تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 30 بهمن 1403    احادیث و روایات:  امام سجاد (ع):بار الها... باطل را از درون ما محو نما و حق را در باطن ما جاى ده. زيرا كه ترديدها...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

بانک کتاب

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

خرید از چین

خرید از چین

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

کاشت ابرو طبیعی

پارتیشن شیشه ای اداری

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

پی ال سی زیمنس

دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک

تعمیر سرووموتور

تحصیل پزشکی در چین

مجله سلامت و پزشکی

تریلی چادری

ایونا

تعمیرگاه هیوندای

اوزمپیک چیست

قیمت ورق سیاه

چاپ جزوه ارزان قیمت

کشتی تفریحی کیش

تور نوروز خارجی

خرید اسکرابر صنعتی

طراحی سایت فروشگاهی فروشگاه آنلاین راه‌اندازی کسب‌وکار آنلاین طراحی فروشگاه اینترنتی وب‌سایت

کاشت ابرو با خواب طبیعی

هدایای تبلیغاتی

زومکشت

فرش آشپزخانه

خرید عسل

قرص بلک اسلیم پلاس

کاشت تخصصی ابرو در مشهد

صندوق سهامی

تزریق ژل

خرید زعفران مرغوب

تحصیل آنلاین آمریکا

سوالات آیین نامه

سمپاشی سوسک فاضلاب

مبل کلاسیک

بهترین دکتر پروتز سینه در تهران

صندلی گیمینگ

کفش ایمنی و کار

دفترچه تبلیغاتی

خرید سی پی

قالیشویی کرج

سررسید 1404

تقویم رومیزی 1404

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1860661056




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

آن چهره‌ی فراموش نشدنی!


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: آن چهره‌ی فراموش نشدنی!

اولین‌بار احمد كاظمی را در عملیات بیت‌المقدس دیدم. نوجوانی بودم پانزده شانزده ساله كه با هم‌قَدّانم قرار بود برویم برای آزادسازی خرمشهر. ما جزو افراد دسته یك، گروهان یكم، گردانش هستم از تیپ نجف اشرف بودیم. گردان ما همه از بچه‌های تهران بودند كه فرستاده بودندمان به تیپ نجف اشرف.سه مرحله رفتیم عملیات. مرحله سوم عملیات به گمانم در روز 21 اردیبهشت انجام شد. در مرز مشترك با عراق مستقر بودیم و شب عملیات گفته بودند باید یك كیلومتر برویم جلوتر از دژ مرزی و بپیچیم به چپ و برویم تا شلمچه. ساعت یازده دوازده نیمه شب عملیات شروع شد و یكدفعه ده‌ها و شاید صدها مسلسل ضدهوایی بر سرمان آتش ریختند. چه آتشی هم! فرمانده‌ی گردان‌مان حمید باكری بود كه بعدها جانشین برادرش آقامهدی در لشكر عاشورا شد.شب سختی بود و نمی‌دانم چه قدر از دوستانم شهید شدند تا صبح شد و از تك و تا افتادیم. وقتی نزدیك شلمچه مستقر شدیم، از گروهان‌مان تنها هشت نفر مانده بودیم. آن‌جا ماندیم. كسی را نداشتیم كه به‌مان بگوید چه بكنیم. نه فرمانده‌ای داشتیم و نه كسی به‌مان سر می‌زد. از ماشین‌های عبوری غذا می‌گرفتیم و...

تصمیم گرفتیم كاری بكنیم تا از بلاتكلیفی رها شویم؛ البته چندان هم بلاتكلیف نبودیم و از صبح علی‌الطلوع تا غروب آفتاب جواب پاتك عراقی‌ها را می‌دادیم و سرگرم بودیم و مگر برای كار دیگری آمده بودیم؟ یكی از ارتشی‌ها كه كنارمان مستقر بود و به نظر می‌آمد فرمانده‌ای چیزی باشد، گفت فرمانده‌ی تیپ شما احمد كاظمی است كه روزی چندبار از پشت خاك‌ریز، سوار بر ماشین یا موتور، می‌رود و می‌آید و باید به او بگویید كه مشكل‌تان چیست.غروب بود كه او را دیدم. سوار بر موتور، سرش را با باند جنگی بسته بود و یك بی‌سیم‌چی، سفت پشت او را چسبیده بود كه در دست‌اندازها نیفتد.جلویش را گرفتیم و دوره‌اش كردیم. گفتیم كی هستیم و چرا این جاییم كه زد زیر خنده. معلوم شد توی این چهار پنج روزه از بقیه نیروهای تیپ نجف اشرف جدا افتاده‌ایم و آن‌ها همه‌شان رفته‌اند عقب، پایگاه شهید مدنی در اهواز.گفت ماشین می‌فرستد دنبال‌مان. بعد همان‌جا از دست یكی از بچه‌ها چند دانه نخودچی و كشمش برداشت خورد و ایستاد به حرف زدن با ما و خندید و خندیدیم و بعد رفت.هوا تاریك شده بود و هنوز به ساعت نكشیده بود كه دیدیم یك وانت عرض خاك‌ریز را می‌آید و در آن میان فریاد می‌زند؛ بچه‌های تیپ نجف، آن‌جا مانده‌ها...ما را خبر می‌كرد.

برگشتیم پایگاه شهید مدنی در دانش‌گاه جندی شاهپور كه هنوز كسی به آن نمی‌گفت دانش‌گاه شهید چمران. یك چادر به‌مان دادند و گفتند حاج احمد كاظمی گفته خسته‌اید و حمام یك ساعت در اختیارمان است و غذا آماده است و پتوهای نو و... ما هنوز به دنبال آن فرمانده‌ای بودیم كه كنارمان ایستاد، با ما حرف زد و نخودچی خورد و خندید.باز هم بارها و بارها او را دیدم ولی آن دیدار اول برایم فراموش ناشدنی است. تا این كه خبرش را آوردند...هنوز كه هنوز است، شهید احمد كاظمی را با همان چهره در یاد دارم. سوار بر موتور پرشی، صورت خاك گرفته و سری كه با باند جنگی بسته بود. یادش به خیر.نویسنده : احمد دهقان





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 478]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن