تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 28 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):اى مردم اگر در يارى حق كوتاهى نمى كرديد و در خوار ساختن باطل سستى نمى نموديد، كسان...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1816502245




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

::.هیــوا مسـیح.::


واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: MaaRyaaMi03-12-2008, 01:54 PMhttp://www.tinypic.info/files/j4hf12kiy2f1kqhx01rd.jpg هيوا مسيح از مطرح ترين شاعران دهه اخير شعر نو، و فرا نو (پست- مدرن) در ايران متولد ،۱۳۴۴ در شيروان خراسان، در عين آنكه اولاً و بالذات شاعر است، نويسنده- و نويسنده ژانر بى نامى از شعر نثرگونه يا نثر شعرگونه- روزنامه نگار و سينما پژوه هم هست. در جوان ترى ها اهل تئاتر هم بوده است. در رشته مكانيك درس خوانده كه هيچ به آن نپرداخته و خيال هم ندارد بپردازد. از جشنواره تئاتر فجر و سينماى جوان جوايزى دريافت داشته است. به نقاشى، عكاسى و مجسمه سازى هم علاقه و در آنها دستى دارد. دبير و سردبير بعضى از نشريات فرهنگى/ هنرى بوده است. برخی از آثار هیوا مسیح: ببخشيد، هواپيماهاي ما شهر شما را ويران کردند (نامه ها و اشعار بچه هاي دنيا به پيرترين پدربزرگ دنيا) همسايه! چيزهايي امشب به يادم مي آيد: مجموعه شعر ما عشق را از بهشت به زمين آورده ايم من از دنياي بي کودک مي ترسم من پسر تمام مادران زمينم (مجموعه شعر) از شبانى كه دست هاى خدا را مى شست احمدشاملو فقير آب ... MaaRyaaMi03-12-2008, 01:55 PMبه جاي حرف هاي هميشگي راز بزرگ راز بزرگ نامه ها مثل يک نان داغ يک قطره آب، که از کنار بشريت مي آيد نقاشي کنيد تا دنيا رنگي بشود فقط معلم ما مرا بوسيد دست بزني آب مي شود گنده ترين پدربزرگ اين آدم ها يک روز گم مي شوند ما را در آفتاب پهن کرده اند از يک کوچه به آسمان مي روم يک هفت بزرگ اين رنگ ها چرا آدم ها جايشان را عوض مي کنند؟ سه تا هشت بزرگ در صحرا مي خواهم دست بزنم، دور مي شود پدرم مرا تعطيل کرد دارم چيزي به دنيا اضافه مي کنم ببخشيد، هواپيماهاي ما شهر شما را ويران کردند (نامه ها و اشعار بچه هاي دنيا به پيرترين پدربزرگ دنيا) MaaRyaaMi03-12-2008, 01:56 PMدوباره باران می بارد و دلم می خواهد از کوچه عاشقی بگذرد و زیباترین نیات آدمی را در خواب کوچه های این همه شبانه بی عبور آرزو کند. کتاب آب MaaRyaaMi03-12-2008, 01:57 PMبه اتاق کودکان خوش آمدي دست هاي من سرشار از قدم هاي کودکاني است که به اتاق هاي مهربانشان مي روند و صبح ها با لبخندي پنهان، که يقين دارم لبخند خداوند است بيدار مي شوند. دارم به اتاق کودکان مي روم بيا، بيا و از من نپرس اتاق کودکان کجاست، زيرا هرگز کسي از آسمان نمي پرسد که چرا آبي است... ما عشق را از بهشت به زمين آورده ايم MaaRyaaMi03-12-2008, 05:20 PMجایی به من بدهید دورترین دلتنگی آدمی با من است گفته بودم روزی باران دریا را خیس خواهد کرد و تلخ ترین روز ماه خواهدرسید و تلخ ترین تبخیر آسمان را سیاه خواهد کرد جایی به من بدهید تمام دلتنگی آسمان با من است گفته بودم شبی ماه آب خواهد شد و تمام پنجره ها غریب و زمین تنها خواهد مرد جایی به من بدهید تمام تنهایی زمین با من است گفته بودم روزی تمام عکس هایمان را از زندگی پس می گیریم گفته بودم دیگر از آسمان هواپیمایی نمی گذرد و هیچ مسافری به جهان نمی رسد و ما با چترهای بسته به دنیا می اییم و با چترهای باز به خواب می رویم جایی به من بدهید شاید یکی از میان ما شب کوچکی از نخستین شادمانی را به یاد آورد شب کوچکی که زیر ماه شب کوچکی کنار چند شعر ساده ی روشن شب کوچکی میان تمام شب های دنیا شبی که ابتدای کلمات بود جایی به من بدهید جایی برای خندیدن جایی برای خیره شدن شب کوچکی از تمام دنیا با من است Ghorbat2203-12-2008, 05:53 PMبگو قطار بايستد بگو در ماه ترين ايستگاه زمين بماند بماند سوت بكشد ، بماند دير برود بماند سوت بكشد ، برود دور شود بگو قطار بايستد دارم آرزو مي كنم مي خواهم از همين بين راه از همين جاي هيچ كس نيست كمي از كناره ي دنيا راه بروم از جاده هاي تنها كه مردان بسياري را گم كرد مرداني كه در محرم ترين ساعات عشق گريستند و صدايشان در هيچ قلبي نپيچيد مي خواهم سوت بزنم ، بمانم زود بروم ، سوت بزنم ، دور شوم كمي از اين همه صندلي هاي پر دود كمي از اين همه چشم و عينك هاي سياه مي خواهم كمي دورتر از شما سوت بزنم مي خواهم در ماه ترين ايستگاه زمين در محرم ترين ساعات ماه گريه كنم مي خواهم كمي دورتر از شما كمي نزديك تر به ماه بميرم Ghorbat2203-12-2008, 06:11 PMدر ابتداي آن ناگهان كه كودك شدم در ابتداي اين ناگهان كه حالا مردي براي خودم هميشه گفته ام چيزي به انتهاي اين همه ناگهان نمانده است كاشي هاي آن همه آبي كنار دستشويي هميشه آسمان كودكي را به ياد مي آورند و آيينه ي شكسته هر بار گوشه اي از دنيا را از ياد مي برد ابتداي آن ناگهان كه كودك شدم هميشه گوشه اي از دنيا به دست مي آيد و از دست مي رود ولي هميشه ي هر ناگهان گفته ام نگفته ام ؟ گفته ام شبي ماه مي آيد و ما ، پشت بام هاي از دست رفته را به ياد مي آوريم و زندگي را به دست مي گيريم در ابتداي آن ناگهان كه از پشت بام هاي رو به ماه و بعد زير چتري كه با خودم هميشه گوشه اي از ماه پريده است در انتهاي اين ناگهان كه باز هم زير چتر گوشه اي از زندگي پريده است و آسمان كودكي هميشه از كاشي هاي كنار دستشويي آغاز شده است آيينه هم حالا از تمام دنيا فقط دو چشم خيس دو چشم خسته ي زير چتر را به ياد مي آورد و حالا باز ناگهان در سفرم در تماشاي باغ زير شب چه غربني ميان سايه هاي اين باغ انگار آشنا پيداست گاه كسي با دوچرخه از وهم راه مي گذرد گاه وانتي سبز از باغ سيب مي آيد و امتداد وهم راه و غربت سايه ها را به ابتداي آن ناهان عروسي زير ماه مي برد گفته ام ، نگفته ام؟ گفته ام كه در اين ساعت ناگهان شبي براي آسمان كودكي ترانه اي مي خوانم تا تمام باران ها بر كاشي ها و بام هاي از دست رفته ببارند تا كاشي هاي آن همه آبي آسمان كودكي و بام هاي خفته ماه را به ياد آورند مثل همين ماه ناگهان كه تمام كودكي هاي دنيا را به ياد مي آورد و از پشت بام هاي رو به آسمان به هر چه ناگهان تا دو چشم زير چتر خيره مي شود تا ساعتي ديگر كه ترانه اي براي آسمان و ترانه اي براي ماه تمام پشت بام هاي از دست رفته برق مي زنند و گام هاي بي راه به شب ناگهان باران و ماه مي آيند و زندگي را به دست مي گيرند Ghorbat2203-12-2008, 06:14 PMكمي جلوتر من آن طرف امروز پياده مي شوم كمي نزديك به پنجشنبه نگهدار كسي از سايه هاي هر چه ناپيدا مي آيد از آن طرف كودكي و نزديك پنجشنبه به راه بعد از امروز مي افتد كمي نزديك به پنجشنبه نگهدار تو همان آشناترين صداي اين حدودي كه مرا ميان مكث سفر به كودك ترين سايه ها مي بري با دلم كه هواي باغ كرده است با دلم كه پي چند قدم شب زير ماه مي گردد و مرامي نشيند مي نشينم و از يادمي روم مي نشينم و دنيا را فكر مي كنم آشناترين صداي اين حدود پنجشنبه كنار غربت راه و مسافران چشمخيس دارم به ابتداي سفر مي روم به انتهاي هر چه در پيش رو مي رسم گوش مي كني ؟ مي خواهم از كنار همين پنجشنبه حرفي بزنم حالا كه دارم از ياد مي روم دارم سكوت مي شوم مي خواهم آشناترين صداي اين حدود تازه شوم گوش مي كني؟ پيش روي سفر بالاي نزديك پنجشنبه برف گرفته است پيش روي سفر تا نه اين همه ناپيدا تنها منم كه آشناترين صداي اين حدودم تنها منم كه آشناترين صداي هر حدودم حالا هر چه باران است ، در من برف مي شود هر چه درياست ، در من آبي حالا هر چه پيري است ، در من كودك هر چه ناپيدا ، در من پيدا حالا هر چه هر روز و بعد از اين هر چه پيش رو منم كه از ياد مي روم ، آغاز مي شوم و پنجشنبه نزديك من است جهان را همين جا نگهدار من پياده مي شوم Ghorbat2203-12-2008, 06:16 PMاز امشب خوابهايم براي تو از اين پس باچشم هاي باز مي خوابم از اينجا به بعد چشم هايم از تا غروب نگاههاي آشنا مي آيد و مي رود كه بيايد از طلوع چشم هايي كه نديدم از اينجا به بعد كه تو چترت را نو مي كني من از راههاي پراز چتر رفته برمي گردم ولي تو آمدنم را خواب نخواهي ديد از اينجا به هر كجا من بدون ساعت راه مي روم بدوه هر روز كه صبح را از پنجره به عصر مي برد و پاي سكوت ماه به خاطره خيره مي شود از اينجا به بعد دنيا زير قدم هايم تمام مي شود و تو از دو چشم باز كه رو به آخر دنيامي خوابد رو به چترهاي رفته تمام خوابهايم را خواهي ديد Ghorbat2203-12-2008, 06:20 PMبه من نگاه كن درست به چشم هايم مي دانم كه تازه از زير چتر برگشته اي مي دانم كه وقت نمي كني دلت برايم تنگ شود ولي من از دلتنگي تمام وقت ها برگشته ام حالا كه آمده اي اتاق رو به رفتن است ما به ميهماني دورترين كتابهاي جهان مي رويم تو را و مرا به قضاوت آسمان مي گذارم و چترم را به قضاوت برف سكوتي اگر بود در راه ، تمام حرف هاي با خودم را افشا مي كنم ابتدا سكوت شد به حرف هايم نگاه كن مي خواهم از دهان اشعياي نبي سرود بخوانم مي خواهم از همچنان ابر بالاي سفر بگذرم مي خواهم بهچترهاي خسته دست بكشم تا خاموش ترين كلمات پنهان بيايند به تمام وقت هايي كه نداري مي خواهم براي تمام نشستن ها انگشت ها و سيگارها جاي دور براي خيره شدن بياورم مي خواهم به چشم هايت نگاهكنم تاكودكي هايت رابه دنيا بياوري برادران باراني ام كه زير چتر خواهران برفي ام كه بي چتر دارم به شهر شما دست مي كشم دارد از وقت هايي كه نداريد صداي دورترين سرودهاي جهان مي آيد من از مرزهايي كه هنوز ، مي آيم دارم اينجا خانه اي مي سازم همين جاي وقت هايي كه نداريد دارم به شهر شمانگاه مي كنم دارد از تمام كوچه هاي مرده صداي كودكان و سرودمي آيد و زناني كه به پنجره مي آيند و مرداني كه به چشم انداز دارم به شهر شما دست مي كشم قسم مي خورم به چتر كه باز مي شود قسم مي خورم به تماشا كه شهر پر از حرف هاي تازه شود برادران باراني ام خواهران برفي ام از درست به حرف هايم نگاه كن راهي به كودكي هاي جهان مي رود از درست به چشم هايم نگاه كن راهي به سرودهاي فراموشي مي خواهم چشمهايمان را به قضاوت جاده بگذارم و شهر شما را به قضاوت آسمان حرفي اگربود تو از تمام وقت هاي با خودت چيزي بگو ابتدا سكوت است MaaRyaaMi03-12-2008, 08:23 PMآنچه به آب هاى جهان مربوط است‎ به من هم ؛ ‎ آنچه به درياها‎ به قطره هاى گمشده باران مربوط است‎ به من هم؛‎ آنچه به اشك هاى تو مربوط است‎ آنچه به انسان، به گياه، به دشت ها و تنهايى‎ به قمقمه هاى كوچكى كه غربت ما را‎ به شهرها مى رساند‎ به من هم مربوط است‎ آنچه به تشنگى، زخم آدمى به گمشدن هاى در بيابان و اين جهان مربوط است به من هم مربوط است‎ ربط آب و من‎ ، ربط باد و گياه‎، ربط خداوند و آدمى است‎، من به آب مربوطم‎ به چراغ، چارراه‎ به تو، گريه، هراس؛ به گنجشك هاى گم شده به تو دير به خانه مى رسى يا نمى رسى من به من، به تو، به تن، وطن مربوطم اينجا تنها جايى است كه به هيچ كس مربوط نيست.... کتاب آب Ghorbat2204-12-2008, 03:20 AMديروز پنجره ام رو به دنيا باز مي شد از امروز ناگزير پنجره فقط ديوار مي بيند كه سايه ها در آن مي ميرند و ماه هميشه از نيم رخ شيشه اي دور به خانه مي نگرد از اين پنجره به بعد من از دنيا مي ترسم تو مي گويي تاريك مي بينم ولي جهان به روشني حرف هاي ما نيست نه كه فكر كني من پسر آسمانم كه از آن پنجره تا اين از معجزه ي سطري گذشته ام نه كه نه من همان توام كه شهيد داده ا ي من همان توام كه شهيد داده اي من همان توام كه زير ماه مي ميري شايد عروس مي شوي من از روشني روزها نمي گويم از اينكه چيزي براي خنده ندارم سر به ير حرف مي زنم هميشه كه نبايد چراغ چهار راه پيش پايمان سبز شود گاهي خوب است دير به خانه برسيم دير از خانه درآييم از اين چراغ به بعد مي بيني كسي براي مردن به خيابان نمي آيد و انگار قرار اين مدار بود كه زود به خانه برسيم زود از خانه درآييم و زندگي را به خانه ببريم ولي تو همان مني كه هر روز براي مردن به خيابان مي آيم هر روز براي مردن به خانه مي روم ؟ ولي من همان توام كه ته سال تنگ كوچكي از عيد به خانه مي بري وقتي ماهي هست كسي براي زندگي به خانه مي آيد وقتي ماهي نيست كسي براي مردن به خانه مي آيد از امروز ناگزير پنجره فقط ديوار مي بيند كه سايه ها در آن مي ميرند هميشه كه قرار نيست پنجره رو بهدنيا باز شود از امروز ناگزير اين مدار بر اين قرار مي چرخد گاهي ته روز ته فنجان قهوه و نواري كه خالي است يك پنجره به جايي دور باز مي شود Ghorbat2204-12-2008, 03:22 AMدر روزهاي كودكي ام باران مي بارد روي شيشه هاي امروز لكه هايي تازه مي بينم كه مثل خيال شب هاي رو به ستاره هي بزرگ مي شوند به راه هاي نيست مي روند به دنيا خيره مي شوند و مرا خيال مي كنند خيال مي كنند من از دريا مي آيم كه لب هايم هميشه مي خندند من از برف مي آيم كه هميشه چتري با خودم خيال مي كنند او من آن مسافري كه از راه مي رسم از بزرگ شدن دنيا حرفهاي كسي نگفته مي دانم و مرگ برايم تعريف شده است و مي دانم كه ماه چند بار دنيا را به ياد آورده است ولي او آن مسافر پي اولين خواب به راه دنيا مي افتد شبي به شيه هاي فردا نگاه مي كند و باران در روزهاي كودكي را خيال مي كند خيال مي كند او آن مسافري كه از راه مي رسم پي خيال هاي رو به ستاره و لكه هاي تازه هي بزرگ مي شوم ولي او آن مسافر شبي كنار رؤياي جاده مي ميرد و من با مرگ بيدار مي شوم تمام زندگي ، خوابي ، خيالي بود Ghorbat2205-12-2008, 03:38 AMاز جاده مي پرسم از سايه اي كه قدم هايم را از بر است نمي دانم از كجاي آمدن مي آيم كه تا همين جاي راه فقط يك سايه با من آمده است كه از سي سالگي فقط يك سوال گمشده مي داند از ماه مي پرسم كه روزهاي تا آمدن دنيا را از بر است كودكي هاي من در كجاي تا سي سالگي گم شد؟ جاده مادرم را دور مي كند و غروب يكي از همين شعرها بود كه پدر رو به آفتاب مرد و كودكي هاي من در سي سالگي چه زود تمام شد از جاده مي پرسم كه مرا دور مي كند كجاي پيچ درختان و فراموشي آفتاب راه ، به تنهاترين خانه ي جهان مي رسد ؟ كودكي در اتاق مستطيل تا سي سالگي را صدا مي كند و جاده ها چه قدر عجيب اند كه به هيچ سوالي جواب نمي دهند كه در هيچ جاي رفتن نمي ميرند در امتداد اين گمشدن هي سوال مي كنم و باز جاده مرا دور مي كند تا اتاق مستطيل بايد از فراموشي نه آفتاب كه از فراموشي دير سالگي بگذرم Ghorbat2205-12-2008, 03:40 AMجايي به من بدهيد دورترين دلتنگي آدمي با من است گفته بودم روزي باران دريا را خيس خواهد كرد و تلخ ترين روز ماه خواهدرسيد و تلخ ترين تبخير آسمان را سياه خواهد كرد جايي به من بدهيد تمام دلتنگي آسمان با من است گفته بودم شبي ماه آب خواهد شد و تمام پنجره ها غريب و زمين تنها خواهد مرد جايي به من بدهيد تمام تنهايي زمين با من است گفته بودم روزي تمام عكس هايمان را از زندگي پس مي گيريم گفته بودم ديگر از آسمان هواپيمايي نمي گذرد و هيچ مسافري به جهان نمي رسد و ما با چترهاي بسته به دنيا مي آييم و با چترهاي باز به خواب مي رويم جايي به من بدهيد شايد يكي از ميان ما شب كوچكي از نخستين شادماني را به ياد آورد شب كوچكي كه زير ماه شب كوچكي كنار چند شعر ساده ي روشن شب كوچكي ميان تمام شب هاي دنيا شبي كه ابتداي كلمات بود جايي به من بدهيد جايي براي خنديدن جايي براي خيره شدن شب كوچكي از تمام دنيا با من است Ghorbat2205-12-2008, 03:46 AMروشنايي راه از حضور ماه نبود چه قدر راه هاي تاريك از من گذشت چه قدر خيال حضور ماه پرپر شد و آسمان به كوچه هاي فراموشي رفت ولي من نمي دانستم روشنايي راه از عبور كودكاني بود كه از خواب سيب هاي شبانه مي آمدند و نمي دانستم آسمان در كجاي اين جاده تمام مي شود و راه هاي گم شده ، در كجاي شبانه مرده اند راههايي كه شهرهاي هزار ساله را بهخاطر مي آورند تو در اينجاي رفتن چه مي كني ؟ خيال مي كنم و در نمي دانم آمدن مي گريم به گوشه ها پناه مي برم و راه آمده را مي نويسم مي نويسم گندم رطوبت خاك بود كه ما به خاطرش از كوه به زير آمديم و ساعت هاي مچي راه را به بيراهه ها بردند مي نويسم امروز نشانه ها را از بغض كهنه اي بر مي گردند تا راههاي بي عبور كودكي صدايم كنند مي داني مي خواهم آن تنهاترين مسافر راههاي بي ته دريا باشم مي خواهم آنكودك ترين عبور از خواب سيبهاي شبانه برگردم و حالا كه بر مي گردم در راه كودكاني فقط نگاه مي كنند و در دستهايشان ، خداحافظي غريبي تكان مي خورد انگار آمدنم تمام مي شود ديگر هيچ راهي صدايم نمي زند كه سر زردي جنگل ها و آفتاب پشت پلك هايم راه مي روند و دره هايي كه جاده را تكرار نمي كنند انگار من ديگر به راه آمده بر نمي گردم كه دهكده هاي در راه چراغهايشان را از ياد برده اند مي خواهم از همين جاي نمي دانم آخرين تماشا و آخرين حرف گم شده باشم روشنايي راه از حضور ماه نبود كودكي سي ساله انگار مي گذشت MaaRyaaMi05-12-2008, 07:14 PMبی‌صورت با جامه‌ای سپید به خانه باز می‌گردی به آینه نگاه می‌کنی: کسی نیست. به راه ِ آمده فکر می‌کنی، کجا در کجای خیابان چهره‌ات را برف پوشاند؟ نگاهت را در کدام چشم به جای نهادی؟ سکوت شب وْ خس خِس برفدانه‌ها بر شیشه. زنگ خانه به صدا در می‌آید می‌روی اما هیچ کس نیست؛ باز می‌گردی در آیینه اما هیچ کس نیست؛ زنگ خانه به صدا در می‌آید می‌روی اما کوچه بی چراغ سنگین وْ سپید به خواب رفته است. از کوچه بی چراغ نه کسی گذشته است و نه انگشتی بر زنگ. با جامه‌ای سپید به خیابان باز می‌گردی. تبعید به شما MaaRyaaMi05-12-2008, 09:57 PM1- من پسر تمام مادران زمينم. مجموعه شعر از ۱۳۷۳ تا ۱۳۷۶ (قصيده سرا، چاپ اول ،۱۳۷۸ چاپ دوم ۱۳۸۰). خدا را شكر كه اشتباه نكرده بودم. در چه چيز؟ در اينكه مجموعه اول شعر آقاى هيوا مسيح، يعنى... همچنان تا نمى دانم چه وقت را در قياس با آثار بعدى اش ميانمايه ارزيابى كرده بودم و گفته بودم وجه اهميتش در اين است كه جوانه هاى شعر شيواى هيوايى در آنها ديده مى شود و پس از آهسته خوانى دفتر دوم- يا محتاطانه تر بگويم: در دفتر بعد- يعنى من پسر تمام مادران روى زمينم. آن جوانه ها در اين دفتر و شايد در دفتر با دفترهاى بعدى كه دو دفتر اخير (بيشتر در شبانى... و كمتر در كتاب آب) به شكوفه نشسته و خواهيم ديد كه در همين دفترها- به ويژه من پسر...، و شبانى كه...- به بار هم نشسته است و فرآيند و برآيندى از پاكيزه- سروده ترين شعرهاى ده سال اخير را پديد آورده است. البته همينجا بيفزايم كه با توجه به سن و سال و نسل ادبى/ فرهنگى شاعر كه شرحش خواهد آمد، وگرنه هم اكنون نمايندگانى از سه نسل شعرهاى مهمى مى سرايند و سروده اند. شرح اين مجمل خواهد آمد. در اين دفتر تصويرها گويى از سينماى صامت به ناطق، يا از سياه و سفيد به رنگى بدل شده و پرده پانوراما و صداى استريو فونيك (و دالبى و اگر پيشرفته تر از آن هم هست من نامش را نمى دانم) و چند باندى شده است. نمونه هايى كه نقل خواهيم كرد دوگونه است، يكى را همين جا مى آوريم و از نظر شعريت و جوهر شعرى مهم است، ديگرى آنهايى كه از نظر ظرافت زبان و غرابت بيان مهم است كه بخشى از تكنيك شعر هيوا/ هيوايى بر آن استوار است و نمونه مى آوريم. اينك نمونه هايى از من پسر تمام مادران زمينم: «خيالت من از اين همه فريب/ كه در كتابخانه هاى دنيا به حرف مى آيند/ و در روزنامه هاى تا غروب مى ميرند/ چيزى نفهميده ام/ خيالت من از پنجره هاى باز خانه سالمندان/ كه رو به از صبح توپ بازى/ تا باى باى تيله و گلسرهاى رنگى- حسرت مى كشند/ چيزى نفهميده ام؟ هنوز راهى از چشم هاى خيسم/ رو به خاك بازى در باغ و/ پله هاى شكسته روز دبستان/ مى رود.» (از شعر كسى نيست با خودم حرف مى زنم، ص ۲۰)+ «از آن خورشيدهاى هميشه در كودكى/ از آن روزهاى شكوفه تا سيب/ و آن مشق هاى تا كتاب/ كه تو نبودى، تا همين يك بار ديگر كه در سفرم/ مادرم باز/ به امامزاده هاى كنار راه سلام مى دهد/ و نگاهش- در انتهاى دشت هاى چه دور/ محو مى شود...» (از شعر سرود آب، ص ۲۸-۲۷)+ «كنار پله هاى ناتمام/ پشت درى خسته كه با نيم رخى خيس باز مى شود/ صدايى مى شنوم كه تويى... مى آيى و انگار پس از يك قرن آمده اى، با چترى خسته و صدايى كه منم.» (از شعر نه تويى، نه منى، ص ۳۰-۲۹)+ در ابتداى آن ناگهان كه كودك شدم/ در ابتداى اين ناگهان/ كه حالا مردى براى خودم،/ هميشه گفته ام/ چيزى به انتهاى اين همه ناگهان نمانده است... و آيينه شكسته هربار/ گوشه اى از دنيا را از ياد مى برد/ از ابتداى آن ناگهان كه كودك شدم/ هميشه گوشه اى از دنيا به دست مى آيد و از دست مى رود... گفته ام، شبى ماه مى آيد و ما/ پشت بام هاى از دست رفته را به ياد مى آوريم/ و زندگى را به دست مى گيريم... و حالا باز، ناگهان در سفرم/ در تماشاى باغ زير شب/ چه غربتى ميان سايه هاى اين باغ انگار آشنا پيداست/ گاه كسى با دوچرخه از وهم راه مى گذرد...» (از شعر ابتداى هر ناگهان، ص ۳۸- ۳۵) در سطرهاى اخير تاثير نگاه و نفس صدق سپهرى پيداست و اين تاثيرپذيرى كه شايد بيشتر از آن سخن بگوييم، از مشخصه هاى شعر هيوا(يى) است. مثال ديگر در همين ارتباط آغاز شعر بعدى است: «آسمان سجاده هاى رو به راه/ و درختان حاشيه آب/ اذان گفته بودند/ كه به راه افتادى...» (از شعر تو، سايه، منى، ص ۳۹). اصولاً به عنوان يك قاعده معروف روانشناسى و نه اصل لايتغير پوزيتيويستى، گفته اند هر كس كه � سایت ما را در گوگل محبوب کنید با کلیک روی دکمه ای که در سمت چپ این منو با عنوان +1 قرار داده شده شما به این سایت مهر تأیید میزنید و به دوستانتان در صفحه جستجوی گوگل دیدن این سایت را پیشنهاد میکنید که این امر خود باعث افزایش رتبه سایت در گوگل میشود




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 448]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن