واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: زندگي عشق و مرگ
* سكانس پاياني فيلم نيز شوخ، جذاب و سرشار از عشق و زندگي است. همايون ارشادي (بازيگر نقش آقاي بديعي) زنده و در حال قدم زدن است. سربازان، گل درست و خندان هستند. اين پايان، نشانه ادامه زندگي است. زندگي، بدون آقاي بديعي هم ادامه خواهد داشت و همه چيز در طبيعت، مانند گذشته پيش خواهد رفت.
چشمها را بايد شست، جور ديگر بايد ديد
* منهاي نشانههاي ظاهري فيلم، حضور جذاب و سخنان كارمند تركزبان موزه تاريخ طبيعي در توصيف شگفتيهاي طبيعت نيز در نتيجهگيري اثر بسيار تعيينكننده است. تنها آقاي باقري كه خود نيز زماني بحران بديعي را گذرانده، حاضر مي شود به خاطر نياز مالي و درمان فرزند بيمارش بديعي را ياري دهد. باقري درست نقطه مقابل بديعي است. تضاد و كنتراست ميان اين دو شخصيت زيباست. همه وجود بديعي، نوميدي و مرگ است، و باقري اميد و زندگي. برخلاف دفعات قبل كه آقاي بديعي مدام التماس ميكرد و متكلم وحده بود؛ اين بار سكوتي پرمعني او را در برميگيرد و آقاي باقري است كه تك گويي كرده و حتي مسيرها را خود تعيين ميكند:
ـ بديعي: ولي من اين راه را اصلاً بلد نيستم!
ـ باقري: اين راه طولانيتر، اما راحتتر و قشنگتر است!
* باقري از پند و اندرز خشك دوري كرده و چون فيلسوفي برخورد ميكند كه حقيقت زندگي و اسرار عالم را كشف كرده است. و اين، نشانه رسيدن به كمال است. حرفه او در موزه، كشتن پرنده است، اما به بديعي اميد، عشق و روشنايي ميدهد. او مرد مأيوس را با تعريف خاطرات، لطيفه، شعر و كلامي ساده و بيغلوغش متوجه شگفتيهاي طبيعت خدا كرده و احساس شوق و عشق نسبت به آن را در بديعي و بيننده برميانگيزد. آقاي باقري خود هم يك بار در اثر فشار زندگي قصد خودكشي داشته، اما سپس با خوردن يك توت شيرين، طعم و لذت زندگي را چشيده و از خودكشي منصرف شده است. او بديعي را به ياد سمبولهاي زيبا و شگرف طبيعت مياندازد: «به آسمان نگاه كردي؟ نميخواهي دم صبح طلوع آفتاب را ببيني؟ سرخي آفتاب موقع غروب، ماه، ستارهها، شب مهتابي، قرص كامل ماه... چشمت را ميخواهي ببندي؟ همه ميخواهند از آن دنيا بيايند اينجا را ببينند!! نميخواهي آب چشمه خنك را بخوري؟ به چهار فصل طبيعت نگاه كني؟ هر فصل يك ميوه ميآيد... هيچ مادري به اندازه نعماتي كه خداوند به بندگانش ميدهد، ندارد. از مزه يك گيلاس ميخواهي بگذري؟!»
تصويرسازي باقري از شكوه طبيعت و يادآوري طعم شيرين زندگي، اندكي اميدآفرين به نظر مي رسد. او معتقد است كه فكر بديعي مريض است و بايد دنيا را خوب ببيند. گويي بديعي تحت تأثير سخنان او قرار گرفته است. به گونهاي كه چون دوباره به سراغ باقري ميرود، انگار از دروازه زندگي عبور كرده و دوباره به زندگي ميرسد، و از باقري ميخواهد ابتدا از مرگش كاملاً مطمئن شود، سپس دفنش كند.باقري يكي از كاراكترهاي غريب و زيباي سينماي ايران است كه در ذهن تماشاگر، پراحساس و ماندگار باقي ميماند.
از خاك برآمدن و در خاك شدن
بدون ترديد، مهمترين و ستايش شدهترين عنصر فيلم «طعم گيلاس» با همه گستردگي معنايش، خاك است.
پس از تمدن صنعتي، انسان همواره كوشيده تا در طبيعت دخل و تصرف كند و آن را از بين ببرد. امروزه در جوامع صنعتي، ارتباط بين طبيعت و انسان كمرنگ شده است. كيارستمي در اين باره ميگويد: «در جهان امروز، رابطه ميان طبيعت و زندگي، ضعيف و محو شده است.»بديعي در «طعم گيلاس» ميخواهد به طبيعت ملحق شود. در اينجا درونمايه عرفاني فيلم، كاملاً خودنمايي ميكند. به همين دليل «طعم گيلاس» اثري جهاني است و تنها تعلق به مملكت ما ندارد. انسان از خاك است و بالاخره روزي به خاك بازميگردد. اين اعتقاد در همه اديان وجود دارد: مردن، فنا شدن و به طبيعت پيوستن.سعدي ميفرمايد:
كه گر خاك شد سعدي او را چه غم
كه در زندگي خاك بوده است هم
در اينجا يك سؤال ذهن تماشاگر را به خود مشغول ميكند: چرا بديعي اصرار دارد خاك شود؟ مگر پس از مرگ، براي او تفاوتي هم ميكند؟ او بيش از مرگ و خودكشي، نگران سرنوشت و آينده جسدش است؛ وگرنه ميتوانست خود را در هر جاي دلخواه بكشد و اين قدر در انديشه چگونگي دفنش نباشد. اما او مصر است كه خود را در دل مادرش طبيعت و در كنار درخت ميوههاي شيرين گيلاس مدفون كند تا پس از تجزيه به آن بپيوندد.بديعي عاشق خاك است و تمايل او بازگشتن به خاك است.
پنجشنبه 13 تير 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: اطلاعات]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 336]