تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 26 اسفند 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):هر كس كارى او را اندوهگين و به خود مشغول كند و او با اخلاص براى خدا بسم اللّه‏ ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

خرید پرینتر سه بعدی

سایبان ماشین

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

بانک کتاب

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

قیمت فرش

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

خرید از چین

خرید از چین

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

خودارزیابی چیست

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

کلینیک دندانپزشکی سعادت آباد

پی ال سی زیمنس

دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک

تعمیر سرووموتور

تحصیل پزشکی در چین

مجله سلامت و پزشکی

تریلی چادری

خرید یوسی

مهاجرت به استرالیا

ایونا

تعمیرگاه هیوندای

کاشت ابرو با خواب طبیعی

هدایای تبلیغاتی

خرید عسل

صندوق سهامی

تزریق ژل

خرید زعفران مرغوب

تحصیل آنلاین آمریکا

سوالات آیین نامه

سمپاشی سوسک فاضلاب

مبل کلاسیک

بهترین دکتر پروتز سینه در تهران

صندلی گیمینگ

کفش ایمنی و کار

دفترچه تبلیغاتی

خرید سی پی

قالیشویی کرج

سررسید 1404

تقویم رومیزی 1404

ویزای توریستی ژاپن

قالیشویی اسلامشهر

قفسه فروشگاهی

چراغ خطی

ابزارهای هوش مصنوعی

آموزش مکالمه عربی

اینتیتر

استابلایزر

خرید لباس

7 little words daily answers

7 little words daily answers

7 little words daily answers

گوشی موبایل اقساطی

ماساژور تفنگی

قیمت ساندویچ پانل

مجوز آژانس مسافرتی

پنجره دوجداره

خرید رنگ نمای ساختمان

ناب مووی

خرید عطر

قرص اسلیم پلاس

nyt mini crossword answers

مشاوره تبلیغاتی رایگان

دانلود فیلم

قیمت ایکس باکس

نمایندگی دوو تهران

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1865442076




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

اين سرباز پياده نيست نگاهي به كتاب «مهمان فشنگ هاي جنگي»


واضح آرشیو وب فارسی:کيهان: اين سرباز پياده نيست نگاهي به كتاب «مهمان فشنگ هاي جنگي»
اغلب جنگ ها را فرماندهان، سياستمداران و آنهايي كه دستي به قلم دارند، روايت مي كنند.فرماندهان از رشادت ها و طرح ها و عمليات ها مي گويند، سياستمداران با زباني ديپلماتيك شرايط داخلي و خارجي و جبهه هاي جنگ را توصيف مي كنند و هنرمندان با نگاه خاص خود زواياي ناپيدا و ناآشناي جنگ را به تصوير مي كشند. اما آيا اين سه روايت -فرمانده، سياستمدار و هنرمند -براي درك يك جنگ كافي است؟در نظر اول كنار هم گذاشتن اين سه ديدگاه براي تكميل پازل جنگ كافي به نظر مي رسد اما اگر كتاب «مهمان فشنگ هاي جنگي» را خوانده باشي يا بخواني، خيلي زود مي فهمي كه جاي يك عنصر چقدر خالي است.آن عنصر كسي نيست جز سرباز كه بهتر است ما آن را رزمنده بخوانيم. فرماندهان دستور مي دهند، سياستمداران مي انديشند و هنرمندان نگاه مي كنند اما آن كه مي جنگد رزمنده است.«مهمان فشنگ هاي جنگي» خاطرات اسير آزاد شده ايراني «مجيد نبشاخته» (سجاديان) است كه به قلم «سيدقاسم ياحسيني» تدوين شده است. اين كتاب داستان رزمنده اي است از روستاي «چاه تلخ جنوبي» در حوالي بوشهر.مجيد 16ساله است كه هواي جبهه به سرش مي زند و بالاخره دزدكي در بسيج ثبت نام مي كند.كتاب كه حدود 200 صفحه دارد و در 15فصل تنظيم شده است، نشان مي دهد نوجواني روستايي كه با جنگ پايش به شهر باز مي شود، چگونه در كوره جنگ آبديده و مردي بزرگ مي شود.9فصل ابتدايي با نام «روزهاي ايراني» از تولد مجيد آغاز و تا اسارت او در روزهاي پاياني جنگ ادامه مي يابد. شش فصل پاياني نيز «شب هاي عراقي» نام دارد و همانطور كه پيداست، حكايت اسارت مجيد و بازگشت او به روستاست.اگر چه در ناب بودن خاطرات اين رزمنده گمنام شكي نيست اما از كنار نحوه نگارش و تدوين زيباي نويسنده نيز نبايد به سادگي گذشت. رنگ بندي و طراحي جلد اگر ضدمخاطب نباشد چنگي هم به دل نمي زند و به مخاطبي كه با كتاب آشنايي ندارد، هيچ كمكي نمي كند.«مهمان فشنگ هاي جنگي» كه به چاپ سوم هم رسيده، توسط انتشارات سوره مهر منتشر شده و 2200 تومان قيمت دارد.آلبوم عكس پاياني كتاب با تمام نارسايي ها از نقاط قوت آن محسوب مي شود. در ادامه برش هاي كوتاهي از «مهمان فشنگ هاي جنگي» تقديم علاقه مندان مي شود.¤ هنوز بچه اي!نوجواني سيزده- چهارده ساله بودم. به كله ام زد هر طور شده به جبهه بروم. مدتي اين فكر را نزد خودم نگه داشتم و به كسي نگفتم. روزي دل به دريا زدم و به برادر بزرگم موضوع را گفتم. اما او پاسخ داد:- هنوز براي تو زوده. جبهه كه جاي بچه ها نيست. درس بخوان. قانع نشدم. شبي آهسته آهسته موضوع را به پدرم گفتم. حتي براي آن كه دلش را بسوزانم و به رحم بياورم گريه كردم. اما پاسخ پدرم قاطع بود:- حق نداري. تو هنوز نمي تواني بيل را درست و حسابي بلند كني، آن وقت مي خواهي بروي اسلحه دست بگيري؟ بچه بازي است؟ لازم نكرده. همين جا مي ماني، درس مي خواني و كنار من كار مي كني؛ فهميدي؟و من «فهميدم» و دو سال سكوت كردم.¤ عبدل وتلفندر هواي كاملا روشن، از سنگر بيرون آمديم. ناگهان ديدم تلفن داخل سنگر صدا مي كند. از شب تا آن موقع، متوجه تلفن نشده بودم. عبدل رفت و گوشي را برداشت.- بفرما! الو...با شادي خاصي رو به من كرد و گفت:- مجيد! تلفن راست راستيه. توش حرف مي زنه!- چه مي گه؟- مي گه حركت كنيد بياييد.عبدل پشت تلفن گفت:- نه! ما همين جا مي مانيم. مگر مي شود سنگر را خالي گذاشت؟¤ سرباز خميني! به به!وقتي به روستا بازگشتم، پدرم در خانه نبود. وقتي با موتور سيكلت هونداي هفتادش وارد روستا مي شود، خانه اش را شلوغ مي بيند.دلواپس و نگران مي پرسد:- چه شده؟ خبري از مجيد آمده؟- چشمت روشن. خودش آمده.پدرم موتور را به برادرام داد و شاد و خوشحال وارد خانه شد و به طرفم آمد و در حالي كه مرا مي بوسيد گفت:- به!به! سرباز خميني اومده!¤ سهم من كو؟از راننده اي كه آن ها را آورده بود، پرسيدم:- اين ها چرا همه كور شده اند؟- عراق شيميايي زد، آن ها هم شيميايي شدند.- به درك. بگذار خودشان، خودشان را نابود كنند.دور عراقي ها گشتي زدم. فانوسقه قشنگي پيدا كردم. آن را برداشتم و گفتم:- اين هم براي من.فانوسقه را در جايي پنهان كردم. مدتي بعد به سراغش آمدم، اما ديدم جا تر است و بچه نيست!¤ مجيد چريكبه فرمانده گفتم:- جناب سروان! اين قبضه خمپاره را روانه نمي كنيد؟- اين فضولي ها به تو نيامده! برو!- مي بخشيد! اجازه مي دهيد من آن را روانه كنم؟- فضولي نكن!- جناب سروان گودرزي! بنده بسيجي هستم. فراموش نكن!تا اين را گفتم، 180 درجه تغيير رفتار داد و پريد مرا در آغوش گرفت و گفت:- جداً تو بسيجي هستي؟ خوب اين را زودتر مي گفتي. من چريك گيرم آمده! چريك!¤ الايرانيبه سربازها گفتم:- اگر آهسته و بدون جلب توجه دشمن بتوانيم از كنار اين تانك ها عبور كنيم و خودمان را به پشت آن تپه ها برسانيم، نجات يافته ايم. اگر بمانيم از تشنگي هلاك مي شويم يا دشمن ما را مي بيند.دست يكديگر را گرفتيم و پشت سر هم به راه افتاديم. اطرافم را تار مي ديدم و نمي توانستم مسافت زيادي را ببينم. ناگهان يك تانك دشمن جلوي ما سبز شد و سرباز بالاي آن فرياد زد:- جيش الايراني!¤ هواي گريهاوايل خردادماه 1368 بود كه روزنامه هاي عراقي خبر بستري شدن امام خميني و وخامت حال ايشان را منتشر كردند. اول باورمان نشد، اما بعد از كانال هاي ديگر، خبر تأييد شد. روز چهاردهم خرداد بود كه تلويزيون عراق، خبر ارتحال امام را پخش كرد. اردوگاه را غم گرفت و همه ماتمزده شديم. همه بي اختيار گريه مي كردند و توي سرخودشان مي زدند. عراقي ها همان روز آمدند و گفتند:- بايد هلهله و شادي كنيد!!¤ آن مرد آمدشب ساعت دوازده بود كه به روستاي چاه تلخ جنوبي رسيديم. روستا همان روستاي دو سال قبل بود. همه اهالي ده به استقبالم آمده بودند. من تنها آزاده روستا بودم. تا مرا ديدند، دورم ريختند و غرق بوسه ام كردند. مردم گفتند:- مجيدبايد سخنراني كنه!رفتم روي ديوار خانه مان نشستم. مي لرزيدم. هرچه سعي كردم حرفي بزنم، دهانم قفل شده بود. مردم مرا نگاه مي كردند. دراين ميان ديدم كه مادرم لباس سياهش را درآورده و لباس سفيد پوشيده است. زدم زير گريه.
 يکشنبه 9 تير 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: کيهان]
[مشاهده در: www.kayhannews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 221]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن