واضح آرشیو وب فارسی:خبرگزاري قرآني ايران: تأملي بر شأن فرهنگ و هنر اسلامي
گروه خبرنگاران افتخاري / مجتبي وحيددوست: هنر اسلامي چون شأني از شئون فرهنگ و تمدن اسلامي از فيض همان حقيقتي بهرهمند است كه علم و سياست اسلامي از آن برخوردار بوده است.
بدين تفصيل كه چون باطن اسلام «اسم الله اكبر» است، علم اسلام نيز، «معرفتالله» و سياست اسلام هم تحقّق «ولايت الله» است و هنر حقيقي اسلام نيز در مقام ابداع «وجوهالله» است.
اما آنچه از هنر، علم و سياست در بخشي از تاريخ رسمي اسلام غلبه داشته هيچكدام به معني تام و تمام هنر، علم و سياست حقيقي اسلام نبوده است.
چنانكه در باب علوم ميتوان ملاحظه كرد و اگر ادواري را به تناوب غلبه علوم شرعي و عقلي ميتوان قائل شد، در هنر نيز وضعي چنين غالب است و با وجود بُعد تدريجي بسياري از عامه مسلمين از وِلايت و غلبة اهواء و نفسانيات و پذيرش ولايت فرعوني و روحيه تكاثر خلفا، دوره سومي نظير دوره احياي تفكر ديني در هنر مشاهده ميشود. قبل از اين در بخشي از تمدن اسلامي نظير شام تمام سنن هنري باطل همچون احساسات دينگريزانه اموي رشد يافته بود.
به هر تقدير صورتهاي هنري رايج در تمدن اسلامي را نميتوان به كل به نحلههاي باطل رجوع داد، بلكه بايد پذيرفت كه كم و بيش از حقيقت اسلام بهرهمند شدهاند عليالخصوص بخش اعظم هنرهايي نظير خط، موسيقي، نقاشي، معماري و صنايع مستظرفه كه با فتوت و سير و سلوك عرفاني عصر احياي دين تأليف يافته بود و يا اشعاري كه قريب به يقين نميتواند محاكات و ابداع وجوه و اسماءالله نباشد و در آن شاعر كه در مقام حكيم انسي است نميتواند مشاهده و مكاشفه جلوات و تجليات حقتعالي در عالم و آدم نكرده باشد. حتي در نقوش مينياتور نيز به نحوي تفكر و فرادهش ديني و ميتولوژيك جلوهگر ميشود به ويژه آنجايي كه اين نقوش از تابعيت فضاي طبيعي اقليدسي متافيزيك يونانيو يا فضاي مكانيكي دكارتي تخطي ميكنند و يا نقوش اسليمي، خطايي و كلاً نقوش هندسي و گياهي و حيواني در تذهيب و تشعير و غير آن فضايي را محاكات ميكنند كه نه فضاي طبيعي يوناني است و نه فضاي بصري جديد مخصوصا كه خطوط اسلامي و قرآني به آن افزوده ميشود و حالتي روحاني به آن ميدهد.
با اين همه باز نميتوان گفت كه كل هنرهاي موجود در تمدن اسلامي به حقيقت اسلام يعني الله اكبر رجوع دارند.
فيالمثل ابنيه و قصور فسق و فجوري كه در تزئينات تابع همان قواعدي بودهاند كه در ابنيه ديني رعايت ميشده يا نقاشيها، حجاريها و گچبريهايي كه چيزي جز نمايش ارضاي شهوات شاهان و اميران و زينت قصور و منازل اينان نبوده و يا اشعاري كه در مدح نفوس امارهاي چنين سروده شده و موسيقي و غنايي كه چون عصر جاهلي چيزي جز محاكات جنبش نفس نميتوانسته باشد و همين موسيقي است كه زينتبخش محافل عياشي خلفا و اميران شده است.
اين هنرهاي ممسوخ همان هنرهايياند كه با آمدن پيامبر و ظهور ولايت و وِلايت نبوي و تأسيس مدينه اسلام منسوخ گرديدند.
شأن نزول روايات و آيات تحريم به منع همين نقاشي و موسيقي، شعر، صنايع و قصور و معابد كفرآميز و باطل رجوع ميكند.
اما همه اين هنرهايجاهلي ـ جاهل به معنيجهل به الله است نه جهل در مقابل علم به طور اعمـ با صور خيالي باطل و منسوخشان با حمايت خليفگان و امرا بهنحوي به حيات خويش در حاشيه تمدن اسلامي ادامه ميدهند.
حتي آنجايي كه اينخلفا و سلاطين در دوره بسط و غلبه معارف اسلامي و طرد فلسفةه غيرديني و زنادقه و باطنيان اباحي مذهب ظاهراً به علماي اهل سنت و جماعت در مقابله با فرهنگ يوناني مدد ميرسانند، خود علوم و هنرهاي باطل را تقويت ميكنند و رواج ميدهند.
نظير نهضت ترجمه و يا مبارزه متوكل با معتزله و فرهنگ يوناني.
قدر مسلم اين است كه چنين وضعي در هنر ـ با مشابهتي كه با علوم رايج در تمدن اسلامي دارد ـ ناشي از همان عالمي است كه در سياست نيز جلوهگر و اقامه شده است و آن عبارت است از جدايي «ولايت از ولايت» و «سياست از دين» كه با جريان سقيفه آغاز ميشود و در وجود خلفاي اموي و عباسي كه از دين به نهايت بُعد داشتهاند به اوج ميرسد.
اينان سياستشان ديگر سياست نسبتاً شرعي خلفاي سهگانه بعد از پيامبر(ص) نيست و در راه فسق و فجور و تجاهر و تظاهر بهآنگوي سبقت را از هم ميربايند و برخي جريانات علمي نيز به تبع سياستهاي ايشان با اغراض غيرديني شكل ميگيرند و علما و هنرمندان در حقيقت تابع وِلايتي ميشوند كه جداي از ولايت است و به عبارتي تابع ولايت طاغوت هستند نه وِلايت الله كه گفتيم حقيقت سياست تمدن اسلامي است.
بنابراين اهميت خاص «سياست اسلامي» كه اثر اساسي در هدايت افراد جامعه دارد (الناس علي دين ملوكهم) معلوم ميشود و وقتي ولايت سياسي به دست غير اهل بيفتد طبيعتاً انحراف حتي به عرصه هنر نيز تسري پيدا ميكند و در چنين اوضاعي ديگر صاحبان حقيقي ولايت ولايت الهي محك و ميزان رسمي براي سنجش علوم و هنرها و سياست حق و باطل در چنين جامعه منحرفي نيستند و از اينجا سياستها و هنرها و علوم باطل رواج و رونق پيدا ميكنند و اگر مبارزهاي بر عليه اين امور چه از سوي ائمه و شاگردانشان كه مخفيانه در جامعه منحرف به فعاليت ميپردازند و چه از سوي علماي رسمي اهل سنت صورت ميگيرد.
به جهت فقدان حكومت رسمي صاحبان علم لدني (ائمهمعصومين(ع)) منشأ اثر كلي نميشود ـ گرچه در ظاهر و باطن ائمه حجت و ميزان حق و باطل باشند در عمل حكمشان منشأيت اثر محدودي در صحابه و پيرواني كه از خوف ظلمه به تقيه زندگي كنند دارد.
بيترديد تأثير اساسي روح ائمه و حقيقت مهدي در باطن مؤمنان است كه توانسته به ابداع و محاكات وجوه الله بيانجامد.
والا مؤمنان در ظاهر گرفتار عالم يونانيـ يهوديزده دربار خلفا و اميران بودهاند.
نخستين ضلالتها در زمان پيامبر آشكار شده بود، اما پيامبر(ص) با قوه وحياني خود همه ضلالتها را سركوب ميكرد و از حالت فعليت خارج ميساخت.
اما سرانجام جاهليت بالقوه در دوران بسياري از صحابه كه عمري در فضاي شركآميز زيسته بودند و اباحيت ذاتي عرب جاهلي، در عصر اموي در صورتي نو بهفعليت رسيد.
اباحيت ذاتي يعني آزاد تلقي كردن هرگونه كوشش شهواني و مباح دانستن همه تجربههاي ممنوع و ضدمقدس.
حكومت امويان هنري را جستوجو كردند كه آشكارا كافرانه و دنيوي و غيرمقدس profane بود.
اين هنر در ادوار بعدي از حالت جلي به صورت خفي درآمد بوركهارت يكي از (علل دنيوي شدنsecularisation هنر عصر امويرا در ـ كنار عصبيت ظلمتآميز قومي و گريز از سنتنبويـ وجود نامسلمانان يا نومسلمانان ظاهري در بخشهايي از جهان اسلام ميداند كه گرايشهاي هلنيستي را در دربار امويان ظاهر ساختند.
دنيوي شدن سياست موجب كنارهگيري نيروهاي معنوي از عرصه سياست و انتقال تعاليم ديني به ميان امت مؤمن كه سياستمداران را اغلب اهل ظلمه ميدانستند شد.
نفوذ روحاني متفكران و رهبران ديني (روحانيت) از نفوذ دنيوي حكمرانان فزوني گرفت كه اين خود موجب تفاوت نوع عملكرد سياست ديني و دنيوي مسيحيت و اسلام در عرصه هنر شد.
در اين دوران عدهاي از علما و متفكران اسلامي از كار و اثر هنري موجود در جامعه اسلامي به كل بريدند و تنها عرفا و برخي از فقها توجهي بدان مبذول داشتند.
در اين ميان فلاسفه و برخي متكلمين متأثر از تفكر يوناني كار يدي هنرمندان را شايسته تأمل نديدند و چونان ارسطو و افلاطون بيشتر به شعر و حكمت شعري نظر كردند و فلسفه هنر آنان نيز در واقع فلسفه شعر بود تا فلسفه صنايع مستظرفه و هنرهاي زيبا و فنون جميل و اين فلسفه نيز بيشتر ترجمه فن شعر ارسطو بود و كم و بيش يونانيزده ماند.
********************************************************************
منابع:
پايگاه انديشه اسلامي
حكمت اُنسي و زيباييشناسي عرفاني هنر اسلامي
نوبت چاپ: اول:1384 شمارگان: 2200
شنبه 8 تير 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبرگزاري قرآني ايران]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 197]