تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 29 آبان 1403    احادیث و روایات:  حضرت زهرا (س):از دنیای شما سه چیز محبوب من است: 1- تلاوت قرآن 2- نگاه به چهره ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1831115401




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

رمان حریم عشق


واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: گل مریم28-03-2009, 02:03 AMhttp://iran-eng.com/images/smilies/icon_gol.gifرمان حریم عشقhttp://iran-eng.com/images/smilies/icon_gol.gif نویسنده: رویا خسرونجدی http://www.adinebook.com/images-1/images/products/9649024603.240.jpg?1176365854 قسمت اول : http://iran-eng.com/images/smilies/icon_gol.gif او آمد ، امابا لباسي ديگر چهره اش در اولين لحظات نا آشنا مي نمود ، ولي لبخند زيبايش او را همان آشناي قبلي معرفي ميكرد . به محض ديدنش جلو رفتم بارها نزد خود اين صحنه را تجسم نموده و برخوردم را تمرين كرده بودم . با اينحال مطمئن هستم كه باز چهره ام مرا بي نهايت دستپاچه نشان مي داد و صدايم از شدت هيجان مي لرزيد . سلام كردم . نگاهش طور خاصي بود ، گويا برايش آشنا بودم ولي صدايش پر از ترديد بود . - 000 سلام - اميدوارم حالتون خوب باشه و مصدوميتتون بهبود پيدا كرده باشه . - آه ... شناختمتون - بله من هفته قبل ... خاطرتون كه هست ، موقع باز كردن در ماشين بعلت عجله زياد متوجه شما نشدم و اين بي دقتي باعث شد در به پاي شما بخوره و صدمه ببينيد . - صدمه ؟ شوخي مي كنيد ؟ ... من كه همون موقع هم عرض كردم چيز مهمي نيست . - بله فرموديد، ولي من بازم نگران بودم خنديد و گفت " نگراني شما بيهوده بوده ، همان طور كه مي بينيد من در سلامت كامل بسر مي برم " برخورد با رهگذاران باعث شد بخاطر بياورم درست در وسط پياده رو ايستاده ايم . با چهره اي خجالت زده گفتم :"اگه اشكالي نداره بقيه صحبت رو توي ماشين ادامه بديم ، اينجا نمي شه صحبت كرد ، چون ظاهرا سد معبر كرديم . - ولي من فكر نمي كنم مسير هامون يكي باشه - خوب اشكالي نداره . - ولي 000 - تمنا مي كنم تعارف نفرماييد چند لحظه بعد او در اتومبيل من بود . حتي خودم هم نفهميدم چگونه اتفاق افتاد . از خوشحالي سر از پا نمي شناختم . بلافاصله حركت كردم . براي آن كه سر صحبت را باز كرده باشم و سكوت را بشكنم ، پخش ماشين را روشن كردم و گفتم : " صداي موسيقي كه شما رو اذيت نمي كنه " - نه بر عكس من به موسيقي علاقه دارم . - چه جالب ! درست مثل من . او بار ديگر سكوت كرد و من نميدانستم اين بار چطور شروع كنم . به ناچار پرسيدم :" نفرموديد از كدوم طرف بايد برم ." - از هر مسيري كه به مقصد خودتون ميرسه . منم سر همين خيابون زحمت رو كم مي كنم - زحمت كدومه خانم ؟ اگر افتخار بديد ، مي خواستم شما رو به مقصد برسونم . - آخه مسير من خيلي طولانيه . مي ترسم بنزين شما ته بكشه . - در حال حاضر باك ماشين پره ، 40 ليتر بنزين دارم ، اگر هم كم اومد از پمپ بنزين هاي سر راه استفاده مي كنيم ، مگه گير نمي ياد ؟ در آينه نگاهش كردم ، خنديد و گفت :" نه ، در محله ما همه درشكه سواري مي كنن ، اون كه نيازي به بنزين نداره ، با كاه و يونجه راه مي ره . - مسئله اي نيست تجربه سوخت جديد به گمونم براي ماشين ما هم شيرين باشه ، حالا مي تونم خواهش كنم مسير تون رو بفرماييد . - خودتون خواستيدها ... پس فعلا تا ميدان گلها تشريف ببريد . - فعلا ، يعني بعد از اون هم اميدوار باشم كه در خدمتتون هستم ؟ - گفتم كه مسيرم طولانيه . گل مریم28-03-2009, 02:05 AM- هر چي طولاني تر بهتر . - چرا؟ مي خواستم بگويم براي آنكه بيشتر از مصاحبت شما فيض ببرم ، ولي نتوانستم و تنها به لبخندي بسنده كردم . در همان حال پرسيد : " شما چه كاره هستيد ؟" با وجودي كه از سوالش جا خورده بودم ، ولي خيلي خوشحال شدم ، چون به هر حال زحمت آغاز بحث را برايم كم كرده بوده . پاسخ دادم :" شما چي فكر مي كنيد ؟" - پزشك هستيد؟ - پزشك ؟ نه ، چطور چنين فكر كرديد ؟ اشاره اي به بدنه ماشين كرد و گفت :" بخاطر اين ... خيلي گرون قيمته ، نه ؟ " - شايد ... شما دوست داشتيد مصاحبتون يه پزشك باشه ؟ - خنديد ، از همان خنده هاي خاص كه در اولين نظر توجه ام را جلب نموده بود ، در حين خنده گفت :" نه ، براي من چه فرقي مي كنه ؟" - پس اجازه بديد خودم بگم ... من كارمند هستم . - كه اين طور !پس اين ماشين بايد متعلق به رئيس شما باشه ، تصورش رو بكنيد اگه الان آقاي رئيستون شما رو با اين ماشين ببينه ، فردا صبح تو شركت چه بلوايي بر پا مي شه ! اين مرتبه من از حرفش به خنده افتادم ، و با صداي بلند خنديدم . ابروانش را درهم كشيد ، اخم هم به اندازه خنده در صورتش برازنده بود . با لحني پشيمان سوال كردم :" ناراحت شديد ؟" با وجودي كه پاسخش منفي بود ، اما لحنش چيز ديگري مي گفت ، لذا بار ديگر گفتم منو ببخشيد ، مي دونيد شما خيلي جالب حرف مي زنيد ." - جالب يا مسخره از تحكم كلامش دانستم كه حدسم درست بوده و او عصباني است ، عصباني تر از آنچه تصورش را كرده بودم ، براي همين هم دلجويانه ادامه دادم : " من ... من اصلا منظوري نداشتم . " سكوت كرد و از پنجره به بيرون خيره شد . نمي خواستم چيزي بگويم . مي ترسيدم ناراحتي او را تجديد نمايم . در آن لحظه خود را بخاطر برخورد نامناسبم سرزنش مي كردم ، حتي هنوز هم از حرفهاي بي ملاحظه اي كه زدم عصباني هستم ، چون با اعمال و گفتار مسخره چندين مرتبه موجود زود رنجي چون او را از خود رنجاندم . در آن لحظه فكرم كار نمي كرد . نمي دانستم واقعا رفتارم تا اين حد ناشايست بود؟ با اين حال باز هم نتوانستم سكوت كنم و گفتم :" مايليد راجع به شغلم بيشتر توضيح بدم ؟" بي علاقه سر تكان داد و اعلام بي تفاوتي كرد ولي من به روي خود نياوردم و ادامه دادم : مي دونيد خانم ... اسمتون رو هم نمي دونم . لحظه اي مكث كردم ، شايد نامش را بگويد ، ولي او همچنان سكوت كرد ، و من كه چنين ديدم به ناچار ادامه دادم :" همون طور كه عرض كردم من در يك شركت بازرگاني فعاليت مي كنم . اونروز كه براي بار اول شما رو زيارت كردم ، بخاطر داريد ؟ من به يه جلسه مي رفتم ، بين راه ماشين خراب شد و راننده مجبور شد ماشين رو به تعميرگاه ببره ، منم ناچار با ماشين خودم راه افتادم . انقدر عجله داشتم كه حتي موقع پياده شدن متوجه شما نشدم ... باز هم در آينه نگاهش كردم ، تا از چهره اش بخوانم ، كه هنوز هم از من عصباني است يا نه ؟ ناگهان سرش را بالا آورد ، در يك لحظه نگاه هايمان با هم تلاقي كرد و من شرمنده و خجل و از همه بدتر بشدت دستپاچه سرم را پائين انداختم و ادامه دادم : " باور مي كنيد من تمام اين هفته رو راس همون ساعت اونجا بودم ؟" چشمانش از تعجب گرد شد و پرسيد :" براي چي ؟" - براتون نگران بودم . با شيطنت پرسيد :" پس چرا همون روز پيگير قضيه نشديد ؟" نمي دانستم چه بگويم . اجازه نداد سكوتم طولاني شود و گفت :" خوب مسلما كارتون از يه غريبه مهمتر بوده ؟" نمي دانم چرا از كلمه (غريبه ) خوشم نيامد و معترضانه تكرار كردم :" غريبه ؟" - بله غير از اينه ؟ - ولي من در مقابل شما احساس ديگه اي داشتم . - چه احساسي ؟ - نمي دونم ، هر چي بود احساس غريبه گي نبود . - شما پسرها نمي تونيد قصه تازه تري براي ما بسازيد . از حرفش ناراحت شدم ، ولي شايد حق با او بود ، شايد بارها اين سخنان را از ديگران شنيده بود و برايش تكراري بود . به چهارراه نزديك شديم بي آنكه بخواهم پايم را از روي پدال گاز برداشتم ، چراغ زرد با سستي من به قرمز تبديل شد . او كه متوجه گرديده بود گفت :" شما به رنگ قرمز علاقه داريد ؟" - خير چطور؟ - پس چرا آروم رفتيد تا رنگ قرمز چراغ رو زيارت كنيد؟ سرم را به طرفين تكان دادم و چيزي نگفتم . او با لبخند شيريني گفت : " اين بار من بايد از شما سوال كنم كه ناراحت شديد؟" - نه ناراحت نشدم . - ولي اين طور بنظر مي رسه . - من هيچ وقت از دست شما ناراحت نمي شم . - طوري حرف مي زنيد كه انگار قراره ما سالها با هم در ارتباط باشيم . مي خواستم بگويم چرا كه نه؟ اما چيزي نگفتم ، نگاهي به جلو انداختم ، تا انتهاي خيابان ترافيك سنگين ، اما روان بود . در دل آرزو كردم به يكي از آن گره هاي كور ترافيك برخورد كنيم و تا ساعتها در راه بمانيم ، اما اين طور نشد از طرف ديگر راه زيادي هم تا مقصد باقي نمانده بود . مي خواستم بجاي حاشيه روي، اصل مطلب را بگويم ، ولي اين كار هم ساده نبود . بالاخره گفتم : - اسمتون رو نگفتيد . - منم اسمي از شما نشنيدم . -شايد علت اين باشه كه سوال نفرموديد . - بايد مي پرسيدم . - اگر تمايلي به شنيدن داشته باشيد . - تمايل؟ برام فرقي نمي كنه . - ولي من خيلي دوست دارم اسم شما رو بدونم . - بهتون اجازه مي دم هرچي كه دوست داريد صدام كنيد . - از لطفتون ممنون ، ولي اگه اجازه بديد ، ترجيح مي دم شما رو با نام اصليتون صدا كنم - از نظر من مانعي نداره ، من نيلوفر هستم . چقدر اسمش بنظرم زيبا و برازنده آمد . اسم يك گل زيبا براي موجودي يه زيبايي و ملاحت او واقعا شايسته بود گفتم :" اسم بسيار زيبايي داريد . منم كيانوش مهرنژاد هستم . از آشنايي با شما هم واقعا خرسندم . " - متشكرم گل مریم28-03-2009, 02:06 AMبعد دل را به دريا زدم و بعد از سكوت چند دقيقه اي گفتم :" مي دونيد ، من حرفاي زيادي براي گفتن دارم ." - براي من ؟ - بله . - خوب پس چرا ساكتيد؟ - شايد براي گفتن اين حرفا خيلي زود باشه و شما هرگز اونا رو باور نكنيد . - از حرفاي شما تعجب مي كنم ، هنوز نيم ساعت بيشتر از آشنايي ما نگذشته ، ولي شما ادعا مي كنيد ، حرفاي زيادي براي گفتن داريد و تازه انتظار داريد من حرفاي شما رو باور كنم . - قبول دارم كه كمي احمقانه است ، ولي خواهش مي كنم اين طور قضاوت نفرماييد من شما رو هشت روز پيش زيارت كردم و اين فرصت كافيه تا آدم يه دنيا حرف در دلش ذخيره كنه ، در اين چند روز من دائما بشما فكر مي كردم، در حاليكه مطمئن هستم شما هرگز بعد از اون اتفاق حتي يكبارم منو بخاطر نياورديد ، براي شما اون تصادف يك اتفاق ساده بود ، ولي براي من يك حادثه زندگي ساز - خداي من باور كنيد من متوجه حرفاي شما نمي شم . - كاش ميتونستم براتون توضيح بدم ، ولي متاسفانه قادر نيستم ، چون شما براي من انقدر تازه و پر اهميت هستيد كه حتي نمي دونم بايد اسمتون رو چي بذارم؟ سكوتش برايم شجاعتي به ارمغان آورد كه بتوانم ادامه دهم :" شايد حرفام با بيان مناسبي ادا نمي شن ، مي دونيد قبل از اينكه شما رو ببينم سعي كرده بودم تمام حرفاي امروزم رو ديكته كنم تا راحت تر براتون شرح بدم ، ولي ظاهرا بيهوده بوده ، چون همه رو فراموش كردم ... نمي دونم چطور بگم شما باعث شديد من زندگي رو بخاطر بيارم .... من قبل از ديدار شما ... يكباره وسط حرفم پريد ، از اين عمل او جا خوردم ، ولي او بي اعتنا و با سرعت گفت:" اجازه بديد من ادامه بدم ، من قبل از ديدار شما هرگز به هيچ دختر دل نبسته بودم ، اما شما اين دژ چندين ساله رو در هم شكستيد و من براي اولين بار دل سپردم كه مسلما آخرين بار هم هست ، حالا هم قصد بدي ندارم ، باور كنيد مي خواستم با هم آشنا بشيم و اگر ديديم تفاهم اخلاقي داريم يك زندگي مشترك رو پايه ريزي كنيم و...و...و....و مي بينيد دقيقا حرفهايي رو زدم كه شما قصد گفتن اونا رو داشتيد ، اگر دوست داشته باشيد باز هم مي تونم ادامه بدم .... گوش كنيد آقا ، اين حرفا براي من تازگي نداره ، از اينها زياد شنيدم . آنقدر گيج شده بودم كه نمي دانستم چه بگويم . كنار خيابان بحالت پارك ايستادم . نمي توانستم در چنين شرايطي ادامه دهم . فورا دستش را روي دستگيره در گذاشت گويي نگه داشته بودم تا او پياده شود با عصبانيت پرسيدم :" كجا؟" و او خونسرد پاسخ داد." فكر نمي كنم هنوز هم قصد داشته باشيد منو برسونيد." - خيالتون راحت باشه ، من هنوز سر حرفم هستم . شما رو مي رسونم حتي اگر با كلمات نيشدارتون تمام طول راه عذابم بديد . - به قول خودتون اين حرفا براي ديدار اول خيلي زوده . - من آدم صريحي هستم خانم ، حرفامو بي پرده مي زنم ، از حاشيه رفتن هم خوشم نمي آد . - از اين صفتتون خوشم اومد . - گوش كنيد نيلوفر خانم ، من براي خوشامد شما حرفي نزدم ، واقعيت رو گفتم . من آنقدر درد سر و مشغله فكري دارم كه فرصت خوندن رمانهاي عشقي رو ندارم . عاشقانه حرف زدن هم بلد نيستم ، چون نه از كسي شنيدم ، نه به كسي گفتم . - مگه من از شما حرفاي عاشقونه خواستم ؟ - نه مي دونم گوش شما از اين حرفا پره - شما خيلي عصبي هستيد . من ترجيح مي دم بقيه راه رو تنها برم براي آنكه به ماندن مجبورش كنم حركت كردم . فكر مي كنم در آن لحظه كمي زياده روي كردم ، شايد علت آن لحن آزار دهنده او بود ، ولي با اين حال نمي خواستم مصاحبتش را آسان از كف بدهم ، زيرا آسان به دست نياورده بودم پرسيدم :"بعد از ميدون به كدوم سمت برم؟" - من ميدون پياده مي شم . - آخه چرا؟ مگه به مقصد رسيديد؟ - بله - يعني شما تو ميدون منزل داريد - درست وسط ميدون ، من تو چادر زندگي مي كنم - بايد خيلي جالب باشه . - چي؟ - زندگي چادر نشيني ، جالب نيست؟ با سر تائيد كرد و دوباره پرسيدم :" نگفتيد از كدوم طرف؟" - خيابون سمت چپ گل مریم28-03-2009, 02:06 AMاز جلو خيابان رد شدم با تعجب پرسيد:" مگه نشنيديد اون خيابون رو گفتم " در آينه به او كه با انگشت به خيابان اشاره مي كرد نگاه كردم و گفتم " دير گفتيد خانم بايد يه دور ديگه بزنم الان بر ميگردم " در حاليكه دور ميدان گردش مي كردم به حرف خود خنديدم ، چون توجيه جالبي براي وقت كشي كرده بودم . داخل خيابان شديم . دو طرف خيابان را انبوه درختان سر به فلك كشيده احاطه كرده بود و سكوت دل انگيزي بر آن حكمفرما بود آهسته گفتم :" خيابون قشنگيه " ماشين را به كنار خيابان هدايت كردم و ايستادم پرسيد : بنزين تموم كرديد؟ با لبخند پاسخ دادم :" خير ، فقط فكر كردم شايد مايل باشيد اين مسير رو پياده طي كنيم " لحظه اي درنگ كرد گويا نمي دانست چه بگويد ، بعد گفت : "تنها؟" - مگه من مي ذارم - پس شما هم مي يايد؟ - البته با اجازه سركار. - در اين صورت ترجيح مي دم پياده روي رو به فرصت ديگه اي موكول كنم . -امر، امر شماست اين مرتبه با صداي بلند خنديد ، احساس كردم ديگر هيچ رنجشي از او ندارم در همان حال خنده گفت : "چه بامز!" پاسخي ندادم و آهسته به حركت در آمدم يك مرتبه گويا چيزي بخاطر آورده باشد ، پرسيد :" گفتيد شركت شما چه نوع شركتيه ؟" از اينكه در مورد كنجكاوي مي كرد ، بسيار خوشحال شدم و با عجله گفتم :"بازرگاني ." - خصوصي؟ - بله - و شما اونجا چه مي كنيد ؟ - من كارمند هستم - كارمند آبدار خونه؟ - نه ، تو يه قسمت ديگه - كدوم قسمت ؟ - بايد به سمتم اشاره كنم؟ - البته اگر دوست داشته باشيد؟ - من مدير شركت هستم - مدير عامل؟ - نه مدير كل - دروغ كه نمي گيد ؟ - فكر نمي كنم . - خوب جناب مدير شما به منشي احتياج نداريد؟ - من رئيس ميخوام ، البته اگر شما بپذيريد كودكانه خنديد پرسيدم : " شما شاغل هستيد؟ - نه خوشحال شدم . مي توانستم كاري در شركت به او پيشنهاد كنم ولي او گويا فكرم را خوانده بود چون گفت: دنبال كار هم نمي گردم من فقط شوخي كردم ... خوب كم كم بايد زحمت رو كم كنم . به اين زودي رسيديم؟ - بله تقريبا - يعني شما مي خوايد پياده بشيد؟ - خوب بله . - چرا؟ چشمانش را كه از فرط تعجب گرد شده بود ، به من دوخت و گفت: چرا؟ شما مي خواستيد منو به مقصد برسونيدكه رسونديد ، حالا هم ديگه وقت خداحافظيه ، من سر چهارراه دوم پياده مي شم . - منزلتون اونجاست؟ - بله گل مریم28-03-2009, 02:12 AM- اگه مسير ديگه اي هم هست بفرماييد . خواهش مي كنم تعارف نفرماييد - متشكرم ، ولي من به مقصد رسيدم . - از اين كه يكبار ديگه زيارتتون كردم و خوشبختانه سلامت بوديد ،خيلي خوشحالم . - متشكرم لحظه اي سكوت كردم ، نمي دانستم چگونه ادامه بدهم ، ولي به هر حال زمان در حال گذر بود ، تا چند لحظه ديگر او مي رفت و اگر آنچه را كه ميخواستم ، نمي گفتم شايد براي هميشه از دستش داده بودم ، به هر ترتيبي كه بود برخود مسلط شدم و سوال كردم :" امكان داره يكبار ديگه هم شما رو ببينم ؟" با صداي بلند خنديد ، حتي بلندتر از دفعه قبل حسابي جا خوردم و با خود فكر كردم : يعني حرف من تا اين حد مضحك است؟ وقتي آرام گرفت گويا حال مرا از چهره ام دانست ، مسلما در آن لحظه بشدت سرخ شده بودم . اما با اين حال با لحني ب تفاوت گفت :" اين سوال رو چند مرتبه در ذهنت حلاجي كردي؟ قبل از اينها منتظرش بودم." نمي دانستم چه بگويم ولي از حذفش هيچ خوشم نيامد ، بنابراين ترجيح دادم سكوت اختيار كنم ، ولي او سكوت را شكست و پرسيد :" همين مرتبه به اندازه كافي خسته نشدي؟" بي آنكه ناراحتي خود را ابراز كنم پاسخ دادم :" مصاحبت با شما نه تنها باعث خستگي نمي شه ، بلكه خستگي رو هم از تن به در مي كنه ." لبخند شيريني لبانش را زينت بخشيد و گفت:" رفيق زود آشنا در مقابل اين سوال انتظار چه جوابي از من داريد؟ مي خواهيد بگم فلان روز ، در فلان خيابون و يا اين شماره تلفن من هر وقت خواستيد تماس بگيريد؟ گوش كنيد آقا من يكشنبه هفته گذشته براي تحويل گرفتن لباسم از خياط به اون خيابون رفتم و براي اولين بار و خيلي تصادفي شما رو ملاقات كردم ، نمي دونم شايد بدشانسي شما بود كه لباس نقصي داشت ، يكي از دوستانم براي رفع عيب اون رو پس فرستاد . امروز هم بنا بود خودش براي پس گرفتن لباس به خياطي بره ، ولي كاري براش پيش اومد و من مجبور شدم خودم بيام ، مي بينيد همه چيز اتفاقي بوده ممكن بود امروز دوستم به خياطي بره و در اون صورت شايد هرگز من از اون خيابان گذر نمي كردم ، شما هم هرگز منو نمي ديديد . ولي حالا ، شما براي من قصه تعريف مي كنيد ... بقيه كلماتش را نمي شنيدم ، قبل از چهارراه توقف كردم ، او مرا مسخره مي كرد . لحنش پر كنايه و عذاب دهنده بود دستش را بر دستگيره در گذاشت . گويا قصد پياده شدن داشت . با اين كه از او رنجيده بودم ، اما باز هم نمي خواستم برود شايد برايم هيچ اهميتي نداشت كه او غرورم را شكسته بود . در را باز كرد ، حالا او مي رفت و من مي ماندم و اين دل ديوانه و اسير ، ولي نمي دانستم چاره چيست . نگاهش كردم ظاهرا قصد صحبت داشت وجودم را اشتياق پر كرد دهان باز و عطش شنيدن تمام وجودم را در بر گرفت . -000 كرايه ما چقدر ميشه ؟ اين كلمات چون پتكي بر سرم فرود آمد . از شدت عصبانيت چشمانم سياهي رفت . دلم ميخواست بر سرش فرياد بزنم ، اما نمي توانستم . نگاهش كردم و تنها به جمله " كم لطفي نفرماييد" كه ناخواسته با لحني آرام ادا شد اكتفا كردم . در حين پياده شدن بي تفاوت گفت :" به هر حال متشكرم شما خيلي زحمت كشيديد ، مخصوصا با اين مسير طولاني و راه پر ترافيك . به زحمت توانستم بگويم " خواهش مي كنم " به مجرد آنكه صداي بسته شدن در را شنيدم ، بي اختيار پايم را روي پدال گاز فشردم . ماشين از جا كنده شد ، زوزه كشان و با سرعت پيش رفت . اما هنوز به سر خيابان نرسيده پشيمان شدم ، بلافاصله دور زدم و بجاي اول خود بازگشتم اما او رفته بود . چند دقيقه اي همان جا ايستادم و بعد بناچار بازگشتم . با وجودي كه در شركت كارهاي بسياري انتظارم را مي كشيد ، بخانه آمدم قبل از هر كاري براي آنكه اعصابم كمي آرام گيرد ، دوش آب سردي گرفتم و قهوه اي گرم و غليظ نوشيدم . آنگاه روي تخت دراز كشيدم . چشمانم را روي هم گذاشتم ، فكر كردم ديگر همه چيز تمام شده است ، درست مثل يك خواب . ديگر هرگز او را نخواهم ديد ، تمام نقشه هايم نقش بر آب شد چرا او حرفهاي مرا باور نكرد؟ من فكر مي كردم او دختري است كه مي تواند زندگي ام را بسازد و تا عمر دارم همراهم باشد ، ولي او حتي لحظه اي هم اين فكر را نكرد... سعي كردم بخوابم اما تلاشم بي ثمر بود . بي اختيار برخاستم بطرف پاركينگ رفتم ، درست سر جاي او داخل ماشين نشستم و پخش را روشن كردم موزيك ملايمي همراه با صداي نرم خواننده كه غزلي از حافظ را مي خواند فضاي داخل ماشين را پر كرد . بار ديگر چشمهايم را روي هم فشردم و همه آنچه را كه اتفاق افتاده بود مجسم نمودم . احساس كردم صداي خواننده لحظه به لحظه دورتر ميشود و پلكهايم سنگين ميشود . گل مریم28-03-2009, 02:12 AMزمانيكه چشمهايم را گشودم ابتدا به ساعتم نگاه كردم . تقريبا دو ساعت خوابيده بودم . بلافاصله ياد او در خاطرم نقش بست . با خود انديشيدم آن بار احوالپرسي را بهانه كردم ، اين بار چه كنم ؟ حتي اگر بتوانم بار ديگر او را ببينم ، مسلما مرا نخواهد پذيرفت . كاش بهانه اي داشتم كه يكبار ديگر بر سر راهش قرار گيرم . ولي افسوس كه همه چيز تمام شد و چه ناگوار . در آن لحظه بشدت احساس دلتنگي و شكستگي مي كردم. هرچند او مرا تحقير كرده و از خود رنجانده بود ، اما برايم اهميتي نداشت ، با اولين نگاهش همه چيز را فراموش مي كردم ، ولي ديدار او محال بود با نااميدي از جاي برخاستم و بيرون آمدم . خواستم در را ببندم كه شيء براقي زير صندلي توجه ام را بخود جلب كرد در را تا آخر باز كردم و به داخل خم شدم از آنچه مي ديدم كم مانده بود از شادي فرياد بكشم . دستم را پيش بردم و آن را برداشتم ، يك گل سر كوچك بشكل پروانه كه بالهايش با نگينهاي رنگين تزئين شده بود . پروانه را در مشت فشردم و گفتم :" قاصدك عشق تو اينجا چه مي كني ؟" اكنون كه پاسي از شب گذشته و من مشغول نوشتن هستم ، پروانه در مقابلم روي ميز قرار دارد نور چراغها بر روي بالهاي رنگينش مي رقصد ، كاش مي توانستم آن را براي هميشه نزد خود نگه دارم ، اما نمي شود اين پروانه بهانه من براي ديدار بهار زندگي ام است . درست مانند پروانه هاي واقعي كه بهار را نويد مي دهند . بنزد او مي روم و مي گويم من وظيف داشتم گمشده او را برگردانم ، او حتما توجيه مرا مي پذيرد ، ولي شايد بعد ها از او بخواهم اين پروانه زيبا را براي هميشه به من بدهد . من امشب را به اميد آينده اي زيبا و موفق و در انديشه او خواهم گذراند ، ولي گمان نكنم حتي لحظه اي بتوانم او را ... - شما اينجا چه مي كنيد؟ دفتر از دست دختر جوان افتاد ، بخود آمد . لرزشي تمام بدنش را فرا گرفت . به جانب صدا برگشت و در مقابل خود كيانوش را ديد نگاهش را به زمين دوخت . نمي دانست چه بايد بگويد . مرد لب باز كرد و به طعنه گفت:" شما فراموش كرديد كه نبايد بدون اجازه به لوازم شخصي ديگران دست بزنيد؟" - من .... من ..... يعني پدر بستني خريده بود ، من براي شما بستني آورده بودم . - براي من ؟ شما هيچ وقت از اين كارها نمي كرديد. - به خواست پدر اومدم ولي شما و آقاي جمالي هيچ كدوم نبوديد ، مي خواستم بستني رو اينجا بذارم و برم ..... - پس بخاطر پدرتون اومديد . دختر پاسخي نداد كيانوش نيز منتظر پاسخ نماند پيش آمد و دفترش را از روي زمين برداشت و در همان حال گفت:" دونستن گذشته من براي شما آنقدر جالب بود كه پنهاني دفترچه خاطراتم رو مي خونديد؟ - من قصد نداشتم اين كا رو بكنم - ولي من شما رو در حال مطالعه دفتر ديدم ، لازم نبود خودتون رو به زحمت بيندازيد و به اينجا بياييد . اگر اراده مي كرديد شخصا تقديم مي كردم . لحن سایت ما را در گوگل محبوب کنید با کلیک روی دکمه ای که در سمت چپ این منو با عنوان +1 قرار داده شده شما به این سایت مهر تأیید میزنید و به دوستانتان در صفحه جستجوی گوگل دیدن این سایت را پیشنهاد میکنید که این امر خود باعث افزایش رتبه سایت در گوگل میشود




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 258]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن