تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 20 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام محمد باقر(ع):كار خير و صدقه، فقر را مى‏بَرند، بر عمر مى‏افزايند و هفتاد مرگ بد را از صاحب...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1814737889




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

نامه‌اى به فرمانده ناو آمريكايى وينسنس؛مى‌دانم چرا شليك كرديد


واضح آرشیو وب فارسی:رسالت: نامه‌اى به فرمانده ناو آمريكايى وينسنس؛مى‌دانم چرا شليك كرديد
حبيب احمدزاده

آقاى ويل راجرز

افسر ارشد نيروى دريايى آمريكا و ناخداى سابق ناو پاسور وينسنس

اوايل غروب ديشب، ناوچه جنگى ما در اين سوى كره زمين و در آب‌هاى خليج فارس، كه شما و نيروهاى تحت امرتان، شرجى بودن و رطوبت بالاى آن را حتما هنوز به ياد داريد، آرام و با سرعتى كمتر از دو گره دريايى از مختصات (3، 56، 42، 26) در ساحل جزيره هنگام عبور كرد. در آن لحظات، سكوت همه ما را فرا گرفت و صفحه سونار(رادار زير دريا) امواج الكتريكى برگشتى از قطعات منهدم شده ايرباس را كه بر سطح مرجان‌هاى دريايى آرام گرفته‌اند نشان داد. به طور حتم، هنوز اجزايى از يكصدوچند شهيد مفقودالاثر غير نظامى در ميان آنان يافت مى‌شود.

آقاى ويل راجرز

براى هر فردى غير از شما، شايد توجه به واقعه‌اى كه سال‌ها از آن مى‌گذرد، كمى عجيب باشد، ولى به طور حتم براى فرد شما، چنين نخواهد بود و اگر تعجبى دركار باشد، اين است كه چرا يك نظامى ايراني، هم‌درجه شما از اين سوى كره زمين و هزاران كيلومتر بعد مسافت، تصميم به چنين تماسى گرفته، تا مكنونات قلبى خود را به شما بازگو كند.

آقاى ويل راجرز

اين گفته را به ياد داريد؟ «من سنگينى اين بار را تا پايان عمر به دوش خواهم كشيد.؛» جمله‌اى كه فرداى انهدام هواپيماى ايرباس، خبرگزارى‌ها از زبان شما بازگو كردند. اين كلمات، سال‌هاست كه من را به عنوان يك ناخداى مسلمان شرقي، به فكر واداشته كه اگر در آن لحظه فاجعه‌آميز در موقعيت شما قرار مى‌گرفتم و دستور چنين شليكى را مى‌دادم، مسير تفكرات، وجدان و آسايش روحى من در آينده، به كدامين سمت سوق داده مى‌شد؟ براى شما هم كه چنين تجربه دهشت‌زايى را پشت سر گذارده‌ايد، به عنوان يك انسان غربي، تنها مجبور به حدس و گمان هستم.

آقاى ويل راجرز

صراحت و صداقت، مبناى يك گفتگوى واقعى را تشكيل مى‌دهد. آيا شما همچون ميليون‌ها انسان ديگر، كه براى فرار از رودررويى با مشكلات خرد و كلان به مسكن ها پناه مى‌بريد، براى فراموشى آن لحظه، به زياده‌روى در مصرف قرص‌هاى خواب‌آور، الكل و يا حتى مواد مخدر پرداخته‌ايد؟ و يا نه، دچار تفريط شده و براى ناديده گرفتن مسئوليت بزرگتان در چنين واقعه‌اي، كنج انزوا را برگزيده‌ايد و به يارى مكاتب مردم‌گريزى همچون بودائيسم، ذن و... به عالم «نيروانا» پناه برده‌ايد؟ و يا شايد همچون يكى ديگر از افراد ارتش آمريكا، كه در جنگ ويتنام، دستور بمباران مردم غيرنظامى روستايى را به وسيله بمب‌هاى ناپالم صادركرد، كشيش شده و هم‌اكنون در برابر صليب آهنين و پيكر رنجور حضرت مسيح (ع)، زانو زده و به دعا مشغوليد؟!

آقاى ويل راجرز

اگر آن جمله از صميم قلب ادا نشده يا با گذشت زمان، به فراموشى نسبى سپرده شده باشد، شما اكنون در كنار خانواده‌تان، به راحتى زندگى مى‌كنيد و آن مدال شجاعت را كه در برگشت از آن ماموريت دردناك، رئيس جمهور ريگان، در جلوى چشمان همگان، در اسكله به سينه‌تان دوخت، در قابى مخصوص در بهترين نقطه منزلتان قرار داده (با آنكه هرگز دوست ندارم اين جمله را در مورد هيچ انسان ديگرى به كار ببرم) و بدان مدال خونين افتخار مى‌كنيد؟!

آقاى ويل راجرز

من در لابلاى اين مطالب، به دنبال اثبات گناه مسلم شما و افراد زيردستتان نيستم، بلكه آمده‌ام راه گفتگو را پس از سال‌ها، به حقيقت آن ماجرا باز كنم؛ حقيقتى كه علت شليك ناو فوق‌پيشرفته وينسنس به يك هواپيماى مسافربرى بى‌دفاع در كريدور هوايى بين‌المللى را مشخص خواهد كرد و اينكه آيا واقعا شما به عنوان كاپيتان و فرمانده كشتى وينسنس، از روى تعمد، دستور شليك به هواپيما را صادركرديد، يا همان‌ گونه كه دستگاه تبليغاتى شما تا‌كنون وانمود مى‌كند، يك اشتباه سخت و نرم‌افزارى در سيستم كامپيوترى ناو، باعث تشخيص ندادن هواپيماى ايرباس از يك فروند هواپيماى جنگنده شكارى تام كت ( 14) f شده است؟ آيا حقيقت، تنها در همين دو پاسخ نهفته است؟ من به عنوان يك ناخداى نظامي، علت را در نكاتى ديگر جستجو مى‌كنم.

آقاى ويل راجرز

شايد از گفته من در آغاز امر تعجب كنيد، ولى دليل اصلى دستور شليك دو موشك استاندارد2 در سوم جولاى سال 1988 بر خلاف همه تحليل‌هاى يك‌بعدى تا به امروز، بر يك پايه استوار است كه دركوتا‌ه‌ترين كلمات مى‌توان آن را ايدئولوژى «روياى آمريكايي» ناميد.‌

آقاى ويل راجرز

بهتر است، براى درك بهتر اين ايدئولوژي، كه امروزه در تمامى تار و پود زندگى شما آمريكاييان تنيده شده، به سال‌ها قبل برگرديم، تا كاركرد اين روياى آمريكايى را دست‌كم در روش‌هاى نظامى شما بهتر ببينيم. آمريكاييان هميشه خود را قهرمان آزادى و دموكراسى جهان مى‌دانند و اين منجى افسانه‌اى در دو جنگ جهانى و پس از خسته شدن متحدين و متفقين، همچون ماتادورى در لحظه آخر، به ميدان آمد و با فروكردن آخرين شمشير، يك‌تنه، رهبر پيروز جنگ لقب گرفت و اين روياى ناجى افسانه‌اى بودن، كم‌كم به عادت ثانويه ارتش شما تبديل شد.

آقاى ويل راجرز

فراگيرشدن تلويزيون و پخش بى‌واسطه صحنه‌هاى خونين قتل‌عام «ويت كنگ‌ها» و روستاييان طرفدارآنان و نيز به آتش كشيدن كلبه‌ها با شعله‌افكن‌هاى دستى و همچنين بمباران شيميايى مزارع برنج، با استفاده ازهواپيما‌هاى غول‌پيكر(ب52) كه براى جنگ با خرس شمالي(شوروي) ساخته شده بودند، براى ملت، دولت و ارتش شما، سرافكندگى بسيار شديدى به بار آورد. سربازان آمريكايي، كه بنا بر ايدئولوژى (روياى آمريكايي) به جنگ رفته بودند، پس از فروكش كردن احساسات اوليه، به خود آمدند و مانند هر انسان بازى‌خورده، به دنبال مسببان اين جنايت گشتند. اينجا بود كه طراحان ميليتاريستى شما به فكر افتادند تا از اين بازتاب روحى و روانى سربازانتان جلوگيرى كنند.

آقاى ويل راجرز

آنان به اين نتيجه رسيدند؛ شليك كن و فراموش كن.) fire and forget (

با اختراع نسل جديدى از سلاح‌هاى هدايت‌شونده، كه پس از شليك به كنترل و هدايت آنان نيازى نيست، نسلى موسوم به« شليك كن و فراموش كن» به وجود آمد كه افرادتان، كيلومترها دورتر از صحنه نبرد، موشك‌ها و بمب‌ها را رها مى‌كردند تا پس از پشت سر نهادن فاصله‌اى دور، هدف را به نابودى كشند. با اين نسل جديد، پنتاگون براى فرار از واقعيت و همچنين تلفات و خسارات، ستون‌هاى ديگرى از ايدئولوژى (روياى آمريكايي) را به زعم خود بنا كرد. ولى اين نسل از سلاح‌ها با ظاهرى انسانى و فرشته‌گونه به مولودى شيطان ختم شد؛ نتيجه‌اى كه به زعم من، به اين صحبت فيلد مارشال گورينگ، فرمانده لوفت وافه (نيروى هوايى آلمان نازي) در دادگاه نورنبرگ و در مورد آدولف هيتلر، بى‌شباهت نيست. مى‌دانيد او چه گفت؟ او گفت: «هيتلر در اويل كار، يك انسان بود، بعد يك فرشته و در پايان، يك شيطان مجسم شد.»

آقاى ويل راجرز

شليك كن و فراموش كن. سال‌هاست كه در دورترين نقاط جهان، ارتش آمريكا در هرگونه درگيرى از اين گونه سلاح‌ها استفاده كرده و خلبان يا توپچى آمريكايي، نتيجه عمل خود را مستقيم نديد و نمونه بارز استفاده شيطانى از اين اختراع به ظاهر انساني، شليك ناو شما به هواپيماى ايرباس ايرانى است.

آقاى ويل راجرز

از زاويه‌اى ديگر به موضوع بپردازيم؛ شما و نفرات متخصص سيستم‌هاى رادارى و موشكى ناو وينسنس، در مراكز آموزش نظامى و در پشت سيميلاتورهاى رايانه‌اي، بارها هدف‌هاى كاذب روى مونيتور را تنها با فشار يك كليد، منهدم و صدها و هزران بار اين كار را تكراركرده‌ايد، ولى نكته جالب آن است كه طراحان سيميلاتور، تنها شما را در برابر يك پرسش براى شليك يا شليك نكردن قرار مى‌دادند. اگر هواپيما يا ناو كاذب با ارسال علائم، خودى بودن را اطلاع مى‌داد، شليك ممنوع بود و در صورت نفرستادن علائم دستور شليك صادر مى‌شد.

حال اين پرسش مطرح است كه آيا طراحان شما، براى اهداف بى طرف و غيرنظامى نيز، مرحله سومى در تصميم‌گيرى در نظر گرفته بودند؟ پاسخ مسلما منفى است.

آقاى ويل راجرز

اين گونه بود كه همه شما به نوعى بازتاب رواني؛ يعني« شرطى شدن به شليك» مبتلا يا معتاد شده‌ايد؛ درست مانند فردى كه از تمرين بازى دركامپيوتر، پشت فرمان واقعى ماشين درخيابانى شلوغ قرار بگيرد. شما نيز در آب‌هاى خليج فارس، به گونه‌اى شرطى شده، درون پيشرفته‌ترين ناو پاسور جهان، منتظر و گوش به زنگ حاثه‌اى بوديد. آن همه تمرين‌هاى طولاني، شما را به عصبيتى رسانده بود كه هر نظامى ديگر را مى‌رساند. همه شما، به گونه‌اى ناخودآگاه و غريزى به دنبال اين موقعيت، بى‌تابى مى‌كرديد، تا دست‌كم در تفكراتتان از يك قهرمان خيالى در بازى‌هاى كامپيوتري، به يك قهرمان واقعى صحنه نبرد تبديل شويد.

آقاى ويل راجرز

در همان سال‌ها كه ناوگان آمريكا به پشتيبانى كشور مهاجمى چون عراق در خليج فارس جولان مى‌داد، نفرات شما دور تا دور عرشه كشتى‌ها و حتى ناوهاى هواپيمابر را با دوربين و سلاح سبك، نگاه مى‌كردند، تا ما با قايق‌هاى كوچك فايبرگلاس خود، به آنان حمله‌ورنشويم. ناوگان آمريكا، خود را براى جنگى با سلاح‌هاى پيشرفته و همسان، همچون شوروى آماده كرده، ولى ناگاه اين فيل عظيم‌الجثه، خود را در برابر مورچه‌اى در خرطوم، ناتوان مى‌ديد. تئوريسن‌هاى پنتاگون، هيچ نظريه‌اى براى ترساندن افراد شهادت‌طلب نداشتند. يك مه رقيق، تاريكى شب و كوچك‌ترين بازتاب نور بر سطح دريا، مى‌توانست خطر بزرگى همچون يك قايق انتحارى شهادت‌طلب را براى شما تداعى كند و بدينسان، پس از ورود پيشرفته‌ترين ناو كامپيوترى جهان به آب‌هاى بسته خليج فارس، هيولاى مرگ از هر طرف خود را به شما نماياند. موشك‌هاى سرگردان، قايق‌هاى كوچك عبوري، لنج‌هاى عادى ماهيگيري، واقعا كدام يك تهديد مى‌شدند؟ مى‌دانيد چرا آن همه تبليغات درباره پيشرفت تكنولوژى سلاح‌ها و ناوهاى هواپيمابر در مقابل قايق‌هاى كوچك ما بى‌اثر شدند؟

آقاى ويل راجرز

سعى خواهم كرد، با مثالى مسئله را برايتان روشن كنم. شما حتما به عنوان يك دريانورد در شبى صاف، ماه و ستارگان چشمك‌زنش را در آسمان بى‌انتها ديده‌ايد كه چگونه جشنى آرام و زيبا برپا كرده‌اند، ولى بايد اين را بپذيريد كه بيشتر ملت شما، سال‌هاست كه جهان را تنها از دريچه اينچ‌هاى تلويزيون رنگى مى‌بينند و از اين دريچه، تغذيه فكرى مى‌شوند. همين باعث شده‌ است تا جهان با عظمت خداوندى در چشمانشان خار جلوه كند.

آيا ساعتى دچار بى‌برقى شده‌ايد تا در شب و يا نور فانوس، خانه روشن كنيد و تازه بفهميد كه براى نخستين بار و پس از مدت‌ها بدون واسطه‌اى به نام تلويزيون، چشم درچشم عزيزانتان دوخته‌ايد؟ اين نگاه با واسطه به جهان، يكى از دلايل عمده ترس و وحشت شما از مرگ و آينده است؛ يعنى ارتباط نداشتن صحيح با طبيعت و بالطبع خداوند، به همين علت، لحظه‌اى تنهايى و در خود رفتن را برنمى‌تابيد. اين ترس از مرگ و نگاه مادي، كه جزء اصلى ديگرى از روياى آمريكايى است، خميرمايه شليك ناو وينسنس به هواپيماى مسافربرى است.

آقاى ويل راجرز

از اينجا بود كه فاجعه شكل گرفت. وقتى پرواز 655 ، با پانزده دقيقه تاخير در ساعت10:17 صبح، از باند فرودگاه بندرعباس برخاست، شما در وضعيت جنگى قرار داشتيد و دقيقا يك ماه و پنج روز از عزيمت شما از بندر «سان‌ديه‌گو» و ورود به آب‌هاى خليج فارس مى‌گذشت؛ يك ماه‌ وپنج روز كابوس كشيك‌هاى مداوم از عمليات انتحاري، مين و شايد غواص‌هاى انتحاري. افسر مربوطه، سراسيمه شما را در جريان قرارداد، مبنى بر اينكه هواپيمايى را بر صفحه رادار ديده است. اينجا بود كه فاجعه رخ داد. برخلاف گفته‌هاى شما، سيستم «ايجيزمارك» يا قلب كامپيوترى ناو وينسنس در اثر اخلال، هواپيماى ايرباس را كوچك‌تر از اندازه و به جاى اف14، مشخص نكرده بود. در حقيقت، مجموعه‌اى از شرطى شدن بر اثر تمرين‌هاى غلط و استرس و وحشت، باعث شد تا پيش از شناسايى كامل هواپيما، دستور شليك را صادركنيد. در واقع، نتيجه‌اى كه روياى آمريكايى در برخورد با مرگ و واقعيت به دست مى‌دهد، سبب شد تا شما، هواپيماى ايرباس را بر صفحه رادار به صورت يك هواپيماى جنگى در حال شيرجه بپنداريد.

حديث زيبايى از نخستين امامان مى‌نويسم؛ «آرزوهاى دور و دراز، انسان را مى‌فريبند و در لحظه برخورد با واقعيت، او را تنها گذارده، مى‌رود.» اين شليك، پايان زندگي290 زن ، مرد و كودكى بود كه در آن لحظه، حتى تصور چنين فرجامى را براى خود نداشتند، ولى آيا اين پايان كار بود؟ دست‌كم براى شما خير.

آقاى ويل راجرز

من نيزسال‌ها جنگيده‌ام، ولى پيش از آن، خواندن خاطرات سربازان شما، حقى برگردن من گذاشته، كه بايد آن را در اين جا ادا كنم. سال‌ها قبل از پوشيدن لباس نظامى‌گري، خاطرات سربازان از جنگ برگشته شما را مى‌خواندم: سرگذشت افسر خلبانى كه بمب اتمى (پسركوچك) را بر فراز هيروشيما منفجر كرد، يا نفراتى كه در جنگ ويتنام، دهكده‌هاى مشكوك به حضور ويت‌كنگ‌ها را با مردمانش يكجا سوزاندند. وجه مشترك اين خاطرات، آن بود كه پس از فرونشستن احساسات اوليه آن‌چه شعله‌ورتر و سوزان‌تر مى‌گشت، ندامت و شرم از اين عملكرد‌ها بود.

آقاى ويل راجرز

چرا ايدئولوژي« شليك كن، فراموش كن» نتوانست، مشكلات ارتش آمريكا راحل كند؟ شما در اين‌باره چه مى‌پنداريد؟ آيا پس از يك زندگى با چنين بار سنگينى به پاسخ آن دست نيافته‌ايد؟ يكى از روساى جمهور شما جمله جالبى دارد: «پيروزي، هزار پدر و شكست، يك پدر بيشتر ندارد.» پس از شكست عراق از متحدين و در جشن مجلسين آمريكا، همه سناتورها، نكته‌اى را گوشزد مى‌كردند كه برايم بسيار جالب بود و آن، دم زدن از حضور خود در عربستان بود تا شريك پيروزى قرار گيرد؛ حضورى صدها مايل دورتر از قهرمان ماجرا. آيا آنان خود را در ماجراى غمبار شما نيز شريك كردند؟ آيا رئيس‌جمهور ريگان با نصب آن مدال بر سينه‌ات، در واقع، تو را تنها قهرمان اين شكست ندانست؟ آيا تنها كسى كه همه اين حادثه را به فراموشى سپرد، آقاى رونالد ريگان نيست؛ آن هم به مدد بيمارى «آلزايمر» (فراموشي) مغزي؟ حتما در اين نكته با يكديگر ‌هم‌‌عقيده‌ايم، كه سياسيون شما آدم‌هاى جالبى هستند.

آقاى ويل راجرز

تجربه‌هاى گران‌قدر سربازان شما، كه با روحى پريشان، سر بر بالين مى‌گذارند و در لحظه بيداري، به ياد مى‌آورند كه چه بار سنگينى را تا آخر عمر به دوش خواهند كشيد، باعث شد، تا قبل از فشار ماشه تفكركنم؛ اين تفكر كه بزودى احساسات و روياهاى قهرمان شدن، فرو مى‌نشيند و انسان در محكمه وجدان، محاكمه مى‌شود. يك سال زندگى در شهرى محاصره شده و زير آتش، به من فهماند كه در برابر دشمنى غدار،كه تنها زبان زور مى‌فهمد، فلسفه آزمايشگاهى بودا، فريبى بيش نيست. وقتى در تمدن مكتوب5500 ساله بشر،تنها 129 سال بدون جنگ ثبت شده، با توجه به عمر كوتاه انساني، چگونه مى‌توان با فلسفه «هرگز شليك نكن» زيست؟ آيا اگر بودا از قرنطينه خود دركوه‌هاى هندوكش و از فراز چند هزار سال گذر مى‌كرد و در زمان حال، به جنگ داخلى سارايوو وارد مى‌شد، مى‌توانست به عنوان يك شهروند مسئول، در قبال كشتار هر روزه مردم شهرش، چهار زانو نشسته و به خلسه رود؟ و يا نه، به «رادووان كارادويچ» نامه مى‌نوشت تا از نسل‌كشى دست بردارد؟ وقتى ميهن من ايران، با همه سنن و اعتقاداتش، غافلگيرانه مورد هجوم همسايه غربى واقع شد، بين اين دو تجربه مخير ماندم؛ قهرمانى از نوع بودا، قديس ماندن و به نوعى فرار از مسئوليت و يا نه پر‌شتاب درگيرشدن و چكاندن و در آخر، تبديل شدن به قهرمان شكست خورده‌اى از نوع شما، ولى تجربه‌اى از فراز1400 سال توانست، تعادل و يكتا راه سعادت مطلق را به وسيله مذهب فراسويم قرار دهد.

آقاى ويل راجرز

ما مسلمانان امام و قهرمانى به نام حضرت على (ع) داريم. در همان اوايل كه اسلام در شبه عربستان، شروع به نشر يكتا‌پرستى در ميان بت‌پرستان كرد، لشكر بزرگى از بت‌پرستان شهر مدينه، محل اقامت پيامبر اسلام (ص) را محاصره كردند و بزرگ‌ترين جنگاور مشركان به نام عمروبن عبدود، از خندقى كه به دور شهركشيده بود، عبوركرد و مبارز طلبيد. حضرت علي(ع) با آن كه جوان بود، به ميدان شتافت. هيچ كس و حتى خود عمروبن عبدود، كوچك‌ترين گمانى نمى‌برد كه علي، زنده از اين آوردگاه بازگردد. درگيرى بين اين دو آغاز شد. در آغاز نبرد، امام ما دركمال ناباورى همگان، حريف را بر زمين زد و سپس به كنارى رفته و دقايقى بعد برگشته و دوباره نبرد تن‌به‌تن شروع و با مرگ عمروبن عبدود پايان مى‌يابد. پس از نبرد، دليل آن چند دقيقه توقف را پرسيدند. على (ع) فرمود: هنگامى كه بر زمينش زدم، بر من آب دهان انداخت، لحظه‌اى عصبانى شدم و بدين دليل، از جاى برخاستم تا دشمن خدا را به دليل ناراحتى نفسم نكشم، پس از رفع عبانيت، دوباره به نبرد مشغول شدم.

آقاى ويل راجرز

از اين تجربه چه برداشت مى‌كنيد؟ لحظه‌اى تفكر بر پايه رضاى خدا و هرگز نفس خود را در نظرگرفتن، اما لحظه‌اى كه نفرات شما در پل فرماندهى وينسنس، از اصابت موشك‌هاى رها شده هواپيماى مسافربرى مطمئن شدند، دقيقا چنين جيغى كشيدند .)yoo hoo ( آيا اين شيهه شباهتى به صداى سواره‌نظام آمريكا در قتل‌عام سرخ‌پوستان و يا به داركشيدن سياه پوستان توسط گروه‌هاى كوكلاس كلان كلان ندارد؟ بله .) yoo hoo (

آقاى ويل راجرز

مجموع اين تجربيات، به من و دوستانم آموخت كه برخلاف افراط‌كارانى همچون شما و تفريط‌كارى همچون بودا، تنها به دين و مذهب خود بياويزيم و پيش از هر شليك، تفكركرده و بعد ماشه را بچكانيم، تاپس از هشت سال حضور در جبهه دفاع، كه به حق مقدسش مى‌شماريم، احتياج به هيچ قرص خواب‌آورى نداشته باشيم. در زمان جنگ، چهار ميليون داوطلب به جبهه‌ها رهسپار شدند و در زير سايه توجه به مذهب، كشور مقابل ما نتوانست، حتى يك مورد هتاكى جنسى به نواميس خود را ابراز نمايد و اين يكى از بزرگ‌ترين دستاوردهاى بشرى در دفاع است، ولى در مقابل، با خروج سربازان آمريكايى از شرق دور، بنابر آمار رسمى دستگاه‌هاى سازمان ملل ، 20.000 فاحشه دركامبوج باقى ماندند و اين يك ركورد واقعى توسط ارتش شما بود كه بر جاى ماند.

آقاى ويل راجرز

اكنون من در ساحل خليج فارس و به ياد290 شهيد بى‌گناه، كه اجساد بيش از صد تن آنان، هنوز در اعماق دريا آرميده، اين مطالب را براى شما مى‌نويسم، به گراميداشت قربانيانى كه به يقين، هرگز هاليوود به يادبودشان «تايتانيك» ديگرى نخواهد ساخت. من در هر گذر از اين مختصات كه چشمم به صفحه سونار مى‌افتد، به شنا فكر مى‌كنم و كارى كه مى‌توانيد براى كاستن از اين بار گران انجام دهيد. شايد بپرسيد چگونه؟ به نظر من، كافى است، به تك تك افراد نظامى آمريكا، به دور از غريو و هياهوى شهرها و چراغ نئون و سياستمداران توخالى و پرمدعا، آسمان پر ستاره و طبيعت خداوند را نشان داده و تنها ابراز كنيد كه خداى اين طبيعت، بسيار بزرگ‌تر از آن صفحه تلويزيون و يا رادار است و در زير سايه اين خدا، انسان‌هاى ديگرى نيز هستند كه قلب و احساس دارند و دلشان براى ابنا‌ى بشر، همچون خود مى‌تپد، ولى دوست ندارند، حقيقت زندگى را در لذت‌جويى افراطى فراموش كنند. اگر اين گونه پنداشته شود، هرگز ناو ديگرى از سان ديه گو (مهد ساخت هواپيماى چارلز ليندنبرگ مشهور) به حركت درنمى‌آيد، تا به جاى پرواز فراموش نشدنى ليندنبرگ بر فراز اقيانوس، يكى از بزرگ‌ترين فجايع هوايى تاريخ را رقم زند. و بدين ترتيب، يقينا روزى فرا خواهد رسيد كه با انجام اين رسالت عظيم، سنگينى اين بار بر دوش تك تك انسان‌ها قرار گيرد، تا مردى به نام «ويل راجرز»نيز، در زندگى‌اش لختى احساس آسودگى وجدان كند. پس به اميد آن روز، خداحافظ.

منبع: خبرگزارى فارس به نقل از مركز اسناد انقلاب اسلامى
 سه شنبه 18 تير 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: رسالت]
[مشاهده در: www.resalat-news.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 143]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن