ميكردند كه به اعتقاد اينها ناروا و نادرست بوده است، البته بسياري بر اين باورند كه اين طيف با طرح اين مسئله، در واقع در پي رفع و رجوع و توجيه علل اختلاف امام با خودشان يا بالعكس هستند. با توجه به جايگاه شغلي خود در مقطع پس از پيروزي انقلاب و نيز رفت وآمد زيادي كه به محضر امام داشتيد، اين ذهنيت را در چه پايهاي از صحت و اتقان مي بينيد؟
دو طائفه بودند كه مسئله را در زمان خود امام مطرح ميكردند. يك طائفه متأسفانه از دوستان بودند و طبيعتاً خيلي دلشان ميخواست حضرت امام مثل ايشان فكر و عمل كند و در انحصار آنها باشد. امام هم آنها را دوست داشت، ولي انحصار را دوست نداشت. يك طيف هم مجموعه مليگراييها و به تعبير امروز، ملي مذهبي ها بودند. به منافقين و كمونيستها كاري نداريم. از مجموعه مليگراها، آنهايي كه در كنار امام بودند، اعم از بني صدر و طيف نهضت آزادي و حتي جبهه ملي، تمايل داشتند امام مثل آنها فكر كند و فقط در انحصار آنها باشد و لذا اين حرفها را ميزدند كه اطرافيان امام روي ايشان تأثير ميگذارند و ديگران به محضر ايشان راه ندارند. امام رحمهالله عليه كهولت سن داشتند كه رهبر شدند و متأسفانه خيلي زود و هنوز يك سال از پيروزي انقلاب نگذشته بود كه سكته قلبي كردند و مشكلات جسماني ايشان شدت پيدا كرد، ولي در عين حال از نظر ملاقات، هم در مورد مسئولين و هم در مورد افرادي كه قبل از انقلاب در پيروزي انقلاب سهيم بودند و هم در مورد مردم عادي و نيز علما، به طور جامع رفتار مي كردند، يعني طوري نبودند كه ملاقاتهايشان اختصاص به يك گروه داشته باشد. هميشه بيش از حد ملاقات داشتند كه گاهي پزشكان منع ميكردند. قبل از سكته، ملاقاتها به قدري حجيم و زياد بود كه گاهي پزشك ميآمد و ميگفت ملاقات ممنوع است و ناچار بودند يك هفته، ده روز ملاقاتها را تعطيل كنند. در اين ايام امام از دفتر خودشان به منزل مرحوم آقاي اشراقي در خيابان دورشهر، مقابل مسجد صدوق كه منزل دو طبقه اي بود، مي رفتند. مرحوم امام را ميبردند كه فشار ملاقاتها كم شود، با اين همه باز هم ملاقاتهاي خصوصي انجام ميگرفت.
سردمدار القاي اين ذهنيت، دست كم در دهه اخير، طيف مهدي هاشمي هستند كه از قول آقاي منتظري خاطراتي را پخش ميكنند.
بله، يك عده هم آنها هستند.
چرا اطرافيان آقاي منتظري به اين نتيجه رسيدند كه امام توسط احمد آقا و دوستانش كاناليزه شده است؟
تنها يك دليل دارد. وقتي من دلم ميخواهد كه شما هميشه حرف مرا گوش كنيد و نميكنيد، يك بهانهاي ميآورم و ميگويم لابد فلاني نميگذارد، گوش كنيد؛ دلم ميخواهد هميشه من باشم، گروه من باشد؛ ريشه اش همين منيتهاست؛ غير از اين هيچي نيست. مهدي هاشمي و دوستانش دوست داشتند هرچه آنها ميگويند، باشد و احمدآقا گوش نميكرد. احمدآقا حرف همه را به امام منتقل ميكرد.
آقاي منتظري در خاطرات و تحليلهايي كه از قولش منتشر ميكنند...
خاطرات مال خودش است.
و در كتابي به اسم واقعيتها و قضاوتها از ايشان منتشر كردهاند...
اين مال او نيست. من خودم خواندهام و خلاف هم در آن زياد است.
در اين دو كتاب، نويسندگان، عامل اصلي كنار گذاشته شدن آقاي منتظري را احمدآقا ميدانند و ميگويند كه او ميخواست جاي امام بنشيند.
دروغ است. خدا رحمت كند احمد آقا را. در اولين جلسهاي كه بعد از اعلام قائم مقامي آقاي منتظري تشكيل شد، منزل مرحوم آقاي توسلي ناهار دعوت بوديم. من بودم و احمدآقا و آقاي هاشمي و آقاي امام جماراني. در آنجا احمدآقا سر ناهار به آقاي هاشمي گفت كه شما از اين به بعد در نماز جمعه در باره آقاي منتظري بگوييد: «آيتاللهالعظمي، و ايشان را مطرح كنيد». در آن مقطع احمدآقا شديداً به آقاي منتظري علاقه داشت و شديداً هم تمايل داشت كه ايشان بعد از امام، رهبر شود و بعد از امام هم در مورد مسائل فقهي و شرعي ميگفت كه من مقلد آقاي منتظري هستم، مادرم هم همين طور و آقاي پسنديده هم همين طور؛ البته نه مسائل سياسي. در قضيه بركناري آقاي منتظري، من معتقدم كه برخوردهايي كه بين احمدآقا و نه مهدي هاشمي كه با هادي هاشمي، داماد آقاي منتظري پيش آمد، تأثيرگذار بود. تأثير هادي در بيت آقاي منتظري بيشتر از مهدي هاشمي بود. البته مهدي از اول هم آدم تندرويي بود.
من ميدانم كه احمدآقا گاهي براي اينكه حتي كلمات شفاهي امام را طور ديگري منتقل نكند، آنها را يادداشت ميكرد، يا مثلاً اگر در اطلاعيهها كلمهاي يا مطلبي بود كه نياز به اصلاح و بازنگري داشت، بدون اجازه امام هيچ دخل و تصرفي نميكرد. اگر نظر داشت، اول ميرفت به امام ميگفت، اگر امام قبول ميفرمود، تغيير ميداد و اگر نميپذيرفت، ابداً دخل و تصرف نميكرد. همين طور در سخنرانيهايي كه قرار بود از راديو و تلويزيون پخش شود و مثلاً به نظر احمد آقا ميآمد كه بهتر است اين جمله پخش نشود، اين را ميرفت به امام ميگفت، امام ميفرمود آره يا نه و هماني را كه امام ميفرمود، انجام ميشد. در ملاقاتها هم به هيچ وجه اين طور نبود كه براي كسي ملاقات نگذارد. البته ممكن است كه مثلاً چون با من دوست بود، وقت ملاقات مرا كمي بيندازد، ولي درخواست هيچ كس را براي ملاقات بيپاسخ نميگذاشت و اتفاقاً بيشتر تهمتهايي هم كه به او ميزدند به همين خاطر بود كه مثلاً جناحي تمايل نداشت كساني از جناح ديگر با امام ملاقات داشته باشند. به نهضت آزاديها وقت ملاقات ميداد، صداي عده اي در مي آمد؛ به جناح چپ آن موقع، يعني حاميان آقاي ميرحسين موسوي وقت ملاقات ميداد، صداي راست سنتي در ميآمد؛ به راستي ها وقت ملاقات مي داد، ماها ناراضي بوديم!
به بحث اصلي برگرديم. در خاطرات منتشر شده، به طور مشخص چند مسئله يا چند رويداد مهم تاريخ انقلاب هست كه نحوه شكل گيري و فرجام آن رويدادها به كاناليزه بودن امام مرتبط شده است. خاطره نويسان از يك طرف به ارائه اطلاعات غلط يا يكسويه به امام تاكيد دارند و از طرف ديگر بسط يد شديد احمد آقا در اين موارد و كلاً در اداره كشور. يكي از مواردي كه شما به دليل مسئوليت قضايي و نيز ارتباطي كه قبل و بعد از انقلاب با آن كانون داشتيد، در جريان آن هستيد، مسئله حزب خلق مسلمان و سرنوشت آقاي شريعتمداري است. در اين مورد چه گفتني هايي داريد؟
مسلم است كه آقاي شريعتمداري از اول انقلاب، سر ناسازگاري با امام داشت. در مقابل تمام هم و غم امام اين بود كه شأن او به عنوان يك مرجع محترم حفظ شود؛ علاوه بر اين، نكته جالب اين بود كه امام فكر ميكرد تمام آذربايجاني ها مقلد آقاي شريعتمداري هستند. روي اين مسئله، امام در مخالفت با ايشان احتياط ميكرد، در حالي كه در مورد بقيه آقايان مراجع اين طور نبود.
يعني اگر با مراجع ديگر مخالفتي داشتند، جدي تر برخورد ميكردند؟
امام با ديگر مراجع، مخالفت خاصي نداشت، ولي اگر با آنها در شرايطي مشابه آقاي شريعتمداري قرار ميگرفت، آن همه دغدغه نداشت. امام ميخواست مسئله آقاي شريعتمداري به شكل درست و مسالمت آميزي حل شود و ادامه آن را براي انقلاب خطرناك ميديد، چون غير از مسئله مرجعيت، در اينجا يك مسئله ناسيونالستي و اختلاف بين ترك و فارس هم پيش ميآمد. كافي بود مسئله را برگردانند و بگويند چون آقاي شريعتمداري ترك است، چنين برخوردي با او ميشود و تركها را نسبت به انقلاب و امام تحريك كنند كه اين كار را هم كردند. تركهاي مختلف شاهسون، همدان، تبريز و ديگران، از جمله تركهاي خود قم، زياد هستند. همين الان فقط ترك هاي قم در حدود ششصد هفتصد هزار نفر ميشوند. در همان مقطع در اثر تحريكات خلق مسلمان، عده اي از ترك ها به منزل امام حمله كردند. اغلب اينها طرفداران آقاي شريعتمداري بودند و با چوب و چماق و سنگ تا نزديكي خانه امام هم آمدند، اما ايشان دستور دادند كه اطرافيانش هيچ نگويند؛ مردم قم آمدند و جلوي آنها را گرفتند و كارها حساب شده پيش رفت. يا مثلاً ما تبريز كه بوديم، مشكل خلق مسلمان پيش آمد. خلق مسلمان ظاهر قضيه بود، ولي جريان كومله ها كه مال عزالدين حسيني بود و دمكرات كه مال قاسملو بود و اشرف دهقان كه خلق كرد را درست كرده بود و چريك هاي فدايي و كمونيستها همه در آن جمع بودند. اينها در تبريز با خلق مسلمان همكاري ميكردند.
من مقداري با امام رك حرف ميزدم؛ يك روزي خدمتشان عرض كردم كه شما تصور ميكنيد كه تمام آذربايجان يا اكثريت قريب به اتفاق علما و تجارش مقلد آقاي شريعتمداري هستند، ولي واقع امر اين جور نيست و واقعاً هم اين را عين حقيقت گفتم. واقعيت امر اين بود كه بعد از فوت آيتالله بروجردي، تبريز لااقل دودسته شده بود. يك دسته مقلد آقاي حكيم شده بودند، يك دسته مقلد آقاي شريعتمداري. آن دستهاي كه مقلد آقاي حكيم بودند، علما، تجار بزرگ و محترم و فرهنگيان و دانشگاهيان بودند. اصناف عادي و متوسط و طبقه پايين مقلد آقاي شريعتمداري بودند.
يكي از كارهايي كه انجام داديم اين بود كه ميگفتيم ما اصلاً با تقليد كار نداريم. آيتالله شريعتمداري مرجع تقليد و محترم است ولي مسائل سياسي بايد از طريق حكومت حل و فصل شود. تعيين امام جمعه و قاضي و اينكه حزب خلق مسلمان كميته داشته باشد، صحيح نيست. اينها سي تا كميته و گروه مسلح داشتند و به بعضي جاها حمله و مشكل ايجاد ميكردند. ما تنها كاري كه توانستيم با موفقيت انجام بدهيم، اين بود كه حساب مسئله مرجعيت آقاي شريعتمداري را از قضاياي سياسي و حكومتي جدا كرديم و اين، كار ما را خيلي راحت كرد. حتي مقلدين متدين آقاي شريعتمداري هم با اين كار ما مخالفتي نداشتند و از اين جريان جدا شدند و ته قضيه يك عده كردهايي كه براي ايجاد آشوب آمده بودند، ماندند.
اينها مقلدان آقاي شريعتمداري بودند؟
نخير آقا! اينها اهل سنت و جزو كومله ها و دموكرات ها بودند، چه ربطي به مقلد آقاي شريعتمداري بودن، دارد؟ آمده بودند آشوب كنند. خلاصه نهايتاً غائله خلق مسلمان با دستگيري بيست سي نفر و اعدام ده، دوازده نفر فيصله پيدا كرد و كل ماجراي تبريز به راحتي حل شد. مسئله خود آقاي شريعتمداري يكي دو سال بعد پيش آمد كه پرونده قطب زاده بود كه آقاي ري شهري به آن رسيدگي كرد.
نقش احمدآقا در اين ماجرا چه بود؟
واقعاً تهمتهايي كه به حاج احمد آقا زده ميشود، ظلم بزرگي است. يادم هست بعد از آن شبي كه جامعه مدرسين اطلاعيه داد كه آقاي شريعتمداري ديگر صلاحيت مرجعيت ندارد، صبح، من و آقاي محمدي گيلاني خدمت امام رفتيم. من دادستان كل انقلاب بودم و آقاي محمدي گيلاني هم رييس دادگاههاي انقلاب در اوين بود و وقت قبلي داشتيم. حضرت امام هميشه اجازه ميداد كسي كه آمده، صحبت كند و سكوت ميكرد و دقيق گوش ميداد و آخرش اگر سئوالي داشتيم، امام جواب ميداد، اما آن روز وقتي رسيديم و من پرسيدم: « آقا! حالتان چطور است؟ انشاءالله كه بهتريد»، امام با تأثر بسيار شديدي فرمود: «خيلي بد شد. هيچ وقت در تاريخ شيعه اين طور نشده بود كه مرجعيت زير سئوال برود. من نميخواستم چنين اطلاعيهاي صادر شود». برداشت من اين بود كه اگر ميدانست، جلوي پخش اطلاعيه را ميگرفت. بعد هم فرمود كه من خيلي تلاش كردم آقاي شريعتمداري را حفظ كنم ولي ايشان حاضر نشد. تلاش امام هم با واسطههاي مختلف بود. يكي مرحوم آقاي فلسفي بود كه الحمدالله در خاطراتش هم اينها را گفته. آن قدري كه امام و حتي حاج احمدآقا در مورد آقاي شريعتمداري تلاش كردند و كوتاه آمدند، درباره هيچ كس نكردند ولي در اطراف آقاي شريعتمداري كساني بودند، به خصوص پسرش حسن آقا و عدهاي از سياست بازها كه در نهايت كار را خراب كردند. اي كاش اطرافيان ايشان از طيف آقاي بازرگان بودند ولي آقاي شريعتمداري به حرف آنها هم گوش نميداد. به حرف آدمهايي مثل رستم خاني گوش ميداد كه از انگلستان آمده بود و هيچ كسي جز بني صدر او را نميشناخت و ظاهراً ملي گرا، اما در حقيقت، چپ بود. در غائله تبريز وقتي كه خلق مسلمانيها راديو تلويزيون را گرفتند، حسن آقا او را فرستاده بود آنجا و در سه چهار روزي كه راديو تلويزيون دستشان بود، اعلاميههاي كومله، دموكرات، منافقين، اشرف دهقان، حزب توده و خلاصه هرچه را كه از ضد انقلاب به دستشان آمد، خواندند. وقتي چنين آدمهايي در اطراف آقاي شريعتمداري جمع شدند، همه ملي گراهاي باسابقه و علماي باوجهه، خودشان را كنار كشيدند.
آقاي سيد هادي خسروشاهي با آقاي سبحاني و مرحوم آسيد يونس عرفاني اردبيلي از طرف آقاي شريعتمداري آمدند تا با هيئتي كه امام تعيين كرده بودند، در تبريز صحبت كنند. مرحوم عرفاني خودش به من گفت كه برگشتم و به آقاي شريعتمداري گفتم: «آقا! جز يك مشت اراذل و اوباش، كسي در خلق مسلمان نمانده و مقلدين خودتان هم از اين وضعيت ناراحتند. راه حل اين است كه خودتان را از اين خلق مسلمان بكشيد كنار و تبري كنيد و كاري به آنها نداشته باشيد». آقاي شريعتمداري اين كار را كرد، ولي خيلي دير و ديگر فايده نداشت، چون ما كار خودمان را كرده بوديم. بعد هم دو باره همين حسن آقا و دامادش و عده ديگري دورش را گرفتند. وقتي كه جريان قطبزاده پيش آمد، من به خود امام گفتم كه اطلاق لفظ كودتا به اين جريان، جمهوري اسلامي را كوچك ميكند. حمله به خانهاي كه فقط 13 نفر در آن بودهاند كه پنج، شش تاي آنها هم منقلي بودند و سه چهار نفرشان بازنشسته و دو سه تا زن فاسد، اينها كجا مي توانند كودتا كنند؟ مگر نظام جمهوري اسلامي به اين عظمت را ميشود به اين آسانيها ساقط كرد؟ امام از آن به بعد به آقاي ري شهري دستور دادند كه ديگر لفظ كودتا را مطرح نكنيد. باز كودتاي نوژه يك چيزي! اطلاق لفظ كودتا به اين ماجرا، وجهي نداشت و برازنده نظام نبود.
در آن جريان اتهام آقاي شريعتمداري اين بود كه از جريان كودتا خبر داشت و خبر نداده بود.
تا آنجا كه من مي دانم اين هم نبود! پانصد هزار تومان پول داده بود به كسي كه برود كمك كند. قطبزاده گفته بود اين را داده بود به من كه در اين جهت خرج كنم. آقاي شريعتمداري ميگفت دادهام به مهدوي نامي كه ببرد در جاي مناسب خودش هزينه كند!
آقاي شريعتمداري در يكي از بازجوييهايش گفته بود كه اطلاعاتي داشتم كه قطبزاده ميخواهد چنين كاري بكند ولي چون كاري انجام نداده بودند، جا نداشت عدهاي را گرفتار كنم!
فتوكپي بازجويي نزد من هست. آن موقع آقاي ري شهري قاضي دادگاه انقلاب ارتش بود و من دادستان كل انقلاب بودم و مسئوليت همه دادسراهاي انقلاب با من بود. آقاي ري شهري خودش متن آن بازجويي را براي من آورد.
بسياري از مطلعين ميگويند اتفاقاً در دوراني كه آقاي شريعتمداري در حصر بود، بهترين كانال براي عرض حال نسبت به امام و رفع مشكلاتش، باز هم احمدآقا بود.
بله، آقاي شريعتمداري در آن دوران، عمدتاً با احمد آقا تماس ميگرفت و بعد از جريان كودتا، چند تلگراف زده بود براي امام كه توسط احمد آقا به امام داده شود و مثلاً درخواست كرده بود دامادش را عفو كنند. يك نامه هم در مورد دارالتبليغ بود كه گفته بود اين از بيتالمال درست شده و نگذاريد از بين برود. حداقل دو تا از تلگراف ها را احمد آقا به خود من نشان داد. نامهاي هم در جواب احمدآقا كه به او گفته بود گروهها ميخواهند از شما سوء استفاده كنند و شما از اينها تبري بجوييد؛ نوشته بود كه دو صفحه نامه مفصل است و احمد آقا آورد پيش من و گفت كه آقاي شريعتمداري پيشنهاد كرده اين نامه را به عنوان برائت از ضد انقلاب بنويسد. آيا كافي است؟ اين ديگر خيلي خصوصي است. حتي آقاي ري شهري هم نميداند! من ديدم يكي دو تا نكته كم است. بعضي از گروهها را ميدانستم كه پشت پرده دارند، دخالت مي كنند؛ گفتم اينها را هم بنويسد. ميخواهم بگويم كه قبل از امضا كردن نامه، آن را براي احمدآقا فرستاده بود كه ببيند و بعد كه اينها را اضافه كرديم، براي امضاي آقاي شريعتمداري رفت. گمانم همان موقع هم چاپ شد.
به هر حال، آقاي بازرگان در اوج قدرت حاضر نبود در چهار تا كميته شكسته بسته چند تا آخوند محلي باشند. اصلاً دردش اين بود كه چرا در اين كميتهها آخوندها هستند و دخالت ميكنند. با وجود اينكه وزير دادگستري از اينها بود؛ وقتي چهار تا دادگاه انقلاب تشكيل شد كه در رأس آن يك آخوند بود؛ آقاي بازرگان مرتباً عليه دادگاه انقلاب صحبت ميكرد. يا مثلاً اولين جلسهاي كه براي مجلس اول در روز 4 خرداد سال 59 گرفته شد، من هم دوره اول نماينده مجلس بودم و آمديم خدمت امام. عصر آن روز جامعه مدرسين، ما را به مدرسه فيضيه دعوت كرده بود و ماعصر رفتيم قم. احترام بالاتر از اين نمي شد به آقاي بازرگان گذاشت كه بعد از آن همه حرف و حديث و از نخست وزيري كنار رفتن، همه كمكش كرده بودند و در فهرست انقلابيها قرار گرفته و براي نمايندگي مجلس، رأي هم آورده بود. آنجا هم گفتند آقاي بازرگان يكي از سخنرانهاست. اولاً كه ايشان برخلاف عادت هميشگي كه مرتب و با انضباط بود، دير آمد. همه علما هم منتظر نشسته بودند، وقتي هم كه آمد، رفت پشت ميكروفن و عذرخواهي كرد و گفت رفته بودم خدمت آقاي شريعتمداري؛ به اين خاطر دير شد؛ بعد هم شروع كرد به صحبت درباره اينكه در طول تاريخ، تقريباً هيچ آخوندي سياسي نبوده و فقط آقاي شريعتمداري مختصري در سياست دخالت ميكرده! و الان هم اگر علما در سياست دخالت نكنند، بهتر است! من همان جا بلند شدم و اعتراض كردم كه چطور اين همه سوابق مبارزات روحانيت را ناديده ميگيريد؟ و رفتم به طرف تريبون كه بلندگو را بردارم! آيتالله نوري ميگفت فرداي آن روز خدمت امام رفتم و برخورد شما را گفتم و امام خيلي خوشحال شدند.
غرض اينكه حتي مبارزه و انقلاب را هم ميخواستند به خودشان منحصر كنند. همين آقاي دكتر يزدي رييس كيهان بود و همراه با مصطفي كتيرايي كه از اينها بود، عليه دادگاههاي انقلاب و شخص من مقاله مي نوشتند. من طبق قانون مطبوعات، جوابيه نوشتم ولي او چاپ نكرد. هر دو در مجلس نماينده بوديم. در آنجا از او پرسيدم: «تو كه اين قدر دم از قانون ميزني، چرا جوابيه مرا چاپ نكردي؟» گفت: «تو يك زماني در فلان جا به آقاي بازرگان توهين كردي، عذرخواهي كن تا چاپ كنم». گفتم اصلاً چه ربطي دارد؟
بعدها امام گفتند كه به انتخاب آقاي بازرگان براي نخست وزيري تمايلي نداشتهاند. چه كساني در اين امر دخيل بودند؟
همه؛ اين را من در خاطراتم گفتهام. همه كسان دخيل بودند. آقاي طالقاني...
البته نزديكان آقاي طالقاني مي گويند كه ايشان معتقد بوده كه ايشان مرد متديني است، ولي به درد اين منصب نمي خورد...
به هر حال من اين طور شنيدم؛ آقاي منتظري، آقاي مطهري، آقاي بهشتي، همه دخالت داشتند. به نظر من اتفاقاً يكي از جاهايي كه امام ابداً اشتباه نكرده، همين جايي است كه ميگويد اشتباه كردم، هيچ اشتباهي نكرده است. بهترين موقع بود و استفاده از آنها بهترين استفاده بود. غير از اينها كسي را نداشتيم. بعدها در جريان حزب جمهوري اسلامي كه امام اول اجازه نميداد و بعد اجازه داد، آقاي هاشمي رفسنجاني به امام گفته بود كه شما ديديد در اول انقلاب، دست همه ما خالي بود و همه اجباراً پناه برديم به نهضت آزادي! گاهي ممكن است انسان با دادن پستي به كسي مخالف باشد ولي چاره نداشته باشد يا مصلحت اين طور باشد و يا با مشورت دوستان اين كار را كرده باشد. خلاف شرع كه نيست و واقعاً هم غير از اين گروهي كه هم مسلمان بودند، هم سابقه سياسي داشتند و هم قبلاً در مديريتهايي بودند، كسي را نداشتيم. يك گروه مجاهدين خلق داشتيم كه وضعش معلوم بود؛ يك گروه سنتي بازاري داشتيم كه هيئت موتلفه بودند و خيليهايشان شهيد شده بودند. چندتايي مانده بودند كه آنها را در مناصبي گمارده بودند. در روحانيت هم كه تشكيلات اجرايي نداشتيم. دولت بازرگان پنج تا مأموريت داشت كه همه را انجام داد و لذا در آن مقطع، بهترين انتخاب بود، بعد هم دو قورت و نيمشان باقي نماند كه اگر حكومت دست ما بود چنين و چنان ميكرديم. من بارها بالاي منبر گفتهام كه امام همه امكانات را در اختيار اينها گذاشت و از همه ملت هم خواست كه از آنها حمايت كنند ولي اينها جز انحصارطلبي و جز اضافهخواهي كاري نكردند. آقاي بازرگان گفت امام برود قم، ما مملكت را اداره ميكنيم. در عين حال كه ايشان را متدين ميدانيم ولي اين نقاط ضعف را هم داشتند.
قضيه نامه امام در پاسخ به آقاي محتشمي كه درباره نهضت آزادي نوشته شده بود، هرسال چندين بار مطرح ميشود و حرف و حديثهايي را هم برميانگيزد. اينها ادعا ميكنند كه نامه را امام ننوشته؛ شما هم يكي دو سال پيش گفتيد كه احمدآقا گفته نامه را من نوشتهام؛ اما آقاي محتشمي ميگويند كارشناسان دادگستري نامه را با خط امام تطبيق داده و گفتهاند كه خط امام است. كم و كيف اين ماجرا چيست؟
احمد آقا خودش به من گفت كه خط من و امضاي امام است. خط كه مهم نيست، مسئله امضاست كه امضاي امام است و همان سنديت را دارد. جريان هم از اين قرار است كه آقاي بارزگان به دادگستري شكايت كرده بود كه اين نامه جعلي است. دلايلش را هم گفته بود كه امام تكه كلام هايي دارد كه در اينجا نيست و دست امام هم لرزشي دارد كه در اين خط نيست. احمد آقا شب هاي چهارشنبه روضه داشت. يكي از اين شب ها، آقاي محتشمي بعد از روضه رفت در اتاقي با احمد آقا صحبت كرد. احمد آقا مرا براي مشورت خواست و گفت كه جريان ازاين قرار است و از آقاي محتشمي شكايت كردهاند. اين نامه به خط من است و امام امضا كرده و نه تنها اين نامه كه نامههاي اخير را غالباً امام نمينوشت. من مينوشتم و امام امضا ميكرد... به هر حالاز نظر اعتبار فرقي نميكند. اشتباه ميكنند كه ميگويند خط امام است. نه اين، نه آن نامهاي كه درباره آقاي منتظري نوشته شده، خط امام نيست، امضاي امام است. خود احمد آقا گفت خط من است، ولي وقتي امام امضا كرده، هم از نظر شرعي و هم از نظر قانوني و هم از نظر عقلي، نامه امام است. آقاي رسولي و آقاي رحيميان اغلب احكام و پيامها را نوشتهاند. اين مسئلهاي نيست. مهم امضاي امام است. من خودم حكمهايي دارم كه امام ننوشته و فقط امضا كرده. دليل هم ندارد كه همه را خودش بنويسد. مگرالان كه اين همه حكم مي نويسند و رهبري امضا ميكند، اعتبار ندارد؟ بحث بيهودهاي است.
محور ديگر برخي خاطرات، بحث منافقين است كه در اينجا عمده تعريض آنها به خود امام است. برخي از وابستگان سابق منافقين، اين روزها اين گونه القا ميكنند كه در واقع، نظام آنان را به سوي جنگ مسلحانه سوق داد، يعني اگر آنها را تحويل ميگرفتند و نگهشان ميداشتند، انگيزهاي براي ورود به رويارويي مسلحانه با نظام نداشتند. از جمله كساني كه در چند سال اخير به دنبال القاي اين ذهنيت بوده، آقاي ميثمي است كه به طور مداوم در نشريه چشم انداز، اين مقوله را مطرح كرده است. خيليها هم خلاف اين را ميگويند و اين نظر را قبول ندارند. با توجه به اينكه شما با اين گروه زياد برخورد داشتيد، ديدگاهتان در اين باره چيست؟
من هم در مصاحبهاي كه با چشمانداز كردم گفتم كه برخي اين ديدگاه را دارند كه شايد اگر بعضي از برخوردها نميشد، مسئله فرق ميكرد. در مورد مجاهدين خلق، بارها در صحبتهايم گفتهام كه نه تنها برخورد حذفي نشد، بلكه برخورد جذبي هم زياد شد. حاج احمدآقا كه خدا رحمتش كند، آن چنان با اينها جذبي برخورد ميكرد كه از طرف افراد تند و حزباللهي اين طرف، مورد اتهام قرار ميگرفت و حتي از بعضي از اعضاي حزب جمهوري اسلامي حرفهاي تندي ميشنيد. يادم هست كه بعد از شهادت مرحوم آقاي بهشتي، در كنگره اول حزب، احمدآقا را دعوت و حتي به عضويت هم دعوت كرده بودند. بعضي از تندها اعتراض ميكردند كه چرا ايشان را دعوت كردهايد! من عميقاً معتقدم كه احمدآقا هيچ كاري را بدون اجازه امام انجام نميداد و در مورد مجاهدين خلق هم اگر با آنها ارتباطي داشت، امام دقيقاً در جريان بودند. بنا بود كه روزنهاي باشد كه تا جايي كه امكان دارد اينها به سمت قيام مسلحانه نروند. در ارديبهشت يا خرداد 58 بود كه امام «رحمهالله» به مسعود رجوي و موسي خياباني، اجازه ملاقات دادند. همان طور كه گفتم من از قبل از انقلاب با حاج احمد آقا رفيق بودم و تقريباً همسن هم بوديم، لذا ميتوانستم خيلي باز و بي تعارف با او صحبت كنم و ايشان هم به من محبت داشتند. من به ايشان اعتراض كردم و البته تنها من هم نبودم. در جلسه اي دوستانه بوديم؛ من بودم، آقاي ري شهري بود، آقاي فاكر بود، گمانم آقاي معاديخواه بود، آقاي جعفري گيلاني و مرحوم آقاي حقاني بودند و چند نفر ديگر. دوستاني كه از زندان درآمده بودند، مثل آقاي فاكر و آقاي معاديخواه از ما تندتر بودند كه چرا امام به اينها اجازه ملاقات دادهاند. من و آقاي جعفري گيلاني، به اين مقدار تند نبوديم. من اين مسئله را به حاج احمد آقا منتقل كردم، گفت بياييد خودتان با امام صحبت كنيد. در همان تاريخ، شايد يك هفته بعد از ملاقاتي كه احمد آقا به آنها داده بود، براي ما ملاقات گذاشت و به ديدن امام رفتيم. امام در گوش دادن به حرفها خيلي بيتكلف بودند. بعد از انقلاب هم اين تشريفات و تعارفات كذايي حالا نبود. واقعاً ما به عنوان يك طلبه جوان 27، 28 ساله خيلي راحت با امام مينشستيم و صحبت ميكرديم. سخنگوي آن دوستان هم من بودم. عرض كردم: «آقا! اين دوستان از اين ملاقاتي كه شما به منافقين داديد، ناراحتند. اينها در زندان با بچه مسلمان ها اين جور برخورد ميكردند و اين جور بودند». امام رحمهالله عليه فرمودند: «من ميخواستم با اينها اتمام حجت كنم. يكي اينكه نگويند ما حرف داشتيم و دستمان به فلاني نرسيد و نتوانستيم حرفهايمان را بزنيم. دوم اينكه من هم حرفهايم را بگويم كه از آنها چه ميخواهيم و بدانند كه ما نميخواهيم با آنها بجنگيم، وگرنه من هم همه چيزهايي را كه شما مي دانيد، ميدانم. من اتمام حجت كردم و گفتم كه بايد تمام اسلحهها و ساختمانهاي دولتي را تحويل بدهيد و مثل همه ملت بياييد و فعاليت آزاد سياسي كنيد، در اين صورت آزاد هستيد و از طريق انتخاب مردم هم به هر جا كه برسيد، كسي جلوي شما را نميگيرد». اين كاري بود كه امام «رحمهالله عليه» انجام دادند و بسيار كار درستي هم بود و لذا اينها در انتخابات مجلس شركت كردند و در خيلي جاها هم براي شركت در مرحله دوم رأي آوردند، از جمله موسي خياباني كه در تبريز، رقيب خود من بود.
از 22 بهمن 57 تا 25 خرداد 60، نزديك به دوسال و نيم، هر كاري كه توانستند كردند. روزنامه شان چاپ ميشد، ساختمانهاي دولتي در اختيارشان بود و اسلحه فراوان داشتند و با اينكه امام گفته بودند اينها را تحويل بدهيد، ندادند و به شكل علني نيروهاي مسلح خود را به نام ميليشيا در روزهاي جمعه راه ميانداختند و ميبردند در كوهها و به آنها آموزش نظامي ميدادند. نظام جمهوري اسلامي با هيچ گروهي اين قدر مماشات نكرد. البته پستهاي كليدي را طبق يك پيمان نانوشته، به اينها نميدادند، چون در ميان تمام مسئولان و سردمداران انقلاب، حتي يك نفر نبود كه به اينها اطمينان صددرصد داشته باشد.
حتي آقاي بازرگان هم به اينها اعتقادي نداشت، البته ايشان حتي به امثال داريوش فروهر هم نميخواست پست بدهد و امام گفتند كه اين كار را بكند ولي امكان نداشت كه او به مجاهدين، پست مهمي را محول كند، يا بنيصدر كه تندترين و مستقلترين مقالات را عليه مجاهدين در روزنامه انقلاب اسلامي مينوشت. بعد از رييس جمهور شدن، همدست شدند، آن هم بنيصدر اينها را نياورد سر كار بگذارد، بلكه آدمهايي در اطرافش بودند كه با اينها ارتباط داشتند. او از اينها حتي معاون و مشاور هم نگرفت؛ با اين همه و براي حفظ و كنترل كردن اين گروه ها، حاج احمدآقا علني از اينها دفاع ميكرد، حتي وقتي در امجديه ريخته بودند و اينها را زده بودند، حاج احمد آقا علناً مخالفت كرد و گفت نبايد دعوا راه ميانداختيد و بايد ميگذاشتيد حرفشان را بزنند.
اينها از قبل از انقلاب قدرت تشكيلاتي بسيار خوبي داشتند. اولاً شعارهايي ميدادند كه طيف نوجوان و جوان علاقمند به مبارزات انقلابي را خيلي جذب مي كرد، تجربيات تمام سازمانهاي آزاديبخش دنيا، به خصوص چپيها را هم داشتند، آدمهاي ثابت قدمي را هم جذب كرده بودند، يعني كساني كه سر چهارراهها نشريه مجاهد ميفروختند، اگر كتك هم ميخوردند، دست برنميداشتند، با احمدآقا و آيت الله طالقاني و بعضي از سران انقلاب هم رابطه داشتند و با اينكه اينها اعتقاد صددرصد به منافقين نداشتند، اما معتقد بودند كه نبايد اينها را به موضع تقابل كشيد، حتي آقاي بهشتي هم به آنها اجازه ملاقات ميداد.
آيت الله مهدوي كني از بزرگان انقلاب، مورد اعتماد امام و به خاطر اخلاق و روحيه خوبي كه داشت، مورد اعتماد همه گروهها بود. ايشان با خط خودش به رجوي اجازه داده بود كه براي محافظت از خودش اسلحه داشته باشد. نظام ديگر بايد با اينها چگونه مدارا ميكرد؟ چه جوري بيشتر از اين بايد به اينها آزادي ميداد؟
به هر حال اينها همه اين امكانات را داشتند، با اين همه چرا مردم در حد رأيدادن به نمايندگي مجلس هم به اينها اعتماد نكردند؟
اينهاهرچند به مجلس نرفتند، ولي رأي هاي خوبي آوردند. شما بايد آن طرف قضيه را هم ببينيد؛ آن طرف امام حضور داشتند و مردم، همه ما را به عنوان پيروان خط امام قبول داشتند وگرنه اگر به خودمان بود كه ده درصد هم رأي نميآورديم. بني صدراشتباهش همين بود كه خيال كرد 11 ميليون رأي را به خاطر خودش به او دادهاند. درست است كه آدم خوش قلمي بود، قبل از انقلاب هم در بين دانشگاهيها، كتابهايش شناخته شده بود ولي فوقش 2 ميليون رأي را خودش آورده باشد، باقي به خاطر حمايت احمدآقا و آقاي پسنديده و جامعه روحانيت مبارز و خلاصه همه كساني بود كه به عنوان پيروان خط امام شناخته شدند. فقط حزب جمهوري اسلامي كه هنوز خيلي هم جا نيفتاده بود و جامعه مدرسين قم از او حمايت نكردند. ائمه جمعه همه شهرها از او حمايت كردند.
به نظر ميرسد كه مجاهدين به چيزي كمتر از حاكميت مطلق رضايت نميدادند، حتي موقعي كه آقاي منتظري از زندان بيرون آمد، اينها به ايشان پيغام دادند به امام بگوييد كسي را به عنوان نخست وزير يا هر پست ديگري انتخاب نكنند، چون ما همه اين كارها را پيشاپيش كردهايم.
اين گروه، اولاً وضعيتشان مشكوك بود. اينها در سال 51 اعلام كردند كه كمونيست شدهاند و در كتابها و اعلاميههايشان هم آيه «فضلالله المجاهدين...» را حذف كردند و يكي دو سال قضيه اين طوري بود. معلوم نشد يكمرتبه از اين وسط چطور گروهي بيرون آمدند و ادعا كردند كه مسلمان هستند، چون تغيير ايدئولوژي اينها كه كار يك نفر و دونفر نبود، بلكه كل سازمان چنين موضعي گرفته بود. در داخل خودمان هم ميدانستيم كه ساواك به خاطر كاظم رجوي كه برادر مسعود رجوي بود و در سفارت ايران در سوييس كار ميكرد، با او ارتباط داشته و كار ميكرده است. حركتها و درگيري هاي مشكوك هم كه زياد داشتند. مثلاً در روز ورود حضرت امام، همه ملت به خيابانها ريخته بودند، ولي اينها آمده بودند مقابل دانشگاه. امام قرار بود در دانشگاه سخنراني كنند و من از طرف مرحوم آقاي بهشتي، مسئول انتظامات دانشگاه بودم. امام خودشان برنامه را تغيير دادند و در بهشت زهرا سخنراني كردند. اينكه ميبينيد در بهشت زهرا، اوضاع به هم ريخته بود، به اين خاطر بود كه آمادگي نداشتند. به هر حال اينها اولاً براي استقبال به فرودگاه نرفتند و تا امام جلوي دانشگاه رسيدند، اينها به قدري اذيت كردند كه حد نداشت. شعارهاي غير مردمي دادند، عكس و آرم مخصوص خودشان را بالا بردند و ميخواستند درگيري ايجاد كنند. بعدها هم از پادگانها هر چه اسلحه بود، بردند و ساختمانهاي دولتي را اشغال كردند و كاملاً مشخص بود كه نظام جمهوري اسلامي را قبول ندارند و نظام هم به اينها اطمينان نداشت. كل كساني كه چهل سال مبارزه كرده و دل در گرو ملت و مردم داشتند، ولو اينكه ملي مذهبي بودند، اينها را قبول نداشتند كه بيايند به آنهامسئوليتهاي بالا بدهند.
اينها هنگامي كه نتوانستند به پستهاي كليدي نظام دست پيدا كنند، وارد فاز نظامي شدند و چون در محاسبات خودشان در رويارويي با امام و نظام اشتباه كرده بودند، به ناچار فرار و در اين برهه شروع به مظلومنمايي كردند و آمارهاي طويلي دادند از اعدام ها و شكنجهها و بدرفتاريها. شما به عنوان كسي كه در كنار شهيد لاجوردي و چند نفر ديگر از چهرههاي شاخص برخورد با منافقين بوديد، در اين باره كه واقعاً چقدر انصاف درباره اينها مراعات ميشد، توضيحاتي را ارائه كنيد، چون اينها با رفتارهاي خود فضايي را ايجاد كرده بودند كه يك جور تنفر عمومي نسبت به آنها پيدا كرده بودند و حفظ رعايت وانصاف در چنين فضايي كار سادهاي نيست.
حتي اگر اين تندرويهايي كه اينها ادعا مي كنند، واقعيت هم داشت كه ندارد، ما دائماً مورد تهاجم مردم بوديم كه چرا داريم سست برخورد ميكنيم. نميشد كه ما نماز جمعهاي، جايي برويم و مردم شعار ندهند كه «حاكم شرع قرآن، منافقين را اعدام» و امثال اينها، يعني از ما درخواست ميكردند كه انتقام بگيريم و نگذاريم خون شهيدان پايمال شود. گاهي از شهرهاي مختلف طومارهايي ميآوردند كه قاضي شرع شهر ما با اينها مماشات ميكند. در عين حال در آن سالهاي اول يعني سال 60 كه اينها ترور و كشتار را شروع كردند تا سال 65 كه ترورهاي اينها و اعدامها ادامه داشت، قطعا تعداد كساني كه اينها ترور كردند از تعداد اعداميها بسيار بيشتر بود. من يادم هست كه در شهريور سال 60 كه من بعد از آقاي قدوسي دادستان كل شدم، اينها فقط در تهران حدود 600 نفر مردم عادي را ترور كردند. وزارت اطلاعات ما هم كه در آن موقع عملاً حضور نداشت و شبانه روز خود مردم اطلاع ميدادند كه در فلان جا، حركت مشكوكي هست و اين را به كميتهها يا خود دادستاني تهران كه آقاي لاجوردي بود، خبر ميدادند كه ميرفتند و گروهي را دستگير ميكردند.
ممكن بود در ميان خيل كساني كه دستگير شدند، از هر 100 نفر 5 نفر، هم اشتباهي دستگير مي شدند اما اين اشتباه خيلي زود برطرف مي شد. بعد از دستگيري اينها، ما با كمبود جا مواجه ميشديم و ناچار بوديم در سلولي كه گنجايش 4 نفر را داشت، ده نفر را جا بدهيم و يا در سالنها، راهروها با دستها و چشمهاي بسته از آنها نگهداري كنيم. من روز اولي كه رفتم بازديد از اوين و ديدم اينها را با چشمها و دستهاي بسته توي سالن نگه ميدارند، ناراحت شدم. آقاي لاجوردي گفت: «شما همين امروز جا پيدا كنيد، تحويلشان ميدهم و شما هم دست و چشمهايشان را هم باز كنيد». راست هم ميگفت. آدمي كه به يك دستش اسلحه بوده و به يك دست ديگرش سيانور و همه كاري هم بلد است، نميشد چشم و دستش را باز گذاشت. ولي تمام هم و غم ما اين بود كه زودتر مسئله جا را حل كنيم. سه ماه نكشيد كه با زحمات فراوان آقاي لاجوردي، آنجا را تكميل كرديم و سالن نشيني و حياط نشيني تمام شد و يا رسيدگي به پروندههاي بلاتكليف كه در ظرف 6 ماه تكليفشان مشخص شد.
بنده خدايي بود كه من خودم او را مي شناختم و تبريزي و كاسب بود، همسايهاش با او عناد كرده بود و او را اشتباهي دستگير كرده بودند. در ميان آن خيل دستگيرشدگان اين چيزها هم پيش ميآمد ولي حداكثر ظرف 4 ماه اين مسائل مشخص و ختم شد، به طوري كه از اول سال 61 براي رفاه زندانيها توانستيم كارهاي مهمي بكنيم و حتي براي زندانيهاي جواني كه همسر داشتند، اتاق هايي براي ملاقاتهاي خصوصي درنظر گرفتيم. مرحوم آقاي لاجوردي چندتا كارگاه درست كرده بود كه جوانهاي علاقمند در آنها كار كنند. طبق قانون دادگاههاي انقلاب، وكيل گرفتن الزامي نبود، خود اينها هم وكيل نميخواستند و هيچ وكيلي هم حاضر نبود از اينها دفاع كند، با اين همه، گرفتن وكيل را الزامي كرديم. قبل از اينها، سعادتي وكيل خواست و گفتيم مانعي ندارد، بيايد. او لاهيجي را كه الآن در سازمان حقوق بشر است، خواست، اما او نيآمد. از ملزم كردن دادگاههاي انقلاب و دادگاه ويژه روحانيت به قبول وكيل، خود من به نمايندگي از طرف 90 نفر، در مجلس دفاع كردم و گفتم لازم است. آن موقع الزامي نبود و خودشان هم وكيل نميخواستند. اين جور اشكالاتي اگر بگيرند، بله درست است. همه هم ميپذيرند كه به هر حال در شرايط اوايل انقلاب و يا فضايي كه منافقين ايجاد كرده بودند، احتمال اشتباه هست، ولي اينكه بخواهند بگويند كه بيدليل كسي را اعدام كرده اند، اين طور نيست. اينها همه را از خانههاي تيمي و در ارتباط با ترورها دستگير كرده بودند و غرض و مرضي هم در كار نبود. در موقعيت پر التهاب جنگ و ترورها و بيتجربگيهاي ابتداي نظام، احتمال اشتباه هست، ولي عمد و غرض را نميپذيرم.
موضوع آخر گفت و گوي ما مقوله ادعاهايي است كه از قول آقاي منتظري منتشر شده است. عدهاي معتقدند كه اين خاطرات را از قول ايشان نوشتهاند و شواهد و قرائني را هم براي اين مسئله ارائه مي كنند.
حرف بيهوده اي است. آقاي منتظري زنده است و ميگويد خودم گفتهام، بگوييم خير خودش نگفته؟ شما چرا تلاش مي كنيد ايشان را در مورد بعضي از حرفهايش تبرئه كنيد؟ آقاي منتظري بعد از اين خاطرات، ده سال است كه زنده است، باهوش است، مطالعه ميكند، مينويسد، حرف ميزند و اگر اين خاطرات را قبول نداشت، ميگفت ندارم. مسلماً حرفهاي خودش ست، حالا اگر به نظر من و شما دروغ يا راست گفته، اين جاي بحث دارد، وگرنه در اصل قضيه كه خودش اينها را گفته يا نوشته، ترديدي نيست. من ميدانم خيلي جاها اشتباه كرده، خيلي جاها آن موقع خبرها را به او دروغ رساندهاند، خودم رفتهام به او گفتهام كه اين را به شما دروغ گفتهاند، ولي در آن كتاب «خطرات و خاطرات»
واقعيتها و قضاوتها...
اولش اسمش آن بود، بعد شده واقعيتها و قضاوتها، در اين كتاب دروغ از قولش زياد گفتهاند.
اگر فرض بگيريم كه اين خاطرات را خود آقاي منتظري نوشته، در آنجا آمده كه چون احمدآقا و همفكرانش ميدانستند در حكومت آينده كه من رهبر آن هستم، جايي ندارند، مرا از قائم مقامي رهبري كنار گذاشتند! ارزيابي شما از اين ادعا چيست؟
يكي از خلاف واقعيتها همين است. اولين كسي كه از قائم مقامي رهبري آقاي منتظري حمايت كرد، احمدآقابود. فكر نميكنم بعد از امام كسي را اين قدر دوست ميداشت. اين مسلم است و حرفي در آن نيست. به خود آقاي منتظري و پسرانش هم اين را گفتهام كه اين ادعا، دروغ است. ولي يك مسئله هست كه بين دفتر آقاي منتظري و احمدآقا درگيري به وجود آمده بود، چون دفتر آقاي منتظري ميخواست در هركاري، به ويژه در همه عزل و نصبها دخالت كند و به احمدآقا ميگفتند اين كار را بكن، آن كار را نكن! عمده اين كارها هم نه از طرف مهدي هاشمي، بلكه از طرف هادي هاشمي بود كه با عده اي به اين باور رسيده بودند كه امام و احمدآقا مجبورند هر حرفي كه آقاي منتظري ميگويد، قبول كنند، چون جز او كسي را ندارند كه قائم مقام رهبري باشد و متأسفانه با اين باور حركاتي انجام دادند كه در يكي دو سال آخر، احمدآقا را ناراحت كرده بودند. با اين همه احمد آقا با سياست كار ميكرد. ايشان آمد منزل من و گفت: «آقاي منتظري بايد بفهمد كه امام، امام است و نيازي به او ندارد. اين اوست كه به امام نياز دارد.»
اين مطلب را با اندكي تفاوت در رنجنامه هم آورده اند.
البته انتشار رنجنامه مال بعد از عزل است؛ اين حرفي كه من ميزنم مال دو سال قبل از اين تاريخ است. احمدآقا زرنگ بود. مستقيم كه نميگفت تو برو اين را بگو، ولي همين گفتنش به من، يعني انداختن مسئوليت به گردن من! من آن موقع نماينده مجلس بودم و در قم هم درس مي دادم و با آقاي منتظري هم رابطه خوبي داشتم. با اين همه، احمدآقا عليه شخص آقاي منتظري هيچ اقدامي نكرد و هركس هر چيزي در اين باره بگويد، دروغ گفته، ولي دفتر آقاي منتظري كارهايي كرد كه منجر به آن قضايا شد.
هادي هاشمي در پرونده مهدي هاشمي دخيل بود. حالا چرا بعد از پنج سال پرونده مهدي هاشمي دوباره رو شد، براي خودش بحث مفصلي است. به هر حال هادي هاشمي محكوم شد، ولي به سفارش احمدآقا زندان نرفت و فقط تبعيد شد. احمدآقا ميخواست محبتي به هادي هاشمي بكند تا او گردن كلفتي را كنار بگذارد و دوباره رابطه بيت آقاي منتظري با بيت امام اصلاح شود. هادي تبعيد شد. طبع هادي در زمان شاه هم همين طور بود كه هر وقت زندان ميرود، كوتاه ميآيد، از زندان كه بيرون ميآيد، گردن كلفتي ميكند. نميدانم در آن مقطع، رابطه احمدآقا با بيت آقاي منتظري چگونه اصلاح شد كه به آقاي ري شهري گفته بود هادي را در ليست عفو شدهها بگذارد ولي دو تا شرط هم گذاشته بود كه يكي اين بود كه پيش آقاي منتظري نباشد و به شهر ديگري برود. آقاي ري شهري هم اسم او را در ليست عفو گذاشته بود. بنا بود هادي هاشمي سه سال تبعيد باشد، شش ماه كه ماند، عفو به او خورد. آذرماه يا دي ماه بود كه هادي آزاد شد. احمدآقا براي ديدار آقاي منتظري و او، با امام ملاقات گرفت. همان جا امام رحمهالله عليه خطاب به هادي فرموده بود كه آقاي منتظري شخصيت بزرگي است و حسادتها درباره ايشان زياد است و شما بايد مراقب ايشان باشيد. صحبت هاي امام در آن جلسه در بولتن كميته انقلاب اسلامي كه رييس آن آقاي سراج موسوي بود، نوشته شده، ميتوانيد به آن بولتن مراجعه كنيد.
يك حاشيه محرمانه هم برايتان بگويم. يك هفته بعد، آقاي ري شهري آمد منزل ما و گلايه كرد كه از آن طرف ميگويند به شرط دور بودن هادي هاشمي از آقاي منتظري، آزادش كنيد، از اين طرف براي او و آقاي منتظري با امام ملاقات ميگذارند و امام هم به هادي هاشمي ميگويند كه مواظب آقاي منتظري باشيد. خبر هم روي آنتن مي رود.
احمدآقا اين محبت را چهار ماه قبل از عزل آقاي منتظري به هادي هاشمي كرد. در اين سه ماه چه اتفاقي پيش آمد كه كار به آنجا كشيد كه امام نامه 6 فروردين را نوشتند؟ در اين فاصله آقاي منتظري يكي دو نامه به امام نوشت كه يكي درباره منافقين بود كه داستانش را مختصر گفتم. اين نامه را فقط به سران سه قوه و دفتر امام دادند، اما فرداي آن روز از بي. بي. سي خوانده شد! حالا اين نامه از كجا به بي. بي. سي رسيده است؟ اين را خدا بايد روز قيامت معلوم كند.
از دفتر آقاي منتظري نرفته؟
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: آفتاب]
[مشاهده در: www.aftabnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 231]
-
گوناگون
پربازدیدترینها