واضح آرشیو وب فارسی:حيات نو: نگاهى به فيلم «تيغ زن»گمشده در هيچ
فرهنگ و هنر، اميررضا نورىپرتو- در كارنامه سينمايى عليرضا داوودنژاد به قدر كافى فيلمهاى خوب و قابل قبول وجود دارد كه نمىتوان منكر او به عنوان يك فيلمساز حرفهاى و كاربلد در مناسبات سينماى ايران شد. آثار او گستره و تنوع زيادى دارد و همه جور فيلم در كارنامه او پيدا مىشود؛ از فيلمهاى اجتماعى نظير نازنين (1355)و نياز (1370) گرفته تا فيلمهاى خانوادگى همچون بى پناه (1365) و عاشقانه (1375) و حتى اكشنهاى عجيب و غريبى مانند ملاقات با طوطى (1382) و هشت پا (1384). در طول يك دهه گذشته اين فيلم ساز باتجربه، ژانرى ويژه را در سينماى ايران به وجود آورد كه عنوان سينماى شخصى و خانوادگى شايد بهترين لقب براى آن باشد. مصائب شيرين (1377)، بهشت از آن تو (1379) و بچههاى بد (1380) آثار سينماى خانوادگى داوود نژاد بودند كه با امكانات شخصى اين فيلمساز و با حضور خانواده و آشنايان او ساخته شدند و اتفاقا فيلمهاى بدى هم از كار درنيامدند. پس از تجربه ناموفق آن دو اكشن هجوآميز كه برخلاف انتظارهاى سازندهاش نتوانست عامه مردم را به سالنهاى سينما بكشاند، داوودنژاد دوباره به سراغ سينماى ارزان و شخصى اش رفت و فيلم هوو (1384) را ساخت كه در جلب رضايت نسبى منتقدان و تماشاگران موفق بود. با به گوش رسيدن خبر ساخت فيلم تيغ زن و انتشار عكسهاى آن همگان بر اين باور بودند كه اين فيلم نيز در ادامه سينماى جمع و جور كارگردانش قرار مىگيرد، اما حالا كه اين فيلم بر پرده سينماها ظاهر شده، مىبينيم كه همه پيش بينىها اشتباه بوده و با اثرى روبه رو هستيم كه در بسيارى از بخشهايش كاستىهاى فراوانى دارد. تيغ زن از الگوى فيلمهاى جاده اى پيروى مىكند. اين نوع آثار معمولا خط داستانى چندان پر رنگى ندارند و و اين كاراكترها هستند كه درام اثر را پيش مىبرند. داوودنژاد پيش از اين در فيلم بچههاى بد از فرمول تعريف شده اين ژانر با هوشمندى و با در نظر داشتن زبانى گويا و سينمايى استفاده كرد و فيلمىجادهاى ساخت كه سرگشتگى و بىهويتى نسل جوان در آن به خوبى ترسيم شده بود. اما تيغ زن درست در مسيرى مخالف با آن فيلم حركت كرده است. كاراكترهاى اين فيلم و نوع عملكرد و واكنشهاى شان به هيچ وجه پذيرفتنى نيستند. عطا (رضا عطاران) شخصيتى به ظاهر ساده لوح تعريف شده كه قرار است رفتار و سكنات او در تماشاگر ايجاد همذاتپندارى كند و حتى در جاهايى او را بخنداند. اما اين كاراكتر در حد تيپهاى معمول و دمدستى باقى مانده و تمام تلاش كارگردان در استفاده از توانايىهاى ذاتى و ظاهرى رضا عطاران در به دست آوردن دل مخاطب خلاصه شده است. نيما (رضا داوود نژاد) و مجيد (على صادقي) هم گويى به زور بر فيلم تحميل شدهاند (كه البته با مناسبات پشت صحنه فيلم اين ادعا چندان هم گزافه نيست) و معلوم نيست در اين آشفته بازار قرار است چه بارى از دوش مشكلات ريز و درشت فيلمنامه بردارند. فيلم با سكانسى از اواخر داستان شروع مىشود؛ جايى كه نازنين از پشت حصارى كه در آن گرفتار است با مجيد صحبت مىكند. اين سكانس، بدون در نظر گرفتن حجم زياد ديالوگهايش، فصل افتتاحيه نسبتا خوبى براى درگير كردن بيننده به حساب مىآيد. اما در ادامه شاهد گرد هم آمدن مجموعهاى از سكانسهاى بى سر و ته هستيم كه مىتوان ادعا كرد برخى از آنها در تدوينى مجدد به آسانى قابل حذف هستند. در ابتداى فيلم زمانى كه نازنين با آن سر و وضع مىخواهد سوار آريا شاهين سفيد رنگ عطا شود، او را مىشناسد و به دليل عشقى كه در نوجوانى نسبت به او داشته، به هم مىريزد و مىگريد. اما بلافاصله از اين رو به آن رو مىشود و به دخترى شوخ طبع و سر زنده بدل مىگردد و مشغول اذيت كردن و سر به سر گذاشتن عطا مىشود. در همين سكانس قرار است ما به آن صحنههاى كليشهاى فرار عطا از دست سگ بخنديم! البته داوودنژاد تنها به اين سكانس اكتفا نكرده و براى آن كه فيلم در چشم بينندهاش قابل تحمل باشد، با ديالوگهاى حاضر جوابانه عطا و مجيد سعى كرده به داستان آشفته فيلمش فضايى كميك و پر شور ببخشد. اما نه اين ديالوگها و نه آن شعر خواندنها و زير آواز زدنهاى عطا و نه زنگ مسخره تلفن همراه نازنين و نيما هيچ يك نمىتوانند دستمايههاى خوبى براى نشاندن بيننده روى صندلى سينما باشند. نزديك به يك ساعت از زمان فيلم در اتومبيلهاى عطا و نيما مىگذرد و در اين ميان هيچ چيز دستگير تماشاگر نمىشود. نيما به عنوان دوست و عاشق نازنين مىتوانست نيروى تهديد كننده خوبى براى رابطه شكل گرفته ميان عطا و نازنين باشد، اما او از ابتدا تا انتها از مرز يك تيپ خنثى فراتر نمىرود و اين تعقيب طولانى را به يك موش و گربه بازى خستهكننده و بى حس و حال تبديل مىكند. حتى كشمكشهاى ميان او و مجيد بيشتر از آن كه در خدمت منطق روايى فيلمنامه باشد، حالتى كاريكاتورگونه به خود گرفته است. در واقع پس از گذشت بيش از نيمى از زمان فيلم تماشاگر احساس مىكند توسط كارگردان سركار گذاشته شده و با يك سرى آدم الكىخوش و بى دغدغه روبه رو است كه خودشان هم نمىدانند مشكل شان چيست و چطور مىتوانند بينندگان را درگير روابط خود كنند. رفتن دو اتومبيل به كنار ساحل و گرفتار شدن آنها در ماسههاى كنار دريا بيشتر از آن كه نقشه آگاهانه نازنين و مجيد باشد، به نظر مىرسد برآيند نظر تحميلى فيلمنامه نويس و كارگردان براى عوض كردن حال و هواى فيلم است. در اين فصل نسبتا طولانى باز هم هيچ اتفاقى كه بتواند محرك خوبى براى داستان از نفس افتاده فيلم باشد، رخ نمىدهد و به جاى آن كه تماشاگر با فرار نازنين و مجيد همراه شود، بايد شاهد واكنشهاى سخيف نيما باشد كه ناشى از مصرف مواد توهم زا است. از اين جا به بعد است كه تحمل تيغ زن واقعا دشوار مىشود و ديگر براى ما فرقى نمىكند كه نازنين چطور با آن كيف و ساك سنگين در يك چشم به هم زدن از ساحل غيب مىشود و يا چرا عطا پس از غرولندهايش با خدا با آن وضعيت در كنار دريا بالا و پايين مىپرد. خانه ارباب (كه در جايى او را دكتر خطاب مىكنند) مىتوانست كليدى رمزگشا براى تمام اتفاقهاى فيلم و عملكرد شخصيتها باشد، اما مانند بيشتر فيلمهاى وطنى درگير پايان بندىهاى سرهم بندى شده قرار گرفته است. با ديدن اين فصل اين سوال به ذهن مىرسد كه آن جوانان كه به سبك مجموعههاى تلويزيونى داروهاى توهم زا مصرف كردهاند و با ظاهرى بى قيد و بند در حالا خنديدن و بالا و پايين پريدن هستند، در خانه ارباب چه مىكنند و يا اين كه قرار دادن كتاب اراده به دانستن نوشته ميشل فوكو در دست ارباب و يا علاقه او براى تهيه فيلمىاز لباسهاى محلى چه كمكى براى اين شخصيت سردرگم مى تواند باشد. گويا تمام فيلم را براى اين تحمل كرده ايم كه مجيد و نازنين به آن شكل سطحى و خنده دار پولهاى داخل كيف دكتر را سرقت كنند. با اين وضعيت بهتر است براى پايان فيلم جايى كه عطا و نيما آن جوانان توهمزده را از دور و اطراف نازنين دور مىكنند و در دل برگها و بوتههاى جنگل سنگهايى قيمتى مىيابند، به دنبال منطقى دراماتيك نباشيم و فرض را بر اين بگذاريم كه داوودنژاد سعى كرده براى اين دنياى غريب پايانى فانتزى در نظر بگيرد و دو شخصيت اصلى فيلم را كه ساليان سال از هم دور افتاده اند، به هم برساند. با در نظر گرفتن چيزى كه اكنون به اسم آخرين فيلم عليرضا داوودنژاد بر پرده سينماهاست، اگر تيغ زن را در كنار ملاقات با طوطى و هشت پا سه گانه اى از آدمهايى عجيب گرفتار در اتفاقهايى غريب و بى ريشه فرض كنيم، شايد بتوانيم با آنها احساس نزديكى بيشترى كنيم. در غير اين صورت با هيچ برچسبى نمىتوان تيغ زن را در ژانر اجتماعى و انتقادى و حتى سينماى شخصى و خانواداگى داوودنژاد جاى داد و اگر هم بخواهيم عينك خوشبينى به چشم بزنيم و در جستجوى مزيتهاى فيلم باشيم، بد نيست به تصاوير شسته و رفته جمشيد الوندي، فيلمبردار كاركشته سينماى ايران، يا موسيقى يحيى سپهرى شكيب (يكى از بچههاى گروه موسيقى خط و موج كه نزديك به ده سال است با داوودنژاد همكارى دارند) و يا خلاقيتهاى اندك كارگردان در استفاده از اينسرتها و نماهاى لايى براى جلوگيرى از افت داستان، دل خوش كنيم. هنوز يادمان نرفته كه عليرضا داوودنژاد تا چند سال قبل داعيه حفظ سينماى ملى را داشت و معتقد بود كه با ساخت فيلمهايى در حد استانداردهاى جهانى بايد هر طور شده تماشاگران را به سالنهاى سينما كشاند. به نظر مىرسد اگر قرار است با فيلمهايى از جنس تيغ زن اين هدف برآورده شود، بايد قيد سينماى كشورمان را بزنيم و يا حداقل براى آينده آن نگران باشيم.
يکشنبه 16 تير 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: حيات نو]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 259]