تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 29 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):خدا داناست به هر رازى كه مردم در دل نهان داشته اند، و به نجواى آهسته رازگويان و به هر...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1816720722




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

گفت وگو با شيوا ارسطويي- بخش پاياني نويسنده حرفه يي حاشيه چران نيست


واضح آرشیو وب فارسی:واحد مرکزي خبر: گفت وگو با شيوا ارسطويي- بخش پاياني نويسنده حرفه يي حاشيه چران نيست
نگار حسين خانيہبخش اول اين گفت وگو روز شنبه چاپ شد. بخش پاياني در ادامه مي آيد.--- -هنوز خودتان را موظف مي دانيد كه به ديگر هنرها واكنش نشان بدهيد؟ هنوز هم شانس تان را در زمينه هاي هنري ديگر غيراز ادبيات امتحان مي كنيد؟نه. من نوشتن را امتحان نكرده ام، آن را انتخاب كرده ام. حرفه من نوشتن داستان و شعر است و در كنارش تدريس همين دو و تاويل اين دو. چون براي همين كار تربيت شده ام. درسش را خوانده ام. مشقش را كرده ام. جان كندني هم در كار نبوده است. مسيرش را درست طي كرده ام و به آن دست يافته ام.نگران اين چيزها نيستم. من كارم را ياد گرفته ام و بر آن مسلط شده ام و مي دانم هنوز هم مي شود ياد گرفت و مسلط تر شد. زمان زيادي را هزينه كرده ام. مي شود گفت همه سي سال اخير را صرف اين كار كرده ام. هر چيزي مربوط به داستان و روايت و شعر باشد، واكنش و كنجكاوي من را بر مي انگيزد و خوشبختانه هنوز حيرتم را. يك داستان نويس و شاعر حرفه يي جز در حوزه نوشتن شانسش را در حوزه هاي ديگري امتحان نمي كند. بازيگري را دوست دارم ولي نه به عنوان حرفه يا دخالت در كار بازيگرهايي كه دارند در بازيگري به طور جدي شانس شان را انتخاب مي كنند. دوست ندارم متفنن باشم. آوانگارد بودن هم مقوله يي است ديگر كه با متفنن بودن فرق مي كند.هستند هنرمندهاي آوانگاردي كه در رشته خودشان آوانگارديسم را هم حرفه يي كرده اند. وودي آلن يك آوانگارد حرفه يي باقي مانده يا جيمز جويس حتي. مثلاً به فيلم هايي واكنشي جدي نشان مي دهم يا واكنشم را مي نويسم و چاپ مي كنم كه يك جايي با داستان و ادبيات و شعر نقطه يي مشترك پيدا مي كنند.فيلم هاي كوتاهي كه در آنها بازي كرده ام، همه اقتباس ادبي بوده اند. از آنهايي تعجب مي كنم كه در رشته هاي هنري خودشان به شدت موفق هستند ولي تا يك مجموعه داستان يا يك مجموعه شعر چاپ نكنند، آرام نمي گيرند. مثل اينكه فكر مي كنند اگر يك كتاب چاپ شده زير بغل شان نداشته باشند، هويت نخواهند يافت. عالم و آدم مي خواهند داستان نويس بشوند و شانس شان را در حوزه ادبيات هم امتحان كنند. همين آدم هاي متفنني كه از رشته هاي ديگر مي آيند، باعث مي شوند كه ادبيات داستاني و شعر در كشور ما تبديل به حرفه نشود. نمي دانند كه با آن يك كتاب نسبتاً موفقي كه به ضرب و زور كارگاه هاي داستان نويسي چاپ مي كنند، باعث مي شوند فقط يك سربار ديگر به سربارهاي ادبيات داستاني اضافه شود. به سربار بودن هم رضايت نمي دهند كه نمي دهند. من به عنوان معلم داستان نويسي متفنن ها را بايد تشخيص بدهم و به هيچ قيمتي از آنها ثبت نام به عمل نياورم تا كارگاه داستان نويسي ام هم تبديل بشود به كارگاه حرفه يي داستان نويسي. اگر همه اين كار را بكنند شايد بشود روزي در فرم هاي كاغذي مختلف، مقابل كلمه «حرفه» نوشت «داستان نويس» و از بي خانماني و گرسنگي نمرد. بدون اينكه كسي از ديدن كلمه نويسنده مقابل سوال حرفه، شاخ در بياورد.- آيا شما هم از آن دسته نويسنده هايي هستيد كه معتقدند شاهد جهان هول انگيز پيرامون شان هستند و بايد اين هول انگيزي را به ثبت برسانند؟نمي دانم. فقط اين را مي دانم كه چيزهاي كوچكي كه يك فرد را مضطرب مي كنند، هول انگيزترند. همچنين مسائل بي اهميتي كه همين فرد را تا حد مانيا شاد مي كنند. اين را البته حنيف قريشي در رمان «نزديكي» اش به خوبي به اجرا درآورده است. خانم نيكي كريمي هم آن را خوب ترجمه كرده است.- از انتخاب گفتيد. نويسنده براي انتخاب زندگي متفاوتش با چه ناهنجاري هايي روبه رو مي شود؟آن چيزي كه ناهنجاري را به وجود مي آورد به هر حال انتخاب نيست، تفنن است. تفنن است كه ناهنجاري ايجاد مي كند. آدم حتي اگر تفاوت را به انتخاب تبديل كند، راه افتاده به طرف تعالي، نه ناهنجاري؛ به شرط آنكه از دست دادن بقيه چيزها را به مصيبت تبديل نكند.- گفته هاي قبلي تان نشان دهنده اين است كه شما حتي براي ثبت نام هم دست به انتخاب مي زنيد. معني اش اين است كه براي ثبت نام گزينش مي كنيد؟اميدوارم منظورت از كلمه گزينش، امتحان ايدئولوژي نباشد.- البته كه نيست. مي خواستم به تاكيد شما روي كلمه انتخاب اشاره كنم.موقع ثبت نام با يكي دو تا سوال مي شود فهميد كه انگيزه كارآموز براي ثبت نام در كارگاه داستان نويسي چقدر جدي است. چهار سال گذشته شيوه كار در كارگاه وانكا به كلي تغيير كرده است؛ شيوه يي كاملاً عملي و كاربردي. اصرار كارگاه در اين است كه رابطه مريد و مرشد را تبديل كند به رابطه كارآموز با راهنما. كارگاه روي تقدم متن بر تئوري و هرمنوتيك آن تاكيد فراوان دارد. شيوه تدريس خلاق و كاربردي در فضاي كارگاه، حضور بيش از چهار يا پنج كارآموز را در هر جلسه برنمي تابد. اگر تعداد ثبت نام بيشتر باشد مجبوريم از روزهاي ديگر در هفته استفاده كنيم. كارآموزهاي زبده و قديمي كم كم بخشي از اداره كارآموزهاي جديد كارگاه را به عهده مي گيرند. در وانكا همه دستيار هم مي شويم تا يك متن خوب خلق شود. به تدريج كارآموزها فضاي كارگاه را در اختيار مي گيرند تا در آن چهار ساعت وقتي كه در هفته هزينه مي كنند عملاً به خلق بپردازند نه به شركت در يك سمپوزيوم يا پرحرفي هاي روشنفكرانه. تلاش كارآموزها اين است كه سكويي به وجود نيايد براي سخنراني يا درس دادن تئوري و اصول و مباني. هميشه به كارآموزها مي گويم كه اصول و مباني را مي توانند از كتاب فروشي ها بخرند و بخوانند. اين اصول و مباني از هفده، هجده اصل بيشتر هم نيست. خيلي ملال آور است كه يك نفر به عنوان مرشد بنشيند و درباره داستان نويسي و اصول و مباني آن حرف بزند.داستاني كه كارآموز به كارگاه ارائه مي دهد تعيين كننده كار همان جلسه اش است. بعد از ساعتي، داستان نوشتن مي شود چيزي شبيه مجسمه سازي، نقاشي يا بازيگري نسبت به متن خودشان در خلوت و فرديت تك تك كارآموزها. تلاش كارگاه اين است كه حتي المقدور كارآموز را با متنش تنها بگذارد يا دست بالا فقط در پيشبرد متنش از كارگاه كمك بگيرد. معمولاً وقتي دوستان از فضاي كارگاه خارج مي شوند، يا داستاني را نوشته اند يا قرار است داستاني را تكميل كنند. خلق يك فضاي خلاق براي كار كارگاهي بسيار مهم تر است از نويسنده يي كه در نقش يك مرشد نشسته پشت يك ميز، مقابل بقيه و اظهار فضل مي كند. اين تجربه را خود كارآموزها با خودشان مي آورند. بارها گفته ام كه معلم داستان نويسي به عنوان يك راهنما بايد فراموش كند كه خودش نويسنده است. كارآموزها دل پري دارند از تجربه شركت در كلاس هاي داستان نويسي كه نويسنده يي سرشناس يا گمنام آمده و سبك نوشتن خودش را به آنها اعمال مي كند و روحيه خلاقيت فردي را به كلي از آنها مي گيرد.- واژه وانكا از كجا آمده و برگرفته از چه چيزي است؟وانكا اسم يكي از داستان هاي كوتاه چخوف است. داستان پسر بچه يي كه نوشتن بلد نيست اما شب كريسمس تصميم مي گيرد براي پدربزرگش نامه بنويسد. نامه اش پر از غلط غلوط است. ولي نامه پسر بچه تبديل مي شود به يك قصه خوب. وانكا آن را مي گذارد توي پاكت. پشتش مي نويسد؛ برسد به دست پدربزرگ. پاكت را مي اندازد توي صندوق پست و بر مي گردد. معمولاً به كارآموزهاي دوره هاي مبتدي كارگاه سفارش مي كنم كه اين داستان را حتماً بخوانند و داستان هاي ديگر چخوف را هم.-تا به حال از روي داستان هايتان فيلمنامه يي نوشته ايد تا قابليت تبديلش را به سينما بسنجيد؟بله. «او را كه ديدم...» و «آمده بودم با دخترم چاي بخورم» را تبديل كردم به فيلمنامه.-از روي آنها فيلمي هم ساخته شد؟ماجراي به يغما رفتن نوشته هاي من توسط سينما ديگر ماجرايي است تكراري و ملال آور. خوشبختانه فيلمنامه نويسي به عنوان يك حرفه دارد مستقل مي شود و اتحاديه ناشرها كم كم دارند به يغما رفتن داستان هاي چاپ شده را بدون كپي رايت جدي مي گيرند. كم كم براي هر معضلي بايد قانوني به وجود بيايد كه به گمانم خوشبختانه به وسيله اتحاديه ناشرها دارد سعي مي شود كه به وجود بيايد. واكنش نشان دادن است كه قانون را به وجود مي آورد. -شخصيتي به نام شهرزاد تقريباً محور تمام رمان هاي شما است. رمان «براي بوسه يي در بوداپست» را هم همان شهرزاد روايت مي كند؟نمي دانم. در اين رمان نام شخصيت ها در خودشان مستتر است. نام ها را نمي خوانيم ولي شهرزاد همه كارهاي من صورت مثالي يك زن شهري، معاصر و به روز است كه پوستش در رمان افيون كنده شد و رفت. به همين دليل گمان مي كنم رمان افيون نقطه عطفي باشد ميان كارهاي من. شايد اهميتش هم براي من در همين باشد. مثل اينكه همه آن رمان ها را نوشته بودم براي اينكه روزي فرم نوشتن رمان افيون را پيدا كنم. ولي فضاي رمان «براي بوسه يي در بوداپست» به كلي متفاوت است با همه كارهايم. زبان اين رمان آخري را خيلي دوست دارم. متن در رمان آخرم را خيلي دوست دارم. متن من در رمان «براي بوسه يي در بوداپست» به فرمي درآمد كه توانست همه شعارهاي اجتماعي بيست، سي سال اخير را تبديل به طنز و تغزل كند. حتي آنجايي كه متن متغزل مي شود شعارهاي دوره خودش را در خودش هضم مي كند. دنبال راهي مي گشتم كه بتوانم با خيال راحت شعار بدهم تا به خودم و همه آنهايي كه هي مي گويند اين بايد و آن نبايد، بفهمانم كه در نوشتن بايد و نبايدي وجود ندارد، چنانچه نويسنده كارش را بلد باشد. زبان اين متن به بي اعتباري زبان شعار اعتبار بخشيد. منظورم اين است كه تكنيك اعتبار بخشيدن به زبان شعار را پيدا كرد. از آن متن هايي است كه منتقدهاي مصرف كننده را پاك بيكار مي كند. يك لقمه نان هم نمي گذارد جلوشان. متني است كه خودش له و عليه خودش قد برافراشته. از همه اينها گذشته داستاني كاملاً عاشقانه است.-گفتيد شعر هم برايتان به اندازه داستان جدي است. چرا به خانم نويسنده شهرت داريد؟بعضي برعكس اين را مي گويند. البته در شهرت هيچ فضيلتي وجود ندارد. در شهرت چيزي غيراز ابتذال وجود ندارد. در اتاق شيشه يي زندگي كردن هم شد زندگي؟، راوي متن هاي من في نفسه قصه گو است. راست و دروغ را به هم مي بافد تا قصه اش را بگويد. حتي وقتي شعر مي گويد.اگر شعرهايم توانسته باشد در حوزه يي مستقل زبان قصه را به طرف زبان شعر هدايت كند به طوري كه فقط قابل اجرا در زبان شعر باشد برايم كافي است. بين خودمان بماند(حالا اگر نماند هم نماند،) ولي فضاي شعر معاصر ما را فقط مهران مديري بلد است به چالش بكشد. بعضي شاعرهاي معاصر را كه بعد از ده، پانزده سال از نزديك ديدم از شاعر بودنم خجالت كشيدم. از جرياني كه بخشي از آن را خودم به وجود آورده ام شرمنده شدم. اينها به جاي آنكه شعر را جدي بگيرند خودشان را جدي گرفته اند. مشتي هله هوله اند كه همه جا هستند. حرف ها و بحث هاشان هم با 20 ، 30 سال پيش هيچ فرقي نكرده است. يك آدامس كهنه را مدام مي جوند و تق و تق مي كنند. فضاي شعري ما فضايي بسيار مضحك شده است. خودمانيم ولي اينها اگر اين بشكن نشكن ساختار زبان را رها كنند چه كار ديگري از دست شان برمي آيد. اگر اين بازي هاي ملال آور بشكن نشكن و ساختار پاختار را رها كنند از اين طرف يك جوي باريك هم نمي توانند بروند به آن طرف. درماندگي شان در ادا و اصول هاي نم كشيده و تار عنكبوتي شان دل آدم را به رحم مي آورد در حالي كه خنده آدم را هم در گلو حبس مي كند. اگر براي خنديدن بهانه يي پيدا نكني و نخندي حتماً گريه ات مي گيرد. نه دردي دارند و نه دوايي و نه خلاقيتي. اين را مي دانم كه براهني ارژينال بود و دردش هم ساختار زبان به شكلي جدي و حرفه يي. براي ايجاد تحول در زبان شعر زحمت مي كشيديم ولي هنوز هم از آن همه زحمت جز مشتي حاشيه و حرف هاي خاله زنكي حرفي گفته نمي شود. وقتي بضاعت اندك اين جماعت را مي بينم دلم براي مصاحبت با آدم هاي ارژينال، مترقي و متجددي مثل براهني، احمدرضا احمدي، سپانلو، لنگرودي و شاعرهاي نسلي كه توانستند متن شان را جوان و بدون عقده هاي خود كم بيني حفظ كنند تنگ مي شود يا شعرهاي كم نظير منوچهر آتشي. آنهايي كه انتخاب كلمه و اجرايي از آن در شعر هر كدام شان محصول غناي زندگي و جهان بيني عميق و پربارشان است. چه كفران نعمتي كرديم و بايد مواظب باشيم در چه چاله و چوله ها نيفتيم. دم همان مهران مديري و آن ليست خريدش گرم. ليست خريدي كه او خواند و متاسفانه من آن را از دست دادم و نشنيدم مي ارزد به همه شعرهاي اين مدعي هاي تازه به دوران رسيده. تا آنجا كه من مي دانم از نسل جوان شاعر فقط پگاه احمدي باقي مانده كه دارد مرارت آن تحولي را كه زماني در زبان شعر به وجود آمد، يكه و تنها به دوش مي كشد. سلامت زبان شعر علي نادري را هم دوست دارم. كامران بزرگ نيا و عبدالعلي عظيمي هم كه جاي خودشان را دارند. سنگين و رنگين نشسته اند و شعرشان را مي گويند. (در مورد عظيمي اميدوارم كه اين طور باشد.) كاش هوشيار انصاري فر باز شعر مي گفت. حيف كه از شعرهاي گراناز موسوي هم ديگر خبري نيست. كنار كشيدن بعضي شاعرها و داستان نويس هاي جوان و جدي فضا را براي غيرحرفه يي نوشتن مهيا كرده. در داستان نويس هاي اين نسل بي هويت جهان سومي هم كم نداريم هله هوله و عمه خوبه، بخش فكاهي ماجرا آنجا اتفاق مي افتد كه بعضي منتقدها و كارشناس هاي جدي و معتبر شانه از داوري خالي مي كنند و خب اين همه مسابقه، محفل، جشنواره و بازي مهره هايي در نقش داور هم لازم دارند. مجبور مي شوند بيكارترين و بي عارترين هله هوله ها را بگذارند در نقش داور. آنهايي كه به اندازه كافي وقت دارند ضابطه ها را به رابطه تبديل كنند و رسوايي اش را بيندازند به گردن آنهايي كه حداقل بلد هستند بخندند به قهر و آشتي هاشان، به قيافه گرفتن هاشان و حاشيه رفتن هاشان. بي نيازي از اين جماعت بزرگ ترين ثروت يك نويسنده و شاعر جدي است. در حاشيه چراني، هيچ امري حرفه يي نمي شود چه برسد به شعر كه مساعدترين فضا را براي لودگي ايجاد مي كند. در ليست خريدهامان هم جز سيب زميني پشندي چيزي نمانده براي نوشتن. شايد چنانچه حاشيه چران ها بروند دنبال تخمه شكستن شان، نوشتن تبديل مي شود به يك امر حرفه يي و به ليست خريدها يك پوتين براي يك سرباز اضافه شود با يك قمقمه. شايد سرباز بتواند بعد از خوردن آن سيب زميني پشندي از قمقمه اش چند جرعه آب هم بنوشد. -جايزه ها چقدر در توليد نويسنده موثرند؟ چند اثر خوب بعد از اين جايزه ها خلق شد؟يادمان باشد كه نويسنده ها جايزه ها را توليد كرده اند نه جايزه ها نويسنده را. شايد اگر جايزه ها حمايتگرانه تر عمل كنند و به جاي قاب عكس بودجه يي را در اختيار نويسنده برنده قرار بدهند، بتوانند به حرفه يي شدن جريان نوشتن بيشتر كمك كنند. هيچ كس به اندازه يك نويسنده برنده لياقت و شايستگي دريافت يك جايزه نقدي پروپيمان را ندارد. بعضي هاشان كم كم دارند به جاي جايزه صدقه مي دهند. با كلي منت و اگر و مگر و نشد و كاش مي شد و چنين و چنان. ولي همان جريان مضحكي كه در سوال قبل درباره اش صحبت كرديم كم كم دارد جريان جايزه ها را هم تبديل مي كند به يك مشت كلاه بوقي كه مي گذارند سر همديگر. فقط يك نويسنده متوسط مي تواند از گرفتن يك كلاه بوقي ذوق كند. وقتش رسيده ملاحظه را بگذاريم كنار و يك بار ديگر جشنواره ها و جايزه ها را تبديل كنيم به عرصه يي براي رقابت با ادبيات جهان. در جاهاي ديگر دنيا آكادمي هاي مختلف ادبي با هزينه كردن بودجه يي معقول براي جايزه هاشان به آن اعتباري جهاني مي بخشند. به قاب عكس هايي هم كه آن بالا مي دهند دست نويسنده ها اعتبار مي بخشند. براي همين مي بينيم هر نويسنده يي در جهان وقتي صاحب قاب عكسي مي شود زندگي حرفه يي اش سر و سامان مي گيرد و در شرايط بهتر آثاري بهتر خلق مي كند و رقابت ها مدام جدي تر مي شود تا آنجا كه آثار خلق شده به جايزه ها اعتبار مي بخشند نه جايزه ها به آثار. اينجا نويسنده ها شده اند ابزار . تا وقتي اين روال ادامه دارد جهان سومي باقي خواهيم ماند و به فلك زدگي خودمان مباهات خواهيم كرد.ہدر گفت وگوي ديروز نام گفت وگوكننده اشتباه بود كه به اين وسيله تصحيح مي شود.
 يکشنبه 16 تير 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: واحد مرکزي خبر]
[مشاهده در: www.iribnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 320]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن