واضح آرشیو وب فارسی:همشهری: شكايت از روند شكايت
نهادها- خاطره بهفر:
گوش چسباندن به درب اتاق قاضي، نگاههاي كنجكاو و همدلانه بالا و پايين رفتن از پلهها و حاضر شدن بلافاصلهام در هر طبقهاي كه داد و فريادها به هوا برخاسته، شنيدنهاي صبورانه و دستمالهاي توي كيفم كه براي پاك كردن اشكهاي طاقت از كف دادهها تقديم ميشود
گاهي رسوايم كرده و نقشم را از مصاحبهكننده و گزارشگر و شنونده كنجكاو و خستگيناپذير تبديل ميكند به ميرزا بنويس.
اينبار در محفل ما پرونده در دستان مضطرب و منتظر، همه خواسته و توانشان در درددل كردن بود و دويدن در حرف ديگري. گويي منجي يا فريادرسي يافتهاند. تنها دليل خوشحاليم باور آنها بود به تأثير مطبوعات كه موجب شده بود دورهام كنند.
پيرمرد ميگفت: بنويس خانم ماجراي مرا زودتر بنويس. پسر و عروسم، هر دو بهخاطر گازگرفتگي فوت كردهاند، خانهاي براي آنها خريدم كه حاصل 30 سال پساندازم بود. پسرم گفت خانه را به اسم عروسم بخرم كه بتواند از محل كارش هم وام بگيرد. اين يك توافق بين خودمان بود. همه فاميل ميدانند كه 4 دانگ خانه مال من است. حالا كه آنها فوت كردهاند، خانواده عروسم خانه را به بهانه مهريه دخترشان تصرف كردهاند. اين انصاف است؟ من 2 تا بچه ديگر هم دارم. چقدر به پسرم گفتم مهريه سنگين قبول نكن...
زن جواني كلام او را قطع كرد كه: بنويس زن و بچه يك مرد سهمي از ديه او ندارند؟ شوهر من تصادف كرده و كشته شده، پدر شوهر من ديه را گرفته و هيچ چيزي به من نداده. من و دختر 5 سالهام هيچكس رو نداريم خودم بهزحمت خرج زندگيم را درميآورم. ميگن براي گرفتن سهمت از ديه بايد بري تشكيل پرونده بدي. من نه وقتش رو دارم نه هزينهاش رو، روزمزدي كار ميكنم، حتي كسي رو ندارم بچهام رو نگهداره، مجبورم با اين هزينهها بذارمش مهدكودك... . و دختر جواني دستور نوشتن داد كه: من يك پزشك 30 سالهام. 7 ساله بودم كه پدرم ما را رها كرد و رفت 20 سال است كه مادرم يكتنه زحمت كشيده و ما را بزرگ كرده، حالا كه ميخوام ازدواج كنم نه خودم حق تصميمگيري دارم نه مادرم كه جوانياش رو به پاي ما گذاشته، بايد بگردم پدر بيمسئوليتي رو پيدا كنم كه اصلا قيافهاش را نميشناسم و براي ازدواجم از او اجازه بگيرم. بالاخره مجبور شدم بيام از دادگاه اجازه ازدواج بگيرم. از اين ميسوزم كه برادر من براي ازدواجش نياز به اجازه هيچكس نداره حتي اگه 17 سالش باشه.
زن ديگري آنقدر به شانهام زد تا برگردم و او نوبت را از آن خود كند: ببخشيد خانم قانون دادگاهها با هم فرق ميكنه؟ من و دختر عمويم، هر دو شوهرهاي معتاد داريم او
6 ماهه طلاقش را گرفت و من سه سال است كه ميدوم. ميگن معتاد بيماره. هر چيز كه هست. چقدر بايد صبر كنم تا ترك كنه؟ چند بار بايد بسترياش كنم؟
ديگري از به درازا كشيدن مراحل طلاق شكايت داشت و ميگفت: طول كشيدن اين رفت و آمدها هيچكس رو از جدا شدن منصرف نميكنه، فقط وقت و انرژي آدمها رو هدر ميده، كسي كه تصميم گرفته جدا بشه حتما جونش به لبش رسيده وگرنه كي از طلاق خوشش ميآد؟ چرا آدمها رو اينقدر ساده فرض ميكنند؟ چه كسي بهتر از زني كه سالها زندگي با يك مرد را تجربه كرده ميتونه درباره ادامه زندگي با اون مرد تصميم بگيره؟ پدر بيچاره من براي طلاق من، اونقدر از اين پلهها بالا و پايين رفت كه آخر روي همين پلهها سكته كرد... . نوشتي خانم؟ بنويس... و من فقط نوشتم... فرصتي نبود... نه براي اظهار نظر يا اندكي تحليل و نه براي آوردن جملات زيبا... فقط آنچه گفتند نوشتم.
تاريخ درج: 12 تير 1387 ساعت 10:56 تاريخ تاييد: 13 تير 1387 ساعت 01:17 تاريخ به روز رساني: 12 تير 1387 ساعت 11:04
پنجشنبه 13 تير 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: همشهری]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 256]