تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
ساقدوش کیست ؟ | وظیفه ساقدوش در مراسم عقد و عروسی چیست ؟
قایقسواری تالاب انزلی؛ تجربهای متفاوت با چاشنی تخفیف
چگونه ویزای توریستی فرانسه را بگیریم؟
معرفی و فروش بوته گرافیتی ریخته گری
بهترین بروکر برای معاملات فارکس در سال 2024
تجربه رانندگی با لندکروز در جزیره قشم؛ لوکسترین انتخاب
اکسپرتاپ: 10 شغل پردرآمد برای مهاجران کاری در کانادا
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1816461616
جهان - چهارراه اسلامگرايي در خاورميانه
واضح آرشیو وب فارسی:ايرنا: جهان - چهارراه اسلامگرايي در خاورميانه
جهان - چهارراه اسلامگرايي در خاورميانه
مازيار آقازاده:در دو دهه اخير به ويژه از پايان نظام دوقطبي و مرزبنديهاي ايدئولوژيك مبتني بر ماركسيسم و ليبراليسم، جهان شاهد رشد انديشهها و باورهاي هويتطلبانه قومي و مذهبي بوده است. شاهد مدعاي اين امر افزايش تنشها و تخاصماتي است كه در 15 سال اخير سراسر جهان شاهد آن بوده است. نسلكشي قومي و مذهبي در يوگسلاوي، افزايش سطح تنش و درگيري در فلسطين، اسرائيل، لبنان، عراق، افغانستان، چچن، داغستان، پاكستان، شرق آسيا و نيز آفريقا نمونههايي از اين افزايش سطح تخاصمات در ميان جوامع بوده است. يكي از دلايل عمده اين تنشها مسائل قومي و مذهبي است. بنابراين ناگفته پيداست كه گرايشات هويتطلبانه نژادي و مذهبي در سالهاي اخير رشد حيرتآوري داشتهاند. يكي از دلايل عمده افزايش اين گرايشات، افزايش سرعت روند جهاني شدن در 15 سال اخير بوده است؛ به گونهاي كه جوامع در حال توسعه و عقبمانده را به اين نتيجه رسانده كه در صورت عدم مقاومت در برابر امواج جهاني شدن و يكسانسازي فرهنگي، همه جوامع در فرهنگ ليبرال غربي (مسلط) مستحيل خواهند شد. بنابراين يكي از راههاي حفظ انسجام و تمايز فرهنگي در ميان جوامع در حال گذار يا در حال توسعه، مقاومت در برابر امواج فرهنگ مسلط است.
در اكثريت كشورهاي خاورميانه بهويژه پس از حمله ايالات متحده به عراق گرايشهاي ضدآمريكايي و بنيادگرايانه اسلامي تقويت شده است. گرايشهاي اسلامگرايانه در خاورميانه (چه به صورت اصلاحطلبانه و چه به صورت بنيادگرايانه) تقريبا عمري حدود يك قرن دارد و اتفاقا از زماني تقويت شدند كه پديده تجدد و مدرنيسم به عنوان يك كالاي وارداتي از غرب به داخل جوامع اسلامي خاورميانه رسوخ پيدا كرد، همزمان با حادثه يازدهم سپتامبر به ناگاه موجي از اسلامگرايي و اسلامستيزي در جوامع اسلامي و غربي رشد يافت. حمله ايالات متحده به افغانستان و عراق اين فرصت را به گروههاي بنيادگراي اسلامي داد تا با تبليغ عليه آمريكا و غرب بياعتمادي و شكاف موجود ميان جوامع اسلامي و غرب را پررنگتر سازند و بدينسان هر چه بيشتر به جذب نيرو براي فعاليتهاي خوب بپردازند. از سوي ديگر در جوامع غربي نيز دولتهاي غربي به بهانه حادثه يازدهم سپتامبر توانستند حمايتهاي افكار عمومي جوامع خود را در موضوعاتي چون برخورد با اقليتهاي مهاجر و مسلمان جلب كنند.
اسلامگرايي زاييده پديده تجدد
بدون شك اگر اسلامگرايي را به عنوان يك آموزه در نظر بگيريم، كاملا تحت تاثير و در نتيجه رسوخ فرهنگ مدرن در جوامع خاورميانه رشد و نمو يافت. در واقع تغذيه فرهنگي اسلامگرايان از پديده مدرنيسم انجام گرفت و تغذيه سياسي آنها را پديده استعمار فراهم آورد. بنابراين اسلامگرايي در خاورميانه نه از سر اتخاذ رويكردي ايجابي و در اثر فرآيند نزاعهاي فكري و سياسي ميان گروههاي اجتماعي موجود در جوامع خاورميانه، بلكه از سر مقابله با فرهنگ مدرن و پديده استعمار شكل گرفت. به عبارت ديگر اولين كساني كه نسخه بازگشت يا رجعت به اسلام را در منطقه خاورميانه ميپيچيدند كساني چون اسدآبادي، عبده، حسن بنا، مودودي، اقبال و...) بودند كه در چند امر با يكديگر اشتراك نظر داشتند:
1- در خطر بودن اسلام و جوامع اسلامي
2- عقبماندگي جوامع اسلامي در مقايسه با جوامع غربي
3- لزوم بازگشت و الگوگيري از اسلام اصيل و راستين براي مقابله با پديده استعمار
4- وحدت جوامع اسلامي.
بنابراين يگانه راهكار تجويزي و پيشنهادي اينان ضرورت الگوگيري از آموزههاي اسلام راستين و بيپيرايه براي مقابله و مقاومت در برابر استعمار و استثمار فرهنگي و سياسي و حتي استبداد داخلي بوده است. از نظرگاه اينان پديده استبداد داخلي در جوامع اسلامي، پديدهاي مستقل نبوده و به نسبت بسيار زيادي به تبع استعمار خارجي پديد آمده است بنابراين از نظر اينان با حركت تودههاي مردم و هوشياري و خودآگاهي آنها و قطع دست اجانب، پديده استبداد فاسد داخلي نيز مضمحل ميشد.
نضج تفكر اسلامگرايي در منطقه
در منطقه خاورميانه به طور مشخص چهار مدل و الگو در چهار كشور منطقه در زمينه فعاليتهاي اسلامگرايان وجود دارد. اين چهار مدل اسلامگرايي به طور مشخصي در چهار كشور ايران، تركيه، عربستان و مصر قابل مشاهده است.
هر چند اسلامگرايي در اين چهار كشور سابقهاي به درازاي يك قرن دارد، اما مشخصا اوجگيري فعاليتهاي اسلامگرايان در چهار كشور فوق از دهه 60 ميلادي قرن بيستم بدين سوي رشد يافت و با حكومتهاي موجود در اين كشورها به چالش پرداخت.
تجربه ايران: در ايران تفكر اسلامگرايي به طور مشخص و منسجم از دهه 1960 به بعد شكل يافت و اوجگيري آن در ژوئن 1963 در ماجراي فيضيه قم و سپس تظاهرات در برخي از شهرهاي ايران در حمايت از روحانيون و طلاب، عملا روحانيون و حكومت را رودرروي يكديگر قرار داد. با سركوب طرفداران آيتالله خميني و بعدها تبعيد ايشان در نوامبر 1964 به تركيه و سپس نجف ابعاد حركت ايشان نهتنها در ايران بلكه در ديگر كشورهاي اسلامي منطقه نيز شناخته شد. با پيروزي انقلاب اسلامي در فوريه 1979 عملا قدرت سياسي در دستان اسلامگرايان قرار گرفت و از اين پس اسلامگرايان نه يك گروه اپوزيسيون و مبارز بلكه خود به يك حاكميت سياسي تبديل شدند و بايد طرحها و برنامههاي مورد نظر خود را براي سامان دادن به امور جامعه به مورد اجرا ميگذاردند. پيروزي انقلاب اسلامي در ايران موجي از اميد و باور را در ميان اسلامگرايان فعال در منطقه خاورميانه و حتي جهان ايجاد كرد اما با توجه به تفاوت مذهبي و نژادي موجود ميان ايران شيعه با اكثريت سني جهان اسلام، حكومتهاي غيرديني خاورميانه با افزايش تبليغات روي افكار عمومي به تفاوتهاي شيعه و سني و عرب و عجم تاكيد كردند تا حمايت و پيروزي از الگوي ايران را به مثابه زير يوغ رفتن جهان عرب از سوي ايران جلوه دهند. به فاصله چند روز و چند ماه پس از پيروزي انقلاب اسلامي بحث صدور انقلاب به كشورهاي منطقه و ايجاد حركتهايي همانند تظاهرات ضدشاه در ايران در كشورهايي چون عراق، بحرين و عربستان حكومتهاي اين كشور را به وحشت انداخت و اين حكومتها شروع به سركوب اسلامگرايان و شيعيان و حتي اخراج آن كردند. به هر روي مدل انقلاب اسلامي ايران به عنوان مدلي براي حركتهاي اسلامگرايانه در منطقه مطرح بوده و هست و بعدها توانست در شكلگيري جنبشهايي چون حزبالله در لبنان و حماس و جهاد اسلامي در فلسطين و حزبالله تركيه و ساير كشورهاي منطقه موثر باشد. اما به دليل امتزاج دين و دولت در مدل بعد از انقلاب اسلامي، مردم ايران بسياري از توقعات اقتصادي و سياسي خود را از حاكميت ديني طلب ميكردند و نارضايتيهاي طبيعي موجود در ايران بر سر مسائلي چون معيشت و رفاه اقتصادي، فساد اداري و بوروكراتيك، آزاديهاي سياسي و فرهنگي و... بخشي از جامعه مدني نيمه جان ايران را در مقابل برخي گرايشهاي اقتدارگرايانه حاكميت قرار داد و بدينسان طرفداران منطقهاي و جهاني الگوي انقلاب اسلامي ايران از طرفداران و پيروان داخلي آن پيشي گرفتند.
تجربه تركيه: تجربه اسلامگرايان در تركيه تجربهاي كاملا متفاوت از ايران بوده است. پس از فروپاشي امپراتوري عثماني و الغاي خلافت و تاسيس جمهوري لائيك در 1923 توسط مصطفي كمالپاشا (آتاتورك) نه تنها دين به حاشيه رانده شد بلكه سعي شد تا با الگوها و نمادهاي مذهبي مبارزه شود. تغيير خط از الفباي عربي به لاتين، حذف عنوان مذهب رسمي در قانون اساسي و الغاي خلافت و سپس انواع تضييقاتي كه در حق اسلامگرايان و روحانيون اعمال شد باعث شد تا هر چه بيشتر نقش دين در اجتماع و سياست در حاشيه قرار گيرد. الگوي فعاليت اسلامگرايان تركيه با الگوي فعاليت اسلامگرايان در ساير كشورهاي خاورميانه تفاوت معناداري دارد از اين جهت كه:
- اسلام موجود در تركيه بهويژه پس از جمهوري به يك اسلام اروپايي و ساده شده بيشتر نزديك است تا به يك اسلام مقيد به چارچوبهاي فقه چهارگانه سني يا اسلام شيعي موجود در ايران.
- در اثر سياستهاي اعمالي از سوي آتاتورك در عين به حاشيه راندن دين در عرصه اجتماع و دولت سعي شد تا نوعي اسلام قانوني و دولتي تحت لواي وزارت ديانت (Diyanet Bakanligi) بهطور رسمي و در چارچوب قدرت حكومتي به ساماندهي امور مذهبي بپردازد.
- امتزاج طريقتها (اسلام عرفاني و صوفيانه) با مذهب و سياست، نوع خاصي از نقشآفريني اسلام يا اسلامگرايان را در سطح سياست يا اجتماع باعث شده است. بدينمعنا كه طريقتها (از جمله طريقت فتحالله گولن، طريقت نورجو يا طريقت نقشبنديه) از دهه 60 ميلادي بدينسوي نقش مهمي را در پشت پرده سياست و رابطه با اشخاص فعال سياسي به لحاظ مريد و مرادي ايفا كردهاند.
با توجه به تفاوتهاي موجود در نوع فعاليت و مشي اسلامگرايان تركيه، اسلامگرايان از دهه 1970 به بعد در چارچوب فعاليتهاي سياسي و حزبي آغاز به فعاليت كردند و با تشكيل احزابي چون نظام ملي و سلامت ملي در دهه 70 ميلادي توسط نجمالدين اربكان عملا وارد ساختار قدرت لائيك شده و با ساير احزاب لائيك وارد تعامل شدند به طوري كه طيف ديگر گروههاي اسلامگراي تندروتر از جمله «ارجمند اوزكان» با محكوميت اين اقدام اربكان، راه خود را از وي جدا كردند، اما تجربه اربكان با كودتاي 1980 «كنان اورن» لائيك منقطع شد و دگر بار در 1983 با تاسيس حزب رفاه به فعاليت سياسي ادامه داد تا اينكه در 1996 با به قدرت رسيدن و كسب مقام نخستوزيري، اولين نخستوزير اسلامگراي تاريخ جمهوري تركيه لقب گرفت. تجربه حكومت وي ديري نپاييد و در فوريه 1997 با كودتاي سفيد ارتش و انحلال حزب رفاه و ممنوعيت پنج ساله از فعاليت سياسي شخص اربكان مواجه شد. ميراث بر جاي مانده اربكان با دبيركلي رجاي كوتان دست به تاسيس حزب فضيلت زدند و در نهايت با انحلال حزب فضيلت در 2001 حركت اسلامگرايي حزبي و رسمي در تركيه به دو بخش و گروه منشعب شد. گروهي از حلقه نوانديشان جوان حزب فضيلت با رهبري رجب طيب اردوغان به تاسيس حزب «عدالت و توسعه» دست زدند و گروه سنتيتر به دبيركلي «رجاي كوتان» دست به تشكيل حزب سعادت زدند. با پيروزي قاطع حزب «عدالت و توسعه» در انتخابات پارلماني نوامبر 2002 و ژوئن 2007 و كسب اكثريت قاطع آرا و تشكيل حكومت غيرائتلافي توسط حزب عدالت و توسعه حركت اسلامگرايي در تركيه وارد ابعاد جديدي شد از اينرو كه يك حزب با سابقه اسلامگرا در ساختاري لائيك به فعاليت قانوني و رسمي و تشكيل حكومت پرداخت اما به هر روي تجربه اسلامگرايي حزبي و رسمي در تركيه به واسطه رودررو شدن با ساختارهاي اقتدارگراي لائيك، از سويي به آزاديهاي اساسي و قانوني گرايش پيدا كرده و از سوي ديگر طالب دموكراسي و حكومت قانون است. چرا كه در گام اول با ايجاد چنين فضايي، فضاي مانور براي حركتها و احزاب اسلامگرا گسترش خواهد يافت و بدينسان از فشارهاي ساختار لائيك كاسته ميشود.
تجربه عربستان: حركت اسلامگرايي در عربستان از ابتدا بر مبناي يك قرائت رسمي و سلفي از دين (وهابيت) به همراه تشكيل ساختار قدرت در نظام سياسي نهادينه شده است. به عبارت ديگر در اسلام رسمي عربستان روحانيون تحت لواي حكومت و قرائت رسمي از دين به فعاليت ميپردازند و بدينسان به لحاظ درآمدي وابسته و محتاج به دستگاه حكومت هستند. به عبارت ديگر تاريخ سياسي حكومت آلسعود و وهابيت چنان به هم گره خورده كه تفكيك آن از يكديگر امكانناپذير است. هر چند در زمان تشكيل رسمي و به رسميت شناخته شدن حكومت پادشاهي ابنسعود در سال 1927 با انعقاد پيمان جده ميان ابنسعود و بريتانيا مذهب و قدرت در نوعي تعامل و همپوشاني قرار داشتند اما به واسطه تشكيل رسمي كشور عربستان سعودي در 1932، آلسعود كمكم با سركوب وهابيت و جنبش اخوان راه خود را از اسلامگرايان داخلي جدا كرده و به دامان ايالات متحده و بريتانيا درغلتيد، اما به هر روي جريان اسلامگرايي در عربستان كه به طور مشخص با «وهابيت» شناخته ميشود به لحاظ تقسيمبندي از عقبه فكري به «اصحاب حديث» معروفند، چرا كه اينان بهرغم جريان «اصحاب راي» كه به عقل و راي و قياس و استحسان معتقد بودند، به شدت مخالف عقل بوده و به ظواهر قرآن و حديث و نقل اخبار و روايات بسنده ميكردند و بدينسان در فقهاي چهارگانه اهل سنت به «احمدابن حنبل»(حنبلي) گرايش دارند. نكتهاي كه بايد در مورد جنبش وهابيت در عربستان گفت اين است كه همزماني شكلگيري اين جنبش در اواخر قرن هجدهم در عربستان، ارتباطي به استعمار خارجي و ساير مسائلي كه جريانات اسلامگرا در ايران و برخي ديگر از كشورهاي اسلامي خاورميانه با آن مواجه بودهاند، نداشته و صرفا يك جنبش داخلي براي زدودن اختلافات فرقهاي و قبيلهاي بوده است ولي بعدها و در اواخر قرن بيستم و از سال 1991 به بعد به واسطه حضور نيروهاي آمريكايي در عربستان براي حمله به كويت و آزادسازي آن از دست صدام، به شدت گرايش ضدغربي و ضدآمريكايي يافت به طوري كه گروه بنلادن و طالبان در افغانستان به طور مشخص دستپرورده اين مكتب و گرايش فكري بوده است كه در نهايت با واقعه 11 سپتامبر اوج رويارويي و نبرد سخت را با ايالات متحده تجربه كرد و اكنون نيز پس از گذشت حدود هفت سال از آن حادثه، همچنان در جنگي سراسري و جهاني با شاخههاي گستردهاش از شرق آسيا تا غرب اروپا به مبارزه با آمريكا ادامه ميدهد.
تجربه مصر: تجربه اسلامگرايان مصر تا حدود زيادي شبيه تجربه اسلامگرايان تركيه است. به عبارت ديگر از جهت در فشار بودن اسلامگرايان توسط ساختارهاي قدرت لائيك تقريبا در هر دو كشور شرايط يكساني وجود دارد، اما اساسا اسلامگرايان مصري از جنس اسلامگرايان تركيه نيستند. اگر اسلامگرايان تركيه فقط طالب آزاديهاي سياسي بوده و حق حفظ باورها و عمل به دستورات مذهبي خويش را ميطلبند، در عوض اسلامگرايان مصري نشان دادهاند كه قصد دارند از قدرت سياسي و كسب آن نه تنها براي حفظ ايمان خويش بلكه براي اشاعه ديد و تفكر خويش به سطح جامعه و اعمال آموزههاي اسلامي در چارچوب قوانين حكومتي استفاده كنند. همزمان با تاسيس حكومت آلسعود در عربستان در مصر جنبش «اخوان المسلمين» توسط «حسن البنا» مراحل ابتدايي تشكيل خود را از سر گذراند و بعدها در دهههاي 40 و 50 ميلادي تبديل به بزرگترين جمعيت و سازمان اسلامي در سرتاسر جهان اسلام شد به طوري كه برخي آمارها حاكي از آن است كه در آن سالها حدود يك ميليون عضو داشته است. همزمان با احساس خطر دولت لائيك مصر از حركت اخوانالمسلمين از همان ابتداي تشكيل حركت با وسايل و ابزارهاي گوناگون به مانعتراشي در راه اين گروه همت گمارد. از جمله بستن روزنامههاي اين حزب، دستگيري اعضاي آن و تعطيلي دفاتر فعاليت و... از اقدامات دولت در اين جهت بود، چرا كه دولت لائيك خود احساس ميكرد كه يكي از سه ضلع تغيير مورد نظر حسنالبناست. چرا كه حسنالبنا خود در مقالهاي در روزنامه «اخوانالمسلمون» در ژوئيه 1946 اظهار داشته بود كه از نظر وي حكومت اسلامي به ميزي سهپايه شبيه است كه اگر هر يك از پايههاي آن برداشته شود ميز ميافتد. از نظر وي اين سهپايه شامل اصول اسلامي، ملت يكپارچه و دولت اسلامي است. جنبش اخوان المسلمين مصر به سرعت با گسترش در سرتاسر جهان اسلام و خاورميانه رشد يافت و بهويژه در كشورهاي عربي خاورميانه بسيار تاثيرگذار بوده است. بعدها با رويارويي مسلحانه برخي شاخههاي جدا شده از جنبش از جمله در ترورهاي سياسي و شخص انورسادات از 1980 به واسطه امضاي قرارداد «كمپ ديويد» از سوي وي و سازش با اسرائيل، نشان داد كه حتي جنبش به بدنه ارتش مصر نيز نفوذ كرده و سروان خالد اسلامبولي و برخي ديگر از افسران ارتش دستگير و اعدام شدند. جنبش اخوانالمسلمين مصر در انتخابات پارلماني سال 2006 توانست به عنوان مهمترين حزب اپوزيسيون به پارلمان راه يابد و دولت لائيك حسنيمبارك بهرغم تمامي فشارها و موانع نتوانست مانع راهيابي نامزدهاي محلي و مستقل اما داراي گرايش اخواني به مجلس مصر شود. اما صحنه سياست مصر كماكان متاثر از نزاع و كشمكش ميان نيروهاي سوسياليست، ليبرال و طرفداران مبارك از سويي و نيز نيروهاي لائيك و اسلامگرا از سوي ديگر است. در مجموع ميتوان چهار الگوي مطرح اسلامگرايي در خاورميانه را از هم تمييز داد:
1- اسلام سياسي ايران در قالب جمهوري اسلامي با دو قرائت حكومت اسلامي و مردمسالاري ديني.
2- حركت اسلامگرايي ممزوج با مليگرايي (بدون داشتن داعيه رهبري جهاني يا تشكيل حكومت اسلامي) و دموكراتيك كه از طريق تعميق دموكراسي درصدد آشتي ميان سنتهاي ديني و ملي با رويكردهاي مدرن و غربي است.(تركيه)
3- حركت قيام اسلامي و بنيادگرايانه عليه فرهنگ جهاني و آمريكايي كه بيشتر از آنكه بگويد چه ميخواهد، درصدد اين است كه بگويد «چه نميخواهد»، اين الگو نزديكترين الگو به رقابت يا ستيز تمدني است. (بنلادن و وهابيت)
4- حركت مدني در عرصه اجتماع و سياست و سعي در راهيابي به قدرت بر اساس مدل ارائه اصول اسلامي به مردم جهت تشكيل حكومت اسلامي. (اخوانالمسلمين مصر)
يکشنبه 9 تير 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ايرنا]
[مشاهده در: www.irna.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 195]
-
گوناگون
پربازدیدترینها