محبوبترینها
مزایای آستر مدول الیاف سرامیکی یا زد بلوک
سررسید تبلیغاتی 1404 چگونه میتواند برندینگ کسبوکارتان را تقویت کند؟
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1854191216
نقد و نظر دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران كتاب «انقلاب اسلامي ايران» (قسمت اول)
واضح آرشیو وب فارسی:فارس: نقد و نظر دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران كتاب «انقلاب اسلامي ايران» (قسمت اول)
خبرگزاري فارس: انقلاب اسلامي عليرغم اهميت و عظمتش و تحولات شگرفي كه دامن زد، با گذشت زمان و حضور نسلهاي جديد، نياز به بازشناسي مستمر دارد. فارغ از اين كه مرور ايام و فاصله گرفتن از هر رويداد تاريخي، طبيعتاً موجب كمرنگ شدن ويژگيها و اهميت آن در اذهان ميگردد.
تدوين كتاب "انقلاب اسلامي ايران" از سوي مركز برنامهريزي و تدوين متون درسي نهاد نمايندگي مقام معظم رهبري در دانشگاهها، فينفسه اقدام شايستهاي است كه بايد آن را ارج نهاد. در واقع پس از تصويب درس ريشههاي انقلاب اسلامي به عنوان دو واحد عمومي كه در كليه رشتههاي دانشگاهي بايد گذرانده شود، فقدان منبع درسي مشخص، يكي از معضلات جدي در اين زمينه به شمار ميآمد؛ چراكه هر يك از گروههاي آموزشي و بلكه هر يك از اساتيد، بنا به ديدگاه و سلائق خود، نقطه آغاز و پايان مبحث را انتخاب ميكردند و سپس به شرح و بسط نظريات شخصي خويش در اين باره ميپرداختند. البته نميتوان گفت پس از تدوين كتاب حاضر، نظم و سامان كاملي بر تدريس اين درس حاكم گشته است، اما به هر حال تا حدود بسيار زيادي از آشفتگيهاي موجود در اين زمينه كاسته شده و به ويژه براي دانشجويان، متن مشخصي فراهم گرديده است كه آنها را از سرگرداني در ميان مباحث و موضوعات مختلف رهايي ميبخشد.
اما گذشته از اين حسن كلي بايد ديد آيا كتاب حاضر از قابليت و محتواي لازم براي تبيين و تشريح "انقلاب اسلامي" و پاسخگويي به سؤالات و شبهات مختلفي كه در ذهن دانشجويان وجود دارد، برخوردار است يا خير. درج عبارت "ويراست چهارم" بر روي جلد اين كتاب نشان از بحثها و اظهارنظرهاي مختلفي دارد كه بر روي ويراستهاي پيشين اين كتاب از سوي كارشناسان و صاحبنظران صورت گرفته و اصلاحات پيدرپي را به دنبال داشته است. بدين لحاظ در بادي امر چنين به نظر ميرسد كه با كتابي جامع و كامل، البته در حد و اندازه دو واحد درسي دانشگاهي، مواجهيم. طبيعتاً با بررسي دقيق محتواي كتاب درخواهيم يافت كه آيا نظر اوليه ما راجع به آن صحيح بوده است يا خير.
براي بررسي اين كتاب، قبل از هر مسئله ديگري بايد به بررسي فلسفه وجودي آن پرداخت؛ هدف از دو واحد درسي ريشههاي انقلاب اسلامي و تدوين كتاب مربوطه چيست؟ پاسخگويي به اين سؤال، قاعدتاً چندان مشكل نيست و بلكه بايد گفت سهل است: آشنايي دانشجوياني كه نسلهاي دوم و سوم و ... پس از پيروزي انقلاب را تشكيل ميدهند با علل و عواملي كه به وقوع اين انقلاب انجاميد و همچنين تبيين ماهيت و آثار انقلاب اسلامي در تمامي زمينهها.
در دل اين پاسخ نكته مهمي نهفته است كه بايد به آن توجه داشت؛ انقلاب اسلامي به راستي واقعهاي بزرگ نه تنها در محدوده جغرافيايي ايران، بلكه در مقياس جهاني بود؛ به طوري كه در ربع پاياني قرن بيستم نام و آوازه اين انقلاب در صدر مباحث و موضوعات جهاني قرار گرفت و آثار و پيامدهاي وجودي آن بر بسياري از تحولات منطقهاي و جهاني سايه گسترد. در بعد داخلي نيز اين انقلاب منشأ تحولات اساسي گرديد. براي نخستينبار در طول تاريخ ايران زمين، حاكميتي منبعث از اراده ملي به معناي واقعي كلمه و فارغ از زور و قدرت نظامي و لشگري، شكل گرفت؛ بنابراين، به يك معنا ميتوان تاريخ ايران را به دو بخش قبل و بعد از انقلاب اسلامي تقسيم كرد. در اين تقسيمبندي كه ملاك و معيار آن را نقش مردم در تحقق حاكميت تشكيل ميدهد، سدهها و هزارههايي پيش از انقلاب به چشم ميخورند كه زور نظامي ملاك به قدرت رسيدن پادشاهان و برپايي سلسلههاي حكومتي بوده است. حتي اگر قائل به تقسيمبندي ميان اين پادشاهان و سلسلهها به لحاظ رفتار و كردار نيز باشيم، همچنان شكي در اين نيست كه تمامي آنها براساس قدرت نظامي خويش توانستهاند با كشتار و سركوب رقيبان، بر كرسي حاكميت تكيه بزنند. اين سير چند هزار ساله، در سال 1357 دچار يك تحول بنيادين ميگردد و "ملت ايران"- نه سپاهيان قبايل و عشيرهها، يا نيروهاي مهاجم به كشور يا بيگانگان قدرتمند داراي نفوذ و سلطه- حاكميت را برمبناي خواست و اراده خود برپا ميسازد. بدون شك اين وجه تحول انقلابي در ايران به مراتب مهمتر و درخشانتر از وجه سلبي آن يعني فروپاشي رژيم پهلوي است. البته ترديدي در اين نيست كه وابستگي رژيم پهلوي به بيگانگان و برخورداري از حمايتهاي همه جانبه آنها و نقشي كه اين رژيم در چارچوب برنامههاي درازمدت امپرياليسم غرب برعهده داشت، فروپاشي آن را به امري مهم و قابل توجه مبدل ميسازد، اما تاريخ كشور ما، مملو از فروپاشي سلسلههاي سلطنتي است و هرچند تفاوتهاي مهمي بايد ميان پهلويها و پيشينيانشان قائل بود، اما در يك نگاه كلي، آنچه به لحاظ سلبي در سال 57 شاهدش بوديم، در حافظه تاريخي مردم ايران بيسابقه نبود. آنچه سابقهاي براي آن در اين حافظه پرامتداد نميتوان يافت، خلق حاكميت جديد برمبناي اراده ملي ايرانيان و تحول آن از سلطنتي به جمهوري بود. شايد به تعبيري بتوان گفت در سال 57 بيش از آن كه روي كار آمدن يك حاكميت جديد در ايران داراي اهميت باشد، تغيير و تحولات اساسي و بنياديني كه در لايههاي زيرين سياسي، اجتماعي و فرهنگي جامعه روي داد و در حقيقت به ظهور ملتي نوين در اين سرزمين انجاميد بايد مهم تلقي شود. البته پر پيداست كه نقش اسلام و امام خميني(ره) در اين تحول عظيم سياسي و فرهنگي، كاملاً اساسي و تعيين كننده بود؛ به طوري كه انفكاك دو عامل مكتب و رهبري از اين تحولات، امكانپذير نيست.
نكته مهمي كه بايد به آن توجه داشت اين كه انقلاب اسلامي عليرغم اهميت و عظمتش و تحولات شگرفي كه دامن زد، با گذشت زمان و حضور نسلهاي جديد، نياز به بازشناسي مستمر دارد. فارغ از اين كه مرور ايام و فاصله گرفتن از هر رويداد تاريخي، طبيعتاً موجب كمرنگ شدن ويژگيها و اهميت آن در اذهان ميگردد، انقلاب اسلامي از آنجا كه مورد بغض و كينه سلطهجويان و چپاولگران بينالمللي قرار داشته و دارد، سنگينترين تهاجمات قلمي، تحليلي و تبليغاتي آنها به خود را نيز موجب گرديده و قاعدتاً اين مسئله توانسته به شبهات و ابهامات و سؤالاتي در اذهان و به ويژه نسل جوان، دامن بزند. از طرفي وجود مسائل و مشكلات در زمينههاي مختلف و نواقص و كاستيهايي كه در امور اجرايي، تقنيني و قضائي هركشوري و از جمله ايران به چشم ميخورد، خواه ناخواه بر نوع نگرش پارهاي از اقشار به اصل انقلاب اسلامي تأثير ميگذارد و ذهن آنها را درگير سؤالات خاصي مينمايد.
اين مسائل به همراه مجموعهاي از عوامل ديگر كه در عصر و زمانه حاضر قادرند بر نوع تفكرها و نگرشها تأثير بگذارند، از يكسو بازشناسي مستمر انقلاب اسلامي را به عنوان يك ضرورت مطرح ميكنند و از سوي ديگر اين كار را با مشكلات و دشواريهاي فراوان همراه ميسازند، به ويژه هنگامي كه قرار است اين كار در قالب تدريس يك كتاب براي دو واحد درسي عمومي كه طبعاً حجم محدودي دارد صورت گيرد، بر صعوبت آن افزوده ميگردد؛ بنابراين شكي نيست كه وقتي بناست در فضايي محدود، به انبوهي از مسائل و سؤالات قشر جوان دانشجوي داراي اذهان پرسشگر و نقاد، پرداخته شود بايد با توجه به هدف تعريف شده براي كتاب، دقيقاً به مسائلي پرداخت كه برآورده كننده هدف اصلي باشد. بدين منظور آنچه پيشنياز تدوين چنين كتابي به نظر ميرسد، اطلاع از سؤالات ذهني مخاطبان آن پيرامون انقلاب اسلامي، ريشههاي فكري و فرهنگي، شخصيتها و گروههاي سياسي فعال و دهها موضوع و مسئله مهم ديگر در حاشيه اين انقلاب بزرگ است. هنگامي كه از چنين منظري به كتاب "انقلاب اسلامي ايران" بنگريم، در يك نگاه كلي به نظر ميرسد برخي از مطالب آن نميتوانند رابطه محكمي با سؤالات ذهني دانشجويان برقرار سازند. در اين زمينه، فصل اول كتاب در همان نگاه نخست جلب نظر ميكند. در اين فصل، حول دو موضوع اصلي يعني "مفهوم انقلاب و ويژگيهاي آن" و "تحليلنظري انقلاب اسلامي" مطالبي عرضه شده است. مسلماً مباحث مطروحه در توضيح و تشريح اين دو موضوع، فينفسه ميتوانند بسيار مفيد و آموزنده باشند، اما مسئله اينجاست كه آيا طرح آنها در يك كتاب درسي محدود، تا چه حد در اولويت قرار دارد و آيا به جاي آنها نميتوان به مسائلي پرداخت كه در رفع شبهات و سؤالات ذهني دانشجويان، مؤثرتر است و ذهن آنها را نسبت به انقلاب اسلامي، روشنتر ميسازد؟ البته اين نكتهاي است كه مورد توجه نويسندگان محترم كتاب نيز قرار داشته و لذا در ويراست چهارم از حجم مطالب در اين زمينه نسبت به ويراست سوم، كاسته شده است: "در ويراست سوم، اين دو بحث از هم جدا بودند و سنگين شدن مباحث مربوط به نظريههاي انقلاب باعث ميشد برخي اساتيد از آن صرفنظر نمايند، يا در تفهيم مصاديق آن با مشكل مواجه شوند. در اين ويراست نه تنها نظريههاي انقلاب به شكل سادهتري بيان شده، بلكه با چارچوب نظري در فصل يكم پيوند خورده است." (از يادداشت نويسندگان: درباره اين ويراست) با اين همه به نظر ميرسد اختصاص حدود 30 صفحه از كتاب به مباحثي كه دغدغه ذهني كمتر دانشجويي را تشكيل ميدهد و كمك چنداني هم به رفع شبهات ذهني آنها نمينمايد، كار مناسبي نباشد. شايد بهتر آن بود كه مباحث اين فصل به جاي ارائه مستقل و يكجا، به تناسب موضوعاتي كه راجع به روند شكلگيري انقلاب اسلامي و پيروزي آن در طول كتاب آورده شدهاند، طرح ميشدند و البته مورد بحث و نقادي نيز قرار ميگرفتند. به عنوان نمونه، در فصل پنجم و ششم كه پيرامون ساختار دولت پهلوي دوم و نيز مخالفان آن، به بحث پرداخته ميشود و در واقع علل و عوامل فروپاشي اين رژيم بررسي ميگردد، امكان طرح آن بخش از مباحث مندرج در فصل اول كه ضروري تشخيص داده ميشود وجود داشت و چه بسا در اين صورت از جذابيت بيشتري نيز براي دانشجويان برخوردار ميشد. براي مثال، طرح نظريه ماروين زونيس در فصل چهارم هنگام بحث درباره بحرانها و آسيبهاي دولت پهلوي (ص133)، به نحو بهتري با ذهن دانشجويان ارتباط برقرار ميكند تا آن كه به صورت نظريهاي مستقل در ابتداي كتاب، مطرح گردد. همچنين طرح نظريه جيمز ديويس كه وقوع انقلاب را در چارچوب مسائل و تحولات اقتصادي توضيح ميدهد، ذيل بررسي اوضاع اقتصادي ايران در سالهاي 1357-1332 (ص129) مناسبتر به نظر ميرسد. به اين ترتيب از يك سو امكان كاستن از حجم اينگونه مباحث وجود داشت و از سوي ديگر، ارتباط با اين نظريهها براي دانشجويان ملموستر ميگرديد.
فصل دوم كتاب كه عنوان "زمينه تاريخي قيام تنباكو و مشروطه" را بر خود دارد نيز در همين چارچوب قابل بررسي است. ناگفته نماند كه در بررسي انقلاب اسلامي و ريشههاي آن، دوران قاجاريه و وقايع مهم آن از جمله قيام تنباكو و نهضت مشروطه سالهاست كه مورد توجه قرار دارد. ترديدي نيست كه در يك فرصت و فراغت كافي، پرداختن به مسائل دوران قاجار و تحولات فكري و سياسي آن دوره، بسيار آموزنده و مفيد است، اما اگر قرار بر اين باشد كه در دو واحد درسي، مطالبي به دانشجويان عرضه شود كه سؤالات و ابهامات ذهني آنها را پيرامون انقلاب اسلامي حتيالمقدور مرتفع سازد و بلكه آنان را تا حدي در برابر انواع القائات و شبههانگيزيهايي كه پيوسته نيز بر حجم آنها افزوده ميشود، مقاوم سازد، به راستي پرداختن به مسائل دوران قاجار و علل و عوامل پيروزي و شكست نهضت مشروطه تا چه حد ميتواند اولويت داشته باشد بويژه آن كه همان طور كه نويسندگان محترم در مقدمه كتاب خاطرنشان ساختهاند "با توجه به آنچه دانشجويان در دوران دبيرستان خواندهاند، مباحث قيام تنباكو و نهضت مشروطه" در اين كتاب به اجمال بررسي شده است و لذا تا حد زيادي تكرار همان مطالب خوانده شده قبلي است.
نويسندگان محترم در مقدمه كتاب حاضر، اضافه كردن مسائل پس از انقلاب و پرداختن وسيعتر به مسائل عصر جمهوري اسلامي را به عنوان يكي از ويژگيهاي ويراست چهارم عنوان داشتهاند و در اين راستا، فصول هشتم تا دوازدهم را مورد تأكيد قرار دادهاند. اگرچه هنگام بررسي تفصيلي محتواي كتاب، به اين فصول نيز خواهيم پرداخت، اما در ادامة نگاه كلي به كتاب "انقلاب اسلامي ايران" و بررسي آن از زاويه ميزان انطباق با سؤالات ذهني دانشجويان بايد گفت اين اقدام نويسندگان را نميتوان به طور كامل در جهت كارآمدي هرچه بيشتر كتاب در تحقق هدف آن به شمار آورد. به طور كلي هنگامي كه از انقلاب اسلامي سخن ميگوييم، قاعدتاً منظورمان در يك بررسي تاريخي آن است كه به علل و عوامل وقوع انقلاب پرداخته شود و ضمن تشريح آنها، ضرورت تحقق چنين واقعهاي براي جامعه و كشورمان بازگو گردد. اين در واقع همان نكتهاي است كه نويسندگان محترم نيز در پايان فصل نخست كتاب حاضر به آن اشاره كردهاند: "در اين كتاب، مراد از "چرايي وقوع انقلاب"، علل كلي پديد آورنده اين واقعه اجتماعي است و منظور از "چگونگي وقوع انقلاب اسلامي"، مسير تحولاتي است كه اين علل كلي را پديد آورده و سرانجام انقلاب را به پيروزي ميرساند." (ص46) اين گفتار كه به نظر ميرسد در مقام تشريح علل نامگذاري ويراستهاي قبلي اين كتاب تحت عنوان "چرايي و چگونگي انقلاب اسلامي ايران" است، محدوده مباحث را مشخص مينمايد و به نظر ميرسد محدوده مورد اشاره با واحد درسي مربوطه تناسب داشته باشد، اما هنگامي كه مسائل گوناگون پس از انقلاب وارد اين محدوده ميشود، لاجرم راه را براي طرح مباحث و مناقشاتي باز ميكند كه ارتباط چنداني با اصل وقوع انقلاب اسلامي ندارند و غالباً در چارچوب مباحث سياسي، اقتصادي و فرهنگي روز ميگنجند. به عنوان نمونه، در فصل دهم كه با عنوان "نگاهي به كارنامه نظام جمهوري اسلامي" به بررسي پيشرفتها و اقدامات صورت گرفته در زمينههاي گوناگون ميپردازد ميتوان اين مسئله را مشاهده كرد. همانگونه كه ميدانيم اوضاع و احوال اقتصادي كشور پس از انقلاب فراز و نشيبهاي زيادي را طي كرده و اگرچه شكي در پيشرفتهاي چشمگير صنعتي، تكنولوژيك، كشاورزي و اقتصادي نيست، اما به هر حال بحثهاي فراواني راجع به سياستهاي اقتصادي و صنعتي در اين دوران مطرح است كه هر يك به نوعي ميتوانند موضوعات اين فصل را مورد ارزيابي قرار دهند و در واقع بحث را از حالت تاريخي به مباحث ژورناليستي روز مبدل سازند.
اينك فارغ از اين نگاه كلي، جا دارد به بررسي مطالب ارائه شده در فصول مختلف اين كتاب بپردازيم. نويسندگان محترم در نخستين فصل پس از بررسي نظري مفهوم انقلاب و تفاوت آن با ديگر مفاهيم، ويژگيهاي انقلاب اسلامي را به طور اخص تحليل كرده و چند نظريه مطرح پيرامون آن را خاطرنشان ساختهاند. به طور كلي هنگامي كه سخن از بررسيهاي نظري و تئوريك به ميان ميآيد، نخستين و شايد مهمترين نكتهاي كه بايد مورد توجه قرار گيرد، دقت در گزينش و به كارگيري واژهها و به اصطلاح، "ترم"هاست؛ چراكه انتخاب درست يا نادرست آنها براي مفاهيم مورد نظر، موجب نزديكي يا دوري مباحث از حقايق و واقعيتها ميگردند و تصاوير ذهني حقيقي يا مجازي را در ذهن مخاطبان شكل ميدهند.
در بررسي اين فصل از كتاب ميتوان واژههايي را مشاهده كرد كه در جايگاه واقعي خود به كار گرفته نشدهاند. نخستين واژهاي كه در اين چارچوب جلب توجه ميكند، واژه "اصلاح" و مشتقات آن است. در فرهنگ ايراني و اسلامي، اصلاح و اصلاحگري به اقداماتي اطلاق ميگردد كه حقيقتاً در جهت رفع نواقص و اشكالات و سوق دادن امور به سمت نيكي، راستي و بهبود واقعي صورت ميگيرند. در قرآن كريم بارها از واژه "اصلاح" و مشتقات آن بهره گرفته شده و جالب اين كه با سوءاستفاده رياكاران و مفسدان از اين واژه نيز با صراحت مقابله گرديده است: "و اذا قيل لهم لا تفسدوا فيالارض قالوا انما نحن مصلحون؛ الا انهم همالمفسدون و لكن لا يشعرون" (و چون به آنها گفته شود در زمين فساد نكنيد ميگويند ما خود اصلاحگريم؛ بهوش باشيد كه آنان فسادگرانند لكن نميفهمند. بقره/ 12-11) بنابراين واژه "اصلاح" كه يك مفهوم قرآني موجود در فرهنگ ايراني به شمار ميآيد، معناي مشخص و دقيق خود را دارد و حريم معنايي آن بايد كاملاً رعايت گردد، در حالي كه نويسندگان محترم، اين واژه را در چارچوب فرهنگ سياسي مغرب زمين و معادل با واژه "رفرم" در نظر گرفتهاند: "اصلاح" (رفرم): به تغييرات تدريجي و جزئي كه از سوي حاكمان (زمامداران) به صورت قانوني و مسالمتآميز انجام پذيرد گفته ميشود." (ص32) در اين تعريف، اصلاح معناي واقعي خود را از دست ميدهد و ميتواند به اقدامات صوري و فريبكارانهاي نيز تعبير شود كه يك فرد يا دستگاه يا رژيم فاسد به منظور ايجاد فضاي تنفسي براي خويش انجام ميدهد. اگر به آنچه نويسندگان محترم درباره "گسترش روحيه انقلابي" نگاشتهاند توجه كنيم، متوجه ميشويم كه اصلاحگري دقيقاً بدين معنا، در نظر گرفته شده است: "روحيه انقلابي پديدهاي روان شناختي و مرحلهاي بالاتر از نارضايتي از وضع موجود است و منظور از آن، به وجود آمدن اراده و حس پرخاشگري عليه نظم سياسي حاكم است. با چنين روحيه و ارادهاي است كه فرد، اعتماد به نفس پيدا ميكند و در مقابل راهحلهاي اصلاحگرايانه و نيز سياستهاي سركوبگرانه حكومت ايستادگي ميكند." (ص25) بديهي است اگر واژه اصلاحگري را در معنا و مفهوم حقيقي آن در نظر داشته باشيم، و چنانچه جامعه به اين اعتقاد برسد كه نظام سياسي حاكم واقعاً و حقيقتاً در جهت اصلاحگري گام برميدارد، سخن گفتن از ايستادگي در برابر "راهحلهاي اصلاحگرايانه" منطقي و معقول نيست. زماني مردم به قيام و نهضت خود در برابر رژيم فاسد حاكم ادامه ميدهند كه به تعبير قرآن كريم، "اصلاحگري" در ميان نباشد و آنچه در جريان است ولو آن كه برچسب اصلاحات بر آن زده شده باشد، چيزي جز افساد نباشد.
با نگاهي به نمونههاي ذكر شده از سوي نويسندگان محترم درباره "اقدامات رفرميستي"- كه معادل "اصلاحگرايانه" گرفته شده است- ميتوان اين مسئله را به خوبي دريافت: "در زمان وقوع انقلاب اسلامي ايران، محمدرضا شاه براي كوتاه آمدن انقلابيون به اقدامات متعدد رفرميستي دست زد؛ مانند عوض كردن پياپي نخستوزير، بالا بردن حقوقها، آزادي بسياري از زندانيان سياسي و حتي به زندان انداختن برخي از مهرههاي كليدي رژيم پهلوي مانند هويدا و نصيري." (صص26-25) آيا به راستي اينگونه اقدامات، دست يازيدن رژيم پهلوي به اصلاحات بود يا صرفاً تحركاتي محسوب ميشد كه به خاطر حفظ اصل و ريشه فساد در كشور، فريب افكار عمومي را دنبال ميكرد؟ دستگاه تبليغاتي رژيم پهلوي سعي فراواني داشت تا اين اقدامات را به مثابه اصلاحات واقعي به جامعه بباوراند و در مقابل، حضرت امام با روشنگريهاي خود به جامعه درباره فريبكارانه بودن اين گونه تحركات و بينسبتي كامل آنها با اصلاحات واقعي، آگاهي ميبخشيد. اگر اينگونه اقدامات در نهايت نتوانستند تأثيري بر حركت انقلابي مردم ايران بگذارند به خاطر آن بود كه هرگز در افكار عمومي به عنوان اقدامات اصلاحگرايانه مقبول نيفتادند و جاي تعجب فراوان دارد كه در حال حاضر چگونه از آنها تحت عنوان اصلاحگري ياد ميشود؟ به نظر ميرسد نويسندگان محترم ميبايست دقت بيشتري در معادلسازي واژه غربي "رفرم" و واژه قرآني "اصلاح" مبذول ميداشتند و نيز از اطلاق "اصلاحات" بر اقدامات فريبكارانه رژيم پهلوي در اواخر عمرش پرهيز ميكردند.
نكته ديگري كه در نخستين فصل اين كتاب بايد به آن توجه شود، جاي خالي نظريهاي درباره انقلاب اسلامي است كه بتوان به عنوان يك نظريه مقبول و معتبر به مخاطبان عرضه داشت. نويسندگان محترم در اين فصل به طرح نظريههايي پرداختهاند كه پارهاي از نظريهپردازان غربي از ديدگاههاي مختلف و با تأكيد بر عوامل فرهنگي، جامعه شناختي، اقتصادي، روان شناختي و سياسي درباره انقلاب اسلامي ارائه كردهاند. طبيعتاً اين نظريهپردازان با توجه به بنمايههاي فكري خويش و بر مبناي مطالعاتي كه عمدتاً دورادور درباره اين انقلاب بزرگ داشتهاند، اقدام به نظريهپردازي درباره آن كردهاند و مسلماً هيچ يك از اين نظريات، نميتوانند مورد تأييد تدوين كنندگان كتاب باشند، اما جا داشت نويسندگان محترم، نظريه حضرت امام خميني را درباره چرايي و چگونگي وقوع انقلاب اسلامي، به عنوان كسي كه اين انقلاب بزرگ را معماري و آن را تا پيروزي نهايي، رهبري كرده است، در اين فصل مطرح كرده و به تشريح آن ميپرداختند. همانگونه كه ميدانيم امام ديدگاه و نظريه خاصي در اين باره ابراز ميدارند كه تفاوتي كيفي و ماهوي با نظريات متعارف در اين زمينه دارد: "ما ميدانيم كه اين انقلاب بزرگ كه دست جهانخواران و ستمگران را از ايران بزرگ كوتاه كرد، با تأييدات غيبي الهي پيروز گرديد. اگر نبود دست تواناي خداوند امكان نداشت يك جمعيت 36 ميليوني با آن تبليغات ضداسلامي و ضدروحاني خصوصاً در اين صدسال اخير و با آن تفرقهافكنيهاي بيحساب قلمداران و زبان مزدان در مطبوعات و سخنرانيها و مجالس و محافل ضداسلامي و ضدملي به صورت مليت، و آنهمه شعرها و بذلهگوييها، و آنهمه مراكز عياشي و فحشا و قمار و مسكرات و مواد مخدره كه همه و همه براي كشيدن نسل جوان فعال كه بايد در راه پيشرفت و تعالي و ترقي ميهن عزيز خود فعاليت نمايند، به فساد و بيتفاوتي در پيشامدهاي خائنانه، كه به دست شاه فاسد و پدر بيفرهنگش و دولتها و مجالس فرمايشي كه از طرف سفارتخانههاي قدرتمندان بر ملت تحميل ميشد، و از همه بدتر وضع دانشگاهها و دبيرستانها و مراكز آموزشي كه مقدرات كشور به دست آنان سپرده ميشد، با به كار گرفتن معلمان و استادان غربزده يا شرقزده صد در صد مخالف اسلام و فرهنگ اسلامي بلكه ملي صحيح، به نام "مليت" و "مليگرايي"، گر چه در بين آنان مرداني متعهد و دلسوز بودند، لكن با اقليت فاحش آنان و در تنگنا قرار دادنشان كار مثبتي نميتوانستند انجام دهند و با اينهمه و دهها مسائل ديگر از اين جمله به انزوا و عزلت كشيدن روحانيان و با قدرت تبليغات به انحراف فكري كشيدن بسيار از آنان، ممكن نبود اين ملت با اين وضعيت يكپارچه قيام كنند و در سرتاسر كشور با ايده واحد و فرياد "الله اكبر" فداكاريهاي حيرتآور و معجزه آسا تمام قدرتهاي داخل و خارج را كنار زده و خود مقدرات كشور را به دست گيرد. بنابراين شك نبايد كرد كه انقلاب اسلامي ايران از همه انقلابها جدا است: هم در پيدايش و هم در كيفيت مبارزه و هم در انگيزه انقلاب و قيام. و ترديد نيست كه اين يك تحفه الهي و هديه غيبي بوده كه از جانب خداوند منان بر اين ملت مظلوم غارت زده عنايت شده است." (از وصيتنامه سياسي الهي حضرت امام خميني(ره) ) بيترديد آشنايي دانشجويان با اينگونه تحليل از انقلاب اسلامي كه برخاسته از نوع نگاه و تفكر توحيدي و الهي است و البته كه چارچوبهاي متعارف تحليل سياسي نميگنجد، دريچه جديدي را پيش روي آنان باز ميكند كه تأمل و تعمق در آن ميتواند دستاوردهاي بزرگ فكري و عقيدتي براي آنها در پي داشته باشد.
موضوع قابل ذكر ديگر اين كه اگرچه نظريههاي مطروحه در اين فصل داراي اشكالات بزرگ و كوچكي هستند، اما آنگونه كه بايد مورد نقد و بررسي قرار نگرفتهاند. اين مسئله به ويژه در مورد نظريه "ماروين زونيس" قابل توجه است كه نويسندگان محترم چكيده آن را چنين نقل كردهاند: "به نظر وي محمدرضا به دليل نحوه تربيت دوران كودكي و نوجوانياش - كه در محيطي زنانه پرورش يافت و سپس در كنار پدر مستبد قرار گرفت- فردي مردد و فاقد اعتماد به نفس بار آمده بود؛ از همين رو نتوانست در جريان انقلاب، ايستادگي كرده، آن را سركوب نمايد."(ص37) در ادامه طرح اين نظريه نيز ضمن اشاره به درگذشت افرادي نظير ارنست پرون و اسدالله علم كه در واقع بازوان شاه محسوب ميشدند و همچنين دور شدن اشرف از كشور كه نقطه اتكايي براي محمدرضا به شمار ميآمد، خاطرنشان شده است: "بدين ترتيب به نظر زونيس عواملي كه شاه از آنها نيروي رواني ميگرفت، يكايك از ميان رفتند و او را با ويژگيهاي اصلي شخصيتش رها ساختند؛ ويژگيهايي كه برخاسته از ناتواني و سستي اراده او بود و نميگذاشت به اقدامي قاطع دست يازد."(ص38)
ماحصل نظريه زونيس اين است كه در جريان اوجگيري نهضت اسلامي مردم ايران، اقدامات سركوبگرانه چنداني از سوي محمدرضا در مقابله با آن صورت نگرفت. در اين حال نويسندگان محترم نيز با توضيح مختصر پيرامون اين نظريه، به نوعي بر آن مهر تأييد ميزنند: "گرچه زونيس در تحليل وقوع انقلاب اسلامي، روان كاوي شخصيت محمدرضا شاه را محور تحليل خود قرار ميدهد، با اين همه، ارائه يك تحليل كاملتر، نيازمند توجه به رفتار مخالفين شاه و نوع اقداماتي كه حكومت از خود بروز ميداد ميباشد؛ چراكه بودهاند جوامعي كه به رغم وجود زمامداراني همچون محمدرضاشاه دستخوش انقلاب نشدهاند." (ص38) اين در حالي است كه گذشته از انواع و اقسام اقدامات سركوبگرانه در طول سالهاي پس از آغاز حركت امام در سال 1341، رژيم پهلوي تحت حمايت بيدريغ آمريكا حداكثر توان خود را براي سركوب قيام انقلابي مردم به كار گرفت و انواع و اقسام طرحها و برنامهها را بدين منظور بررسي و بعضاً اجرا كرد و جالب اين كه اينگونه اقدامات تا آخرين روز يعني 22 بهمن 1357 ادامه داشت؛ بنابراين شاه و آمريكا، آنچه را كه ميتوانستند انجام دادند و اگر برخي كارها صورت نگرفت، علت آن عدم امكان تحقق آنها بوده است و نه كوتاهي در اين زمينه به هر دليل. اين در حالي است كه طيفهاي طرفدار سلطنت در تحليلهاي خود پيوسته تلاش كردهاند تا چهرهاي انساني و مردم دوست از پهلوي دوم ارائه دهند و پيروزي انقلاب را به لحاظ خودداري شاه از دست زدن به كشتار مردم عنوان دارند. بديهي است تحليلهايي از نوع نظريه زونيس كه متأسفانه به نوعي مورد تأييد نويسندگان محترم نيز واقع شدهاند، بخوبي ميتوانند دستمايه اينگونه تحليلهاي انحرافي قرار گيرند و تصويري كاملاً مخدوش براي نسلهاي جديد به نمايش گذارند، به ويژه آن كه نويسندگان محترم بر علمي بودن اين نظريهها تأكيد ورزيدهاند.
دومين فصل از كتاب حاضر، همانگونه كه نويسندگان محترم نيز خاطرنشان ساختهاند با توجه به مطالعه مسائل مربوط به قيام تنباكو و نهضت مشروطه توسط دانشجويان در دوران دبيرستان، به اجمال و اختصار به شرح اين وقايع و پيامدهاي آنها به عنوان زمينهها و بسترهاي تاريخي انقلاب اسلامي پرداخته است. در اين فصل كه بحث اصلي بر روي دو واقعه مزبور متمركز است، ابتدا مطلبي درباره هدف اعطاي امتيازات بيان ميگردد كه جاي تأمل دارد: "هدف از اعطاي امتيازات، تأمين بودجه و جذب سرمايهگذاري خارجي بود. امتياز رويتر مهمترين امتيازي بود كه در دوره ناصرالدين شاه واگذار شد." (ص54) اين تحليل داراي يك نقص اساسي است كه در سطور بعدي نيز جبران نميگردد. اگر به راستي در اعطاي امتيازات چنين هدفي دنبال ميشد، مخالفتهاي گسترده مردمي با آنها چندان منطقي و معقول نمينمايد. مگر نه آن كه جذب سرمايه خارجي ميتواند يكي از عوامل رشد و توسعه هر كشوري به حساب آيد و مگر نه آن كه حتي در حال حاضر، يكي از هدفهاي مهم اقتصادي نظام جمهوري اسلامي نيز جذب هر چه بيشتر سرمايههاي خارجي است؛ بنابراين چه علتي براي مخالفت با آن اقدام وجود داشته است؟ در واقع يك مسئله بسيار مهم در اين زمينه ناگفته گذارده شده و آن منفعتجوييهاي شخصي پادشاه و درباريان در اعطاي امتيازات بود كه نقش اساسي و بعضاً كليدي در اين زمينه داشت؛ به همين دليل نيز مشاهده ميشود كه در عمده قراردادها، منافع ملي و عمومي به كلي ناديده گرفته شده و به ازاي تأمين منفعتهاي شخصي غالباً در قالب رشوه، امتيازات گزافي به بيگانگان اعطا گرديده است. در ماجراي امتياز رويتر كه نويسندگان محترم نيز به آن اشاره كردهاند، ميرزا حسينخان سپهسالار با اخذ رشوه، زمينههاي آن را فراهم آورد و نقشي جدي در عقد آن ايفا كرد؛ البته در اين ميان حق شاه و برخي از مهرههاي درشت درباري نيز محفوظ بود. در مورد امتياز توتون و تنباكو نيز هيچ سخني از نقش امينالسلطان و رشوههايي كه بدين منظور دريافت گرديده بود، در ميان نيست. آنچه از آن تحت عنوان "تأمين بودجه" نيز نام برده شده، اگرچه ممكن است به غلط تلاش براي فراهم آوردن بودجه براي امور مهم و زيربنايي كشور تصور شود، اما در واقع چيزي جز تأمين بودجه مسافرتها و ولخرجيها و خوشگذرانيهاي شاهانه و درباري نبوده است؛ لذا مخالفتهاي گسترده مردم و در رأس آنها علماي دورانديش با اينگونه امتيازات، در حقيقت مبارزه با وطنفروشي شاه و درباريان فاسد و عناصر شبكه فراماسونري به بهاي برخورداري از مقاديري منافع شخصي، بوده است. طبعاً هنگامي كه نويسندگان محترم به اين مسائل اشارهاي نميكنند، چه بسا اين شائبه در ذهن مخاطبان كتاب شكل بگيرد كه چرا روحانيت به مبارزه با سرمايهگذاري خارجي كه ميتوانسته نقش قابل توجهي در پيشرفت و توسعه كشور ايفا كند، ميپرداخته است و اگر آنگونه مخالفتها نبود، آيا با ورود هرچه بيشتر سرمايههاي خارجي و تأمين بودجههاي مورد نياز مملكت، امروز كشورمان در وضعيت بهتري به سر نميبرد؟
از سوي ديگر، عدم اشاره به رشوهگيري و منفعت طلبي شخصي پادشاه و درباريان، در حقيقت مسكوت گذاردن يكي از عوامل بسيار مهم و نقش آفرين در تحولات سياسي دو سده اخير كشورمان در دوران قاجار و پهلوي به شمار ميآيد؛ به عبارت ديگر چنانچه از عامل رشوه چشمپوشي كنيم و سخني از آن به ميان نياوريم، موارد قابل توجهي از رويدادهاي سياسي كشورمان در اين دورهها، قابل فهم نخواهد بود و بدون اين حلقه مفقوده، تجزيه و تحليل منطقي آنها ميسر نخواهد شد. بنابراين جاي تعجب است كه نويسندگان محترم كوچكترين اشارهاي به اين عامل بزرگ و مهم در جريان واگذاري امتيازات به بيگانگان نكردهاند!
ماجراي چگونگي شكلگيري نهضت مشروطه و حوادث و وقايعي كه به پيروزي آن بر استبداد قاجاري انجاميد و سپس انحرافات، اختلافات و ناكاميهايي كه به وقوع پيوستند، جملگي به صورتي مختصر و گذرا در اين فصل آورده شدهاند. بديهي است با توجه به انبوه مسائل و موضوعاتي كه در اين برهه از تاريخ كشورمان وجود دارد امكان پرداختن به تمامي آنها در اين مختصر وجود ندارد و لذا متن حاضر نميتواند پاسخگوي پارهاي سؤالات مطرح براي دانشجويان در اين زمينه باشد. به عنوان نمونه، اگرچه از نقش روحانيت در اين نهضت سخن به ميان آمده و همچنين به اختلاف نظر ميان آنها در جريان مسائل پس از پيروزي اين نهضت اشاره شده، اما همچنان ريشههاي اين اختلافات و علت عدم دستيابي اين دو طيف به توافق و هماهنگي، مبهم باقي ميماند. همچنين درباره طيف مشهور به روشنفكران و كاركرد فكري و سياسي آنها در نهضت مشروطه، به ويژه پيرامون محافل فراماسونري و نقش آنها در به انحراف كشاندن جريان مشروطيت، اجمال در مطالب موجب ميشود تا دانستههاي دانشجويان در اين زمينه، نسبت به آنچه در كتاب تاريخ دوره دبيرستان آموختهاند، چندان فراتر نرود.
فصل سوم از كتاب "انقلاب اسلامي ايران" تحت عنوان "دولت استبدادي شبه مدرن و به قدرت رسيدن رضاخان" با اين جملات آغاز ميگردد: "ناكامي مشروطه و ناامني و آشوب ايجاد شده توسط انگليسيها و خوانين، مشكلات پس از آن، و انديشههاي باستانگرايي برخي روشنفكران، زمينهساز به قدرت رسيدن دولت استبدادي شبه مدرن در ايران شد. آشفتگي و هرج و مرج پس از مشروطه زمينههاي ذهني و رواني ظهور رضاخان و بازگشت استبداد را فراهم نمود."(ص71) اگر به اين عبارت خوب دقت كنيم، ملاحظه ميشود كه نقشي براي انگليسيها در روي كار آمدن رضاخان در نظر گرفته نشده، بلكه اين افسر قزاق بر اساس زمينههاي عيني و ذهني موجود در كشورمان، راه وصول به قدرت سياسي و سپس نشستن بر تخت پادشاهي را طي كرده است. اين در واقع سايهاي است كه بر كل مطالب اين فصل گسترده شده؛ به گونهاي كه حتي چند جمله ذكر شده درباره روابط آيرونسايد و رضاخان نيز تحتالشعاع اين فضاي كلي قرار ميگيرد: "پس از اينكه تلاش براي تصويب قرار داد 1919 به جايي نرسيد، انگليسيها در جستجوي راههاي ديگري براي تثبيت وضعيت سياسي- اقتصادي ايران بودند. سرانجام رضاخان ميرپنج - از افسران قزاق - با كمك آيرونسايد فرمانده نيروهاي انگليسي در ايران به فرماندهي قزاقها - كه در اين زمان تنها نيروي نظامي منظم در ايران بودند - انتخاب شد و به پيشنهاد آيرونسايد به همراه سيد ضياءالدين طباطبايي براي تشكيل دولتي قدرتمند به سوي تهران رهسپار گرديد و بدين ترتيب كودتاي سوم اسفند 1299 متولد شد." (صص73-72)
در اين عبارت به دو نكته اشاره شده است. نخست نويسندگان محترم با اشاره به عدم موفقيت انگليسيها براي تصويب قرار داد 1919، تلاش آنها را براي يافتن "راههاي ديگري براي تثبيت وضعيت سياسي- اقتصادي ايران" مورد توجه قرار ميدهند. اين جمله در خوشبينانهترين تحليل، داراي ايهام است و يك معناي آن ميتواند اشاره به اين داشته باشد كه هدف انگليسيها از قرارداد 1919 نه چپاول و استعمار ايران، بلكه تثبيت وضعيت سياسي اقتصادي كشور- كه طبيعتاً ميتواند معنا و مفهوم مثبت و سازندهاي داشته باشد- بوده است. هنگامي كه به جملات ماقبل اين عبارت در همان صفحه توجه كنيم، اين وجه ايهام برايمان پررنگتر ميشود: "محتواي اين قرارداد ظاهراً پرداخت وام و استفاده از مستشاران انگليسي براي سازماندهي ارتش و مديريت دستگاه اداري ايران بود، اما تصور عمومي اين بود كه قرارداد مقدمهاي براي مستعمره شدن ايران است و در صورت تحقق، استقلال ايران را تهديد خواهد كرد."(ص72) بنابراين همانگونه كه ملاحظه ميگردد نويسندگان محترم هنگامي كه در مقام بيان نظرات خود پيرامون اين قرارداد هستند، از آن به عنوان راهي براي تثبيت وضعيت سياسي اقتصادي ايران ياد ميكنند و آنگاه كه از زاويه "تصور عمومي" به موضوع مينگرند، وجه استعماري قرارداد را مورد اشاره قرار داده و خاطرنشان ميسازند تصور عمومي اين بود كه قرارداد مقدمهاي براي مستعمره شدن ايران است.
طبعاً هنگامي كه سخن از "تصور عمومي" آن هم درعهد قاجار با سطح سواد و دانش آن هنگام عامه مردم به ميان ميآيد ميتوان به ميزان اتقان و استحكام اين تصور پي برد. به هرحال، نوع عبارتپردازيها و بهرهگيري از واژههاي خاص، مجموعاً اين شائبه را در ذهن مخاطب دامن ميزند كه گويي نويسندگان محترم به استعماري بودن اين قرارداد اعتقاد نداشتهاند و آن را حداكثر اقدامي در جهت تضمين منافع درازمدت انگليس - و نه منافع نامشروع درازمدت - در ايران به شمار ميآورند كه البته اين مسئله در چارچوب تبادلات بينالمللي، وجهه منفي چنداني ندارد.
اما نكته دومي كه بايد به آن توجه كرد، نحوه بيان عملكرد آيرونسايد در ماجراي كودتاي سوم اسفند 1299 است. از نظر نويسندگان محترم، اولاً "انگليسيها در جستجوي راههاي ديگري براي تثبيت وضعيت سياسي - اقتصادي ايران بودند" و ثانياً آيرونسايد تنها دو كار در اين زمينه انجام داد كه نخست "كمك" به انتصاب رضاخان به فرماندهي سپاه قزاق و سپس "پيشنهاد" به رضاخان براي همراهي با سيدضياء در جهت تشكيل دولتي قدرتمند در تهران بود. نتيجه آن كه انگليسيها كه در پي تثبيت وضعيت سياسي- اقتصادي ايران بودند، كمك كردند تا دولتي قدرتمند در تهران پا بگيرد. اين پاكيزهترين عبارتي است كه ميتوان درباره يك اقدام استعمارگرانه انگليسيها براي انجام كودتايي سياه در ايران و برقراري سلطه همه جانبه و تباه كننده در سرزمينمان، به كار گرفت. حال آن كه حتي كساني كه با هدف حمايت از رضا شاه به تأليف كتاب پرداختهاند، با عباراتي صريحتر به نقش و دخالت انگليسيها در زمينه پردازي و انجام كودتاي سوم اسفند اشاره كردهاند. به عنوان نمونه، سيروس غني پس از شرح مبسوط سياستهاي انگليس در ايران بعد از جنگ جهاني اول، به سلسله برنامهريزيها و اقداماتي كه منجر به قدرتگيري رضاخان قزاق ميشود، اشاره ميكند و آيرونسايد را به عنوان عامل اصلي كودتا معرفي مينمايد: "قدرت و برانگيزندة اصلي ماجرا، آيرنسايد، هم چندين بار به كودتايِ پيشرو مشخصاً اشاره ميكند. نخستين اشارة او در 14 فوريه (27 بهمن) است. "كودتا بهتر از هر كار ديگر است... نُرمن را به جنب و جوش خواهم انداخت"... "در مدخلي پس از كودتا كه روز 5 يا 6 اسفند (23 يا 24 فوريه) قلمي شده است ميگويد: "گمانم مردم همه ميپندارند كودتا را من راه انداختم، راستش را بخواهيد شايد هم كار كارِ من بود".(سيروس غني، ايران؛ برآمدن رضاخان، برافتادن قاجار و نقش انگليسيها، ترجمه حسن كامشاد، تهران، انتشارات نيلوفر، چاپ سوم، 1380، ص204) و در جاي ديگري باز هم با صراحت بيشتري به نقش آيرونسايد در كودتا اشاره دارد: " تقريباً شكي نمانده است كه آيرنسايد پدرخواندة كودتا بود. او و اسمايس فهرست نامزدان رهبري كودتا را كمتر و كمتر كردند و در مورد رضاخان به توافق رسيدند."(همان، ص208) و سرانجام حتي تكذيب انگليسيها در مورد دخالت در كودتا را نيز به صراحت رد ميكند: "با وجود تكذيبهاي بريتانيا در طول ساليان كه در كودتا دخالتي نداشت، بد نيست به خاطر آوريم كه وقتي مصالح انگلستان اقتضا كرد اين كشور مرتب اعلاميه بيرون داد و نه تنها به نقش خود در كودتا اعتراف كرد بلكه دربارة آن به اغراق هم پرداخت. اين، هنگامي بود كه ادامة سلطنت رضاشاه را مخل منافع بريتانيا شمردند و فشار آوردند كه او را رسوا سازند و مجبورش كنند استعفا بدهد و از كشور برود.(همان، ص218)
جالب اين كه پس از اين نوع موضعگيري نه چندان صريح نويسندگان محترم در قبال نقش انگليسيها در كودتاي 1299، در جريان بررسي دوران رضا شاه و فعاليتها و عملكردهاي او، ديگر هيچ نام و نشاني از انگليسيها به چشم نميخورد و تنها در سطور آخر فصل سوم و هنگام اشاره به بركناري رضا شاه، يادي از آنها ميشود. با توجه به اين مسائل است كه جا دارد اينك نگاهي دوباره به عنوان انتخاب شده براي اين فصل بيندازيم: "دولت استبدادي شبه مدرن و به قدرت رسيدن رضاخان"؛ در اين عنوان، جاي يك واژه به شدت خالي احساس ميشود: "وابسته". در حقيقت بارزترين وجه دولت و حاكميت رضاشاه كه وابستگي تام به استعمار انگليس بود، از قلم افتاده است!
نويسندگان محترم در مورد تشكيل دولت كودتا در تهران چنين نگاشتهاند: "در تهران مقاومت چنداني در مقابل قزاقها صورت نگرفت و شاه فوراً سيدضياء را به نخستوزيري انتخاب كرد و رضاخان نيز با عنوان سردار سپه وزارت جنگ را در اختيار گرفت." جاي خالي انگليسيها در اين روايت كاملاً مشهود است و گويي پادشاه قاجار بيش از ديگران از وقوع چنين كودتايي جهت برپا ساختن "دولتي قدرتمند در تهران"، شادمان است و به اميد "تثبيت وضعيت سياسي و اقتصادي ايران" بدون فوت وقت به صدور حكم نخستوزيري سيدضياءالدين طباطبايي، مهره نشاندار و شناخته شده انگليسيها، اقدام كرده است. اين در حالي است كه تمامي اين عمليات از سوي انگليسيها تدارك ديده و برنامهريزي شده بود و احمدشاه نيز پس از اطمينان خاطر يافتن از جانب انگليسيها مبني بر محفوظ ماندن جان و مقامش، حكم نخستوزيري سيدضياء را امضا كرد: "شاه تا بامداد سوم اسفند كه كودتا روي داد نتوانسته بود با نرمن تماس بگيرد. پس از تماس پرسيد كه موضع بريتانيا در اين جريان چيست. نرمن به شاه اطمينان داد كه خطري متوجه او نيست و به او توصيه كرد از سيدضياء و رضاخان پشتيباني كند." (همان، ص202)
در ادامه مطالب، نويسندگان محترم به تشكيل "ارتش گسترده و منظم" توسط رضاخان اشاره كرده و سپس ايجاد امنيت از طريق سركوب جنبشهاي محلي، شورشهاي قبيلهاي و ناامنيهاي منطقهاي را خاطرنشان ساختهاند. در هيچيك از اين عملكردها نيز نشاني از انگليسيها مشاهده نميشود و طبعاً رضاخان چه در تشكيل و برپايي ارتش و چه در برنامهريزيها و اقدامات براي ايجاد "امنيت" در كشور، فردي مستقل و داراي طرح و برنامه مشخص معرفي ميگردد كه در نهايت به "محبوبيت زيادي" نيز دست مييابد و سپس با هوش و ابتكار شخصي خويش، از يك فرمانده نظامي به "نخستوزير" ارتقاء مقام مييابد. (ص73) مسلماً اينگونه تاريخنگاري نميتواند گوياي واقعيات سياسي و اجتماعي كشورمان براي دانشجويان باشد. نقشي كه انگليسيها در اين برهه حساس در پيريزي رژيم پهلوي ايفا ميكنند به ويژه در كتابي كه قرار است ريشههاي انقلاب اسلامي را براي دانشجويان توضيح دهد بايد به روشني بيان گردد تا وقوع يك نهضت استقلالطلبانه به عنوان يك خواست و آرزوي عميق ملي، كاملاً درك شود. البته واضح است كه منظور از ايفاي نقش انگليسيها در مسائل سياسي اين دوران، حضور آنها در يكايك حوادث و رويدادها در قالب و صورت يك ارباب و آمر نيست بلكه زمينهسازيهاي آنها را به صورتهاي گوناگون بايد در نظر داشت، كما اين كه در جريان شكلگيري كودتاي سوم اسفند 1299، بدون نقشآفريني پشت پرده انگليسيها، اساساً اين كودتا هرگز به وقوع نميپيوست، هرچند حتي يك سرباز انگليسي نيز همراه قزاقها وارد تهران نشد. شايد با نگاهي به آنچه سرپرسي لورن - وزير مختار انگليس- به وزارت امور خارجه اين كشور ارسال ميدارد، بتوان به نحو بهتري اين نقش را مشاهده كرد: "بعد از ضيافت شام به افتخار رضاخان در سفارت، ساعتي در اطاق دفترم با او صحبت كردم. رضاخان به من گفت كه او، با دست ايرانيان كاري را انجام خواهد داد كه بريتانيا ميخواست با دست انگليسيها انجام دهد، يعني ايجاد يك ارتش نيرومند و استقرار نظم و ساختن يك ايران قوي و مستقل و اميدوار است كه در برابر انجام اين كارها، بريتانيا شكيبايي پيشه كند و از دخالت در كار او خودداري كند. از اين پس ما بايد از هرگونه تظاهر به اين كه رضاخان دست نشانده ماست خودداري كنيم، تبديل او به يك آلت دست انگلستان برايش مهلك است." (حسينآباديان، ايران؛ از سقوط مشروطه تا كودتاي سوم اسفند، تهران، مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، 1385، ص733، به نقل از لورن به مارلينگ، 17/2/1923، در: ره آورد، ش15، تابستان 1366، ص29، مقاله دكتر نصرالله سيفپور فاطمي) اگر از ظاهر عبارات و كلمات اين نامه درگذريم و به متن و فحواي آن توجه كنيم كاملاً مشهود است كه رضاخان با اعلام سرسپردگي خود به انگليسيها از آنها ميخواهد تا او را در انجام آنچه خواسته آنهاست، به صورت پنهان ياري دهند و اين امر مورد پذيرش انگليسيها قرار ميگيرد. در ماجراي دستگيري شيخ خزعل كه به عنوان يكي از بزرگترين اقدامات رضاخان در اين دوره مطرح ميشود، محتواي اين توافق، كاملاً عينيت مييابد و اين عامل انگليسيها كه زمان مصرف آن به پايان رسيده بود، قرباني ميگردد تا در شرايط جديد بينالمللي و داخلي، عامل ديگري امكان رشد و ترقي يابد و اهداف و برنامههاي بريتانيا را به پيش برد: "مكدونالد به اووي دستور داد تا پيام زير را براي شيخ خزعل بفرستد: ... تعهدات ما [در قبال خزعل] منوط است به وفاداري او به حكومت مركزي و دوستانه از او بخواهيد تا از هرگونه عمل خشونتآميز كه بسيار به زيان مصالح خود او و ماست خودداري ورزد." (سيروس غني، همان، ص361) و پس از چندي مجدداً پيام ديگري از وزير امور خارجه انگليس براي شيخ خزعل ارسال ميگردد كه عمق قضيه را به وي ميفهماند: "بايد به آن جناب هشدار دهم كه كاسه صبر حكومت ايران به زودي لبريز خواهد شد و در صورت رويداد اسفبار مخاصمات نبايد انتظار هيچگونه همدردي از من داشته باشيد." (همان، ص363) بدين ترتيب رضاخان با چراغ سبز پرنور انگليسيها، به غائله شيخ خزعل پايان داد. اين بدان معنا نيست كه از ميان برداشته شدن حاكميتهاي محلي و مركز گريز را در نهايت به نفع ايران ندانيم، اما در عين حال مجموعه شرايط آن زمان و نقش رضاخان را در تأمين منافع انگليس در ايران و منطقه نيز نبايد از نظر دور داشت و چهرهاي نامنطبق بر حقايق تاريخي از وي ارائه داد.
صعود ر�
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 541]
-
گوناگون
پربازدیدترینها