واضح آرشیو وب فارسی:فارس: نگاهي به اجراي نمايش به كارگرداني آزاده انصاري؛تحريف هنرمند - خسرو باقري
وقتي مطلع شدم كه داستان ژرف و شگفتانگيز اثر گابريل گارسيا ماركز، بهصورت نمايشنامهاي تحت عنوان در كارگاه نمايش تئاتر شهر به صحنه آمده است، با اشتياق به ديدار آن شتافتم. بگذريم از اينكه ديدن اين نمايشنامه در آن سالن بس كوچك و بس گرم با صندليهاي بدون پشتي با چه شكنجه و تحقيري همراه بود. ظاهرا در اين مرز و بوم براي مردمي كه ميخواهند اندكي از ابتذال بگريزند و از دنياي انديشمندان و هنرمندان واقعي، روح و جان خود را طراوتي بخشند، راهي جز تحمل اين شكنجه و تحقير نيست.
گابريل گارسيا ماركز، نويسندهاي است بزرگ، انسانگرا و با انديشههاي جامعهگرايانه (سوسياليستي.) گرچه نميتوان او را بنيانگذار واقعگرايي (رئاليسم) جادويي دانست، اما بدون ترديد، با آثار او بود كه اين مكتب ادبي در جهان ادبيات تشخص پيدا كرد. ماركز كه به خاطر انتشار رمان در سال 1982 برنده جايزه نوبل ادبيات شد، در توصيف مكتب ادبي خود ميگويد: موضوع اين است كه واقعيت كارائيب با غريبترين تخيلهاي ممكن پهلو ميزند. ماركز گرچه در آثار خود واقعيت و تخيل را درهمميتند اما، خود را واقعگرا ميداند، زيرا واقعيت در نظر او تنها زندگي واقعي روزمره را شامل نميشود بلكه اسطورهها، عقايد و افسانههاي مردم را هم دربرميگيرد. او با تاكيد اضافه ميكند:
با اين توضيح مختصر ميخواستم خاطرنشان كنم كه نويسنده نمايشنامه، كارگردان و بازيگران اثر با نويسنده بس بزرگي روبهرو بوده كه بايد پس از تحقيق كامل، اثري درخور اين نويسنده بر صحنه بياورد. اين مسووليت بزرگي است و به نظر من نويسنده نمايشنامه- آقاي آرش پارساخو- يا اين مسووليت را درك نكرده- كه من بعيد ميدانم- و يا هنوز براي درك ژرفاي اين اثر بسيار جوان هستند - جواني عيب نيست اما براي انجام كارهاي بزرگ زود است.
كه مترجم با كمال تاسف آن را ترجمه كرده - نام انگليسي اثر A very old man with Erermous wings است. Old man برخلاف واژه فارسي فرتوت به هيچ عنوان از معناي تجربي )connotation( منفي برخوردار نيست- يكي از داستانهاي بسيار درخشان ماركز است كه مابين دو رمان بسيار مهم او، و منتشر شده است. بسياري از مفسران، اين اثر را بهترين و شاخصترين نمونه رئاليسم (واقعگرايي) جادويي ميدانند و بر اين اعتقادند كه مرد كهنسال، همانا خود ماركز است كه پس از شهرت و مقبوليت عام بعد از انتشار صد سال تنهايي، در معرض قضاوت مردم و گروههاي مختلف قرار ميگيرد و به تدريج از يادها ميرود- تب تند زود به عرق مينشيند.
اما داستان فراتر از اينهاست. مرد كهنسال در واقع نماد انسان فرهيخته است و فرهيختگي در جواني به دست نميآيد. ماركز، در پاسخ به اين پرسش كه چرا بيشتر تصويرهاي آغازين آثار او با سيماي مردي كهنسال آغاز ميشود ميگويد: او و اينكه او بيشتر و از او و او را (خواننده را) به زمين - به واقعيت-بازميگرداند.
مرد كهنسال در معرض قضاوت مردم عوام كه بال پرواز ندارند و در هزارتوي گلها گرفتارند، قرار ميگيرد. اما مدتهاست كه صاحبان قدرت قضاوت مردم را عقيم كردهاند و به آنها گفتهاند شما امكان انديشيدن نداريد و بايد ديگري به جاي شما بر مسند قضاوت و داوري بنشيند.به همين خاطر است كه پلايو و اليزندا دو نمونه از هزاران و هزاران تن از آدمهاي بدون بال، او را كه مانند خودشان نيست، در قفس مرغان ميكنند و سپس از زن همسايه - كه همه چيز را درباره مرگ و زندگي ميداند - كه اين نه نشانه فرزانگي كه نشانه جهل مطلق است، ميخواهند كه بيايد و به جاي آنها بينديشد و داوري كند. شب هنگام، كودك بيمار پلايو و اليزندا بهبود مييابد (فرآيندي طبيعي)، اما ذهن افسانهساز آنها، آن را از معجزات پيرمرد تصور ميكنند و بر آن ميشوند كه او را آزاد كنند تا در درياهاي آزاد پي سرنوشت خود برود. اما به يكباره پي ميبرند كه مردم بدون بال در صفهاي طولاني به ديدار فرشته آمدهاند. جالب آنكه عليرغم فرشته دانستن، حرمتش را نگاه نميدارند. صف زيارتكنندگان چنان بلند است و شوق ديدار چنان پرشور كه پلايو و اليزنداي تاجرپيشه را وسوسه ميكند كه از راه نمايش فرشته هم، پول به جيب بزنند. در دنياي سرمايهسالار همه چيز كالاست و ميتوان از همه چيز، حتي فرشته براي پر كردن جيب استفاده كرد. در اين ميان كشيش دهكده هم از راه ميرسد زيرا او از داوران قديمي است و با همان آزمايشهاي سطحي - سخن گفتن به زبان لاتين، استفاده از كتاب خود ميكوشد تا دريابد كه او فرشته است يا نه و چون او هم نياموخته كه بينديشد، نامهاي به اسقف مينويسد تا اسقف هم نامهاي به اسقف اعظم بنويسد وتا اسقف اعظم هم نامهاي به پاپ اعظم بنويسد، تا شايد پاپ اعظم، استفساريهاي درباره او صادر و كار كشيش و عوامالناس را يكسره راحت كند. در واقع داستان، نقد صريح بيبال بودن و فقدان قدرت انديشه مردم و دستگاه رسمي كليسا است. يادمان باشد كه مردم و همه ما مرتبا در مقابل نمايشهاي گوناگون قرار ميگيريم. مردم ماكوندو، هم در برابر نمايش پير فرزانه قرار گرفتند و هم در مقابل نمايش زني كه به خاطر رقصيدن! به عنكبوت تبديل شده است. مردم به سرعت از مرد فرزانه روي برتافتند و به سوي نمايش زن عنكبوتشكل - كه به خاطر كاري كاملا عادي به دستور خدايان به عقوبتي هولناك محكوم شده است ( -آنچه مردم بهطور عادي و روزمره با آن برخورد ميكنند)، روي آوردند. در داستان تنها كسي كه با پير فرزانه پيوند برقرار ميكند، كودك پلايو و اليزندا است كه هنوز فرهنگ سودمدار، خرافهمدار و قدرتمدار را نياموخته است. به همين خاطر است كه ماركز در زير عنوان اين داستان اين جمله را آورده است: . A tale for children اما در واقع اين داستان براي كودكان نيست، بلكه تنها آدمبزرگهايي ميتوانند آن را درك كنند كه به بيان سنت اگزوپري در پايان داستان، وقتي پزشك بالهاي مرد كهنسال را معاينه ميكند، آنچه او را بيشتر در حيرت و شگفتي فرو ميبرد، سازوار بودن وجود بالها بر اندام اوست. در قصه ماركز اين پير فرزانه نيست كه عجيب است، بلكه اين مردمان عجيب هستند كه بال ندارند و با درغلتيدن در زندگي پررنج روزمره قادر نيستند با انديشه و عمل خردمندانه، زندگي پرمعنايي را براي خود پديد آورند. پلايو و اليزندا، كه به نظرش ، (به بههمآييcollocation واژگان جهنم و فرشته توجه بفرماييد) وقتي درمييابند كه فرشته كه بال ميگشايد و از آنجا ميرود. اليزندا در حال خرد كردن پيازـ نمادي از زندگي روزمره - آهي از سر آسودگي ميكشد زيرا با كمال تاسف، نمايشنامه بهصورت حيرتانگيزي محتواي اثر را تحريف كرده است و تمام جملات بنياديني را كه من بازنويسي كردهام و براي فهم اثر بسيار ضرورياند، از متن نمايش حذف كرده، كشيش را به جادوگر تبديل كرده است و رئاليسم جادويي او را به يك اثر بيشتر جادويي همراه با كمي طنز عامهپسند - از نوع دعواي هميشگي بر سر چپق كشيدن زن و شوهر و ... تنزل داده است. من تخصصي در كار نمايش ندارم و با كمال تاسف، نميتوانم درباره اجرا سخني بگويم اما با جسارت ميتوانم اظهارنظر كنم كه بازي بازيگر مرد كهنسال - كه اصولا بايد مهمترين نقش و تاثير را داشته باشد و حتما با هدايت كارگردان صورت گرفته است- كوچكترين ارتباطي به نقش مرد كهنسال و فرزانه داستان ندارد كه اندوهگين از ملال و بيبالي مردم است، اما چون ريشههاي اين ملال و روزمرگي را ميشناسد، شكيبايي پيشه ميكند. با كمال فروتني و ضمن قدرشناسي از كار هنرمندان جوان، يادآور ميشوم كه بازنويسي اثري بزرگ از نويسندهاي انديشمند و انسانگرا، مسووليتي سنگين است - بهويژه كه از نام و تصوير ماركز در پوستر نمايش استفاده شده است و اين خود يكي از دلايل مهم استقبال نسبي از اين نمايش است- و ميتوان آن را به زماني ديگر- كه اندكي پختگي حاصل آمده باشد- واگذاشت. ميتوان اثري را اجرا نكرد يا به خاطر برخي ملاحظات - كه قابل درك است - از بعضي مسائل فرعي اثر چشم پوشيد - مثل لمس دست پلايو با كفگير دست اليزندا به جاي دست اليزندا - اما نميتوان جوهر، مضمون و پيام اثر يك هنرمند بزرگ را كه تقريبا هيچ كلمهاي را بدون انديشه بر كاغذ نميآورد، سانسور يا تحريف كرد. هنرمند اثر هنرمند ديگر را تحريف يا سانسور نميكند.
انتهاي خبر // روزنا - وب سايت اطلاع رساني اعتماد ملي//www.roozna.com
------------
مشاهده خبر بعدي
------------
سه شنبه 11 تير 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 295]