تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 8 مهر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):هر كس از مرد يا زن مسلمانى غيبت كند، خداوند تا چهل شبانه روز نماز و روزه او را نپذ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1818891229




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

رمـز های شـاهـنامه


واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: View Full Version : رمـز های شـاهـنامه bidastar15-11-2008, 09:49 PMتو این را ، دروغ و فسانه مدان بیکسان ، روش درزمانه مدان ازاو، هرچه اندرخورد با خرد وگر بـرره « رمـز» ، معـنی برد و خـردی که در جستجوی معانی آنهاست « دشمنی با افسانه و اسـطوره » تو این را ، دروغ و فسانه مدان بیکسان ، روش درزمانه مدان ازاو، هرچه اندرخورد با خرد وگر بـرره « رمـز» ، معـنی برد « ارزشهای » سیاسی و اخلاقی و اجتماعی وقضائی ، هزاره ها، ازحکم و امر ِیک کتاب مقدس یا یک رسول ، یا از مفاهیم و دلائل عقلی یک دستگاه فلسفی و علمی ، اعتبارو معنا و ارج و رواج، نمی یافتند . این ارزشها ، دردرون ِکردارها ئی بودند که در سرمشق ها و نمونه های شخصیت های اسطوره ای ، روانها را با یک تلنگر، برمیانگیختند ، وبا یک اخگر خـُرد ، آتشی زبانه کشنده درسراسروجود انسانها برمیافروختند ، و ارجی بس متعالی می یافتند، و این ارزشهای پیکر یافته دراین شخصیت های اسطوره ای بودند ، که به زندگی اجتماعی و سیاسی و قضائی و اخلاقی ، شکلی پایدارو استوار میدادند . این شخصیت ِجمشید اسطوره ای ، که« نخستین انسان» درفرهنگ سیمرغی بود ، گیتی را باخرد و خواست انسانی خود ، یعنی با منی کردن ( منی کردن ومنیدن ، معنای اندیشیدن درجستجوکردن دارد ) ، بهشت میساخت، و خرداد ( خوشزیستی ) و امرداد ( دیرزیستی و بقا وخلود ) را که غایت انسانها بود ، برآورده میکرد ، و بدینسان ، آباد کردن گیتی را باخرد انسانی ، ارزش ِمعتبر وارجمند و والای اجتماعی و سیاسی و اخلاقی میساخت . بدینسان خرد انسان ، را سرچشمه مدنیت و فرهنگ و بهسازی گیتی (بهشت سازی گیتی ) میدانست و ارزشی را معتبرمیساخت ، که دین زرتشتی واسلام و مسیحیت برضد آنند . «اسطوره » درعربی نیز، از واژه « ئوستره » ایرانی برخاسته است ، که دراصل، به معنای « سه + نای »= « ئوز + تره » یا « نای » است ، که نام ویژه سیمرغ ( سئنا = سن = صنم = سین = سین مورو ) است . از نای درگذشته ، تیغ موتراشی و حجامت درست میکردند . سیمرغ که « وای به = اصل پیوند دهنده و مهر، « میان همه چیزهاست » ، « نای به » است ، و با بانگ و آهنگ و ترانه و سرود نی اش هست ، که جهانی میآفریند. با سرود نی ، انگیزنده آفرینش جهان میگردد ( جهان را ، خلق نمیکند ) . بهمن و ارتا ( سیمرغ = عنقا ) ، آتش فروز، یا به اصطلاحی دیگر، « انگیزنده اند» ، به سخنی دیگر، با یک تلنگر، همه چیزها را آبستن میسازند . ازیک تلنگرناچیزو گمشدنی وناپیدا ، جهانی گسترده ، میآفرینند.ازاین رو درکردی ودر آثارسـعدی « ئوستره = اُستره » ، به همین معنا ( تیغ مو وسرتراشی وحجامت که ازنی بوده است )، و همچنین معنای « ترانه » باقی مانده است .« ئوستره » که معربش «اسطوره » باشد ، درواقع سرودهای انگیزنده فرهنگ این بانوخدا ( زنخدا ) بوده است ، و« سرود» و« جشن » ، هردو ، بانگ و آهنگ وترانه نی میباشند . این کردارها دراسطوره ها ،« ارزشها » را با یک زخمه ناچیز، دروجود یک انسان یا اجتماع بر میافروزند . این ها ، افسونگرند . اینها افسانه اند . افسائیدن ، مالیدن است. دوسنگ را که بهم میمالند، جرقه میزند و آتش زنه است . سنگ هم معنای « همخوابی وهمآغوشی و وصال باهمدیگر» را داشته است . واژه « مالیدن » ، دراصل ، مرزیدن میباشد . به عشق ورزیدن ، « مرزیدن » میگفتند . سیمرغ، درشاهنامه ، پرش را برتارک سر رستم ، میمالد ، واورا با یک تلنگر، افسون و افسان میکند ، یا به عبارت دیگر، دراو، « آتش میافروزد » . « آتش افروختن » ، معنای « انداختن تخم در تخمدان ، یا کاشتن تخم در زمین، یا آبستن کردن » داشته است ، که نماد « آفریدن » بطور کلی بوده است . رستمی که هفته پیش ، با اسفندیار روبرو شد وزخمگین ، از نبرد بازگشت و امیدی ببازگشت او و اسبش نبود ، ناگاه ، پس ازاین « افسان سیمرغ » ، دیگر، رستم پیشین نیست . رستمیست که ازنو آفریده شده است . خدا (= سیمرغ = ارته)، اورا افسون و افسان کرده است ، و جفت او شده است، و اورا درآغوش خود گرفته است ، و رستم را باز ازخود ، آبستن کرده است . دراو، نیروهائی افروخته شده اند که اسفندیار، که رستم تازه را از رستم پیشین ، باز نمیشناسد ، و نمیتواند آنهارا تاب بیاورد . « افسانه و افسون »، تلنگری ناچیز است، که سراپای هستی انسان یا اجتماع را مانند حریق ، بر میانگیزد . حافظ میگوید : خدا را محتسب ، مارا ، به « فریاد دف ونی » ، بخش که کارشرع ، « زین افسانه » ، بی قانون نخواهد شد هنوز در اندیشه حافظ شیرازی ، فریاد دف ونی ، افسانه وترانه ایست ، که انسان را میانگیزد . ولی محتسب ( پاسدار) و شرع ، ازهمین انگیزندگی فریاد دف ونی دروجود انسان ، میترسد . درست شریعت ، ازاین افسانه یا بانگ نی و جشن ، بی قانون ودرهم وبرهم میشود .«انگیزه »، برابر با« آنچه انگیخته شده » نیست . « انگیزه » ، اندک خمیرمایه است که کل خمیر را ، ناگهان تخمیر میکند . انگیزه ، یک بوسه اهریمن است، که همیشه مار ازکتف ضحاک میرویاند . « انگیزه » ، یک ترانه است که شاه ایران را به لشگرکشی به سرزمین میکشاند، که هیچکس جرئت فتح کردن آن پیش ازاو نداشته است . این انگیزندگی موسیقی و رامشگری ، موبدان زرتشتی را نیز به هراس آورده بود . ازاین رو در متونشان ، این اهریمنست که سرود خوانست. به عبارت دیگر، زرتشتیان نیز پشت به موسیقی وجشن میکرده اند ، وازاین رو بسیارخشک وپارسا بوده اند وبا جشن ها ، پیوند گوهری نداشته اند . همین ترس از انگیزندگی دف ونای ، ترس از آهنگ موسیقی ، ترس از انگیزندگان بطورکلی ، ترس از اندیشه ها و کردارها و گفتارهای انگیزنده است ، که افسانه را برای قدرتمندان دینی و سیاسی ، خطرناک، و طبعا بدنام کرده است . این پدیده خطرناکی انگیزندگی و زشت سازیش در داستانهای کاوس ، باز تابیده میشود . با یک انگیزه است که به فکرکشف رازهای آسمان وخدا میافتد ، که ادیان نوری ، دست یافتن آن را برای انسانها ، قدغن ساخته اند. با یک انگیزه ، یک ارزش مردمی که واقعیت دادن به آن ، درتاریخ و اجتماع ، محال مینماید ، واقعیت پذیرمیشود . انسان ، دلیری به واقعیت دادن آن ارزش روءیائی پیدا میکند . واقعیت بخشی به ارزشهای ِمهر و یا داد ، همیشه نیاز به دلیری و گستاخی دارد . ترکیب دو اندیشه «مهر وداد »، یکی از بغرنجترین ماجراهای اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و قضائیست که درهرزمان ، باید با دلیری درآن اندیشید ، و یک فورمول حاضر و موجود، و یک نسخه پیچیده شده درکتاب مقدس یا آموزه علمی نیست. این « دیو رامشگر» است که کیکاوس را ، به بی اندازه خواهی ، ویا کردن کاری محال که فتح مازندران باشد ، میانگیزد . دیوی که رامشگرست ( موسیقی ،دراثر انگیزنگیش ، گوهر اهریمنی پیدا میکند ) : به بر بط چو بایست، برساخت رود برآورد، مازندرانی سرود .. چو کاوس بشنید ازاو این سخن یکی « تازه اندیشه » افکند بن دل رزم جویش ببست اندرآن که لشگرکشد سوی مازندران.... من ازجم و ضحاک و ازکیقباد فزونم به بخت و بفرّ و نژاد فزون بایدم نیز ازایشان « هنر» جهانجوی باید، سر تاجور او چنان انگیخته میشود که به هیچکس ازجمله به زال زر، گوش فرانمیدهد ، و این ماجرا ی انگیخته شدن، ازیک ترانه انگیزنده است ، که کل لشگرکشی به مازندران و هفتخوان رستم را معین میسازد. ترس از « انگیزندگی ازیک تلنگر، ازیک افسانه » بود که افسانه را ، ابلیسی و اهریمنی و شوم ساخت . اهورامزدا یا خدایان دیگر نوری ، که « همه دان » و « پیشدان » هستـند ،« انگیزه » را ، که طوفانی از نیروهای غیرقابل پیش بینی میآفریند ، نمی پذیرفتند ، چون اندیشه « همه دانی و پیشدانی» آنها را ، باطل و پوچ میساخت . ابلیس با سخنان و خورشهای انگیزنده خود، وجود ضحاک را منقلب میسازد ، و کل ارزشهای دینی اورا، دیگرگون میسازد . چو ابلیس دانست کو دل نهاد بر افسانه اش گشت، نهمار، شاد ازاین پس ، « انچه انگیزنده بود= افسانه وسمر »، نزد خدایان نوری ، شوم و تباه و اهریمنی وپلشت شمرده شد . و چنین سخنان یا اندیشه ها یا کردارهای افسونگر وافساینده بودند ، که ناراست ودروغ و حرف غیر واقعی وکلمات بیفایده شمرده شدند . جنگ خدایان نوری وهمه دان و پیشدان ، با « افسانه ها ، با موسیقی ها با مزه ها ، با انگیزندگان اجتماع » شروع شد ، چون انگیزه ، دیو خدائی Daemoenisch بود . از انگیزه ، نمیشد حساب دقیق کرد که « چه ها » ، انگیخته خواهد شد . از انگیزه ، سیل نیروهای پیش بینی ناشونده ( تاریک ) فوران میکرد که با اندیشه روشنائی آنها سازگار نبود . قدرت ، میخواهد ، ازپیش ، کنترل کند و ، انگیزه ، گوهرآزادیست که محدوده ها و دیوارهای ازپیش ساخته را درهم میشکند . افسانه وسمر، خطرناک بود ، چون با یک زخمه وتکان ، انسانها را منقلب میسازد . برغم بی ارزش سازی و دروغسازی و حیله و تزویرسازی وفریب سازی ِاین داستانها و اسطوره ها ، که فوق العاده انگیزنده بودند ، از نفوذ ژرفششان در روانها ، کاسته نشد . این بود که « افسانه واسطوره » ، برغم تهمت افسونگری و جادوگری و دروغ و بیفایده و غیرواقعی بودنش ، در اجتماع ، ارزشساز، و رقیب سرسخت ادیان نوری ، باقی ماندند . برغم تنش وکشمکش این دورویگی افسانه و داستان و اسطوره ، افسانه واسطوره و داستان ، حنثی وبی اثر ساخته نـشد . ارزشهائی که از اوامر و احکام و آموزه مقدس آنها ایجاد میشد ، در تنش و کشمکش با ارزشهائی بودند وهستند که نا آگاهانه ، از این افسانه ها و داستانها ، در دل و روان شنوندگان میزهیدند ومیزهند . این دو گونه ارزش دراجتماع ایران ، همیشه در تنش وکشمکش بوده اند و هستند وخواهند بود . « افسانه » ، برغم دروغ شمرده شدن ، « رمز معنا و ارزش های بلند و مردمی » باقی میماند . اینست که فردوسی ، ازاین دورویگی داستانها ، بخوبی آگاهست وبه همین علت ، شاهنامه را سروده است. دراین داستانهای شاهنامه، ارزشهای والای فرهنگ ایران خفته ونهفته اند، که هرقدرتی ازبیدار و بسیج شدن آنها ، حساب میبرد . این داستانها ، با نام افسانه ، محکوم به دروغ وپوچ بودن میشوند ، چون حاوی ارزشهای والا و حقیقت و راستی اند، که قدرتمندان دینی و سیاسی ازانگیزندگیشان میترسند و آنهارا بدنام و زشت میسازند . این کردارهای برجسته و دوست داشتنی فریدون و ایرج و سیامک وهوشنگ و گرشاسپ ( سام ) و زال زر( فرزند سیمرغ یا خدا ) بودند که مردمان را به خویشتن، میکشیدند، و معیار ارزشهای زندگیشان بود . شنیدن این کردارها ، آتش ارزشها را دربُن آنها برمیافروخت، و آنهارا از سر، آبستن به سیمرغ میکرد. فریدون ، که مدافع قداست جان دربرابر ضحاک بود، بنیاد گذار« داد= قانون و حق و عدالت » میشود . به عبارت دیگر، قانون و حق و عدالت ، برای مردم، هنگامی ارزشمند هست ، که براصل قداست جان وخرد انسان استوارباشد . قانون و عدالت و حق ، بدون این بنیاد ، هیچ ارزشی وحقانیتی ندارد . قانون و عدالت و حق ، باید تراوش اندیشه قداست جان ِهمه انسانها بدون تبعیض نژاد و مذهب ومسلک وجنس و طبقه باشد ، تا اعتبارداشته باشد . ایرج ، که همان « ا ِر ِز= ارتا = ارج = سیمرغ » است ، از قدرت و از ملک خود که ایرانست ، میگذرد ، و بدون سپاه و سلاح ، خواهان آشتی ومهر از ملل دیگر، میشود . این نخستین شاه اسطوره ای یا سیمرغی ایرانست که هزار بار بیشتر از نخستین شاه تاریخی ، برای ایرانیان ، ارزش وارج داشته است ، چنانکه هزاره ها نیز، کسی از نخستین شاه تاریخی ، یادی هم نکرده است . این ایرجست که آشتی ومهر با ملل دیگررا، برقدرت وداد و سپاه و سلاح ، ارجحیت میدهد . آری این افسانه ای خام وکودکانه مینماید ، ولی این ارزشی است که فرهنگ ایران در دل مردم ، با یک تلنگر درهمین افسانه ایرج، برمیانگیزد . شاید بسیاری ازآنانکه با دوسطر ازمنشور کوروش امروزه همه جا معرکه بپا کرده اند وسینه برای پاسارگاد میزنند ، ارج والای مردمی این اندیشه را نفهمند، و از درکش مانند سام و تور، سرگیجه پیدا کنند ، و لی همین ایرج افسانه ای ، همین ارزش افسانه ای ، هزاره ها ، برترین ارزش مهر را دردل مردم ایران برافروخته است . زال زر ، با ازدواج خود با رودابه ، برضد ارزش های معتبر درادیان نوری ( ازجمله زرتشتی ) ، که فقط ازدواج « با همدینان وهم مذهبان» را اجازه میدهند برمیخیزد و برهمه آنها ، خط بطلان میکشد ، به عشق ، حق میدهد که این ارزش معتبر درقوانین ادیان را درهم فروشکند . این کردارهای مردمی بودند که اعتبار ِارزشهای سیاسی واخلاقی واجتماعی ایرانیان را مشخص میساختند . ایرانیان ، اینان را انگیزنده ( افسون و افسان و آتش فروز ) « بُن ِسیمرغی ( بهمن وارتا ) در خود » میدانستند. ازاین رو به این اسطوره ها ، « بند هش ، بنداده = بن + داته » یا « پیشداد = پر+ داته para+ dhaata » میگفتند. پیامبران وفلاسفه و قانونگذاران و جهانگیرانی که سپس درزمان تاریخی پیداشدند ، هنوز خود را، با همین سرمشق ها و نمونه های اسطوره ای ( بندادی = بنیادی ، پیشدادی ) همانند میساختند ، یا آنهارا پیشینیان ونیاکان خود میشمردند، تا کردار واندیشه وگفتارشان، ارزش واعتبار اجتماعی پیداکند . این کردارهوشنگ که همان بهمن ، همان بُن جهان آفرین در هرجانی و انسانی بود ، این کردار ایرج ، که همان ارتا ( ارز ) و سیمرغ ، خدای مهر بود ، انسانها را میافسائید ، و همآغوشی با زمین وجود انسان میکرد ، و آتش را دروجود او میافروخت . ازاین رو نام بهمن (= هوشنگ) و عنقا ( سیمرغ ) ، آتش فروز بود. آنچه درشاهنامه ، تبدیل به زدن سنگ کوچک به سنگ بزرگ و پیدایش دروشنی از هوشنگ شده است ، روایت زرتشتی از سراندیشه ِ« همآغوشی هوشنگ با جان انسانها » است . سنگ ، سنگم ، سنگار، سنگام ، دارای معانی امتزاج و اتصال و همآغوشی دو چیز یا دوکس باهم است . آتش فروزی ، افسانیدن ، مالیدن ، مرزیدن ، آبستن کردن جان هر انسانِی ، خویشکاری بهمن و سیمرغ ( ارتا ) بوده است . ازاین روهست که فردوسی ، نا گهان و بی اختیار، اصطلاح « رمز» را بکار میبرد. چون ، هر« رمزی ، بنی و تخمیست که زیرخاک، پوشیده ، وبا رسیدن آبی ووزیدن نسیمی ، ناگهان ، رویا و شکوفا میشود، وسراز زیرخاک تیره، بیرون میآورد . « رمز گفتن » ، بیان کردن مقصود، با گفتاری و با شیوه ایست که معنا ، جز برکسان معهود، مخفی میماند . به رمز گفتن ، بیان کردن مقصود ، با نشانیها و علائمیست که مقصود ، از غیر و دشمن و بیگانه ، پنهان میماند . برخی ازخوانندگان شاهنامه ، فراموش میکنند که درست خودشان ، همان بیگانگان و دشمنان و اغیار هستند . این اغیار و دشمنان و بیگانگان ، چه کسانی ، چه قدرتهائی ، چه عقایدی هستند ؟ به رمزگفتن ، رسانیدن معنای ناگرفتنی ونادیدنی ( بی نشان ) درنشان است، که معنا درآن هنوز نادیده ، میگریزد. بقول مولوی : پی بدین رمز، هرکسی نبرد نبرد ره به قاف ، غیر عقاب « قاف، که آشیانه سیمرغست » ، همین « رمز» است ، و بدین آشیانه رمز ، کسی جز سیمرغ نمیرسد . رمز، نشانیست دیدنی ، ولی برغم دیدن ، نمیتوان آنرا گرفت . هنگامی سام، درجستجوی پسر دورافکنده اش ، زال ، برمیخیزد، و به کوه البرز میرود ، سیمرغ را برفراز کوه میبیند ، ولی راه دسترسی بدو بسته است : یکی کوه دیدم ، سر اندر سحاب سپهریست گفتی زخارا برآب بروبر، نشیمی چو کاخ بلند زهرسو، برو بسته راه گزند برو اندرو ، بچه مرغ و زال تو گفتی که هستند هردو همال نـنبـُد راه برکوه از هیچ روی دویدم بسی گرد او پوی پوی « رمز» ، درست ، همین تجربه ایست که سام از سیمرغ میکند . او تجربهِ حقیقت بی نشانی را میکند که آن را درنشانی می بیند ، ولی برغم جستن و دویدن ، بدو نمیرسد .درغزلیات مولوی ، اصطلاح « رمز»، دررابطه با « تخم و دانه » آورده میشود ، ودراثر چنین اندیشه ای ، همانندی و بالاخره همریشه بودن اصطلاح « رمز» ، با اصطلاح « رمس » درعربی ، به خاطر خواننده میافتد . « رمس» درعربی ، به معنای « دفن کردن چیزی و پوشانیدن آن ( اقرب الموارد) ، ویا به معنای « درخاک پنهان کردن ( زوزنی ) ، و بالاخره به معنای « دفن کردن مرده ( منتهی الارب ) و گورو خاک گور ( منتهی الارب) است . پس « رمز» هم که چنین معنائی دارد ، همان تخمیست که با پوشانیدن در زیرخاک تیره و تاریک ، ازسر، زنده و آشکار میشود . مولوی گوید : چون دانه شد افکنده ، بر رُست ودرختی شد این « رمز» ، چو دریابی ، افکنده شوی با ما یا درغزلی دیگر میگوید : گه مثال و رمزگوئی ، که صریح و آشکار تخم را اندر زمین ریگ ما ، چون کاشتی ای زمین ریگ ، شرمت نیست از« انبار تخم » فارغی ، چون « تخم هارا ، تو ، عدم انگاشتی » ای زمین تخم گیر، آخر توئی هم اصل تخم کز نتیجه خویش ، شاخ سنبلی افراشتی البته « خاک » ، که همان « آگ وهاگ » باشد ، به معنای تخم است( چنانچه واژه ِخاک و خاکینه ، بهترین گواه برآنست ) ای زمین های ریگ ، که هیچ تخمی درشما نمیروید و غیر قابل کشت هستید ، شرم ندارید، که درخود ، انبار تخم ( شاهنامه ) را درخود ریخته اید ، ولی جز سطحیات بی معنا و بی بو وخاصیت، ازاین رمزها ، از زمین شعورتان ، و از بررسیهای بیش ازحد علمی تان، نروئیده است و هرگز نخواهد روئید ! این، علمی بودن ، نیست که اندیشه های مرموز درشاهنامه را ، میشکوفاند . این وجود خود شماست که « زمین ریگ ، زمین غیرقابل کشت » شده است، که تخم ها درآن ، میسوزند ، و خروارها تخم را ، معدوم ونابود میسازند . شما دراین زمین شعور و روان و ضمیرتان که ریگ است ، شاهنامه را به رغم ادعای علمی بودن ، معدوم میسازید . شما شاهنامه را، برغم همه بزرگداشتهای رسمی و پرطنطنه وپر دبدبه ، عدم می انگارید ، وبه این« عدم » ، نام « فرهنگ ایران » را میدهید ، و دربررسیهای علمی خود ، مشغول « عدم شناسی » هستید . شما شاهنامه را دربررسیهای علمی تان ، عدم ساخته اید، و نام این عدم سازی ها را ، شاهنامه شناسی و ایرانشاسی هم گذاشته اید. هر رمزی ، حیرت و سرگشتگی وتعجب میـآورد . در این بررسیها شما ، هیچ حیرتی از بینش دیده نمیشود ، واثری ازشگفت وتعجبی نیست که سرچشمه اندیشیدن باشد . ازاین بررسیها، ازاین کشت ها در ریگستان وجودتان ، رستاخیزی وفرشگردی پدیدار نمیشود که رمزها ، بدان ، آبستن هستند . تا زمین وجودتان از« ریگستان » ، تبدیل به « زمین تخمگیر» نشود ، سیمرغ وبهمن ، درشما، آتشی نمیافروزند، و شمارا آبستن نمیکنند . بخش اصلی شاهنامه ، گرداگرد پهلوانانی ( سام و زال و رستم ) میگردد که ایران ، سده ها و هزاره ها ازرنجها و تلاشها و جان افشانیهایشان ، پایدار واستوار بوده است، و معنای زندگی آنها، در رابطه با « سیمرغ »، مشخص و معین میگردیده است ، که همه شما ، آن را مرغ افسانه ، یعنی « دروغ » میدانید. چنین سیمرغی ، که گرانیگاه شاهنامه است ، بنا بربررسیهای علمی شما ، وجودی دروغ و افسانه ایست ؟ شما میخواهید از دروغ ، آبستن شوید ؟ وحقیقت بزائید ؟ شمائید که مانند موبدان زرتشتی ، سیمرغ را ، افسانه دروغ میسازید ، و نام این کار آخوندانی که فرهنگ ایران را هزاره ها ، مسخ و تحریف ساخته اند ، کارعلمی هم گذاشته اید . پس همه شاهنامه ، دروغ و افسانه است ! فردوسی ، شاعریست که ژرفترین اندیشه هارا ، چنان روشن و صاف وساده بیان میکند، که انسان می انگارد، از ژرفای آنها، هیچ فاصله ندارد . خواننده ، درخواندن شاهنامه ، از اقیانوسی میگذرد، و لی میانگارد که از باتلاقی میگذرد که ژرفایش ، یک بدست آبست . ازاین رو نیز توده انبوه سطحی اندیشان هستند که به پژوهش شاهنامه ، هجوم میآورند ، وطبعا روی همه رمزها با دید سطحی بینشان ، خط بطلان میکشند، و با دروغ و افسانه دانستن همه این رمزها ، ادعای شناخت علمی شاهنامه و فرهنگ ایران را درکرنا ها و نفیرها نیز باد میکنند . آنها نیز که علاقه به شناخت « رمز» دارند ، بسراغ آثارعرفانی میروند ، و میانگارند که شاهنامه ، تهی از رموز است . فردوسی ، چنین شاعریست که درهمان آغاز ، هشیارمیدهد که این سخنان ، برغم آنکه ساده و آشکار مینمایند ، چندان هم ساده و فاش نیستند ، بلکه درست « رمز » هستند . جای آن دارد که ازخود بپرسیم که اگر درشاهنامه ، سیمرغ ، رمز نیست ، پس درشاهنامه ، کدام چیزی رمز است ؟ مخصوصا فردوسی ، افسانه دانستن شاهنامه را اینهمانی با دروغ میدهد . این شاهنامه شناسان ، بزرگترین شاهکارخود را ، کاهش دادن اسطوره های شاهنامه، به « وقایع روشن تاریخ » ، میدانند ، چون اسطوره شناسی ، رمزورازی ندارد که هیچ ، غیر علمی وخرافه نیزهست . با این کارخود، سخن فردوسی را : که این کتاب دروغ و افسانه نیست و پرازرمز است ، باطل میسازند، و آن را« شاهنامه شناسی » نیز میدانند . با تاریخی سازی اسطوره ها ، غایتشان ، چه بدانند و چه ندانند ، زدودن ویژگی « رمزبودن شاهنامه » است . درست این ضدیتشان با اسطوره ، نشان آنست که معنای « رمز» را نمیدانند چیست . شاهکاربرخی دیگر از این شاهنامه شناسان ، کاستن اسطوره های شاهنامه ، به الهیات تنگ و متناقض زرتشتی است . ازفرهنگ ایران ، الهیات میسازند ! ارزشهای شاهنامه ، همه برضد ارزشهائیست که گرانیگاه الهیات زرتشتی است . مفهوم « دشـمـنی » درداستانهای شاهنامه ، که بنیاد تفکرسیاسی وحکومتی و اجتماعی و اقتصادیست ، بکلی برضد « مفهوم دشمنی » درالهیات زرتشتی است . ولی تا کنون، کسی اثری درباره رموز شاهنامه ننوشته است ، وسخنی نیزاز شیوه کشف این رموز نگفته است . چرا الهیات زرتشتی ، برغم ترجمه گاتا ، و تلاش برای گاتائی سازی خود ، سیمرغ را ، افسانه میداند ؟ چرا بطور سرسام آور، طبل ودهل افسانه بودن سیمرغ را میزند ؟ چون سیمرغ ، پیکر یابی بزرگترین و برترین ومردمی ترین و زنده ترین ارزشهای فرهنگ ایران، درشاهنامه و عرفان است، که با تصویر ِاهورامزدا، سازگارنیست . چون بهمن و سیمرغ (که انوشه = رنگین کمان هم نام دارد ، الما انوشه ) ، برضد « یک راه راست » ، و بر ضد جهاد دینی ، و برضد استبداد دینی ، و برضد تحمیل دین و ایدئولوژی هستند، که گشتاسپ و اسفندیار و بهمن ، نخستین مبلغان دین زرتشت درصدد تحقق آن بودند ، و رستم و زال زروخانواده اش، در برابرش ایستادند ، و هستی خود و خانمان خود را برای پایدارسازی اندیشه آزادی درفرهنگ ایران افشاندند . آیا این فرهنگ سیمرغی آنها ، که استوار بر تصویر سیمرغ بود ، دروغ و پوچ و قصه وافسانه بود ؟ آیا فردوسی ، جنگ اسفندیارزرتشتی و رستم سیمرغی را ، برای رویاروئی ملت ایران ، با دین جهادی تازه که اسلام باشد و استبداد دینی تازه و اندیشه تازه جهاد دراسلام ، نسروده است ؟ آیا این رمزرا که فهمیده است ؟ سایت ما را در گوگل محبوب کنید با کلیک روی دکمه ای که در سمت چپ این منو با عنوان +1 قرار داده شده شما به این سایت مهر تأیید میزنید و به دوستانتان در صفحه جستجوی گوگل دیدن این سایت را پیشنهاد میکنید که این امر خود باعث افزایش رتبه سایت در گوگل میشود




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 708]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن