تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1835043642
گفتوگو با مسعود احمدي پيرامون شعر دهه اخير؛از عواقب آوازهگري تا افتادن سرنا از صدا - محمد وليزاده
واضح آرشیو وب فارسی:دنياي اقتصاد: گفتوگو با مسعود احمدي پيرامون شعر دهه اخير؛از عواقب آوازهگري تا افتادن سرنا از صدا - محمد وليزاده
يكي از نامهايي كه در دو دهه اخير پيرامون شعر و مسائل شعر امروز كم و بيش تكرار شده، مسعود احمدي است كه نخستين مجموعه شعر خود را با نام در سال 1360منتشر كرده و تاثيرپذيري او از شاملو و ديگران در اين دفتر و دو سه مجموعه بعدياش به خوبي مشهود است. احمدي بعدها در دهه هفتاد با اشعاري كه در مطبوعات به چاپ رساند و سپس آنها را در مجموعه گردآوري كرد، به زباني خودويژه نزديك شد و شعري به نسبت قابل قبول را به مخاطبانش عرضه كرد؛ روندي تكاملي در شعر كه در دفترهاي بعدي نيز ادامه داشت.
مسعود احمدي را در نقد و تحليل شعر امروز نيز صاحبنظر ميدانند و به لحاظ اظهارنظرهاي بعضا صريحش، مورد توجه خبرنگاران و مطبوعات قرار گرفته است، تا جايي كه مجموعهاي از مصاحبههايش را در سال 1383 در كتابي به چاپ رسانده و آن را ناميده است. احمدي يكي از منتقدان جدي شاعران جواني است كه در اواسط دهه هفتاد شمسي در شعر امروز ايران مطرح شدند و با كارهاي درخور توجهاي كه انجام دادند، شعر معروف به خود را رهبري كردند.
احمدي همان زمان تاحدودي فاصله خود را با اين جريان حفظ كرد اما هيچوقت به اين صراحتي كه امروزه درباره آنها ميگويد و مينويسد، داد سخن نداد؛ امروزه روزي كه هركدام از آن جوانان گوشهاي اختيار كرده اند و كمتر به شعر مي پردازند. گفتوگوي زيربخشي از مصاحبه با احمدي است كه بيشتر به شعر در دو دهه اخير ميپردازد.
آقاي احمدي! خوشحالم كه بعد از سالها ديالوگ با هم پيرامون شعر و ادبيات، اكنون روبهروي شما نشستهام تا نظرات امروزتان را در همين رابطه بپرسم. شما براي من به شخصه از فعالان ادبي و شاعراني هستيد كه در دو، سه دهه اخير شعر و شاعران را جدي گرفتهايد و دغدغه تعالي شعر امروز را داشتهايد. حال چه در نشرياتي كه بخش ادبي آن را سرپرستي كردهايد و چه در مقالات و يادداشتهايي كه درباره شعر امروز بهخصوص شعر جوانان نوشتهايد. مايلم از شعر دهه 60 شروع كنيم؛ دههاي كه پس از رويدادي مهم چون انقلاب اسلامي ميآيد و يقينا شعر را هم مثل خيلي چيزهاي ديگر تحتالشعاع خود قرار ميدهد. چه اتفاقي افتاد كه در اين دهه از شاعران نامداري همچون شاملو، اخوان، نادرپور، مشيري، آتشي، نصرت رحماني، م.آزاد و ديگران اثري را كه در حد و اندازه آثار حتي دهههاي قبل خود آنها باشد سراغ نداريم؟
قبل از هر چيز بايد بگويم كه اصولا با تقسيمبندي دههاي موافق نيستم و معتقدم علاوه بر استعداد يا نبوغ هنرمند، اقتضائات تاريخي اجتماعي در ساماندهي اثر هنري نيز بسيار دخيلاند. به عبارتي، وقتي عناوين شعر مدرن، پيشامدرن و يا پسامدرن را به كار ميبريم، مقصود و مراد اثري است كه كموبيش مختصات و ويژگيهاي دورهاي از ادوار تاريخي در شكلدهي آن سهيم بودهاند و از آنجا كه شعر در زبان متشكل و متجلي ميشود، اين نظر رولان بارت را كه در كتاب آمده و خانم شيريندخت دقيقيان زحمت ترجمه آن را بر عهده داشتهاند، مويد اين درك و دريافت خود ميدانم: بنابراين شعر اين مرز و بوم هم از اين قاعده مستثنا نيست و لاجرم به شعر پيشامدرن كه ساز و كارهاي زمينداري و دامداري، شعر شبهمدرن كه ساخت و بافت ناهمگون و نابهنجار سرمايهداري وابسته و شعر مدرن كه ساختار اقتصادي اجتماعي سرمايهداري صنعتي و طبعا ملي آن را سامان دادهاند تقسيم ميشود. به همين دليل در واكاوي شعر هر يك از اين دورانها حتي اشعاري كه از بابت زمان سرايش فاصلهاي بعيد دارند و يا مدعي ديگربودگي هستند، مولفههايي بنيادي و مشترك خواهيم يافت. يافتن اين مولفهها در شعر شبهمدرن يا شعر عصر وابستگي از اين جهت دشوار است كه اين دوران ملغمه درهمجوشي از ادوار مختلف تاريخي است. در واقع ساز و كارهاي ناهمزمان و اغلب ناقص و ناتمام وضعيتي را پديد ميآورند كه هنر برخاسته از آن نيز گاه بدلي و بيريشه است. وقتي صنعت مونتاژ يكي از زيرساختهاست، پيدايش نحلههايي عاريتي چون شعر حجم هم طبيعي است. ميخواهم بگويم اگر در عصر مدرن به واسطه همسانيهاي زيرساختي و رسوبات فرهنگي كهن و بلكه ديرين سلطهگري و برتريطلبي بازتوليد ميشوند، طبيعي است كه در عصر وابستگي حتي با تشبث به انديشههاي تفكري چون هوسرل، خاقانيهاي ريز و درشتي پيدا شوند كه عالمترين آنان نيز مستبدي است كه به مدد ترفند و صنعتي كه كمترين انديشه و عاطفه و احساسي آن را حمايت نميكند، در پي تمايز و ارضاي منوياتي پدرسالارانه است كه از مردگان به ارث برده. حالا ميتوانيم با توجه به آنچه درباره مدرنيت و مدنيت بيريشه و توسعه فرمايشي و نمايشي عصر پهلويها كه مردم در طراحي آن هيچ نقشي نداشتند، ميدانيم، به پاسخ پرسش شما بپردازيم: روشنفكران و از جمله گروهي از شاعران مطرح قبل از انقلاب به سابقه فرهنگي پيشامدرن و طبعا عميقا آييني، اسطورهاي و هم متاثر از حال و هواي برههاي از تاريخ جهاني كه به عصر روشنفكران مشهور است و بهزعم من نيز از زمان شروع مبارزات اميل زولا و همفكرانش براي اعاده حيثيت آغاز و با شكست انقلاب دانشجويي 1968 آمريكا و اروپا تمام ميشود، خواه ناخواه دچار خودشيفتگي و مرتبه و شاني پيامبرانه شدند كه انقلاب 1357 در تقابل با آن بود. پس اگر تاثير آرا و پيشنهادهاي امثال ژان پلسارتر، فرانتس فانون و امهسه زر و حتي افكار نظريهپردازان مبارزه مسلحانه چون رژي دبره و ماري گلا را لحاظ كنيم، حق ميدهيم كه فرهنگ تثبيت و درونيشده نخبگاني كه بهرغم ارزشهاي مبتذل و تحميلي نظمي جبار و مستقر به بهايي سنگين دستگاه يا شبهدستگاهي نظري براي خود دست و پا كردند كه طبعا منزلتي آسماني به آنان ميبخشيد، در برابر كثرتگرايي و نخبهانكاري و قداستزدايي كه محمول انقلابهاي مردمي استقلالطلبانه و آزاديخواهانه است،مقاومت كند. اين امر در مورد همه ايدهآليستهاي آرمانگرا كه ماركسيستها نيز جزو آنانند و هم در مورد شاعراني چون شاملو و شفيعيكدكني صادقتر است. اگر مهدي اخوانثالث و نصرت رحماني كه با ديگر همنسلان خود از عرش به فرش كشيده شدند فرو ميپاشند و نادرپورها و مشيريها درجا ميزنند و به دامان تكراري ملالانگيز ميآويزند، الف. بامداد و م. سرشك به دام اغلاق و تصنعي گرفتار ميشوند كه هم ستار عدم درك زمانه و كاهش شور و شعور شاعرانه است و هم احتمالا كوششي به قصد حفظ و ابقاي مرتبهاي رو به زوال. از ارزش انتقادي پارهاي از آخرين شعرهاي شاملو كه عوارض طبيعي و تبعي و البته نابهنجار انقلابي با مختصاتي ويژه و بومي را نشانه ميروند كه بگذريم، به گمان من بيناديترين مولفه نفي و طردهاي وي علاوه بر انكارگرايي جزمي كه از ويژگيهاي شخصي اين شاعر آئينمدار است، عدم درك زمانه و فقدان بردبارياي است كه خودمرجعبيني به آن دامن ميزند. اين هم اتفاق تازهاي نيست. لابد امثال تئوفيل گوتيه شاعر را كه در آغاز از جانبداران انقلاب كبير فرانسه بودند و بعدها از دشمنان آن به ياد ميآوريد.
پس به باور شما نسل بعدي كه آثارشان در دهه 60 منتشر شد و بر شعر دوره خود هم تاثير گذاشتند، زمانه را درك كرده بودند؟
اين دسته از شاعران يا به قول شما نسل بعدي، كم و بيش ميانسالاني بودند كه ذهن و زبانشان متاثر از فضا و نظام ارزشي و طبعا زيباييشناختي مسلط حوزه محدود روشنفكري قبل از انقلاب شكل گرفته بود و از آنجا كه ظهور و بروز ارزشهاي دورنزاي انقلابي مردمي در گرو گذر زمان و فروكش التهابات و هيجانات اوليه است و به همين خاطر حتي صاحبنظران محدوده مقولات تاريخي اجتماعي در تعليل و تحليل دقيق رويدادي چنين عظيم درميمانند، طبيعي است كه شاعران مورد نظر نيز كه پايي در گذشته داشتند و پايي در زمان حال، دچار سرگيجه و سرگرداني شوند. در واقع از يك سو فرهنگي دروني و بلكه سنگشده كه با شتاب انكار و به كندي ابطال ميشد عرض اندام ميكرد و از جانبي نظام ارزشياي كه هنوز به وضوح معلوم و آشكار نبود. لذا اگرچه به خاطر سن و سال و طبعا رقت رسوبات گذشته و ذهن تر و تازهتر، گاهي در كار اينان طراوتهايي به چشم ميخورد اما اين شاعران نيز برخلاف تصور پارهاي و توهم يكي، دو تن از خودشان، مبدع شعري ديگر نبودند و لاجرم باعث و باني تاثيري كه مثلا سهراب يا فروغ بر شاعران همعصر و پس از خود گذاشتند.
در همان سالها شاعراني مثل شمس لنگرودي، فرشته ساري و سيدعلي صالحي هر كدام به نوعي با دفترهاي خوبي كه منتشر كردند، از چهرههاي شاخص دهه 60 به حساب ميآيند. آيا ميتوان گفت عدم توفيق اين شاعران در دهه 70 در برابر موج جديدي كه در ادبيات آن دهه به وجود آمد، بيشباهت به ناكامي شاعران مطرح دهههاي قبل در دهه 60 نيست؟
همانطور كه عرض كردم ذهن و زبان شاعراني كه از آنان نام برديد، متاثر از ذهن و زبان متقدمين يا بهتر بگويم ذهن و زبان مسلط بر حوزه روشنفكري قبل از انقلاب بود. بيدليل نيست كه شعر همه آن نامبردگان نيز با كمترين تاثري از فرديت، بنمايهاي اگرنه ايدئولوژيك بل آرماني داشت كه نگاهي آييني اسطورهاي و مردمپرستي (پوپوليسم آييني) نه مردمدوستي و خواهناخواه روحي قهرمانستا و اسوهپرست آن را در زباني فاخر و فخيم سامان ميداد. ميرزاآقا عسكري، ي سيدعلي صالحي، ي شمس لنگرودي و اولين دفتر شعر فرشته ساري يعني كه به ترتيب در سالهاي 1361 و باز 1361، 1363 و 1365 منتشر شدند، مبين صحت اين عرايض بندههستند. اما جز خانم فرشته ساري كه به گمان من با فاصلهاي بعيد از همنسلان و همعصران خود عقب مانده و بلكه پس رفتهاند مابقي آناني كه نام برديد به واسطه اندوختههاي علمي، تجارب زيستي و درايت و بردبارياي كه از خصوصيات اغلب ميانسالان فرهيخته نيز هست، ضرورت تدقيق و تامل در چند و چون زمانه، افزايش بر وسعت و عمق بينش و دانش را درك كردند. لذا حضور به ظاهر خاموش و منفعل اينان كه حضرتعالي آن را عدم توفيق تلقي نمودهايد از سويي و غوغاسالاري مشتي نابغه كال و نامجوي عجول كه اغلب از آستين شعبده آقاي رضا براهني سر به در آورده بودند و جاهجوياني فرصتطلب كه قصد احراز جاي پدران را داشتند نه نيت نقد ميراث آنان را، دست در دست بحراني طبيعي را كه ناشي از جابهجايي دو نظام ارزشي بود چنان دامن زدند كه كمترين خسارت آن فرار مخاطبان بالقوه و بالفعل در سرزميني است كه شعر يكي از مفاخر ملي مردمان آن است. راستي ميان شمس لنگرودي كه كتاب وي حاصل سالها مطالعه و كار فرساينده است و دستكم ما از مراجعه به صدها منبع و ماخذ متفرق و پراكنده بينياز ميكند، با تازه از راه رسيدهاي كه يك شبه ملا شده و در سرزميني كه از زمان اماممحمد غزالي تا روزگار ملاصدرا تامل و تفكر فلسفي در آن تعطيل بوده، مدعي درك آرا و پيشنهادهاي فلاسفه و متفكران متاخري چون ويتگنشتاين است و بر مبناي دانشي شفاهي و متخذ از محافل فرقهاي كه طبعا مغلوط، بي سر و ته و ... است ميخواهد جاي بزرگان پسامدرني از قبيل چارلز اولسون، بنيانگذار يا چارلز برنشتاين، موسس محفل و يا آلن گيننربرگ، پايهگذار را كه از دل اقتضائاتي تاريخي و به حكم ضرورتي ايجابي سر بر آوردهاند بگيرد، فرقي نيست؟ اين جماعت كه عميقا گرفتار فرهنگ پدرشاهي و اميال سلطهگرانه پدران خود بودند و برخلاف فرهنگ مدرن و مدني كه آزادهمنشي و ديگرباوري از مولفههاي بارز آنند، فقط و فقط به نفي و طرد و مالا حذف ديگران ميانديشيدند، با تشبث به انواع و اقسام رذايل از جمله عوامفريبي، مظلومنمايي، تملق و چاپلوسي، دورويي و سوءاستفاده از جواني، معصوميت و بضاعت اندك دبيران جوان صفحات ادب و هنر روزنامههايي مثل صبح امروز و با بهرهگيري از تمايلات جاهطلبانه بعضي از محفلداران مجلس آرا و بعضا سردبير يا دبير بخش ادب و هنر يكي، دو مجله به اصطلاح فرهنگي چون خانم فرزين هومانفر كه ميزان امكانات مالي و اقتصاديشان بر بضاعت علمي و دغدغههاي فرهنگيشان ميچربد، پرچم خوشآب و رنگ شعري را برافراشتند كه چند صباحي حتي تني چند از متقدمين صاحب فضل را فريفت و دچار شبهه و وهم كرد. بايد كار بعضي از آنان حتي به سرقت وقيحانه جز به جز افكار امثال دكتر باوندپور و سر آخر به هرزهنويسي ميكشيد تا هر چه زودتر آن سرنا از صدا بيفتد و تشت رسوايي اين جماعت از بام كه عرصه بيگرد و غباري براي شاعراني كه به شاعران دهه 60 موسوماند، فراهم شود تا هر يك با دستي پرتر و شعري ديگر و يا با ذهن و زباني مالوف اما پخته و قواميافته در جاي شايسته و بايسته خود بنشيند. اي كاش جنابعالي هم آن بانو... كه به گمانم خانم رزا جمالي بودند و افاضات شگفتآور ايشان را درباره ذهن و زبان سهراب سپهري در كانال 4 تلويزيون ميديديد و ميشنيديد. فرصتي به درازاي قريب به نيمقرن ميخواهد تا علي باباچاهي از كه بايد در سال 1336 منتشر شده باشد، به و برسد، يا سيدعلي صالحي و از پس و تجاربي كه در امثال متبلورند، به ذهن و زباني ويژه خود. ناگفته نماند در همان دوران جواناني چون عليرضا آبيز، رسول يونان، بهزاد زرينپور، مهرنوش قربانعلي و ... بودند كه جنزده و جوگير نشدند تا با جوانترهايي از قبيل گراناز موسوي، بهاره رضايي، روجا چمنكار و ... كه از پي ميآمدند، شعري پرطراوت و خواندني و شنيدني را ارائه و پاسداري كنند؛ گيريم كه زرينپور دولت مستعجل بود و يا حواشي قربانعلي را نيز با خود برد.
صريح صحبت كردن شما را تحسين ميكنم و به همين دليل اگر سوالي پيش آمد، وسط صحبت شما نپريدم، اما دوست دارم اگر بحث شاعران، جريانات و مسائلي ديگر غير از اين نسل سيليخورده كه شما اينقدر بيرحمانه به آن ميتازيد و به قول معروف شمشير را در برابر آنها از رو بستهايد هم به ميان آمد، محافظهكاري را كنار بگذاريد...
اولا اين از عواقب آوازهگري است كه حتي حضرتعالي گروه اندكشماري از شاعران جوان به قول خودتان دهه 70 را عمده ميكنيد و برميكشيد و خيل انبوهي از همسنو سالهاي آنان را كه همين چند لحظه پيش تعدادي از آنان را نام بردم ناديده ميگيريد. بر اساس تقسيمبندي جنابعالي مثلا رسول يونان و مهرنوش قربانعلي و يا گراناز موسوي كه اولين دفتر شعرش در اواخر دهه 70 انتشار يافت، در كجا قرار ميگيرند؟ ثانيا افراد مورد نظر شما مغلوب و سيليخورده رسوبات فرهنگي بدوي شدند كه جاهطلبي، اقتدارگرايي، خودمحوري و ... از مولفههاي آنند و بخشي از ميراثي كهنسال. ثالثا چرا نقد صريح و مبرا از مجادله را تاويل و تفسير ميكنيد؟
آقاي احمدي! من فرد خاصي را نام نبردم و چهبسا همين شاعراني كه شما اشاره كرديد را از همين نسل ميدانم، اما همين نسلي كه شما اغلب شاعران آن را علاوه بر مشتي نابغه كال و نامجوي عجول، عوامفريب و چاپلوس و مظلومنما ميدانيد، در دورهاي فعال بودهاند كه شما هم بهترين اشعارتان را بهزعم بنده در دفتر منتشر كردهايد و صاحب دبيري شعر صفحات يكي، دو نشريه هم بودهايد. چرا شما همين حرفها را همان روزها كه بيشك ميتوانست به روند شعر امروز هم كمك كند، نزديد؟
عجب! طوري حرف ميزنيد كه انگار ابدا مصاحبههاي مفصل آن روزهاي بنده را در مطبوعات نديدهايد. كافي است كه كتاب را كه حاوي بخشي از مصاحبههاي مطبوعاتي من است تورقي بفرماييد يا از طريق فهرست اعلام كتاب مذكور، اسامي از صدر تا ذيل آنان را كه آن غوغا را برپا كردند در متن جستوجو كنيد تا بدانيد با همين صراحت و جسارت به موضوع پرداختهام. اگر مصاحبههاي مضبوط در سايت خبرگزاريها و مفاد سخنرانيها و جلسات پرسش و پاسخي كه در دانشگاهها و كانونهاي فرهنگي و فرهنگسراها داشتهام را نيز به حساب بياوريد، بدون ترديد تصديق خواهيد كرد كه كوتاهي و مجاملهاي در كار نبوده است و لازم نيست كه به مصاحبههاي بعديام كه پس از چاپ و نشر صورت پذيرفته و در روزنامههاي كثيرالانتشار و معتبر درج شدهاند رجوع بفرماييد. ناگفته نماند كه اگر چندين و چند شاعر و منتقد استخوانخردكرده با مقالات، مصاحبهها، يادداشتها و سخنرانيهاي خود به نقد و افشاي آن زائده موازي با جريان اصيل شعر امروز نميپرداختند، غائله به اين زوديها ختم نميشد. علاوه بر اين مجموعههاي زيبندهاي كه بهزعم حضرتعالي يكي از آنهاست، محصول همان مطالعه، مداقه و ممارستي است كه صبورانه در پس آن غوغا صورت ميگرفت تا آثاري بعضا برجسته را سامان دهد كه با اصالت خود در افشاي آن همه محصول بدلي سهم بسزايي داشته باشند.
خود شما هم نخستين دفتر شعرتان را در سال 60 منتشر كرديد؛ دفتري كه تحت تاثير مستقيم شاعر مطرحي چون احمد شاملو بود. نه اين دفتر بلكه دو، سه مجموعه بعدي هم از تاثير شاعران بزرگ ما در امان نبودند. دوري از زبان شاملو و حركت به سوي زباني خود ويژه در دفترهاي بعدي، لازمه شاعري است يا اينكه ناشي از تلاشهايي است كه همان شاعران در دهه 70 انجام دادند؟
مسلما ناشي از هر دو.
در جايي خواندم كه گفته بوديد انقلاب بسياري از حوزههاي فرهنگ را متحول كرد. با رويكردي كه در مجموعههاي بعديتان مثل داشتيد، به سادهنويسي رسيديد، يعني ميخواهيد بگوييد كه انقلاب علاوه بر تاثير بر ساير حوزهها بر شعر شما هم بيتاثير نبود؟
بيترديد. مهمترين مشخصه انقلابهاي استقلالطلبانه و آزاديخواهانه كه در جهان به انقلابهاي بورژوا دموكراتيك مشهورند، نه فقط تحول و تطور ساختارهاي اقتصادي، سياسي و فرهنگي است، بلكه ايجاد تكثر و تنوع در آنهاست. پس اگر به سابقه فرهنگي كه استبداد راي و خودمحوري از مولفههاي آنند يا بر هر دليل ديگر از درك رويدادي به اين عظمت و اهميت در بماني، طبيعي است به همان ورطهاي بيفتي كه اغلب اساتيد سلف افتادند. نفي و طرد زبان فاخر و فخيم درباريان و منشيان درباري و صناعات مستعمل لفظي و معنوياي كه اسباب تمايز و تفاخر طبقه ممتاز حاكمه و كارگزاران آنند و رويكرد به زبان زنده مردم به ويژه به زبان محاورهاي آنان از مختصات و مطالبات هر انقلاب اصيل و مردمياي است. از ياد نبريم كه روي آوري به زبان پوياي مردم كه دم به دم به اقتضاي شرايط تاريخي اجتماعي و نيازهاي واقعي افراد جامعه حك و اصلاح ميشود تا وجه بهروز و كاربردي آن حفظ شود از عصر مشروطه كه به گمان من نيز انقلابي نارس و ناتمام بود و طبعا باني ورود مباحث و مطالبات اجتماعي به عرصه ادبيات، نه فقط شعور و شعار مردميترين شاعران از جمله اشرفالدين قزويني يا ذهن و زبان فرهيختگان سخنوري چون ملكالشعراي بهار حتي سرودههاي مديحهسرايان زبانآوري از قبيل اديبالممالك فراهاني را متاثر ساخت. مسمط مشهور اديبالممالك را كه به ياد داريد و امثال اين ابيات را؟ تداوم اين رويكرد در عصر وابستگي و شبهمدرنيته روزگار پهلوي دوم در زبان شعري مترقيترين شاعران آن دوران از جمله زبان شعري فروغ فرخزاد، احمدرضا احمدي، بيژن جلالي، سهراب سپهري و حتي منظومهسرايي چون حميد مصدق و يا با اندكي تسامح و تساهل جعفر كوشآبادي مشهود و گاه بارز است. پس طبيعي است كه زبان گفتوگوي مردم كوچه و بازار كه عميقا دموكراتيك، كاربردي، ملموس و مملو از عناصر زيباييشناختي مغفولماندهاي است، موردتوجه شاعراني قرار بگيرد كه بهتدريج انقلاب و ارزشها و ضرورتهاي ايجابي با آن ازجمله لزوم رويكرد به زبان محاورهاي جاري و ساري را درك كردند. بنده هم از اين قاعده مستثنا نبودم و همانطور كه بهدرستي اشاره فرموديد به تدريج از ذهنيت غالب و مسلط روشنفكري قبل از انقلاب و زبان متمايز و اديبانه و مفاخرهآميز و آمرانه با آن دور شدم و به زباني زنده رو آوردم كه بهزعم من براي ساماندهي به اذهان تازه و به روز و نگاههاي ويژه فردي از جمله به اجزا و اعيان مناسبتر است.
آقاي احمدي! با جرياني كه در دهه 70 به راه افتاد، نامهاي تازهتري به شعر معاصر معرفي شد. يعني همان اتفاقي كه در دهه 60 براي نسل قبلي رخ داد، دامن شاعران دهه 60 را هم گرفت. چرا از آن آثار در خور شاعران مطرح دهه 60 در دهه 70 خبري نيست و شعر شاعران نوجو و جوان دهه 70 از محبوبيت و شهرت بيشتري برخوردار است؟
فكر ميكنم به حد لازم به علل و انگيزههاي غوغاگرياي كه در دهه 70 مرز سره و ناسره را مخدوش كرد پرداختيم، اما بيجا به نظر نميرسد اگر به اين نكته هم اشاره كنم كه در همه دورانها و در همه عرصههاي حيات اجتماعي، حداقل دو جريان اصل و بدل در تعارض و تقابل با هم بودهاند. لذا آن شهرت بهزعم من فاقد محبوبيتي كه شما بر آن تاكيد داريد، محصول همان آوازهگري بود، اگرنه به آساني از دست نميرفت. شهرت برآمده از كاري مستمر و عاشقانه خواه ناخواه همزاد و همراه محبوبيتي است كه بهتدريج حاصل ميشود و به سهولت از بين نميرود. تصور ميكنم حضرتعالي يا مانند عده قليلي هنوز دچار سرگيجه آن سروصداي نابهنجار هستيد و يا خواسته و ناخواسته حمايت بيوجهي را كه از بعضي از آن مدعيان كردهايد توجيه مينماييد.
نه، واقعا اين طور نيست. حتم دارم شما هم مثل من نميتوانيد استعداد همه آنها را منكر شويد كه بارها از خود شما شفاها در تاييد توان و استعداد آنها شنيدهام. آنها اگر كمتر به حاشيه ميپرداختند و ضمن هماهنگي، با توان و انرژي بيشتر به اصلاح برخي كجرويهاي خود ميپرداختند، به يقين شعر امروز ما علاوه بر پيشنهادهاي مفيد و سازنده، راهي ديگر را در پيش گرفته بود...
اجازه بدهيد اين بار پاسخ شما را در چند بخش كه با اعداد مجزا ميشوند بدهم.1- اگر استعداد امري موروثي، جبري و يا خدادادي باشد و توان، امكاني اكتسابي، بايد بگويم كه همانطور كه فرموديد در مورد استعداد بعضي آنان كه بارها به آن اشاره كردهام و به باور من به همان دلايلي كه گفتم به هرز رفت و حرام شد، با شما موافقم اما در مورد توانايي كه اكتسابي است و امكاني براي اجراي انديشه، دريافت، عاطفه، احساس و... و هرآنچه فرديت يا متافيزيك فردي هنرمند مستعد را تشكيل ميدهد ابدا با شما موافق نيستم. تعجيلي كه بارها به آن اشاره كردم، فرصت مطالعه، تامل، تمرين و ... را از آنان گرفت. 2-اين ي كه جنابعالي به كار برديد از نوع آن هاي مطايبهآميز پلخانف است كه توصيف بارز آن است. آخر نامجوي عجول چگونه ميتواند به مطالعه و مداقه و ممارستي مستمر دلخوش كند كه ثمره احتمالي آن سالها بعد ظهور و بروز پيدا ميكند. اين طنز پلخانف را به خاطر داريد؟ 3-گويا فراموش كردهايد همانطور كه گفتم شاعران به قول شما دهه 60 و تازه از راهرسيدگاني هوشمند در اواخر همان دهه 70 با انتشار اشعاري اصيل و بعضا ماندگار و اغلب تروتازه بيمقداري سكهاي تقلبي را برملا كردند كه آن جماعت به هزار ترفند رايج كرده بودند. بهنظر ميرسد از ياد بردهايد كه مجموعه محمد شمس لنگرودي 13699)، ضياء موحد، 13699 كامران بزرگنيا 13699 عبدالعلي عظيمي 13699) و از پي اينها مجموعههايي به يادماندني چون رضا چايچي 13700)، محمد باقركلاهي اهري 13700 ايرج ضيايي 13733) و اگر قابل باشد بنده 13788) و بالاخره حافظ موسوي 13788) و اورنگ خضرايي 13799) منتشر شدند و در ادامه همين روند است كه علي باباچاهي به اين جمع متنوع اضافه ميشود تا كارنامه درخشاني از تجارب مدرنيستي و چهبسا پسامدرنيستي شاعران ملتي كه دو فراگرد تاريخي را همزمان از سر ميگذرانند متعين كنند. ناگفته نگذارم كه جوانان از پيآمدهاي چون رسول يونان، بهزاد زرينپور، مهرنوش قربانعلي، گراناز موسوي، روجا چمنكار، بكتاش آبتين، رضا حيراني و خيليهاي ديگر كه هماكنون حضورذهن ندارم و نامشان را به خاطر نميآورم، در تبلور و تعيين اين جريان اصيل كه از دل اقتضائات و مطالباتي تاريخي سربرآورده نه از بطن هوا و هوسهاي نامجويان پدرسالاري كه جز نفي و طرد و حذف ديگران و تحميل سلطهاي مبتني بر نگاهي يكه و بيريشه هدفي نداشتند، سهم بسزايي دارند.
اجازه بدهيد بپرسم كه آيا نميتواند دليل شهرت و محبوبيتي كه برخي از شاعران جوان در دهه 70 به دست آوردند، حضور منتقداني از درون همان نسل باشد كه دستاوردهاي آنها را بهتر و شفافتر به مخاطب شعر امروز عرضه كردند؟
كدام محبوبيت؟ اين چه محبوبيتي است كه در پلك برهم زدني دود ميشود و به هوا ميرود؟ اگر شما را نميشناختم، اين پافشاري مصرانه به اين باور ميرساندم كه مثل آقاي مجتبيپور محسن كه به فرمان و به طمع مصاحبه ميكند و نان قرض ميدهد و در اين راستا حتي از قرباني كردن روزنامهاي معتبر و پرتيراژ ابايي ندارد، به يكي دو تن از آنان كه در ديگر جاهاي جهان به رجزخواني مشغولند چشم طمع دوختهايد تا شايد مثلا در ايالتي از ايالات متحده آمريكا يا در يكي از كشورهاي اروپايي دل و دماغي تازه كنيد. شاعر جوان و ميانسال و سالمند هموطن كم داريم كه به سراغ عامي هرزهگوي هرزهنويسي برويم كه بدون ترديد تفاوت ميان هنر و اروتيك و هرزهنگاري را نميداند؟ كجا هستند آن مخاطباني كه از آنها ياد ميكنيد؟ شما به عنوان روزنامهنگار و چهرهاي پركار و درگير با مسائل نشر بهتر از من ميدانيد كه ميان مخاطب طبيعي و خودآمده با مريدان و هواداران و فريبخوردگان سازماندهيشده فرق بسيار است. مبادا كه شعور و پسند فرهنگمندان و فرهيختگان اين جامعه را دستكم گرفته باشيد. 2- بنده از همنسلان آنان جز يكي دو نفر نسبتا مطلع كه آقايان هوشيار انصاريفر و شمس آقاجاني و با كلي تسامح و تساهل ابوالفضل پاشا باشند نميشناسم. تازه كم و كيف آثار اينان را در حوزه نقد شعر معاصر نه با متقدمين استخوانداري چون رضا براهني، محمدرضا شفيعي كدكني، محمد حقوقي، تقي پورنامداريان، مشيت علايي، محمود نيكبخت و... بلكه با غيرحرفهايهايي چون مرحوم دكتر حميد زرينكوب مقايسه كنيد تا شايد قدري آرام بگيريد. شايد به افاضات عالمنمايانه اغلب آن مدعيان نظر داريد كه ناگهان خوابنما شدند و دفعتا عالم دهري كه هم شعر مينويسد هم نقد، هم...؛ سرهمبنديهايي كه فقط به درد پر كردن جاي خالي صفحات روزنامهها ميخورند. شايد هم جرياني را كه آن غوغاگران به راهانداختند همقدر و همشان جريانات اصيلي ميدانيد كه نويسنده شاهكاري چون شعر از سرآمدان آن بود. اجازه ميخواهم بيش از اين به اين عارضه نپردازم. اين را هم يادآور شوم كه خود بگوييم و خود بخنديم يا بهتر بگويم خود بگوييم و خود كف بزنيم، كاري از جنس و نوع نقد نيست.
اما برخي از منتقدان مطرح شعر امروز كه به حتم داعيه طرفداري از شعر دهه هفتاد را ندارند، منكر تاثيرگذاري شعر اين دوره نيستند. نظر شما چيست؟
اولا نميدانم كدام منتقد ذيصلاح را مد نظر داريد. ثانيا به همان دلايل كه در اول اين گفتوگو يادآوري كردم،اسم بامسمايي است كه گروهي از صاحبنظران باذوق بر شعر هر دوره از تاريخ گذراندهاند. استانلي برنشا در مقاله نسبتا مفصل كه زحمت ترجمه آن با آقاي منوچهر بديعي بوده است و در شماره 25 و 26 به چاپ رسيده، به تفصيل و مستدل و مستند به اين مقوله پرداخته است. اجازه بدهيد مجله مذكور را بياورم و چند سطري از مقاله اين استاد ادبيات جهان دانشگاه نيويورك را روخواني كنم: هستند، هر چند با همديگر فاصله زماني بسياري دارند زيرا اين دوران از بروز انقلاب صنعتي آغاز ميشود و با پايان جنگ جهاني دوم ختم ميشود. اين خود در مقايسه با برهههاي كوتاه پلئياد يا شعرهاي متافيزيكي انگليس دوره زماني بسيار درازي است. با اين حال همه شاعراني كه آنان را مدرن ميخوانم، عمدتا به يكسان تحت تاثير تمدني زندگي ميكردند كه به طبيعت اعلان جنگ داده بود، آن هم جنگي كه جز با تسليم بيقيد و شرط پايان نميپذيرفت... جنگ با طبيعت بيپروا برپا و مغلوبه شده بود؛ و ما پستمدرنها از سال 1945 به بعد در هواي دوران ديگري دم ميزنيم و وحشت ديگري در دلمان افتاده است. اكنون كه انسان پيروز شده است چگونه ميتواند زنده بماند؟> پس بسياري از مشتركات ذهني و زباني محتوايي و شكلي ناشي از اقتضائات زمانه و به تعبيري فرآورد مطالباتي تاريخياند كه هر هنرمندي اعم از سالمند و ميانسال و جوان به فراخور دانش و بينش، استعداد و ذكاوت و توسع خود مقداري از آن را درك و جذب ميكند و اين همان خود ماست. ثانيا تاثيرپذيري و تاثيرگذاري اموري متقابلاند و البته با سرقت انديشه و ادب از يك جنس نيستند. بنابراين اگر باباچاهي در مصاحبهاي مندرج در روزنامه ايران خود را مصادرهكننده خلاق مينامد، من هم بسياري از آن حرامشدگان را مصادرهكننده زيرك و حاشاكننده بيپروا ميشناسم. توجه داشته باشيم در عالم هنر كسي كه يك يا چند داده و مطالبه تاريخي اجتماعي را درك و كشف و عيان ميكند، لزوما بر آنكه اندكي ديرتر اما با اجرايي متناسبتر و بايستهتر كه لازمهاش دانايي و تواناييهاي اكتسابي است و جز با مطالعه و تامل و تمرين حاصل نميشود، مرجح نيست. شاعران دوران پيشامدرن كه در فضاي كلينگريها و روايتهاي كلان به سر ميبردند، كم و بيش مضامين و معاني محدود و معيني در اختيار داشتند كه عشق و مرگ و بياعتباري دنيا و... از آن جمله بودند، اما آنچه خواجهشمسالدين حافظ را از همه شاعران آن دوران متمايز ميكند علاوه بر استعداد بيمانند، دانش علمي و تواناييهاي فنياي است كه به آساني به دست نميآيند. ديوان حافظي كه دكتر هومن و دكتر خويي فراهم آوردهاند و در آن اشعار وي را بر اساس سنوات سني او مرتب كردهاند، به خوبي سير تكاملي شعر اين نادره و سختكوشي وي را براي دست يافتن به آن ذهن و زبان نشان ميدهد. ثالثا لازمه تعيين ميزان اين تاثيرپذيري و تاثيرگذاري تحقيقي همهجانبه و عالمانه و عادلانه است وگرنه هر چشم دريدهاي ميتواند ادعا كند كه مثلا جان اشبري از روي دست او نوشته و چيزي از والكوت، هيني، شيمبورسكا و ديگر برندگان جايزه نوبل كم كه ابدا، بلكه اضافه دارد.
تا جايي كه حافظه من ياري ميكند، شما بارها از محمد حقوقي به عنوان استاد خود نام بردهايد. همين استاد صاحبنام شما كه حق بزرگي بر گردن شعر و شكوفايي نقد ادبي امروز ايران دارد، نخستين كسي بود كه شعر كساني چون ابوالفضل پاشا و علي عبدالرضايي را ستود و بر شعر آنها مهر تاييد زد. شايد پس از ايشان بود كه منتقدان سرشناس ديگري به شعر آنها روي خوش نشان دادند و به نوشتن نقدهايي مثبت و جانبدارانه پرداختند.
پيش از اين هم عرض كردم كه غوغاسالاري و مظلومنمايي و... آنان حتي بعضي از صاحبنظران را متوهم و دچار شبهه كرد. سعهصدر، رافت و بزرگواري امثال آقاي حقوقي را كه هميشه مشوق از راهرسيدگان بودهاند و ترس پارهاي از متقدمان را از هتاكيهاي آن جماعت ناديده نگيريد. اظهارنظرهاي شفاهي كه معمولا متاثر از فضاهاي احساسي و جوسازيها هستند، فاقد اصالت و ارزش علمياند و خواه ناخواه به كاري نميآيند. با اين حال چنانچه استاد محمد حقوقي در حضور جمعي قابل اعتنا چنين تاييدي كه من هم از آن بيخبرم، كرده باشند، لابد از سر اجبار و لاجرم غيرمسوولانه بوده است. اگر آن استاد ارجمند به آنچه شما ميگوييد باور ميداشتند، همان طور كه در همان دوران درباره شعر ديگران يادداشت و مقالههاي مفصلي نوشتهاند حضرات موردنظر شما را هم از ياد نميبردند و از قلم نميانداختند. نقد مبسوط ايشان را بر شعر خانم نسرين جافري به ياد ميآوريد؟
جداي از اينها، به نظر شما چه اتفاقي افتاد كه يكباره در اواخر همين دهه نام و نشاني از آنها نماند؟
عرض كردم؛ عدم اصالتي كه ريشه در اقتدارگرايي و سلطهگري و شهوت نامجويي داشت.
اگر اجازه بدهيد گريزي هم بزنيم به وضعيت نقد ادبي در دو، سه دهه اخير. علي باباچاهي از شاعر- منتقداني است كه در حوزه نقد هم تلاش وافر داشته و صاحب تاليفاتي است. گزارههاي منفرد، سه دهه شاعران حرفهاي، زن امروز شعر امروز از تاليفات اوست كه او را به عنوان منتقد مطرح در اين حوزه معرفي ميكند. شما تا چه اندازه حركتهايي اينچنيني را در روند تكاملي شعر امروز موثر و مثبت ميدانيد؟
بنده آقاي باباچاهي را بيسواد نميدانم اما پرنويسي و پرگوييها و اظهارنظرهايي پا در هوا و مصلحتآميز ايشان را كه عمدتا در راستاي اثبات حقانيت خود و نفي ديگران از زبان و قلمي هجوآلود و هزلآميز جاري ميشوند، نقد كه جاي خود حتي تقريظ و تحشيهاي عالمانه و عادلانه نميدانم. نهتنها ، بلكه بسياري از آثار ايشان از جمله اين دو كتابي را كه نام برديد، محصول كتابسازي ميدانم نه تحقيقي عالمانه و مبتني بر داوري دادگرانه. هيچ به تقسيمات و نامگذاريهاي پا در هوا و سرگيجهآور ايشان در اينجا و آنجا از جمله در توجه كردهايد؟ و هيچ توجه داشتهايد كه مثلا در آنقدر مدخل و منفذ باز كردهاند كه نهتنها شاعر جوان و باذوق خانم مريم مسيح يا آن هوادار ركابدار، بلكه ناشر كتاب مذكور نيز در جرگه شاعران حرفهاي جا بگيرند؟ گذشته از اين مقالات، مصاحبههاي ايشان عمدتا و به تلويح و تصريح ادعانامه و مملو از غرضورزي و تسويهحسابهاي شخصياند كه در شأن هيچ شاعري نيست. اجازه دهيد مختصري به مطلبي سراپا كذب كه در صفحه 219 كه يكي از مجلات است و با نظارت آقاي محمدهاشم اكبرياني و درواقع با تاييد ايشان به عرصه چاپ و نشر راه مييابند، بپردازم: را ننوشته بود. من آن موقع براي چاپ شعر در صفحات اول شعر آدينه معيارهايي - درست يا نادرست- در نظر ميگرفتم... او تقريبا هيچوقت از شعرهاي من خوشش نميآمد. مثلا شعرهاي كتاب كه گره كوري هم ندارد، براي ايشان خرچنگقورباغه مينمود... اما افتاد مشكلها از آنجا شروع شد كه من به دستور ايشان از چاپ شعرهايش در صفحه اول آدينه امتناع كردم. به همين دليل ...> اولا در آن روزگار هم بنده آنقدر كودن و خودبين نبودم كه در مملكت شاعران بزرگي چون احمد شاملو، منوچهر آتشي و... چنين خواستهاي داشته باشم. فقط خواستم تا وقتي كه شعر بنده و امثال بنده بعد از غزليات شاعر خوشذوق و جواني چون دوشيزه سلامي چاپ ميشوند، از خير چاپ شعر بنده بگذرند. ثانيا به گواهي تاريخ انتشار آخرين شماره مجله آدينه (نوروز 1378) و تاريخ چاپ اول مجموعه كه اواخر بهار همان سال است و با عنايت به اينكه شعرهاي آمده در صفحه مذكور آدينه موردنظر بعدها در مجموعه نامبرده آمدهاند، اين نعل وارونهاي است كه مثلا چون شعرهاي مجموعه اخيرالذكر تا حدي بايسته و شايسته بودهاند و مسعود احمدي در حوزه شعر به حداقلهايي دست يافت، يك صفحه تمام را به شعر وي اختصاص دادم. بايد از آقاي باباچاهي پرسيد اگر راست ميگوييد، شما كه متر و ملاكهايي براي اختصاص يك صفحه به شعر هر شاعري داريد، چرا و به چه دليل شعرهاي چاپشده در مجموعهاي را در يك صفحه از صفحاتي كه در اختيار داشتيد چاپ نموديد؟ لابد بايد بدفهميها و غرضورزيهاي من به اثبات برسند تا انتقادات صريحم به بعضي گفتهها و نوشتهها و سرودههاي آقاي باباچاهي مغرضانه جلوه كنند. بگذريم كه در مورد فهم و پسند من در مورد اشعار مجموعه و ديگر آثارشان هم به كذب متوسل شدهاند، كما اينكه در مورد گفتههاي مندرج در صفحه 220 كتاب بنا بر مندرجات در اين صفحه گويا بنده برخلاف كبر و غرور بيش از حد خود در مدح ايشان سخناني گفتهام. باور بفرماييد آن سخنان كه ايشان از قول راوي بينام و نشان و طبعا مجعولي به من نسبت دادهاند، چيزي نيستند جز سندي از نوع اسنادي كه ايشان در جهت صحه بر صفات ناداشته خود جعل ميكنند.
مسعود طوفان در مقالهاي كه چند سال پيش در مجله نوشت، ضمن انتقاد از نظريات براهني، حركت او را با متفكري فرانسوي مقايسه كرد كه پس از دو سال كه مقالهاي را به نشريهاي معتبر داد و منتشر شد، افشا كرد كه اين مقاله چيزي جز آسمان و ريسمان كردن نبوده است. طوفان در آن مقاله اين سوال را مطرح كرد كه اگر براهني نيز بعد از اين نظريات، چنين موضوعي را مطرح كند، تكليف اين همه جوان مستعد كه به دنبال او راه افتادهاند چيست؟ نظر شما درباره طرح پرسش طوفان و نقش و تاثير براهني بر شعر و نقد شعر امروز به خصوص در دو دهه اخير چيست؟
در اينكه آقاي براهني جزو اولين كساني است كه در معرفي صاحبنظران معتبر جهاني در حوزه فلسفه و هنر و ادبيات و آرا و پيشنهادهاي آنان سهم درخورتوجهي دارد ترديد نيست، اما جاهطلبي شهواني و نامجويي بيمارگونه و اولين بودن همواره مجال تدقيق و تامل را از اين مرد هوشمند پرخوانده ميگيرد و گاه وي دچار غلطفهميهايي ميشود كه خواه ناخواه به مريدان نيز سرايت ميكند. به گمان من يكي از عوامل موثر در شكلگيري مغالطه و غوغاي دهه 70 و گرانبارترين پيامدهاي آن يعني هرزروي و نابودي بسياري از استعدادهاي جوان، همين جناب استاد بودهاند. ايشان برخلاف راه و رسم همه اساتيد بزرگ و دلسوز، شاگردان يا بهتر بگويم مريدان خودساخته را نهتنها به مطالعه و تدقيق و تامل وانداشتهاند، بلكه تشويق و ترغيب هم نكردند و فقط و فقط به قصد قدرداني از وفاداري مشتي مريد كر و كور خودساخته، علاوه بر تحسينها و تمجيدهاي بيوجه و فراهم آوردن امكان سفر به اينجا و آنجاي جهان، به دستبوسيهايي متشبث ميشوند كه ترفند همه پيشوايان فريبكار است. آقاي مسعود طوفان كه در مراتب فضل ايشان ترديدي نيست، به احتمال بعيدي استناد كردهاند. چطور ممكن است قائد اعظمي چون براهني از فضيلتي اخلاقي مثل اعتراف به خطا كه از ويژگيهاي انسان مدرن است، برخوردار باشد. قياس آن فرانسوي با ايشان قياسي معالفارق است.
در خبرها آمده بود كه شما به دليل خط قرمزهاي فراوان و پررنگ اداره كتاب، از ارائه كتابهاي بعدي تان به ناشر خودداري ميكنيد. اما گويا مجموعهاي جديد از اشعار خود را به نام را به ناشر سپردهايد. آيا وضعيت مميزي بهتر شده است يا دليل ديگري داريد؟
درست ميفرماييد. اما از آنجا كه بهنظر ميرسد ضوابط و تعاريف دقيقي از بايدها و نبايدها در دست مميزين نيست و دانش و بينش و سليقه و مالا تاويل هريك از آنان در كار بررسي و اظهارنظر دخيل است و به همين دليل گاه كتابهايي منتشر ميشوند كه با تلقي و پسند متوليان وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي همخواني ندارند، اين كار بنده همان رها كردن تير در تاريكي است تا شايد آن كتاب بختبرگشته كه ماهها است در صف اخذ مجوز معطل مانده، در جريان بررسيهاي مجدد به دست مميزي عالم و خوشذوق و متوسع بيفتد.
زبان مجموعه شعر با زبان تفاوت چنداني ندارد و اعتقاد دارم شما از نظر محتوا و مضمون همراه با شعر امروز پيش آمدهايد. آيا در اين مجموعه در دست چاپتان هم بايد منتظر احمدي متفاوتتري از هر لحاظ باشيم؟
به تصور خودم، به اقتضاي درونمايه متفاوت ، شكل و زبان آن نيز با اشعار تفاوتهاي جدي و كيفي دارد. مثلا عمده اشعار اروتيكاند و بعضا در زباني موزون اما نامتعارف متشكل شدهاند. با اين حال بايد بگويم كه هميشه از شتابكاري و شلنگاندازي پرهيز كردهام. لذا مجموعه نيز ادامه طبيعي و تبعي دفترهاي قبلي من است و خواهناخواه دستكم به خاطر بعضي قطعات عميقتر، تازهتر و جذابتر است. فقر انديشه در شعر امروز را ناديده نگيريم و همپختگي تدريجي نگاهي تازه را، كه در گذر زمان ميسر ميشود.
آقاي احمدي! در ابتداي صحبتهايمان سخن از اين رفت كه شما علاوه بر اينكه به تعالي شعر امروز توجه ويژه داريد، از شعر جوانان نيز غافل نيستيد. شعر جوان دهه 80 را چگونه ميبينيد؟
در همان ابتدا عرض كردم كه با تقسيمات دههاي موافق نيستم. اما به تبع نگاه تاريخي و تكاملي و بشارتي كه شعر بعضي از تازهرسيدگان ميدهد، شعر اين دهه را نيز پويا و سرزنده و تر و تازه ميبينم. حضور امثال رويا زرين، ساغر شفيعي و ليلا كردبچه در عرصه شعر و شاعري دهه 80 را به فال نيك ميگيريم، با اين شرط كه حاشيه را بر متن ترجيح ندهند، به دام محفلبازي و...نيفتند و... و فقط و فقط به استعداد و سختكوشي خود تكيه كنند.
انتهاي خبر // روزنا - وب سايت اطلاع رساني اعتماد ملي//www.roozna.com
------------
مشاهده خبر بعدي
------------
پنجشنبه 20 تير 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: دنياي اقتصاد]
[مشاهده در: www.donya-e-eqtesad.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 207]
-
گوناگون
پربازدیدترینها