تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 25 دی 1403    احادیث و روایات:  امام موسی کاظم (ع):کم گویی ، حکمت بزرگی است ، بر شما باد به خموشی که آسایش نیکو و سبکباری و سبب تخفی...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

کلینیک زخم تهران

کاشت ابرو طبیعی

پارتیشن شیشه ای اداری

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

تور بالی نوروز 1404

سوالات لو رفته آیین نامه اصلی

کلینیک دندانپزشکی سعادت آباد

پی ال سی زیمنس

دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک

تجهیزات و دستگاه های کلینیک زیبایی

تعمیر سرووموتور

تحصیل پزشکی در چین

مجله سلامت و پزشکی

تریلی چادری

خرید یوسی

ساندویچ پانل

ویزای ایتالیا

مهاجرت به استرالیا

میز کنفرانس

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1853094061




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

نگاهی به زندگانی آیت الله خامنه ای


واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: 4ve30n418-07-2009, 06:05 PMدانلود نسخه ی PDF << http://p30w0rld.parsaspace.com/1.rar !!!! برای مشاهده محتوا ، لطفا ثبت نام کنید / وارد شوید !!!! 4ve30n418-07-2009, 06:21 PMاین یه زندگینامه ی مذهبی و دینی هستش.. اینم سورس مطلبش>> خانم زهرا رهنورد همسر میرحسین موسوی تعريف مي‌كند: در زمان رياست جمهوري آيت‌الله خامنه‌اي، روزي همسر ايشان به منزل ما آمدند و به من گفتند: «كوپن قند و شكر ما تمام شده است، اگر شما قند و شكر داريد مقداري به ما قرض بدهيد.» آيت‌الله خامنه‌اي در تمام طول زندگي، مشي ساده‌زيستي و مردمي بودن را حفظ كرده و تمام اطرافيان و مسوولان كشور را نيز به اين امر دعوت مي‌كنند. رهبر بزرگوار در ضمن بيان نخستين خاطره‌هاى زندگى خود از وضع و حال زندگى خانواده‌شان مي‌گويند: «پدرم روحانى معروفى بود اما خيلى پارسا و گوشه گير... زندگى ما به سختى مى‌گذشت. من يادم هست شب‌هايى اتفاق مي‌افتاد كه در منزل ما شام نبود! مادرم با زحمت براى ما شام تهيه مي‌كرد و... آن شام هم نان و كشمش بود.» حجت‌الاسلام والمسلمين حاج سيداحمد خميني «ره» نيز مي‌گويد: بر خود واجب مي‌دانم كه شهادت دهم زندگي داخلي آيت‌الله خامنه‌اي نه از باب اين‌كه رهبر عزيز انقلاب ما به اين حرف‌ها نياز داشته باشند، بلكه وظيفه خود مي‌دانم تا اين مهم را به مردم مسلمان وانقلابي ايران بگويم. من از داخل منزل ايشان مطلع هستم. مقام معظم رهبري در خانه، بيش از يك نوع غذا بر سفره ندارند. خانواده‌ي معظم‌لَه روي موكت زندگي مي‌كنند. روزي به منزل ايشان رفتم، يك فرش مندرس آن جا بود. من از زبري آن فرش به موكت پناه بردم. حجت‌الاسلام سيدعلي اكبري در بيان خاطراتي در وبلاگ شخصي خود مي‌گويد: «ما زماني خدمت ايشان رفتيم و از آقا درخواست نموديم تا اجازه بفرمايند از داخل منزلشان و وضيعت زندگي‌شان فيلم‌برداري كنيم، تا مردم وضيعت زندگي رهبر خود را ببينند و بفهمند كه ايشان چگونه زندگي مي‌كنند. آقا فرمودند: «اگر شما بخواهيد زندگي مرا نشان بدهيد مي‌ترسم خيلي‌ها باور نكنند.» [نقل از حجت السلام المسلمين سيد علي اكبر حسيني] از حضرت آيت‌الله جوادي آملي نيز نقل شده است: «يك روز مهمان مقام معظم رهبري بودم. فرزند ايشان آقا مصطفي نيز نشسته بود كه سفره گسترده شد، آيت‌الله خامنه‌اي به وي نگاهي كرد و فرمود: شما به منزل برويد. من خدمت ايشان عرض كردم: اجازه بفرماييد آقازاده هم باشند، من از وي درخواست كرده‌ام كه باهم باشيم‌. آقا فرمودند: اين غذا از بيت‌المال است، شما هم مهمان بيت‌المال هستيد. براي بچه‌ها جايز نيست كه بر سر اين سفره بنشينند. ايشان به منزل بروند و از غذاي خانه ميل كنند. من در آن لحظه فهميدم كه خداوند چرا اين همه عزت به حضرت آقا عطا فرموده است.» از مهندس حميد ميرزاده نيز نقل شده است: در زمان رياست جمهوري ، حضرت آيت الله خامنه اي يك چك پنجاه هزار توماني براي نخست‌ وزير وقت - مهندس مير حسين موسوي - ارسال مي‌نمايد و مي‌فرمايند: اين حداكثر پولي است كه ممكن است از بيت‌المال در هزينه‌هاي شخصي بنده جابجا شده باشد ، كمتر از اين است ، ولي شما اين مبلغ را به حساب خزانه دولت واريز كنيد تا من مديون بيت المال نباشم. سردار سرلشكر سيدرحيم صفوي نيز در بيان خاطره‌اي مي‌گويد: ‌روزي كه در منزل مقام رهبري، در خدمت ايشان بودم، بحث قدري به طول انجاميد و نزديك مغرب شد. پس از نماز، معظم‌له با مهرباني به من فرمودند: «آقا رحيم! شام را مهمان ما باشيد». بنده در عين حال كه اين را توفيقي مي‌دانستم، خدمتشان عرض كردم:‌ «اسباب زحمت مي‌شود.» مقام معظم رهبري فرمودند:«نه، بمانيد؛ هرچه هست با هم مي‌خوريم.» وقتي‌كه سفره را گشودند و شام را آوردند، ديدم شام چيزي جز املت ساده نيست. حجت‌الاسلام و المسلمين محمدي گلپايگاني نيز مي‌گويد: با اين‌كه مقام معظم رهبري مي‌توانند از همه‌ي امكانات مادي بهره‌مند شوند، سطح زندگي خصوصي ايشان از سطح زندگي يك شهروند معمولي پايين‌تر است. معظم‌لَه علاوه بر اين كه از يك زندگي معمولي سطح پايين بهره مي‌برند، دائماً به مسوولان سفارش مي‌كنند: «مواظب زندگي خود باشيد. اسراف نكنيد.» دكتر غلامعلي حداد عادل در خاطراتش مي‌گويد: در اوايل رياست جمهوري آيت‌الله خامنه‌اي، يك شب ديداري با ايشان داشتم. صحبت به درازا كشيد، معظم لَه فرمودند: «شام پيش ما بمان.» من از اين دعوت خوشحال شدم؛ زيرا مي‌توانستم مدتي بيش‌تر در خدمت ايشان باشم. آقا فرمودند: «من نمي‌دانم شام چي داريم يا اصلاً به اندازه ما دونفر شام هست يا نه؟ به هر حال، هرچه باشد با هم مي‌خوريم.» از همان دفتر كار به منزل تلفن زدند و با خانواده صحبت كردند و گفتند: «خانم، شام چي داريم؟ فلاني پيش ماست و من گفته‌ام كه هر چه باشد با هم مي‌خوريم.» از جواب‌هاي آيت‌الله خامنه‌اي، احساس كردم كه در منزل به اندازه يك نفر شام كنار گذاشته‌اند. آقا فرمودند: «عيبي نداره! هر چه هست براي ما بفرستيد، قدري هم پنير و ماست همراهش كنيد.» پس از گذشت حدود يك ربع، يك بشقاب برنج ساده با يك كاسه كوچك خورشت معمولي خيلي متوسط و مختصر آوردند .قدري هم شايد نان و پنير و ماست همراه آن بود. آن‌ها را نصف كرديم و با هم خورديم. من در دلم و بعدها به زبانم، هزار مرتبه خداوند را به سبب نعمت انقلاب اسلامي شكر كردم كه چنين تحولي در كشور ايجاد كرد. در دستگاه طاغوت – در قبل از انقلاب – چه جاه و جلال و تجمل و اصراف و تبذيري وجود داشت و امروز رييس‌جمهور چه ساده زندگي مي‌كند. حجت الاسلام و المسلمين مسيح مهاجري نيز مي‌گويد: «در زمان رياست‌جمهوري آيت‌الله خامنه‌اي، ايشان ماجرايي را براي من تعريف كردند كه بسيار شنيدني و جالب است. معظم لَه فرمودند روزي در دفتر كارم نشسته بودم، تلفن زنگ زد. مادرم پشت خط بود، گوشي را كه برداشتم با صداي خنده ايشان روبه رو شدم. علت را پرسيدم؛ مادرم گفت: «چند روزي است در خانه هيچ نداريم، پدرت هم پولي ندارد». اين داستان براي من بسيار مهم بود. پدر و مادر رييس‌جمهور كشور، پول و غذا ندارند. ماجراي مذكور نشان از ساده‌زيستي در خانه مقام ولايت دارد. ايشان در خانه بسيار ساده زندگي مي‌كنند و هيچ فردي تا به حال نتوانسته از موقعيت معظم لَه سوءاستفاده كند. چه افتخاري براي ملت مهم‌تر از اين كه چنين شخصيت ارزشمندي رهبري آنان را بر عهده دارد؟! آيت‌الله سيدمحمودهاشمي شاهرودي نيز در بيان خاطره‌اي مي‌گويد: زندگي شخصي آقا از سادگي و سلامت خاصي برخوردار است. اين سادگي به زندگي نزديكان ايشان نيز سرايت كرده است. آقا و فرزندانش اهل تجملات نيستند. همين اعتقاد آنان را از سوءاستفاده از مقام و موقعيت بازداشته است. من اين سادگي را در منزل ايشان به تماشا نشستم. روزي معظم لَه مرا به كتابخانه خود دعوت كردند، من در آن جا يك ميز ساده و قديمي ديدم. در كنار ميز نيز يك صندلي كهنه بود. آن ميز و صندلي مربوط به قبل از انقلاب بود. مقام معظم رهبري در كتابخانه‌ي ساده‌ي خود هنوز از همان ميز و صندلي استفاده مي‌كنند. آيت‌الله مصباح يزدي نيز مي‌گويد: مصرف گوشت خانه‌ي آيت‌الله خامنه‌اي در زمان رياست‌جمهوري تنها از طريق كوپن بود. ايشان در آن زمان به من فرمودند: «من تاكنون غير از همان گوشت كوپني كه به همه مردم داده مي‌شود گوشت ديگري از بازار نخريده‌ام.» امروز هم زندگي ايشان مثل زندگي مردم محروم و مستضعف است. سيد علي اكبر طاهايي نيز در بيان خاطره‌اي مي‌گويد: «‌من در آن زمان نماينده‌ي مجلس شوراي اسلامي بودم. همسرم يكي از بچه‌ها را نزد پزشك برد و در مطب دكتر، همسر مقام معظم رهبري را ملاقات كرد. ايشان نيز يكي از فرزندان خود را براي مداوا به آنجا آورده بودند. كسي نمي‌دانست كه ايشان كيست! چون نوبت به همسر آقا رسيد؛ به اتاق پزشك مراجه كردند. دكتر پس از معالجه فرزند مقام معظم رهبري گفت: براي مداواي فرزندتان روزي يك ليوان لعاب برنج به او بدهيد. همسر مقام معظم رهبري گفت: «ما چنين امكاناتي را نداريم» پزشك كه ايشان را نمي‌شناخت عصباني شد و گفت: «مگر امكان دارد درخانه‌اي برنج نباشد؟» همسر مقام معظم رهبري فرمود: «آقاي ما اجازه نمي‌دهد كه در خانه، غير از برنج كوپني استفاده كنيم و آن هم كفاف خوراك ما را بيش از يك بار در هفته نمي‌دهد.» سردار سرتيپ پاسدار نورعلي شوشتري نيز در با اشاره به توجه رهبري به ساده‌زيستي و پرهيز از تجمل‌گرايي مي‌گويد: مقداري زيلو در خانه مقام معظم رهبري بود. آن‌ها را جمع كرديم و فروختيم و يك مقدار هم پول از مال شخصي خودم روي آن‌ها گذاشتم. تا به جاي آن زيلوها، براي منزل آقا فرشي تهيه كنيم. وقتي زيلوها را عوض كرديم و فرش‌ها را پهن نموديم، آقا تشريف آوردند و فرمودند: «اين‌ها ديگر چيست؟» گفتم: «زيلوها را عوض كرديم». فرمودند: «اشتباه كرديد كه عوض نموديد. برويد همان زيلوها را بياوريد». اصرار را بي‌فايده ديدم و با هزار مكافات رفتم و زيلوها را پيدا كردم و توي خانه انداختم. زيلوهايي كه واقعاً به آن‌ها نگاه مي‌كردي، مي‌ديدي كه نخشان درآمده و ساييده شده‌اند. حجت الاسلام علي ابوترابي نيز فرموده‌‌‌اند: مقام معظم رهبري -در زمان رياست جمهوري- سفرهاي خارجي زيادي داشتند و در اين سفر‌ها هداياي زيادي به شخص ايشان مي‌دادند .حتي در سفري كه به يوگسلاوي داشتند ،كليد طلايي كشور را به آقا دادند ولي مقام معظم رهبري در هيچ يك از اين هدايا تصرف نكردند و بعد از پايان دوره رياست جمهوري ، دستور فرمودند هدايا را در موزه نگهداري كنند و همه آنها را متعلق به كشور بدانند. آقاي دكتر غلامعلي حدادعادل به نقل خاطره‌اي پرداخته است: چند روز پس از خواستگاري خانواده بزرگوار حضرت آيت‌الله خامنه‌اي از دختر بنده، خدمت مقام معظم رهبري رسيدم. ايشان فرمودند: «آقاي دكتر! اگر خدا بخواهد با هم خويشاوند مي‌شويم.» عرض كردم چطور؟ فرمودند: «آقا مجتبي و دختر خانم شما ظاهراً يكديگر را پسنديده‌اند و در گفتگو به نتيجه رسيده‌اند. حالا نظر شما چيست؟» عرض كردم: آقا اختيار ما هم دست شماست! آقا فرمودند: «شما و همسرتان استاد دانشگاه هستيد و زندگي شما با زندگي ما متفاوت است. تمام زندگي ما غير از كتاب‌هايم، يك وانت لوازم كهنه است. خانه ما هم دو اتاق اندروني دارد و يك اتاق بيروني كه مسئولان مي‌آيند و با من ديدار مي‌كنند. من پولي براي خريد خانه ندارم. خانه‌اي اجاره كرده‌ايم كه قرار است، در يك طبقه‌ي آن آقا مصطفي و در طبقه‌ي ديگر آقا مجتبي زندگي كنند. ما زندگي معمولي داريم و شما زندگي خوبي داريد، مثل ما زندگي نكرده‌ايد. آيا دختر شما حاضر است با اين وجود زندگي كند؟!» زيبايي و دقت سخن رهبر معظم انقلاب براي من بسيار جالب بود. موضوع را به دخترم گفتم و او با روي باز استقبال كرد. حجت الاسلام و المسلمين نيازي نيز درباره تاكيد رهبري بر عدم تبعيض در برخورد فرموده‌اند: يكي از مسئولان نظامي دستور تصرف مكاني را صادر كرده بود. گرچه حق با او بود، اما شيوه اقدام قانوني نبود. سازمان قضايي نيروهاي مسلح گزارش حادثه را تنظيم و خدمت مقام معظم رهبري ارسال كرد. ايشان در زير آن گزارش، مرقوم فرمودند: «با متخلف برخورد كنيد ولو پسر من باشد.» امام خمینی: «در مورد دوستان و متعهدان به اسلام و مباني اسلام از جمله افراد نادري هستيد كه چون خورشيد روشني مي‌دهيد.» يک نفر را مثل آقاى خامنه‌ای پيدا بکنيد که متعهد به اسلام باشد و خدمتگزار، و بناى قلبى اش بر اين باشد که به اين ملت خدمت کند، پيدا نمى کنـيد، ايشان را من سالهاى طولانى مى شناسم،.» امام خمينى «قدس سره» vorojax14-04-2010, 12:27 PMداستانهای کوتاه و جالب از زندگی خصوصی مقام معظم رهبری گرگم به هوا در خانه جای بازی نداشتیم، می‌رفتیم توی کوچه، بعضاً فوتبال و والیبال بازی می‌کردیم، والیبال را خیلی دوست داشتم. گرگم به هوا» هم بازی می‌کردیم. ولی والیبال را بیشتر. الان هم اگر فرصت کنم با بچه‌های خودم والیبال بازی می‌کنم. کتاب خوانی رهبر ، آیت الله خامنه ای کتاب کتاب خیلی می‌خواندم؛ ادبیات و شعر. قصه را خیلی دوست داشتم. رمان‌های معروفی ـ جان شیفته رومن رولان، دُن آرام شولوخف، گذر از رنج‌های الکسی تولستوی، بینوایان هوگو و... ـ را هم در نوجوانی خوانده‌ام. به تاریخ و کتاب‌های تاریخی علاقه زیادی داشتم. پدر هم کتابخانه خوبی داشت. البته کرایه! هم می‌کردیم. نزدیک منزلمان کتاب‌فروشی کوچکی بود که کتاب کرایه می‌داد. از هر فرصتی برای مطالعه استفاده می‌کردم، مثلاً یک دوره کتاب هشت جلدی را در زمان‌هایی که درون اتوبوس ـ بین راه تهران مشهد ـ بودم، تمام کردم. نواب صفوی ، شهید نواب صفوی ، عکس حسام نواب صفوی نواب صفوی شانزده یا پانزده سالم بود که مرحوم نواب صفوی به مشهد آمد. این‌قدر این آدم جاذبه داشت و پرشور و با اخلاص و البته شجاع و صریح و گویا صحبت می‌کرد که شیفته‌اش شدم. هر کسی هم آن دوران بود، مجذوب نواب صفوی می‌شد. همین جا بود که به مسائل سیاسی و مبارزه و از این قبیل علاقه‌مند شدم. زورخانه قبل از انقلاب، چند روزی در حجره‌اش مهمان بودیم. تعطیلی درس‌ها بود و حجره فقط در اختیار ما. بعضی روزها به ما سر می‌زد و با هم به جاهای دیدنی و زیارتی می‌رفتیم. یک روز به یک زورخانه رفتیم. وارد که شدیم، دیدیم نیست. چند لحظه بعد، سید علی»، با لباس زورخانه وارد گود شده بود و ورزش می‌کرد؛ ورزش باستانی! چانه از آن خرابکارهای حرفه‌ای بود. می‌گفتند خیلی خطرناک است. ما هم به محض اینکه به زندان آوردیمش قرار گذاشتیم ریش‌هایش را بتراشیم. قیافه‌اش دیدنی شده بود. صورتش را که شست، خیلی عادی، انگار هیچ اتفاقی نیافتاده، به سمت سلولش رفت. سرفه‌ای کردم و گفتم: ریشات کو آشیخ؟» و بعد خودم با حالتی تمسخرآمیز گفتم: ای بابا یادم رفته بود که ما تراشیدیم.» سرش را به طرف من چرخاند و گفت: بد هم نشد، خیلی وقت بود چانه‌ام را ندیده بودم!» خنده روی صورتم یخ زد. مسجد کرامت ، آیت الله خامنه ای ، نماز رهبر ، نماز جماعت مسجد کرامت مسجد خیلی کوچکی بود. برای نماز، دوسه صف بیش‌تر جمعیت نداشت. تازه آنجا رفته بودم. چندشبی گذشت تا این‌که یک شب طبق وظیفه بین دو نماز برایشان چنددقیقه‌ای صحبت کردم. یکی دو هفته‌ای گذشت. مسجد پُر پُر می‌شد. خیلی جا کم می‌امد. از طرف مسجد کرامت آمدند و خواستند مرا به آنجا ببرند، مسجد کرامت بهترین و بزرگترین مسجد محله در مشهد بود. قبول کردم و رفتم. پس از مدتی مسجد کرامت توسط ساواک تعطیل شد. مجبور شدم برگردم به همان مسجد. خیابان فردوسی، روبه‌روی حمام زیبا، مسجد امام حسن عليه السلام . اما مسجد بیش از حد کوچک بود و جمعیت زیاد، رفتیم سراغ کسبه محل. طولی نکشید که مسجد، واقعا مسجد شد. زندانبان برای بازدید به زندان آمده بود داشتم مثلاً نماز می‌خواندم. تا او را دیدم، شناختم. نماز را الکی طول دادم. در حین نماز، یاد شکنجه‌هایش افتادم. چقدر ریشش را می‌گرفتم و سرش را به دیوار می‌زدم. ای کاش انقلاب نمی‌شد، ای کاش زمین دهان باز می‌کرد و مرا می‌بلعید. دوست داشتم نمازم تمام نمی‌شد، یا این‌که او می‌رفت. بالاخره هم بعد از چند دقیقه رفت. نمازم که تمام شد، یکدفعه دیدم کنارم نشسته. با لبخند. انفجار بمب ، آیت الله خامنه ای ، دست رهبر خُمّ می بعد از انفجار بمب ـ 6 تیر 1360، مسجد ابوذر تهران ـ به عیادتش رفته بودم. بمب را درون رادیو ضبط و جلوی جایگاه گذاشته بودند. به سختی می‌توانست حرف بزند. جراحاتش آنقدر زیاد بود که روز اول، پزشکان قطع امید کرده بودند، اما اراده حضرت حق، جانبازی بود، نه شهادت. درحالی‌که هنوز از انفجار مقر حزب جمهوری و شهادت دوستان خبر نداشت، گفتم: حالت چطوره؟ در حالی‌که به عکس امام اشاره می‌کرد به سختی گفت: سر خمّ می‌ سلامت، شکند اگر سبویی...»* حافظ مجتبی خامنه ای ، سید مجتبی خامنه ای ، پسر رهبر ، پسر آقای خامنه ای سید مجتبی خامنه ای می‌‌گفت: به من بگویید حسینی.» جسم ضعیفی داشت، اما خیلی تیز و زرنگ بود. کربلای یک تازه آمده بود لشکر سیدالشهد عليه السلام . توی خط پدافندی بود. خیلی توی خودش بود. عینکی و آرام؛ سید مجتبی ، پسر آقای خامنه ای. خود آقا گفته بودند: مراقب باشید اسیر نشود، از نظر سیاسی برای نظام بازتاب خوبی ندارد، مجروح یا شهید هم شد که خوشا به حالش.» خانواده مسیحی به مجیدیه (یکی از مناطق تهران) برای دیدار خانواد‌ه‌های شهدا رفته بودیم. پس از بازدید از چند خانه از ما پرسیدند: ایا خانه دیگری هم برای ملاقات مانده است؟» گفتیم: البته یک خانواده دیگر مانده. یک خانواده مسیحی، ایا به خانه‌شان می‌روید؟» آقا سری تکان داد و به راه افتادیم. خانواده مسیحی با دیدن رئیس‌جمهور از خوشحالی نمی‌دانستند چه بکنند. حتی یکی از آنها با شنیدن خبر ورود ما از حال رفته بود، که سریع بردندش بیمارستان. خانم‌های خانه هم سراسیمه به دنبال پوششی برای حجابشان می‌گشتند. دیدار عجیبی بود. کتاب‌های جدید یکی دو سال بیشتر از تأسیس دفتر ادبیات مقاومت نگذشته بود، حدود 63 کتاب درباره دفاع مقدس چاپ کرده بودیم. روزی به همراه تمام کتاب‌ها، خدمت آقا رفتم و کتاب‌ها را تقدیم کردم. کتاب‌ها را نگاهی انداخت و بعد سه جلد را براداشت و باقی را برگرداند. بعد در حالی‌که جلد کتاب‌های در دستش را نگاه می‌کرد، گفت: این سه جلد، جدید است. باقی را، هم دیده‌ام، هم خوانده‌ام. تازه بعضی از ‌کتاب‌ها را در منزل با بچه‌ها هم‌خوانی کرده‌ایم.» آیت الله بهاء الدینی ، رهبری ، آیت الله خامنه ای ، سید علی خامنه ای خورشید شنیدم آقا آمده‌اند قم برای عیادت ایت‌الله بهاء‌الدینی. وقتی به منزل آقای بهاءالدینی رسیدم، از ایشان پرسیدم، ایا آقا دیروز اینجا بودند؟ نگاهی به من کرد، لبخندی زد و بعد گفت: بله! دیروز چند دقیقه‌ای خورشید اینجا تابید و رفت.» تذکر دختر هفده ساله‌ای در نامه‌ای به آقا نوشته بود که: شما روز قدس، مردی را که بین خطبه‌ها بلند شد و به نظر من گویا نامه‌ای داشت یا... در انظار مردم خرد کردید! می‌خواهم که در این خصوص مرا توجیه کنید.» جواب نامه این‌گونه آمد: دختر عزیزم! از تذکر شما خرسندم و متشکرم و امیدوارم خداوند همه‌مان را ببخشند... در باب آنچه که یادآوری کردید، هیچ دفاعی نمی‌کنم، گاهی گوینده از تلخی لحن خود، به قدر شنونده آگاه نمی‌شود و در این موارد، همه باید از خداوند متعال بخواهند که آن گوینده را متوجه و اصلاح کند و اگر ممکن شود به او تذکر دهند. توفیق شما را از خداوند متعال مسئلت دارم.» میهمان عزیز وقتی رسیدیم، دیدیم عده زیادی برای استقبال آمده‌اند. ـ چه کسی این جمعیت را مطلع کرده است؟ قرار نبود مزاحمت برای کسی فراهم شود. آقا خیلی ناراحت شده بودند. پدر شهید که متوجه ناراحتی آقا شده بود، کنار آقا نشست و گفت: نگران نباشید، از دفتر شما کسی ما را مطلع نکرده است. من دیشب خواب دیدم. خواب امام و علی‌رضا فرزند شهیدم را. هر دو خبر آمدن شما را به من دادند. گفتند: فردا شب میهمان عزیزی داری! خوب از میهمانت پذیرایی کن! پرسیدم آن میهمان کیست؟ امام فرمودند: رهبر شما» اسب‌سواری یکی از روزهایی که به کوه آمده بودند، دو راس اسب آماده کردم تا اگر خواستند، اسب‌سواری کنند. من خودم خبره این کارم. اسب آرام را برای ایشان گذاشتم، گفتم شاید زیاد بلد نباشند، خوب نیست جلوی ما. مراعات دستشان را هم می‌کردم. هنگام سوارشدن، چابکی بیش‌تری از من نشان داد. خیلی تند و تیز روی اسب نشست و اسب را به جلو راند. در آن منطقه کوهستانی این‌گونه اسب راندن هنر می‌خواهد. تازه خیلی هم دقت می‌کرد، هیچ فشاری به اسب نیاید. منبع : !!!! برای مشاهده محتوا ، لطفا ثبت نام کنید / وارد شوید !!!! ---------- Post added at 11:27 AM ---------- Previous post was at 11:26 AM ---------- داستانهای کوتاه و جالب از زندگی خصوصی مقام معظم رهبری گرگم به هوا در خانه جای بازی نداشتیم، می‌رفتیم توی کوچه، بعضاً فوتبال و والیبال بازی می‌کردیم، والیبال را خیلی دوست داشتم. گرگم به هوا» هم بازی می‌کردیم. ولی والیبال را بیشتر. الان هم اگر فرصت کنم با بچه‌های خودم والیبال بازی می‌کنم. کتاب خوانی رهبر ، آیت الله خامنه ای کتاب کتاب خیلی می‌خواندم؛ ادبیات و شعر. قصه را خیلی دوست داشتم. رمان‌های معروفی ـ جان شیفته رومن رولان، دُن آرام شولوخف، گذر از رنج‌های الکسی تولستوی، بینوایان هوگو و... ـ را هم در نوجوانی خوانده‌ام. به تاریخ و کتاب‌های تاریخی علاقه زیادی داشتم. پدر هم کتابخانه خوبی داشت. البته کرایه! هم می‌کردیم. نزدیک منزلمان کتاب‌فروشی کوچکی بود که کتاب کرایه می‌داد. از هر فرصتی برای مطالعه استفاده می‌کردم، مثلاً یک دوره کتاب هشت جلدی را در زمان‌هایی که درون اتوبوس ـ بین راه تهران مشهد ـ بودم، تمام کردم. نواب صفوی ، شهید نواب صفوی ، عکس حسام نواب صفوی نواب صفوی شانزده یا پانزده سالم بود که مرحوم نواب صفوی به مشهد آمد. این‌قدر این آدم جاذبه داشت و پرشور و با اخلاص و البته شجاع و صریح و گویا صحبت می‌کرد که شیفته‌اش شدم. هر کسی هم آن دوران بود، مجذوب نواب صفوی می‌شد. همین جا بود که به مسائل سیاسی و مبارزه و از این قبیل علاقه‌مند شدم. زورخانه قبل از انقلاب، چند روزی در حجره‌اش مهمان بودیم. تعطیلی درس‌ها بود و حجره فقط در اختیار ما. بعضی روزها به ما سر می‌زد و با هم به جاهای دیدنی و زیارتی می‌رفتیم. یک روز به یک زورخانه رفتیم. وارد که شدیم، دیدیم نیست. چند لحظه بعد، سید علی»، با لباس زورخانه وارد گود شده بود و ورزش می‌کرد؛ ورزش باستانی! چانه سایت ما را در گوگل محبوب کنید با کلیک روی دکمه ای که در سمت چپ این منو با عنوان +1 قرار داده شده شما به این سایت مهر تأیید میزنید و به دوستانتان در صفحه جستجوی گوگل دیدن این سایت را پیشنهاد میکنید که این امر خود باعث افزایش رتبه سایت در گوگل میشود




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 804]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن