تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 15 دی 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):اى جوانان! آبرويتان را با ادب و دينتان را با دانش حفظ كنيد.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای اداری

اقامت یونان

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

تور بالی نوروز 1404

سوالات لو رفته آیین نامه اصلی

کلینیک دندانپزشکی سعادت آباد

پی ال سی زیمنس

دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک

تجهیزات و دستگاه های کلینیک زیبایی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1850127885




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

ادب ايران - درد «تاريخي»، درد «اقليمي»


واضح آرشیو وب فارسی:حيات: ادب ايران - درد «تاريخي»، درد «اقليمي»


ادب ايران - درد «تاريخي»، درد «اقليمي»

حبيب باوي ساجد*:يك: بدون هيچ شكي زنده‌ياد «احمد محمود» در زمره نويسندگان عدالتخواهي قرار مي‌گيرد كه نسبت به جهان معاصر - خاصه جهان سوم و به ويژه سرزمين خود - به قضاوت و ديدگاه خاص خود نائل آمد. او از جهت ديگري نيز مستقل از نويسندگان فرم‌گرا كه فن نويسندگي مشغله ذهني‌شان هست به نويسندگي با عنوان يك شغل حرفه‌اي نگاه مي‌كرد. او جزء معدود نويسندگاني بود كه عادت به هميشه نوشتن داشت. از اين‌رو كارنامه وي پربار است. البته گاهي پيش آمده كه نويسنده به خاطر پركاري از دقت در نوشتن غافل مي‌ماند. اما زنده‌ياد احمد محمود با خلق «لحظات» ناب در آثار اخيرش نشان داد كه پركاري‌اش توام با دقت و وسواس و اعتنا به ادبيات روز جهان است.

دو: همه اهالي هنر و ادبيات سرزمينمان و حتي مخاطب جدي ادبيات، مي‌دانند آنچه آثار نويسندگان خوزستاني را متمايز از ساير نويسندگان هم‌ميهنمان جلوه مي‌دهد خطه خوزستان، خطه كارگري، استثمار و تبعيض در سال‌هاي پيش از انقلاب، گويش و آداب و سنن مختلف و... است. مردماني كه شاهد خروج روزانه نفت (اين سرمايه عظيم ملي) از جوار و جلوي چشم‌شان بودند و در عوض چيزي كه به آنها تعلق مي‌گرفت رنج و محنت و تبعيد فرزندان و مردانشان بود. پس اين نكات باعث شد، نويسندگان خوزستاني جور ديگري به جهان و اصولا به انسان بينديشند. انديشه اين نويسندگان تفسير تاريخي نبود، بلكه آنچه آنها را متعهد به نوشتن مي‌كرد: «درد اقليمي» است نه «درد تاريخي». زنده‌ياد محمود، همت به ثبت دشواري‌هاي اقليم خود گماشت: «...... سگ‌ها، با تهيگاه‌هاي فرورفته، كه غالبا دست‌ها يا پاهاشان زير چرخ‌هاي قطار مانده و قطع شده است، زير آفتاب پهن شده‌اند و زمين را بو مي‌كنند. كارگران اسكله‌ها و راه آهن، با ديلمي به دست و پتكي به دوش، اينجا و آنجا پراكنده‌اند. كشتي‌ها، دور و نزديك لنگر انداخته‌اند. پرچم‌هاي كشتي‌ها، رنگ آبي و يكدست آسمان را وصله‌هاي رنگ به رنگ زده است. نفتكش بزرگي كه پهلو مي‌گيرد، با ابهت سوت مي‌كشد و لحظه‌اي بعد، بندر را تكان مي‌دهد. جمعيتي غريب به 50 نفر، لخت و پاپتي، در انتظار قطار مسافربري جلو باشگاه راه آهن، رو پاشنه‌هاي پا چندك زده‌اند. جوان‌ها خميازه مي‌كشند. دست‌ها را توجيب شلوارهاي نخ‌نما فرو كرده‌اند و ران‌ها را به هم فشار مي‌دهند. پيرمردها، گوش‌ها را با پارچه‌هاي رنگ به رنگ پوشانده‌اند و زانوها را تو بغل گرفته‌اند و با هم اختلاط مي‌كنند. سگ‌ها با دست‌هاي بريده و پاهاي بريده، از قطار وحشت مي‌كنند. و پيرمردها، تو خودشان فرو مي‌روند و لاي پالتوهاي كهنه نظامي را كه به تن كرده‌اند مي‌گردند و ناخن‌هاي دو شست را رو هم مي‌كشند و دهان دره مي‌كنند و به سينه مشت مي‌كوبند. سگ‌هاي مسخ‌شده، وارفته و سردرگم، زمين را مي‌كاوند و چيزي نمي‌يابند».
زنده‌ياد محمود، خود در تنها گفت‌وگوي طولاني در كتاب «حكايت حال» با «ليلي گلستان» درباره خوزستان و مشاهدات عيني‌اش و اقليمي بودن مي‌گويد: «.... هر نويسنده‌اي تا دوران پيري از روزگار كودكي و جوانيش تغذيه مي‌كند. يعني تأثيرگذاري زندگي از دوران كودكي، نوجواني و جواني آنقدر نيرومند است كه هميشه به هنگام نوشتن آدم زير نفوذش است. اول اينكه من، جواني، نوجواني و كودكيم را در خوزستان گذرانده‌ام، دوم اينكه به نظر من، جنوب و به‌خصوص خوزستان سرزمين حوادث بزرگ است. مسئله نفت، مسئله مهاجرت و مهاجرپذيري خوزستان، صنعت و كشاورزي، رودخانه‌هاي پرآب، نخلستان‌هاي بزرگ، آدم‌هاي مختلف كه از اقصي نقاط مملكت آمده‌اند و در آنجا امتزاج پيدا كرده‌اند؛ سوم اينكه جنوب را خوب مي‌شناسم، به‌رغم اينكه اين همه مدت در تهران زندگي كرده‌ام هنوز جنوب را بهتر مي‌شناسم، پيوندم را هم با جنوب قطع نكرده‌ام. بعد هم اينكه مردم جنوب را خوب مي‌شناسم، و به‌هرحال جنوب براي من وزن بيشتري دارد. و بعد هم فكر مي‌كنم كه مسئله اقليمي بودن حوادث و آدم‌ها معنيش اين نيست كه در بند اقليم بماند و همان جا خفه شود، مي‌شود از اقليم، مملكتي شد...»
سه: احمد محمود، اين نويسنده سترگ، جزء معدود نويسنده‌هايي است كه خود را از هر سو درگير رمان كرد. يعني شخصيت‌پردازي، فضاسازي، ديالوگ‌نويسي، خلق ماجراها و تعليق‌هاي متعدد همه و همه نشان از نويسنده‌اي دارد كه اصولا با انبوهي اطلاعات تاريخي معاصر و به ويژه شناخت انسان معاصر روبه‌روست. براي همين، مخاطب با كارنامه پرباري از حيث رمان نويسي مواجه مي‌شود.
اين در حالي است كه ميان داستان‌هاي كوتاه او - كه البته تعدادشان هم كم نيست ـ داستان‌هايي به چشم مي‌خورد كه حقيقتا و بي‌هيچ اغراقي در رديف بهترين داستان‌هاي كوتاه ادبيات داستاني معاصر قرار مي‌گيرد. براي نمونه: «پسرك بومي»، «غريبه‌ها»، «كجا ميري ننه امرو»، «جست‌وجو»، «ستون شكسته»، «شهر كوچك ما» و... بدون صدور حكم كلي و با همه ارادت به نويسنده‌اي شاخص، بايد اذعان كرد تعداد داستان‌هاي كوتاه و قابل اعتناي زنده‌ياد محمود، بيش از رمان‌هاي مطرح اوست. و آيا اگر آنچه پيش‌تر به آن اشاره كردم، «ذهنيت رمان‌نويسي» تلاش وي را دربر نمي‌گرفت، اكنون جامعه ادبي سرزمين ما با انبوهي داستان كوتاه شاخص روبه‌رو نبود؟ شايد نويسنده محبوب ما، جدا از اينكه روحيه‌اش با رمان‌نويسي سازگارتر بود، متوجه چيز ديگري نيز شده بود و آن هم اينكه اصولا داستان كوتاه به‌رغم همه ويژگي‌هاي بارزش ديده نمي‌شود يا كمتر ديده مي‌شود. من تنها به دو نمونه از بسياري از داستان‌هاي مطرح كوتاه معاصر اشاره مي‌كنم كه نه‌تنها چشم مخاطب كه حتي چشم ناقدان ادبي ما از آنها دور مانده است. (خوشبختانه غريبه‌ها و پسرك بومي و شهر كوچك ما با اقبال منتقدان روبه‌رو شد، تا جايي كه در كتاب‌هاي گوناگوني پيرامون داستان كوتاه معاصر چاپ شده‌اند.)
«جست‌وجو» و «ستون شكسته» دو داستان كوتاه از احمد محمود، با همه قدرت ادبي (فرم؟) و محتوا با سكوت مواجه شده‌اند. جالب اينكه موضوع اين دو داستان (جنگ) است كه خود جنگ هم بنا به هر دليلي از نظر بسياري نويسندگان ما دور مانده است. اين البته از تسلط، روشن‌بيني و تعهد نويسنده‌اي چون زنده‌ياد محمود است كه نخستين رمان جنگ را در ادبيات امروزه ما ثبت كرد. «زمين سوخته» با اعلام حضور آگاهانه‌اش در بحراني‌ترين شرايط سعي كرد مملوس‌تر و صد البته مستقل به جغرافيا، آدم‌ها و اتفاقات بنگرد. مشاهدات عيني هنرمندانه او در دوران جنگ و حضور او در شهرهايي چون سوسنگرد، هويزه، اهواز و... جدا از به ارمغان آوردن «زمين سوخته»، داستان‌هاي كوتاه ديگري را با خود به حيطه ادبيات يا بهتر بگويم به حافظه انسان معاصر آورد.
داستان «جست‌وجو» درباره «حسن پنجره» مكانيكي است كه در حال شخم زدن باغچه‌اش براي كاشت سبزي چيزي پيدا مي‌كند. بعد مشخص مي‌شود آن چيزي كه پيدا كرده نارنجك عمل نكرده است و در دست حسن پنجره منفجر مي‌شود. مردم محل تلاش مي‌كنند تكه‌هاي تن حسن پنجره را بيابند.
آنها - مردم محل - با هر گويشي عربي، بختياري، دزفولي و... به دنبال دست حسن پنجره تمام خانه‌هاي همسايه‌ها و پشت‌بام‌ها را مي‌گردند. دست آخر تكه‌اي از بدن حسن پنجره را بالاي پشت بام يكي از همسايه‌ها مي‌يابند. اما چگونه؟
«...زاير طعيمه مي‌گويد: وُلك، اَن چي عَينجا؟ حمزه خم مي‌شود به زمين نگاه مي‌كند. ميرجواد آقا چندك مي‌زند، زاير طعيمه سرك مي‌كشد تو لحافداني و چراغ را پيش مي‌برد. مي‌بيند كه بچه‌هاي گربه از زير پستان‌هاي مادر گردن كشيده‌اند و هراسان نگاه مي‌كنند. فانوس را بالاتر مي‌برد. پوزه خوني گربه را مي‌بيند كه مي‌خواهد خره بكشد. گربه خودش عينجا! ميرجواد آقا، پاي درِ لحافداني، تو نور پريده رنگ فانوس، ريزه استخوان مي‌بيند و خط بريده‌اي از خون و خاك مي‌بيند كه بر كاهگل بام خشك شده است. مير جواد آقا يكهو عق مي‌زند.»
«داستان «ستون شكسته» درباره پيرمرد عربي است به نام «ابو يعقوب»كه در جنگ در سوسنگرد، زن و بچه‌هايش كشته شده‌اند. خانه‌اش نيمه ويران است. او در آن ويرانگي‌ها مانده است، در جوار گور دسته جمعي خانواده‌اش.
آنجا مقر نيروهاي خودي است كه در رفت و آمدند. و با او خوش و بشي مي‌كنند. راوي در اين داستان نظاره‌گر است و حواسش مدام پي ابويعقوب است. چنان كه زنده‌ياد محمود، خود در دوران جنگ در شهر سوسنگرد ناظر اين پيرمرد عرب بوده است:» انگار صد سالي هست كه پشت به ستون شكسته، در خانه، چار زانو نشسته است. «حالت خوب ابو يعقوب؟» در خانه از جا كنده شده است. سقف دالان ريخته است. «بده برات بپيچم ابو يعقوب. » توتون مي‌ريزد تو دامن دشداشه‌اش. «دستات مي‌لرزه ابو يعقوب؟» انگار به زمين چسبيده است، انگار به ستون شكسته چسبيده است. «دلت هوف نكرد؟ اقل كم برو كنار شط ابو يعقوب!» صداي كشدار بوق مي‌آيد. ابويعقوب چانه از سينه مي‌كند، وانت قهوه خانه است.
«بالخير ابويعگوب». «عصاك سالم چبدي»
گفتم كه زنده‌ياد محمود در دوران جنگ در خوزستان روزگاري گذراند و به مناطق جنگ رفت تا از نزديك شاهد شرايط بغرنج تحميل شده به وطنش باشد.
نيز در همان دوران - آغاز جنگ - برادرش «محمد» شهيد مي‌شود. مثل اكثر شهيدان بي‌نام و نشان كه نه پشت خاكريز و درون جبهه بل در شهر، كنار خانه و خانواده، در مرز ميانسالي جان سپرد. شايد (يقينا) همو بود كه نويسنده ما را بر آن داشت تا در رثاي جنگ، اثري بيافريند كه اكنون آغازگر ژانر ادبيات جنگ وطنمان به شمار مي‌آيد. واي بسا بودند و هستند كساني - نويسندگان و هنرمنداني - كه به خاطر نگارش اين اثر، «زمين سوخته» از زنده‌ياد محمود روي گرداندند.
شايد آنها بر نمي‌تافتند نويسنده‌اي دگرانديش براي جنگ بنويسد. اما دريغ از آناني كه اين مهم را درنيافتند كه زنده‌ياد محمود زمانه خود را با عنوان نويسنده‌اي اصيل، معاصر و برخاسته از مردم مي‌خواست كه آن روزهاي تلخ را ثبت كند. او مي‌دانست كه آنچه مي‌نويسد روزي آينه آمدگاني خواهد بود كه مي‌خواهند بدانند و بفهمند در روزگاري نه چندان دور بر ميهن‌شان چه گذشت. اين از پيش براي نويسنده طراحي نشده بود يا سفارش جايي و كسي نبود بلكه عقيده شخصي‌اش بود. زنده‌ياد محمود در رمان «زمين سوخته» بسياري از فصل‌ها را گزارش‌نويسي مي‌كند. اين شايد در وهله نخست توي ذوق مخاطب جدي و پيگير ادبيات داستاني خاصه آثار زنده‌ياد محمود، بزند اما در پايان، همان گزارش است كه خواننده را بر آن وا مي‌دارد خود با عنوان قاضي، شرايط رمان را (زمان؟) تحليل كند. البته در اين ميان يك اصل را نبايد فراموش كنيم و آن هم گزارش يا تخيل يا هرچه، ابتدا بايد داستان باشد و نزديك به ساحت ادبيات. والحق كه زنده‌ياد محمود در چنين تقسيم‌بندي يگانه بود. زنده ياد محمود البته نويسنده‌اي نبود كه فاقد تحليل شرايط باشد و كافي است مخاطب كمي خود را در شرايط رمان جاري كند، آن‌گاه پي به تحليل نويسنده در پس ظاهر گزارش صرف، مي‌برد.
«عصر، آتشبارهاي دشمن خاموش مي‌شوند. تنها صداي خفه گلوله توپ‌هاي خودي است كه گاه‌به‌گاه، از دور دست‌ها به گوش مي‌رسد. بوي دود همه جا را پر كرده است. غبار سنگيني تو هوا سرگردان است. مردم از خانه‌ها بيرون مي‌ريزند. همه چيز آشفته و در هم است. همه شتاب دارند. سروصداي اتومبيل‌ها، موتورسيكلت‌ها، آمبولانس‌ها و ماشين‌هاي آتش‌نشاني، دور و نزديك به گوش مي‌رسد.
شايع مي‌شود كه سد كرخه را باز كرده‌اند و آب سد رها شده است تو دشت آزادگان و تانك‌ها به گل نشسته‌اند. شايع مي‌شود كه لشكر نود و دو زرهي در برابر هجوم گسترده عراق مقاومت مي‌كند. صف داوطلبان جبهه و جنگ‌هاي چريكي، روبه‌روي مساجد و كميته‌ها، لحظه به لحظه درازتر مي‌شود. همه بي‌تاب هستند. مردم به خانه‌هايي كه با توپ كوبيده شده‌اند، هجوم مي‌برند تا اجساد را از زير آوار بيرون بكشند. گروهي از مردم اينجا و آنجا، نيمه نفس و عرق‌ريزان، زمين را گود مي‌كنند تا پناهگاه بسازند. همه جا، گرد و خاك، هوا را سنگين كرده است. شايع مي‌شود كه توپخانه اصفهان در راه است. چند شب قبل، ميگ‌ها دو كوهه را زده‌اند. دوكوهه بين حسينيه و انديمشك است. موج انفجار، قطار باري را از رو ريل كنده است و رو هوا مثل مفتول نازكي در هم پيچانده است و دورتر رو ساختمان‌هاي نيمه كاره دو كوهه فرود آمده است و ساختمان‌ها را در هم كوبيده است. صداي شكاري بمب افكني كه دور دست‌ها پرواز مي‌كند، نگاه‌ها را به خود مي‌كشد.
همه، دست‌ها را سايبان چشم‌ها مي‌كنند و آسمان را مي‌كاوند. حالا همه، صداي هواپيماهاي خودي را مي‌شناسند و صداي «توپولوف»‌ها را و ميگ‌ها را مي‌شناسند چند كومه سنگ ساختماني، اينجا و آنجا، تو زمين ريگزار، كنار شيرهاي فشاري پشت نخل‌ها و روبه‌روي نرده‌هاي ايستگاه و دست‌ها را سايبان چشم‌ها كرده‌اند و دوردست‌ها را نگاه مي‌كنند. از آمدن قطار خبري نيست. جمعيت زيادي كنار پل ايستاده‌اند و پا به پا مي‌شوند. دختر بچه‌اي، شيشه خيار شوري را به سينه چسبانده است و دستش تو دست مادرش به دنبالش كشيده مي‌شود. مادر بقچه بزرگي رو سر دارد و سر در گم است. انگار به دنبال كسي مي‌گردد. بعضي‌ها با كيف دستي را افتاده‌اند. كساني، حتي گربه‌شان را هم همراه آورده‌اند... » و پس از اين مشاهدات است كه نويسنده ديگر از شدت تصاوير در تيررس نگاهش، دل مي‌كند و به زبان- اين يگانه مدافع انسان را به كلام وامي‌دارد- تيز و برنده و تلخ سخن مي‌گويد. اما اين عقيده سربسته بايد گشوده شود و گفته شود هر آنچه گفتني است. زنده ياد محمود با گفتاري كه در ذيل مي‌آيد، كساني را نيز به باد انتقاد مي‌گيرد كه در شعار با انسانند اما به وقت حاجت گريزان از ميدان حادثه: «هميشه ماها سنگ زير آسيا هستيم. همه دردها را ما بايد تحمل كنيم. زمان اون گور بگوري، فقر و گرسنگي مال ما بود. زندان و شكنجه و دربه‌دري مال بچه‌هاي ما بود. حالام توپ و خمپاره و خمسه خمسه مال ماست. اونا كه شكمشون پيه آورده، اون وقتا تو ناز و نعمت بودند و حالام فلنگو بستن و دبرو كه رفتي... » پاسدار سيه چرده مي‌رود تو حرف مرد: «پدر با اينكه آدم خوبي به نظر مياي اما خيلي غر مي‌زني!» چين‌هاي پيشاني پيرمرد تو هم مي‌رود و به پاسدار سيه چرده نگاه مي‌كند. انگار كه عصباني شده است: «غر مي‌زنم؟» به سرفه مي‌افتد. دندان‌هاي سياه و خورده‌اش پيدا مي‌شود. ميان تك سرفه‌ها مي‌گويد: «بايد غر بزنم!... اگر نمي‌زنم كار درست نميشه!... اگه غر نزنم كه ئي دل صاب‌مرده خالي نميشه!... بايد غر بزنم! سقف خانه‌م به يه فوت بنده. اگر بچه‌هام حالا زير آوار ماندن من از كجا بدونم؟... همي ديروز، خمپاره ننه مجيد شيربرنجي را لت و پار كرد. خودش و دخترش را. دو سه خانه آن ورتر ما هستن. تو خيابون قصر... ميگي غر مي‌زني!... خب بله كه بايد غر بزنم!.... پسرم كه رفت جبهه... خودمم كه علافم نه كاري هست و نه كاسبي... پول و پله‌اي ندارم كه دست زن و بچه‌هام را بگيرم و از ئي خراب شده برم بيرون... پس بايد بمونم و با تركش خمپاره مثل گوشت قرباني آش و لاشم... ميگي غر مي‌زني!... غر نزنم چه كنم؟... خيال نكني كه مي‌ترسم... نه!... ئي حرفا نيس... اوس يعقوب ازيي چيزا نميترسه... اصلا چيزي ندارم كه بترسم... حتي يه وجب زمين ندارم كه روش دراز بكشم و بميرم... اما دلم مي‌سوزه كه... روزاي خوشي كله‌گنده‌ها مي‌خورن و مي‌چاپن و سنگ وطن به سينه مي‌زنن اما حالا كه وقتشه سگ و گربه شونو هم ور داشتن و رفتن... ميگن چرا غر مي‌زني!... »
چهار: زنده‌ياد احمد محمود به طرز شگرفي در آثارش از تمهيدات سينمايي استفاده مي‌كرد. او البته در جواني دوست داشت فيلمساز شود و مي‌خواست به مدرسه سينمايي «چيناچيتا» برود و درس سينما بخواند. شايد همين علاقه موجب شد بسياري از فصل‌هاي آثارش شباهت زيادي به توصيف فيلمنامه داشته باشد. مثل اين تكه كوتاه از رمان «همسايه‌ها»: «پدرم چمدانش را از اتاق مي‌گذارد بيرون. رختخواب پيچ را مي‌گذارد و چمدان. بعد، خم مي‌شود، پيشاني و گونه‌هام را مي‌بوسد. جميله را بغل مي‌كند، گونه‌هاش را مي‌بوسد و موي نرمش را ناز مي‌كند. هنوز جميله تو بغلش است كه به مادرم مي‌گويد: جون تو و جون بچه هالله»
* داستان نويس و مستندساز كارگردان فيلم‌هاي «احمد محمود» و «الرماد»
 شنبه 15 تير 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: حيات]
[مشاهده در: www.hayat.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 373]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن