واضح آرشیو وب فارسی:واحد مرکزي خبر: جهان - ادبيات جنگ و دموكراسي
جهان - ادبيات جنگ و دموكراسي
دياكوحسيني: پيشتر گفته ميشد كه دنياي مدرن با اين غليان عقل و فوران وابستگيهاي متقابل شايسته جنگ نيست؛ نيز شايع بود كه جنگ را با مدرنيسم كه عين دوره تكامل بشري است، نسبتي نيست. جنگها اما برقرار ماندند. چه، دوران مدرن چنان شكافي با دوران پيشامدرن ندارد كه مستحق سلب فعلي چون جنگ باشد. جنگ از بدو حيات آدمي چونان كنش و كردار انساني، يا دقيقتر بگوييم جامعه انساني همراه و همگام بشر بوده است و اكنون نيز كه مقدر شده جامعه انساني به عقلش تن دردهد، هنوز جنگيدن براي ارزشها، خود ارزشي عقلاني بلكه والاتر هم تصور ميشود. فرونشستن احساس در برابر عقل و نشاندن عقل روبهروي جنگ اگرچه محاسبات رزمي را پيچيدهتر ساخته اما از امكان جنگ نكاسته است. پس از خاتمه جنگ دوم جهاني عرشه يك كشتي نظامي پذيراي نظرات آرمانگرايانه دو سياستمرد كهنهكار بود. آيزنهاور و چرچيل گمان ميكردند، اينبار خلاف جنگ نخست جهاني ميتوانند عليه جنگ فرمان جنگ صادر كنند. علت شكست جامعه ملل اگرچه متنوع بود اما اصليترين دليل آن را بايد در توقع آرماني از نهادهاي بينالمللي در شرايطي دانست كه توزيع قدرت در نظام آنارشيك به عنوان مهمترين اصل دوام سيستم وستفاليايي چهرهگشايي ميكند. وينستون چرچيل كه كشورش باني سازمان ملل متحد بود، ابتدا كوشيد تا با استقرار نهادي بينالمللي به نبرد با جنگ برود و اين زائده را از تن تمدنبردارد سپس دريافت كه وجود اتحاد شوروي چنانكه خود معتقد بود مانع از تحقق آن است. چرچيل از ياد برده بود كه به حكم تاريخ اگر قدرت مسلط از جنگ بيزار باشند، قدرتهاي نوآمده اما به آزمودن جنگ بياشتياق نيستند و شايد مايل نبود كه به يادآورد جنگ ابزار دست ناراضيان از وضع موجود است و شوروي بيشك در مقام رضايت نبود چنانكه آلمان نازي و ايتالياي فاشيست نبودند و جهان مدرن با همه مناقباش سازوكاري نياورده كه جنگ را از جرگه گزينههاي قدرت معترض حذف كند. نظر به اينكه توزيع قدرت در ساختار جهاني ارضاگر طبع سلطهجويانه همه ابناي بشر نيست، لاجرم تقبيح ارزش جنگ به همان اندازه غيرواقعبينانه است كه تقديس جنگ. پل كندي، مورخ انگليسي در «ظهور و سقوط قدرتهاي بزرگ» به خوبي نشان داده كه همه جابهجايي قدرتهاي جهاني منهاي جايگزيني آمريكا و بريتانيا در نيمه سده گذشته پس از وقوع جنگي بزرگ رخ داده است. حال اين پرسش مطرح است كه تمايز دوره اخير كه مملو از مولفههاي بديع در زندگي انساني است با دورههاي سابق كه اطلاعات و دانش هنوز به انفجار نرسيده بود، ملتها به هم نچسبيده بودند و دولتها آزرم جنگ بيجواز نداشتند، در چيست؟ جنگها البته در دوران ما دموكراتيزه شدهاند و اين مرز فصل جنگهاي قديم و جنگهاي جديد است؛ بدين معنا كه ايده جنگ اگر از اتاقهاي فكر تراوش ميكند و مشروعيت آن از ميان مردمان برميخيزد، خاصه در جوامع دموكراتيك كه اضافه بر عنصر پاسخگويي رهبران در ازاي مصادره مالياتها و روانه ساختن آن به جبهههاي نبرد، تصوير جنگ در اذهان عموم خصلتي دفاعي به خود گرفته است. قدرتهايي كه قصد تهاجم و گسترشطلبي دارند در جامعه پرسشگر چنين القا ميكنند كه در حال دفاع از كيان و تماميت خويش هستند؛ نه مانند پتر كبير و لويي هجدهم كه آشكارا به همسايگي خويش به بهانه گسترش، قشون ميكشيدند. در چنين شرايطي است كه ادبيات جنگ به ويژه هنگامي كه تعريف از جنگ به مفهوم «كاربردن خشونت به اعلاي درجه به هدف نابودي دشمن» در عمل با مختصات حاكميت نيم بند دولتها نميخواند، مهم مينمايد. هدف از جنگ امروزه نه لزوما نابودي بلكه متقاعدسازي هم هست. به اين ترتيب جنگ بيش از آنكه پديده نظامي باشد روند سياسي است. چنانكه ديديم يورش عراق به ايران و كويت كه جنبه تهاجمي داشت يا حمله آمريكا به پاناما و بعدها عراق كه جنبه دفاعي داشت، هيچ يك نتوانست بر قدرت عراق و آمريكا بيفزايد و در عوض اين دو را در معرض ناملايمات بينالمللي قرار داد. سبب شكست قطعي عراق و نسبي آمريكا ريشه در يك ساخت مشترك دارد؛ كثرتگرايي و دموكراسي در دو ساحت بينالمللي و داخلي كه اولي به اجماع جهاني عليه صدام منتهي شد و دومي ماشين نظامي آمريكا را ناكار كرد. مضافا عراق در ارائه تصويري مشروع از اقدام نظامي بر ايران و كويت ناكام ماند و آمريكا نتوانست مشروعيت راهبردي خويش را در بلند مدت حفظ كند. از اين روست كه جنگهاي عصر حاضر بايد به حيث زماني سريع، به لحاظ مكاني محدود و از نقطه نظر تحريك افكارعمومي مهيج باشند. تهي شدن جنگ افغانستان از هيجان براي كشورهاي اروپايي ناتو از دلايل عيان بحران حمايت آلمانيها و فرانسويها به گسيل سربازان بيشتر به افغانستان است؛ حالتي كه با عدمترسيم جدول زماني خروج نظاميان براي آمريكا نيز ميتواند تكرار شود. آمريكا به مانند هر كشور جنگزده ديگري به عامل هيجان و مشروعيت برآمده از آن نياز دارد. هيجاني كه برخلاف انتظار در جنگ ويتنام از ناحيه آمريكاييها دوام نيافت و همزمان نبرد 1967 اعراب و اسرائيل كه قويا كوتاه و قاطعانه بود و هيجاني وصفناپذير نهتنها در سراسر اسرائيل بلكه در كل غرب به پا كرد. از اين رو اولي به فاجعه تبديل شد و از ديگري به نقطه عطف تعبير شد. با نظر به حساسيت فزاينده افكارعموم و ملازم شدن رضايت و اقناع مردمان با آغاز و ادامه جنگ، اكنون وعده تلفات گسترده و جنگ فرسايشي و همهگير اقبالي ندارد؛ چه بسا كه بازيگران خاطي اين قاعده، حداقل يك روي سكه يعني حمايت تودههاي مردم و اجماع جهاني را از كف خواهند داد.
پنجشنبه 13 تير 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: واحد مرکزي خبر]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 223]