واضح آرشیو وب فارسی:کيهان: خيال شور
پارسا بيدلاصلا مانده ام با اين وضعيتي كه ما داريم چرا هي به ما مي گويند: زن بگير! ما خيلي كار كنيم همين مشكلمان را رفع كنيم، زن گرفتن پيشكش مان. آن بنده خدا حرف دل ما را زده كه گفته: «فراري ام فراري...!»البته تقصيري هم ندارند. از مشكل ما بي خبرند... كدام مشكل؟ همين بي خواهري ديگر. شايد تاثير ديپلم اقتصاد پدر بود كه بنده خدا 25 سال پيش حساب كرد و ديد 25 سال ديگر چقدر بايد خرج بچه كرد و چه مصائبي را تحمل كرد كه به همان دو عدد شاخ شمشاد اكتفا كرد و اصرار ما بر اينكه برود مغازه و يه آبجي كوچك هم برايمان بياورد كارساز نشد. پدرمان البته 5 تا خواهر دارد و درد ما را درك نمي كند.اين بي خواهري عقده شد براي ما... از همان كودكي تا همين الان و بلكه تا ابد. نهايتا اين بود كه مي شد لگدي پرتاب كرد يا مشتي كوبيد. اما موي برادر را كه نمي شود كشيد. يا كجا داد برادر به جيغ خواهر مي رسد؟نمي دانم آن موقع كه سگا و پلي استيشن نبود اين برادر ما چطور ضد ضربه شده بود كه ضربات بروسلي وار ما هم نمي توانست مجبورش كند كه مشق هاي ما را بنويسد. اما اگر خواهر بود...از بس غذا پختيم و سبزي پاك كرديم و لباس شستيم و جارو زديم، نزديك بود پسر همسايه بيايد خواستگاري مان! تنها دلخوشيمان اين بود كه سر دعواها كه كار به حرفهايي پيرامون خواهر كشيده شود و در دلمان به طرف مقابل كلي مي خنديدم كه نصفي از بي ادبي هايش باد هواست!!رفتيم خدمت. آن موقع بچه خوبي بوديم و سر و گوشمان روي همين بدنمان قرار داشت. آخر آدم براي برادرش نامه بنويسد و از درد خدمت بگويد كه برادرش او را مسخره كند و به كله كچلش بخندد و كلي حال كند كه از او دور است؟ عمرا...با همين دلتنگي ها آمديم دانشگاه. چشمتان روز بد نبيند. آدم هول مي كند خوب. آن هم آدم بي خواهري مثل ما.1گفت آنچه يافت مي نشود البته همان مرد است. ما هم رويمان نمي شد كله مان را بلند كنيم و جلويمان را ببينيم. بگذريم از همه مرداني (!) كه همان هوله گرفته بودشان و كم مانده بود كار دست خودشان بدهند ! چند باري سر به زيريمان باعث تصادف و خجالتمان شد. ديديم گريزي نيست. ناچار شديم تشنگي بي خواهري مان را در چشمه جوشان دانشگاه برطرف كنيم.يك شب سعدي مي خواندم ... اين سعدي هم بعضي وقتا چيزهاي خوبي گفته است. «تشنگان را نمايد اندر خواب. همه عالم به چشم چشمه آب» مضافا اينكه آنجا عالم بيداري بود و فرصت با سنواتش 12ترم!لذا كله مان را بالا آورده و از آن به بعد همه را با چشم خواهري ديديم؛ ديدني!ما بوديم و يك دانشگاه خواهر. (ايضا پاورقي شماره يك) آدم با خواهر خودش كه تعارف ندارد. خوب خواهر آدم هم يك آدمي هست مثل خودش. دلش مي خواهد بيرون برود. پارك و سينما و كافي شاپ و ... يك نفر از آن پشت داد مي زند: تابلو! همه مكان ها رو لو دادي كه...! تازه جزوه هم براي برادر مي نويسد چه نوشتني! سر كلاس هم حاضري مي زند و...خب يعني شهر غريب نامردي نبود خواهرت را تنها بفرستي بيرون. البته دردسرهايي هم داشت. اين فقط خودمان بوديم كه مي دانستيم خواهر و برادريم، مامورها كه اين چيزها سرشان نمي شود! نه در دانشگاه نه بيرون آن ! يكبار هم رفتيم و به يكي از اساتيد گفتيم بيايد و برايمان خواهري كند. بعدا فهميديم استاد قبلا براي يكي ديگر خواهري كرده و قرار است از اين به بعد همسري كند! اين اواخر اما داريم به بن بست مي رسيم. خواهرها زياد شدند و حافظه ما كم. حسابي گير كرده ايم... آخر چه كسي مي آيد زن ما شود آن هم با اين همه خواهر شوهر! نمي دانيم اين حكايت تا كجا پيش خواهد رفت و بر سر ما چه خواهد آمد. وقت تمام هست و اصلا اگر نبود هم آبروي ما تمام شد! يك خواهري هم نيست برايمان چايي بياورد؛ آخر اين خواهرها همه مجازي اند... الهي هيچ پدري ديپلم اقتصاد نگيرد يا اگر مي گيرد فكر عواقب آن را هم بكند.1- يكي نيست بگويد اين سهميه دختر و پسر كنكور را متعادل كنند.
سه شنبه 18 تير 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: کيهان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 133]