واضح آرشیو وب فارسی:ايرنا: درباره «حس گناه» در رمان ابله اثر داستايوفسكي گناه و رستگاري
نادر شهريوري (صدقي)متبارك باشيد، خداوندا، كه رنج را داده ايد/همچون دارويي الهي بر ناخالصي هاي ماشارل بودلرمهم در انديشه داستايوفسكي درك اين موضوع است كه «چرا گناهكاران، اهميت بيشتري از گناه ناكرده ها دارند؟ يا چرا يك نفر گناهكار توبه كار فراتر از نود و نه آدم محترمي قرار مي گيرد كه مرتكب گناهي نشده اند؟ و چرا عياشي فرزند مسرف كه بر اثر گرسنگي با تاخير بسيار رو به توبه مي آورد قابل اغماض تر از حسد برادر بزرگ تر است؟»1ادوارد هلت كار در كتاب «داستايوفسكي جدال شك و ايمان» مساله جالبي را مطرح مي كند. از نظر او در تعارض بيان احساس و عمل، غرب همواره اهميت را به «عمل» داده است. به عبارت ديگر مكاتب غربي روز به روز مصرتر شده اند كه مذهب را به صورت يك سلسله قوانين معيني در آورند كه اهميت آن در عمل كردن و به اصطلاح انجام صوري يا مناسك گونه آن است. به عبارت ديگر فرم عمل حتي صوري آن اهميتي اساسي پيدا مي كند. اينكه غرب براي «عمل» انجام گرفته حساسيت ويژه يي قائل مي شود، ممكن است متاثر از تاسيس يا شكل گرفتن حقوق و دستگاه هاي وابسته به آن مانند دادگاه و قانون به مثابه مفاهيم مدرن بوده باشد چون به طور كلي فلسفه وجودي دستگاه عظيم حقوق و تابعات آن مبتني بر داوري بر «عمل» افراد و نه احساسات يا نيت دروني آدم هاست. بنابراين مطابق اين سنت مدرن غرب آنچه ملاك توبيخ در اين دنيا و ملاك پاداش و جزا در آن دنيا است «عمل» انسان است.داستايوفسكي اما برخلاف سنت مدرن غربي بر احساسات به جاي عمل تكيه مي كند. تامل بر اين مساله و سپس استنتاجات ناشي از آن مي تواند به درك شخصيت ها و كاراكترهاي داستايوفسكي كمك بيشتري كند، در واقع داستايوفسكي بر سنت (قبل از پيدايش مفاهيم مدرن) تكيه بيشتري مي كند. به عبارت ديگر «... داستايوفسكي به نحوي درست تر و دقيق تر بر سنت اوليه (قبل از شكل گيري مفاهيم مدرن) تكيه بيشتري مي كند.» به عبارت ديگر «... داستايوفسكي به نحوي درست تر و دقيق تر سنت اوليه را عرضه مي كند ... مهم ترين صفت براي داستايوفسكي«مصيبت زدگي» و «رنج» است البته كه اين صفت ربطي به عمل و مناسكي كه گفته شد، ندارد و بيشتر يك حس است، حسي كه حتي كاملاً فردي نيز مي تواند باشد.اكنون كه از نظر داستايوفسكي حس در تقابل با عمل قرار مي گيرد و اهميت بيشتري نيز پيدا مي كند و علاوه بر آن فردي نيز مي شود، اين مساله تاثير شگرف و اساسي نه تنها بر مفهوم گناه بلكه بر ساير مفاهيم ديگر مانند «رنج»، «تنهايي»، «فرد بودن»، «مصيبت زده بودن» و... مي گذارد. در اين شرايط كه انديشه غرب عمل آدمي را ملاك مجازات در نظر مي گيرد و همانا فقط به نفس عمل ولو صوري بودن آن توجه مي كند، داستايوفسكي «حس» را ملاك تقبيح يا تاييد هر فرد قلمداد مي كند. بدين سان است كه اعمال گنهكارانه قابل اغماض تر از افكار گنهكارانه مي شود. و اين ديدگاه تاثيري عميق بر مفهوم گناه مي گذارد. «عمل را تحت الشعاع احساس قرار دادن آشكارا تاثيري عميق بر مفهوم گناه مي گذارد. يعني بدين ترتيب مفاهيم صوري گناه كه در اديان عبري و يوناني يافت مي شود به پس زمينه رانده مي شود و گناه چيزي ذاتي حس و حالت، و نه عمل، قلمداد مي شود كه اعمال گنهكارانه قابل اغماض تر از افكار و حالات گنهكارانه اند.»3اكنون دوباره به همان سوال اوليه بازگرديم و آن اينكه چگونه مي شود در انديشه داستايوفسكي گناهكاران اهميت بيشتري از گناه ناكرده ها پيدا مي كنند؟ ممكن است اين مساله ما را با بخشي از جنبه هاي ديني داستايوفسكي آشنا كند.مفهوم گناه مفهوم متناقضي است، يعني در همان حالي كه مذموم است و در انديشه ديني يك ضد ارزش است در همان حال نيز ممكن است منجي ما بشود و ما را به رستگاري ببرد زيرا از راه گناه كردن و آگاهي به آن است كه ما خود را در برابر خداوند حس مي كنيم، زيرا گناه جدايي مي آورد و اين جدايي ميان فرد و خداوند است، يعني وقتي كه متوجه تمايز اساسي ميان خود و خداوند مي شويم گناه مي كنيم يا درست تر آنكه هنگامي كه گناه مي كنيم، آنگاه است كه متوجه تمايز اساسي ميان خود و خداوند مي شويم، يعني در واقع در گناه است كه مشخص مي شود فرد، فرد است و خدا نيز خداست. (در غير اين صورت از نظر داستايوفسكي انسان مي توانست و مي تواند كه ادعاي خدايي كند.) بنابراين گناه تمايز ميان آدمي و خداست. شگفتي مفهوم گناه در عين حال در آن است كه فرد از راه آگاهي به گناه، خويشتن را بي نهايت از خداوند دور مي بيند و جالب آنكه همين دوري از خداوند حتي باعث مي شود خود را در برابر او حاضر و به او نزديك تر ببيند زيرا فرد هنگام گناه است كه خود را به خداوند نزديك يا به عبارت درست تر ضمن آگاهي به گناه است كه خود را در مقابل خدا مي بيند.بدين سان است كه گناه باعث مي شود برترين درجه حقارت فرد در همان حال بالاترين درجه عظمتش نيز بشود. اما خود جدايي كه البته ريشه ديني دارد، كه همانا دورافتادگي از بهشت اوليه است، بر اثر گناه هبوط شكل گرفت اما از آن به بعد گناه همزاد آدمي شد، به عبارت ديگر «حس گناه» را در آدمي به وجود آورد و آن را تثبيت كرد. از آن به بعد تمامي شكوه و افتخار آدمي در دوردست ها و در پشت سر او قرار گرفت، يعني همان سعادت اوليه، متعالي، هماهنگ (بدون تنش) و البته غيرخاكي كه از آن نيز تنها خاطره بي شكل و مبهمش در درون جان آدمي حضور پيدا كرد؛ خاطره يي كه حتي آدمي را آزار مي دهد و تنش و چندپارگي را به وجود مي آورد. اما از آن بهشت گمشده اعصار دوردست با همه افتخارات و شكوه آن، تنها يك چيز و يك حس براي آدمي باقي ماند و آن حس گناه بود، حس تثبيت شده گناه كه اين «حس» هرگز آدمي را رها نكرد و طبيعت آدمي شد. نمونه آن روح متعالي و بهشتي متجسد را به وضوح در سيماي پرنس ميشكين (شخصيت اصلي رمان ابله) مي بينيم. «پرنس ميشكين در درجه اول، تيپ روحانيتي است كه فرود مي آيد و زمين را مي جويد؛ او بيشتر به روحي مي ماند كه كالبد گرفته است نه انساني كه به ساحت روح صعود كرده است.»4اين پديده غريب به كلي متفاوت از ديگران بود و مملو از روح و «حس» بود؛ «اين موجود نامتعارف كه شبيه انسان هاي ديگر نيست، او كه مي شود گفت از بلندي هاي ناشناخته- بلندي هايي كه خودش هم درست به ياد نمي آورد- نزد انسان هاي ديگر مي آيد، او كه ساده و كودكانه قانون دروني خودش را كه با هيچ گونه معيار انساني قابل سنجش نيست، اعلام مي كند و معصوم و شاد علامت تدهين شاهانه اش را به همراه دارد، او كه انسان ها به جايش نمي آورند اما ساده دلانه و خوش باورانه با آنها حرف مي زند، او كه به خواهش و نياز تب آلود اما فراموش شده جان انسان ها بي نهايت نزديك است اما به رغم قدرت مهر آميز و معجزه آسايي كه از او ساطع مي شود براي انسان ها بيگانه باقي مي ماند. اين موجود نامتعارف، اين بيگانه، ديگر در فرهنگ مردم، آن خداي تاباني نيست كه به زمين فرود آمده است. بلكه برعكس، قهرماني است. يعني انسان خداگونه يي است كه بايد رنج بكشد و بميرد.»5اما در او آنچه كه وجود دارد «حس» است. در واقع او نمونه انساني است كه سرا پا «حس» است و آنچه كه همواره توجه او را جلب كرده، همانا نيازي بوده است كه طرف مقابل به او داشته. اين نياز را مي توان «حس همدردي» نام نهاد اما به هر حال همدردي نيز قبل از هر چيزي يك «حس» است مانند «دوست داشتن همسايه» . اما در پرنس ميشكين «حس همدري» غلبه داشت؛ حس همدردي با گناهكاران و رانده شدگان، او دوست مي داشت كه همنشين گناهكاران و رانده شدگان شود، در واقع ميشكين با گدايان، تحقيرشدگان و متقلبان حس نزديكي بيشتري داشت؛ «او با لبديف بدنام و ايووگلين دائم الخمر و متقلب احساس راحتي بيشتري مي كرد تا با ژنرال اپانچين. هيچ قيد و بند اخلاقي يا اجتماعي او را به اين راه سوق نمي دهد كه شوق و ميل غريزي بيشتري براي رسيدن به آككاياي پاكدامن در برابر ناستاسيا فيليپدوناي تردامن داشته باشد، آنچه همواره سمت و سوي توجه او را معين مي كرد، نيازي است كه طرف مقابل به او داشت.»6 حسي كه پرنس ميشكين از آن بهره يي وافر برده بود، اما به مرور و در اثر تمدن جديد اهميت خود را از دست داد، زيرا اكنون ديگر ملاك مهم براي قضاوت كردن و ارزشگذاري مدني همانا «عمل» آدمي است. عملي كه مسبوق به هيچ سابقه يي نيست. يعني به گذشته يي (بهشت دوردست) تعلق ندارد، روحي ندارد، عيني و پوزيتيو است.از طرف ديگر، اين روح گناهكار از بهشت رانده شده روحي است كنش پذير. كنش پذير بودن اين روح بدان معناست كه درصدد نيست اوضاع را تغيير دهد و «هيچ بودگان» «همه چيز» شوند بلكه كنش خود را در همدردي با شكست خورده ها، گناهكاران و گدايان جست وجو مي كند مثلاً مي توان پرنس ميشكين را در حالي در نظر گرفت كه لقمه نانش را با گدايي تقسيم مي كند يا حتي زندگي اش را به خاطر همدردي با ديگري هدر مي دهد اما نمي توان پرنس را در حالي در نظر گرفت كه به خاطر دنياي بهتر براي همان گناهكاران مبادرت به انقلاب و جنگ در سنگرها كند. حداكثر «شفقت» است كه شكل مي گيرد. داستايوفسكي نيز بر شفقت تاكيد مي كند. ببينيد كه ايپوليت كه او نيز يكي از شخصيت هاي رمان ابله است و به خاطر بيماري سل در آستانه مرگ نيز است (مرگ مانند صرع از نظر داستايوفسكي واجد نوعي ارزش است زيرا حامل آگاهي و بصيرت است) چگونه آن را توضيح مي دهد؛ «... وقتي كه با كارهاي خوبت، هر شكلي كه داشته باشد، بذري مي افشاني و «خيراتت» را مي دهي، بخشي از شخصيت را مي دهي و بخشي از شخصيت كس ديگري را مي گيري، بدين ترتيب متقابلاً يكي مي شويد ... همه بذرهايي كه افشانده يي و شايد اكنون فراموش شان كرده يي، ريشه خواهند دواند و رشد خواهند كرد. كسي كه اين بذر را از تو گرفته است، خود بذري در دل ديگري خواهد افشاند.»7اما اين راه اخلاقي كه حداكثر و در نهايت «شفقت» مي ورزد، در برابر قدرتي كه به «عمل» آدميان بيشتر از «احساسات» آنها اهميت مي دهد، شكست مي خورد، همچنان كه پرنس ميشكين در ماموريتش براي كمك به ديگران و در واقع به خاطر حس شفقتش شكست مي خورد. «پرنس شكست مي خورد، همانگونه كه مسيح شكست خورد و نمي تواند مانع آزاري شود كه به همديگر مي رسانيم، اما آماده است اين شكست را به گردن بگيرد و با ايمانش به همگان تصويري از خودش به دست دهد كه بهترين تصوير ممكن است... پرنس نمي تواند جهان را تغيير دهد، اما جهاني پر از ميشكين ها مي تواند.»8بنابراين پرنس به جاي دنيايي كه نمي تواند آن را تغيير دهد سعي مي كند با ايمانش به همگان تصويري يا به عبارت دقيق تر الگويي و نمونه يي از خود به دست بدهد كه بهترين تصوير ممكن باشد كه اين البته هزينه و ايثار بالايي است كه پرداخت مي شود كه در واقع فردي قرباني مي شود تا ديگران الگويي براي زيستن داشته باشند.اما با اين همه در دنيايي كه شفقت كننده قرباني مي شود و پيروزي از آن نيروهاي شقي است و مهم تر از آن اينكه امكان تغيير دنيا نيز منتفي است چه چاره يي داريم و به طور كلي چاره آدمي چه مي تواند باشد؟ «به همين دليل ما در رمان ابله با پيروزي «شفقت» و «ترحم» روبه رو نيستيم، بلكه آن چيزي كه قوي تر و حتي واقعي تر و ملموس تر از آن است تقابل عميق ميان خير و شر و عشق و نفرت است ... و به همين دليل در جهاني كه امكان هر نوع شفقت نفي مي شود و عملاً ظلم حاكم مي شود، چاره يي نيست جز اينكه در انتظار تحقق شفقت باشيم و حداقل اميد را در اين مورد از دست ندهيم.»9 بدين سان مقوله اميد جايگاه اساسي خود را در انديشه داستايوفسكي پيدا مي كند. به عبارت ديگر «اميد» همچنين مساله متافيزيكي و محوري داستايوفسكي مي شود. اما «اميد» نيز يك «حس» است. «حسي» كه فرد گناهكار دارد تا گناهانش بخشيده شود. بنابراين گويي حس «اميد» بعد از حس «گناه» است كه خود به خود حاصل مي آيد[email protected]پي نوشت ها؛----------------1- داستايوفسكي، جدال شك و ايمان، ادوارد هلت كار، ترجمه خشايار ديهيمي ص 205 2- داستايوفسكي، جدال شك و ايمان، ادوارد هلت كار، ترجمه خشايار ديهيمي ص 204 3- داستايوفسكي، جدال شك و ايمان، ادوارد هلت كار، ترجمه خشايار ديهيمي ص 2044- آزادي و زندگي تراژيك، اثر ويچسلاف ايوانوف، ترجمه رضا رضايي ص 955- آزادي و زندگي تراژيك، اثر ويچسلاف ايوانوف، ترجمه رضا رضايي ص 94 6- داستايوفسكي، جدال شك و ايمان، ادوارد هلت كار، ترجمه خشايار ديهيمي ص 2057- فلسفه داستايوفسكي، سوزان لي آندرسن، ترجمه خشايار ديهيمي ص 1408- فلسفه داستايوفسكي، سوزان لي آندرسن، ترجمه خشايار ديهيمي ص 1429- داستايوفسكي، آثار و افكار نويسنده، كريم مجتهدي ص 76
چهارشنبه 12 تير 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ايرنا]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 309]