پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان
پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا
دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک
تجهیزات و دستگاه های کلینیک زیبایی
سررسید تبلیغاتی 1404 چگونه میتواند برندینگ کسبوکارتان را تقویت کند؟
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
تعداد کل بازدیدها :
1850817987
«ترور مردان خميني»- 5 محمود دعايي: محرمانههاي عراق را به آقا ميدادم
واضح آرشیو وب فارسی:فارس: «ترور مردان خميني»- 5 محمود دعايي: محرمانههاي عراق را به آقا ميدادم
خبرگزاري فارس: در دوراني كه نماينده سياسي و سفير ايران در عراق بودم، بيشتر از آن كه ارتباطم با وزارت امورخارجه باشد، ارتباطات دقيقترم را با حزب برقرار ميكردم و با رئيس دفتر سياسي حزب كه آن موقع حضرت آقاي خامنهاي بودند. گزارشهايي بود از شخصيتهاي خيلي برجسته مقامات فعلي حاكم در عراق كه آن موقع جزو گروههاي سياسي و مبارز قابل اعتماد بودند و گزارش ميدادند و من خدمت آقا ميبردم.
به گزارش خبرگزاري فارس در ويژهنامه«ترور مردان خميني» كه در پايگاه اطلاع رساني دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آيتالله العظمي خامنهاي منتشر شده، گفتگويي با حجه الاسلام و المسلمين سيدمحمود دعايي كه نخستين حضور او در مجلس با انتخابات مياندورهاي و پس از فاجعه هفتم تير 1360 رقم خورد و علاوه بر يازده سال همراهي با امام در نجف، عضويت در حزب جمهوري اسلامي و شش دوره متوالي نمايندگي مجلس را نيز در كارنامه دارد داشتهاند كه در ادامه ميآيد:
- جناب آقاي دعايي، اجازه بدهيد ماجراها را از آخر دنبال كنيم. شما در انتخابات مياندورهاي و با شهادت تعدادي از نمايندگان، رأي آورديد و وارد مجلس اول شديد، فضاي آن موقع با فضاي قبل از ترورها چه شباهتها و تفاوتهايي داشت؟
بعد از جريان هفتم تير كه چهار نفر از نمايندگان تهران هم جزو شهدا بودند و بنا بود كه در انتخابات مياندورهاي جايگزين بشوند، من وارد مجلس شدم. آن موقع حزب جمهوري اسلامي من را كانديدا كرد. بنده به اتفاق مرحوم آقاي سعيد اماني، آقاي دكتر شيباني و خانم بهروزي چهار كانديدايي بوديم كه معرفي شديم و با رأي بالايي هم انتخاب شديم. آن موقع حزب جمهوري اسلامي از يك نفوذ و اقتدار بسيار بالايي برخوردار بود. خاطرم هست كه آن موقع فضايي بود كه تشكلهاي سياسي موجود عملاً بايد در كنار حزب جمهوري اسلامي كانديدا معرفي ميكردند. آن موقع براي من خيلي جالب بود كه مثلاً تشكيلات آقاي دكتر پيمان هم بعضي از كانديداهاي حزب جمهوري اسلامي را تأييد كرده بود. البته نه هر چهار نفر را؛ دكتر شيباني را معرفي كرده بودند و من را. فضايي بود كه جامعه به يك روشنبيني فوقالعادهاي دست يافته بود و با همين آگاهي، تصميم و موضع ميگرفت.
بعد از جريان هفتم تير يك آگاهي فوقالعادهاي در جامعه ايجاد شد. مردم يك نوع روشنبيني نسبت به اشخاص و گروههاي مخالف جمهوري اسلامي پيدا كرده بودند. بخصوص نفاق خيلي راحت چهرهاش نمايان شده بود و آن تبليغات زهرآگيني كه از قبل داشت و آن حركتها و جريانهايي كه ايجاد كرده بود، افشا شده بود و مردم به يك ديد نافذي رسيده بودند. شرايطي بود كه حتي گاهي انسان احساس ميكرد عدهاي عذاب وجدان دارند و ميگفتند ميخواهيم توبه كنيم از گذشته تندروانه و از قضاوتهاي عجولانه و پيشداوريهاي جاهلانهاي كه داشتيم. به هر حال چنين فضايي در جامعه حاكم بود. آن روزها در جامعه فضاي وحشت هم حاكم بود. يعني هر آن، آدم انتظار داشت كه يك اتفاقي بيفتد. نظام به يك نتيجهاي رسيده بود كه بايد ريشه نفاق را كَند و جامعه را تصفيه كرد. آنها هم البته با تمام وجود و به سهم خودشان و تا آن جايي كه در توان داشتند، از موجوديتشان دفاع كردند و حركات ايذايي خودشان را انجام دادند.
در اين دوران حوادثي اتفاق افتاد. من خاطرم هست كه در مجلس بودم كه حادثه انفجار دفتر رياست جمهوري اتفاق افتاد. صداي انفجار را ما در مجلس شنيديم. من كنار آقاي سيد هادي خامنهاي نشسته بودم. وقتي صدا بلند شد، مجلس يك تكاني خورد و ما احساس كرديم كه حادثه سهمگيني است. آقاي سيدهادي خامنهاي با تأثر آيهاي را بر زبان آوردند: «ربِّ إني لِما أنزلتَ الي مِنْ خيرٍ فَقيرٌ» يك حالت تضرعي بود كه ايشان ابراز كردند.
البته هر حادثهاي كه پيش ميآمد، با وجود تلخي و خشونتي كه داشت، يك ثمره شيرين هم داشت كه بيدار شدن مسئولان و افراد جامعه و روشنبيني و آگاهي آنها بود.
به دليل همين ترورها، حراستها و حفاظتها بيشتر شد و ميزان دقت و كنجكاوي نسبت به افراد افزايش يافت. گاهي شايد حتي با يك بدبيني به پديدههاي پيراموني نگاه ميشد. زيرا ممكن بود نفاق به شكلهاي مختلف، خودش را در كانونهاي مختلفي حفظ كرده و نگه داشته باشد.
در همان ايام من در دفتر حضرت امام بودم. آن موقع هنوز امام به جماران نرفته بودند و در منزلي در محله «دربند» اقامت موقت داشتند. طبقه پائين آن ساختمان، استراحتگاه و محل انتظار مراجعان عمومي بود. بعد از ظهرها و مثلاً از ساعت دو تا دو و نيم، يك فراغتي در آن فضا حاكم بود. بعد از اين كه نمازمان را ميخوانديم و ناهارمان را ميخورديم، آرامشي بود و استراحت ميكرديم. من براي استراحت، لباس روحانيام را در ميآوردم. در يك مقطعي ديدم كه دفتر تلفن جيب من مفقود شده. دنبالش گشتم و پيدا نكردم، ولي يك ساعت بعد ديدم در جيبم هست.
يعني مراقبتها به قدري دقيق شده بود كه گاهي نزديكترين افراد و صميميترين ياراني كه ميتوانستند در يك حوزه حساسي حضور داشته باشند هم زير سؤال ميرفتند. بعد از اين كه اين دفتر تلفن پيدا شد، من مطمئن بودم كه دوستاني از حراست يا اطلاعات يا هر كه بودند، تشخيصشان اين بوده كه بايد ارتباطات را دقيقاً چك كنند. من هم خوشحال بودم، چون چيز محرمانهاي به آن معنا نبود و مشابه رفتاري كه با من شد، با بسياري از ديگراني هم شد كه حضور داشتند.
ميزان مراقبتها در دفتر حضرت امام به اوج خودش رسيده بود و اين مراقبتها به قدري كارساز و دقيق بود كه «كشميري» در مصاحبهاي كه بعد از فاجعه رياست جمهوري داشت، گفته بود: «هدف اصلي من، انفجار آن كيف در حضور امام بود، منتها وقتي مأيوس شدم كه كيف را آنجا ببرم، ناپديد شدم.» معروف بود كه كيف را برده بود بيت امام و حتي مرحوم رجائي و مرحوم باهنر پيغام داده بودند كه بيايد داخل و مشكلي ندارد، اما وقتي كه خواسته بود ببرد داخل، مسؤول حراست كه هنوز هم هست و من گاهي در حراست دفتر رهبري ميبينمش، گفته بوده كه نه، به ما گفتهاند هر چه هست را بگرديد. كشميري وقتي مأيوس شده بود، مثلاً قهر كرده بود و برگشته بود.
ميخواهم بگويم كه اين جنايتها و اين اتفاقها يك ثمره داشت و آن، روشنبيني و آگاهي و تيزبيني و هشياري عناصر دلسوز و وفادار به انقلاب بود. البته تبعاتي هم داشت كه هر كس ميآمد، او را ميگشتند. يادم ميآيد يك بار در همين گشتنها، يك امير بلندپايه ارتش آمده بود و وقتي او را گشته بودند، خيلي بهاش برخورده بود و يك حركت عصبي هم از خودش نشان داده بود. ولي خب ميارزيد رنجشهاي آنچناني به دستاوردهاي عظيم نگهداري امام و مسئولين.
وقتي ترورها شروع شده بود، دوستان توصيه كرده بودند كه ما حتيالامكان در منزل نباشيم. خدا حفظشان كند، آقاي باقري كني به من در مجلس پيغام دادند كه ما كسي را گرفتهايم كه در اعترافاتش و در يادداشتهايي كه همراهش بوده، كروكيهايي داشته و يكي از جاهايي كه هدف داشته، منزل شما بوده و شما دو سه شب منزل نرويد. آن موقع ما در يك منزل موقتي در ميدان آشتياني زندگي ميكرديم؛ اطراف تهرانپارس. اين مربوط به همان دوران اوج ترورها بود، يعني اوايل سال 60.
من آن موقع شبها را در بيت حضرت امام استراحت ميكردم. پشت آن اتاقي كه معمولاً افراد براي ملاقات با امام ميآمدند و تراسي هم جلويش بود كه امام مينشستند و مثلا خطبه عقدي را جاري ميكردند يا از اين قبيل امور، اتاق ديگري بود كه مربوط به خانهاي كوچك بود كه بيروني منزل امام تلقي ميشد و كساني كه براي ملاقات ميآمدند، اول آنجا انتظار ميكشيدند و بعد ميآمدند خدمت امام.
ما شبهامان را آنگونه و آنجا ميگذرانديم. وضع آنجا آن موقع طوري بود كه خيلي راحت ميشد از نرده حائل بين اتاق با ايواني كه امام آنجا مينشستند، گذشت و رفت به خانه حضرت امام و مثلاً كار خطرناكي انجام داد. من دو سه شب كه آنجا بودم، «غديري» را ميديدم كه آنجا استراحت ميكرد. غديري يكي از عوامل نفوذي خيلي خطرناك اينها بود. توجه داشته باشيد كه هدف اصلي منافقين در بدو امر، نفوذ در ارگانها و اركان بسيار حساس نظام بود و تا اين حد اينها نفوذ كرده بودند.
- شيوهشان در اين نفوذها و پنهانكاريها چه بود؟ چطور اين قدر راحت؟
نفاق؛ يعني تظاهر به تدين و علاقمندي به انقلاب ميكردند و در برخي از مناسبتها كارآييهاي خيلي بالا و خوبي از خودشان نشان ميدادند كه ديگران را جلب و جذب ميكردند. آنها حتي در اطلاعات حساس ارتش هم فعاليت داشتند. آيتالله خامنهاي هم به عنوان نماينده امام در ارتش آن موقع حضور قوي داشتند و نسبت به اينها حساس بودند.
شيوههاي آنها اين بود كه در اركان حساس و امنيتي و سطح بالا نفوذ قوي داشته باشند تا در وقتش اگر بخواهند، خيلي دقيق و مسلط كارشان را انجام بدهند. البته خدا ميخواست كه اين آدمها لو بروند. لو رفتن يكي از آنها هم اين جور بود كه يكي از افراد خودي حساس شده بود، روي كاري كه اين فرد انجام ميداده و ديده بود كه دارد نطق پياده شده «موسي خياباني» را ويرايش ميكند براي چاپ در روزنامه «راه مجاهد». آن فرد خودي گزارش ميكند كه خوشبختانه لو ميرود. البته او دستگير نميشود و موفق به فرار ميشود متأسفانه.
در اين تصادفات و اتفاقات، خداوند به هر حال افراد صميمي و پاك و مظلوم را ياري ميكند. اگر اين اتفاقات نميافتاد، شايد ما يك تشكيلات قوي امنيتي و اطلاعاتي كارآمد و مجربي نداشتيم. آنچه هست، بر اثر همين تجربيات پديد آمده است؛ بر اثر همين ضربههايي كه ميخورديم و در كنارش آگاه ميشديم و روشن ميشديم.
- فضاي خود حزب پيش و پس از اين ترورها چگونه بود؟
خب خود حزب اولين پناهگاه و اميدي بود كه بعد از پيروزي انقلاب به وجود آمد. يعني طبيعتاً براي اداره يك كشور و اداره يك نظام، نيروهاي متناسب و كارآزموده و آموزش ديده را بايد جلب كرد و كانوني بايد ميبود كه نيروها به اين كانون جذب ميشدند و آموزش ميديدند و نياز اجتماع به نيروهاي مخلص و وفادار را تأمين مينمودند. نيروهاي كارآمد بايد سازماندهي ميشدند و ارتباطات ارگاني و تشكيلاتي با هم ميداشتند. نيروهاي انقلاب بايد در يك بستر مناسب، ساماندهي ميشدند و اين بستر ميتوانست تشكيلات حزب باشد. در بدو امر كه حزب جمهوري اسلامي بهوجود آمد، به دليل شخصيت و عظمت سوابق و توانمنديهاي مؤسسان آن، به سرعت در جامعه نفوذ كرد. حزبي كه بزرگاني مثل شهيد بهشتي، حضرت آقاي خامنهاي، آقاي هاشمي رفسنجاني، آقاي موسوي اردبيلي و... پايهگذار آن بودند و عناصري از بخشهاي مختلف بازار، سرشناسان قابل اعتماد در دانشگاهها و شخصيتهايي برجسته پايهگذار و بنيانگذار آن بودند، طيف وسيعي از مردم هم براي عضويت به طرف اين حزب سرازير شدند. سازمانها و گروههاي مختلف هم براي اين كه نفوذ كنند، در پوشش علاقمندي به حزب وارد ميشدند. «كلاهي» يكي از عناصري بود كه توانست در حزب و حتي در شوراي مركزي، مسؤوليتهاي اجرايي دفتري و مثلاً ارتباطي سطح بالايي بگيرد.
- شما خودتان برخورد داشتيد با كلاهي؟
نخير؛ من كلاهي را نديدم.
- شما خودتان هم پيش از اين ماجراها عضو حزب بوديد؟
من روز دوم تأسيس حزب و شايد هم روز اول، از طريق كانون توحيد رفتم و ثبت نام كردم و فعال شدم. حتي خاطرم هست در دوراني كه نماينده سياسي ايران در عراق و سفير ايران در عراق بودم، بيشتر از آن كه ارتباطم با وزارت امور خارجه باشد، ارتباطات دقيقترم را با حزب برقرار ميكردم و با رئيس دفتر سياسي حزب ارتباط داشتم كه آن موقع حضرت آقاي خامنهاي بودند. خدمت ايشان ميرسيدم و مسائل حساس را در ميان ميگذاشتم. البته به وزارت امور خارجه هم گزارشي ميدادم، اما چون آن موقع كادر وزارت خارجه و بافتي كه حاكم بر آن بود، هنوز خيلي با انقلاب جور نبود، در بعضي از مواضع مصلحت، به آنها اعتماد نميكردم. مثلاً گزارشهايي بود از شخصيتهاي خيلي برجسته مقامات فعلي حاكم در عراق كه آن موقع جزو گروههاي سياسي و مبارز قابل اعتماد بودند و گزارش ميدادند و من خدمت آقا ميبردم. مسئولاني در وزارت نفت عراق بودند كه يك سري اطلاعات ريز و دقيق ميدادند از وضعيت حوزههاي نفتي مشترك ما در مرزها. مثلاً ميگفتند كه عراقيها دارند در اين حوزهها فعاليت ميكنند تا سهم بيشتري از چاهها را بردارند؛ شما آن چاهها را فعال كنيد. حتي شماره چاه را ميدادند. گزارشهاي خيلي خوبي بود.
براي باز كردن دفتر امنيتي داخل سفارت و گشايش دفتر مقام امنيتي، من آمدم و از آقا نمايندهاي خواستم كه بيايد آنجا و به اتفاق او دفتر را باز كنيم كه ايشان مسئول دفترشان را معرفي كردند. او هم آمد و خدا را شكر يك تغيير جالبي هم پيش آمد. چون ارتباطات قبل از انقلاب ايران و عراق بيش از اين كه ديپلماتيك باشد، امنيتي بود. يعني قدرت و موقعيت و رسميت نماينده امنيتي ايران از سفير بيشتر بود و سفير به عنوان يك عنصر تشريفاتي تلقي ميشد.
- آن موقع به دليل همين اعتبار شخصي آقا و رفت و آمدشان خدمت امام بود كه شما اين مسائل را پيش ايشان اظهار ميكرديد يا اين كه مسؤول ويژهاي بودند؟ آيا از امام چيزي شنيده بوديد كه حرفهايتان را از طريق ايشان منتقل كنيد؟
ايشان عضو شوراي انقلاب بودند. اعضاي شوراي انقلاب را امام تعيين ميكردند و مشخص است كه برجستهترين و مطمئنترين افراد اينها بودند. امام نسبت به شخصيت ايشان و گذشته ايشان و موقعيت ايشان، اطمينان و علاقه فوقالعاده داشتند؛ در اين شكي نيست. موقعيتهايي هم كه آيتالله خامنهاي در جريان انقلاب پيدا كردند، مثل نمايندگي امام در امور سپاه و ارتش و امامت جمعه تهران و... كم موقعيتهايي نبودند. امام در آغاز جنگ و براي ايجاد وحدت و هماهنگي بين سپاه و ارتش، فوقالعاده لازم ميدانستند كه چشمي بينا و عنصري مطمئن حضور داشته باشد.
اگرچه ظاهراً بنيصدر جانشين امام در فرماندهي كل قوا بود، اما اينطور نبود كه امام صد در صد به حركات و به موقعيت او اعتماد داشته باشند و لازم بود كه در كنار او يك نماينده مطمئن و ويژهاي باشد تا هم حركات او را ضبط كند و هم مهمتر اين كه هماهنگي و اتحاد ايجاد كند بين نيروهاي تازه نفس و تازه به جريان افتاده سپاه و نيروهاي ارتش كه خب به هر حال يك سابقه و ديرينهاي داشتند و رسوباتي هم گاهي در بينشان وجود داشت. براي سامان دادن به اين جريانها، نياز به يك عنصر مطمئن، كارآمد و دلسوز بود و آن عنصر حضرت آقاي خامنهاي بودند.
موقعيت ديگري كه آقا داشتند، موقعيت ايجاد الفت و صميميت بين جناحهاي مختلف اجتماعي بود. اين يك موقعيت فوقالعاده بود. خاطرم هست شبهايي كه ما ميآمديم در منزل ايشان در خيابان ايران و آنجا استراحت ميكرديم، دوستان ميآمدند در بيروني خانه ايشان و تا پاسي از شب آنجا بودند. من بارها شاهد بودم كه وقت و بيوقت، يك دفعه زنگ ميزدند. حتي افرادي مانند «موسي خياباني» ميآمدند خدمت ايشان. خياباني از عناصر برجسته سازمان مجاهدين خلق بود و آن موقع شايد مسئوليت كليدي تهران را داشت. گاهي زنگ ميزد و ميآمد خدمت آقا و خيلي راحت و صميمي مينشست و مثلاً از محدوديتهايي گله ميكرد كه كميتههاي انقلاب اسلامي در جاهايي و به خاطر برخي مصالح براي آنها ايجاد كرده بودند. آقا هم ضمن حفظ مواضع اصولي و انقلابي، با تدبير، با بزرگواري و سعه صدر با اينها برخورد ميكردند.
ميخواهم بگويم كه يك رابطه اينچنيني وجود داشت. به همين دليل وقتي كه منافقان تصميم به رويارويي جدي با نظام و شروع جنگ مسلحانه گرفتند و اقدامات خودشان را براي براندازي آغاز كردند، ابتدا به سراغ شخصيتهايي رفتند كه حضور آنها بيشترين تأثير را در تحكيم مباني انقلاب و نظام داشت. مثلاً در مورد شخصيت حضرت آيتالله خامنهاي، آن موقع براي بسياري از كادرهاي منافقين هم سؤال بود كه چرا يك عنصر فهميده و صميمي و مؤثر اينچنيني را شما ميخواهيد از نظام بگيريد؟
نقش و حضور تعيين كننده آقا در جريان كارآيي ارتش و سپاه و وحدت بين اين دو نهاد و حل مشكلاتي كه در جريان جنگ پيش ميآمد هم قابل توجه است. اينها نقشها و موقعيتهايي فوقالعاده ارزشمند و كليدي بود. براي همين بود كه منافقين در طرح براندازيشان رسيدند به اين عنصر كليدي.
گرفتن حضرت آقاي خامنهاي از نظام، ميتوانست ضربه مهلك و خطرناكي باشد. لذا منافقين در كنار برنامههايي كه در بدنه اجتماع داشتند و كانونهاي حزباللهي را ميزدند، به دنبال وارد آوردن ضربههاي اساسي و بنيادي به رأس نظام هم بودند. حتي ميخواستند از امام شروع كنند، ولي چون به امام دسترسي نداشتند و اين امكان را پيدا نكردند، بازوان امام و ياران امام را ميزدند؛ كساني كه امام با اتكا به آنها براي اداره درست جامعه آرامش و اطمينان پيدا ميكرد.
قبل از همه سراغ تشكيلات حزب جمهوري اسلامي آمدند و به آن ترتيبي عمل كردند كه ميدانيم؛ مرحوم شهيد بهشتي و يارانشان را آن طور از ميان برداشتند. البته در آن جلسه شهيد باهنر و آقاي هاشمي رفسنجاني هم قرار بود باشند كه قبلاً رفته بودند و جلسه را ترك كرده بودند. بهشتي آدم برجستهاي بود و آن ضربه، ضربه فوقالعادهاي بود. قبل از آن، حضرت آقاي خامنهاي در سخنراني مسجد ابوذر ترور شده بودند. منافقين با تعبيه بمبي در ضبط صوتي كه مقابل آقا بود، اين كار را كردند. اين بمب كارآيياش بالا بود و در جراحت اوليه انفجار، تقريباً كار آقا تمام بود. يعني جراحتي ايجاد شده بود كه شايد خيليها مأيوس بودند. بازيابي سلامت آقا از تفضلات الهي بود و خداوند ياري كرد تا به هر حال اين ذخيره ارجمند و ارزشمند را براي اسلام باقي نگه دارد.
من يادم هست كه در شرايطي كه ديگر از سلامت ايشان اطمينان پيدا كرديم و اميدوار شديم به بهبوديشان، با وجود وضعيتي كه داشتند، لحظاتي كه به هوش ميآمدند و افراد پيرامونشان را ميشناختند، سراغ مرحوم بهشتي را ميگرفتند. روز بعد از ترور آقا بود كه فاجعه انفجار حزب اتفاق افتاد. دوستان ميخواستند آقا خبر را نشوند، اما ايشان با هوشياري كه داشتند، چند روز بعد خودشان متوجه شده بودند.
- شما كه به دفتر امام زياد رفت و آمد داشتيد، آيا چيزي از واكنش امام يادتان هست و واكنش غير رسمي و شخصي ايشان در مورد ترور آقا؟
انعكاس اين قضيه در رفتار حاج احمد آقا و به صورت تأثرات حضرت امام بروز مييافت. البته امام يكي از شيوههايي كه تا آخر هم رعايت كردند، اين بود كه سعي ميكردند در مجامع عمومي و در حضور افرادي كه آرامش و اطمينان آنها ميتواند مفيد باشد، اظهار ناراحتي نكنند. البته تعهد و وفا و علاقه خودشان را نسبت به شخصيتي كه شهيد شده يا صدمه ديده بود، به شايستگي بروز ميدادند و اين نوعي حقشناسي و انجام وظيفه بود، اما ناراحتيشان را كمتر بروز ميدادند.
- يعني بحرانها را مديريت ميكردند؟ به اين معنا كه آرامش رواني جامعه به هم نريزد؟
همينطور بود و خيلي هم كارساز بود. حضور صبورانه و مقتدرانه امام بعد از هر حادثهاي فوقالعاده ارزشمند بود.
- شما خودتان خاطرتان هست كه واقعه ترور آقا را كجا شنيديد و چگونه؟
الان دقيق خاطرم نيست كه در اخبار شنيدم يا در روزنامه خواندم، اما به هر حال خيلي متأثر شدم.
يك نكته جالب اين بود كه در همان ماههاي اول درمان آقا كه در بيمارستان قلب و در بخش CCU بودند، براي اين كه هم خود ايشان يك روحيهاي بگيرند و هم انعكاس بيروني خوبي داشته باشد كه آقا در آن حد قابل قبول از سلامتي هستند كه ميشود حتي برنامههاي متفاوتي را در حضورشان انجام بدهند، چيزي به ذهن من رسيد. يكي از همكارانم در روزنامه اطلاعات به نام آقاي حيراني نوبري آن موقع مدير مسؤول اطلاعات هفتگي بود و ميخواست ازدواج كند. ما ايشان را آورديم در بيمارستان و آقا عقدشان را خواندند. خب اين قضيه خيلي جالب بود براي ما كه بعد از آن حادثه خيلي ناراحت بوديم. آقا در آن موقع در حال نقاهت به سر ميبردند، اما وضعيت دلگرم كننده و روحيهبخشي داشتند كه ميشد در محضرشان خطبه عقد هم جاري بشود.
- اگر ما بخواهيم فضاي سياسي آن روزها را در نظر بگيريم، چهار گروه عمده در داخل ايران فعال بودند؛ يك گروه مذهبيها بودند، يك گروه ليبرالها بودند، گروههاي ديگر هم چپها و التقاطيها بودند. به نظر ميرسد بيشترين صدمه از اين ترورها دامن نيروهاي مذهبي را گرفته و گروههاي ديگر كمتر گرفتار ترور بودهاند و گاهي هم اصلاً ترور نشدهاند. به نظر شما علت اين امر چيست؟
دليل اين امر اميدي بود كه منافقين به سازگاري با جريان ليبرالها داشتند. آنها در جريان اختلاف بنيصدر با حزب جمهوري اسلامي، به بنيصدر اميد داشتند. بنيصدر در يكي از تاكتيكهايي كه داشت، با وجود اختلافهاي شديدي كه در گذشته با جريان نهضت آزادي و شخصيتهاي برجسته آن، مثل دكتر يزدي و قطبزاده، پيدا كرده بود، سعي داشت در رويارويي با مذهبيها و حزب جمهوري اسلامي، به همان چهرهها و جريانها هم نزديك شود.
در روز چهاردهم اسفند سال 1359 و در آن حضور هماهنگي كه منافقين و طرفداران بنيصدر در دانشگاه تهران داشتند و نيز در ديگر سخنرانيها و فعاليتها، بسيار به هم نزديك شده بودند. چپها هم اصرار داشتند كه به نوعي خودشان را در حلقه ياران بنيصدر وارد كنند. ايامي بود كه من از سوي حضرت امام براي بازبيني در بين زندانيها در زندان اوين حضور پيدا ميكردم. در آن جريان مرحوم لاجوردي- خدا رحمتش كند- نامهاي به من نشان داد كه نوشته حسين رياحي بود و خطاب به بنيصدر. حسين رياحي چپ بود و خيلي تندرو و از كمونيستهاي خيلي متعصب و جدي كه جريان سربداران را در آمل راه انداخته بودند. اينها نامهاي به بنيصدر نوشته بودند براي تحريك او و تقويت روحيهاش كه اگر تو ايستادگي كني، تمام ملت ايران دوست تو خواهند بود و ما هم در كنار تو ميايستيم.
گروههاي ديگر هم همينطور. يك شعارهايي را با بنيصدر تفاهم كرده بودند تا او هم باور كند كه قدرت دارد و ميتواند و چيزي جلويش نيست. طوري به او تفهيم كرده بودند كه جريان حزب جمهوري اسلامي و جريان حضرت امام و روحانيت و كلاً همه اينها با يك حركت تو و با يك حضور مردمي كارشان تمام است. اين نامه الان بايد در اسناد وجود داشته باشد. جريان حزب توده هم كه يك جريان آلوده قديمي بود و سالها تجربه نفاق و دورويي و تزوير در همه صحنهها و بهرهبرداري از منافع ملت را داشت. آنها هم به نوعي عناصرشان نفوذ داشتند در جريان اطراف بنيصدر و در جريان نفاق و جريانهاي ديگر. جالب اين كه اينها مدتي هم ادعا ميكردند كه خط امامي هستند.
- اجازه بدهيد كه برگرديم به همان زمان اوج ترورها. وقتي شما وارد مجلس شديد، چه تغييراتي را در مجلس احساس كرديد؟ غير از نمايندههاي مجلس، حالا ديگر دكتر بهشتي هم شهيد شده بود، رجائي و باهنر هم رفته بودند، چطور شد كه امام توانستند آن خلأ را پر كنند؟
ببينيد. مجلس قبل از آن قضايا، مجلسي بود كه در ميان نمايندگانش عناصر مخالف حزب جمهوري اسلامي و برخي حزبهاي ديگر هم وجود داشتند. بالاخره عناصري بودند كه مثلاً هنگام بحثها و هنگام رأيگيريها مشكلاتي را در مجلس ايجاد ميكردند. اينها گروهي در اقليت بودند، اما يك جريان جدي به حساب ميآمدند. ولي پس از آن حادثه و به خاطر روشنبيني و آگاهي كه جامعه پيدا كرده بود، خود اينها متنبّه شده بودند و در ملاقاتي با آقاي رفسنجاني، به نوعي اعلام آمادگي كرده بودند براي همراهي و درك شرايط بعد از شهادت آن عزيزان. داخل مجلس هم سعي ميكردند كه در سخنرانيها و موضعگيريها و اعلام محورها پيرامون لوايح و طرحها طوري عمل كنند كه تلقي كارشكني و مخالفت تشكيلاتي نباشد. الحمدلله يك حالت سازگاري خوبي ايجاد شد. فضاي حاكم بر مجلس، يك فضاي سازگاري و تحمل و مدارا بود. البته گاهي هم تنشهايي بهوجود ميآمد. طبيعي هم بود. بعضي از عناصر به دليل صدمات و ضرباتي كه خورده بودند، گاهي با يادآوري ياد عزيزانشان برميآشفتند و ميآمدند يك حركتي ميكردند يا يك جملهاي ميگفتند و شايد حركت خشني ميكردند، اما آن دوستاني هم كه مخاطب اين حركتها بودند، درك ميكردند كه در گذشته خيلي تند رفتهاند و كساني كه مورد حمايت اينها بودند، جنايتهاي سهمگيني كرده بودند. اين مخاطبان هم سرشان را پايين ميانداختند و خيلي آرام از كنار مسائل ميگذشتند.
يكي از پديدههاي طبيعي اين بود كه بعد از آن جريانات كه در دور اول مجلس اتفاق افتاد، نيروهاي جريان اقليت ديگر به اعتماد و تمايل جامعه اميد نداشتند و اين كه حضور داشته باشند. لذا خيليهاشان ديگر كانديدا نشدند و خود به خود از صحنه سياسي كنار رفتند.
- يعني غير از آن جرياني كه برخورد نظامي و مسلحانه كرد و نظام جمهوري اسلامي هم در يك سطحي با آن مقابله كرد، بقيه كساني كه فعاليتهاي سياسي در اين راستا ميكردند، خيلي دموكراتيك از اين صحنه خارج شدند؟
بله، خيلي طبيعي. حركت نيرومند جامعه، فضا را تصفيه كرد و جريانها را شست و خيلي تعيين كننده بود. در فقدان شهيد بهشتي و در جريان تشييع جنازه ايشان كساني اشك ميريختند و در حين اشك ريختن، ناله و توبه ميكردند از تندرويهاي گذشتهشان و از خدا ميخواستند كه آنها را ببخشد. گاهي ميرفتند سر قبر مرحوم شهيد بهشتي و با اشك از آن بزرگوار ميخواستند كه آنها را ببخشد. اينها نشان ميداد كه جامعه به يك تنبّه جدي و اوج روشنبيني و واقعبيني رسيده بود. اين ترورها تأثير داشت و خود به خود اين عناصر ليبرال و پشتيبان نفاق، به تدريج دست از حمايتشان برميداشتند و خود آنها عملاً منزوي شدند.
- به نظر شما آيا كنار رفتن بنيصدر، در آسيب زدن به اين جريانها بيشتر از همه مؤثر نيست؟ بالاخره آنها يك سري تمايلات به همديگر داشتند؛ حتي خيلي از اينها در دفتر رئيسجمهور هم بودند و بيشترشان به نوعي وابسته به دفتر بنيصدر بودند. وقتي بنيصدر كنار رفت، خيلي از نمايندگان هم بودند كه يك پدر معنوي را از دست دادند. آيا اين طور تلقي درست است؟
امام در پيامشان به آقا بعد از حادثه ششم تير 1360 اشاره فرمودند كه منافقين بلافاصله بعد از صحبتهاي شما در نماز جمعه و مجلس به اين عمل دست زدند.
كنار رفتن بنيصدر وقتي بود كه ما چنين بزرگاني را در نظام داشتيم؛ شخصيتهاي ارجمندي كه هنوز آسيب نديده بودند. جامعه در اين شرايط، درست مواجه شد با يك تصميمگيري قاطع مجلس و رهبري. در يك مقطع بسيار حساس بود كه بنيصدر كنار زده شد. بنيصدري كه آن همه ادعاي قدرت و نفوذ مردمي ميكرد، در جريان عزلش از فرماندهي كل قوا به التماس به امام پيغام و وعده داده بود كه در خدمت شما هستم، فقط اجازه بدهيد من برگردم. البته امام قبول نكردند. هنوز نميشد گفت كه اين دو جريان بنيصدر و نفاق دقيقاً يكي بودند. در جريان عزل بنيصدر در مجلس و نطقهايي كه صورت گرفت، عدهاي بودند كه از او حمايت كردند. عدهاي هم با يك بيان خيلي سياسي و نرمي برخورد كردند. عزتالله سحابي، يكي از سخنرانها بود كه گفت: خيلي خب، اين ويژگيهايي كه ما ميگوييم، در اين شخص هست و بايد عزل بشود، ما هم قبول داريم، اما كساني كه اين انتقادات را عنوان ميكنند، آيا خودشان مبرا هستند؟ جالب اين كه حتي كسي مثل او هم قبول كرده بود كه بنيصدر ديگر نبايد باشد. به هر حال جريان ترورها و حادثه هفتم تير و حوادث بعد از آن، حتي چنين كساني را با چنين دغدغههايي متنبه كرد و به اين واقعبيني رساند كه حقانيت مخالفان بنيصدر در آن حد بوده كه دشمن اينها را هدف قرار ميدهد و ميخواهد با ترور آنها به هدفش برسد.
- در تكميل بحثمان ميپرسم كه تعامل مجلس اول با دولت آيتالله خامنهاي چگونه بود؟ يعني از نيمه مجلس كه شما حضور داشتيد و بخصوص رويكرد آن گروه اقليت چه بود؟
احساس من اين بود كه مجلس و دولت هماهنگ بودند. البته در رأي دادنها ممكن بود در بعضي موارد مثلاً يكي رأي نياورد يا كساني از اقليت رأي ممتنع بدهند، ولي اينطور نبود كه جلوي حركت يكديگر را بگيرند. اگر يك ملاقاتي با امام صورت ميگرفت، اينها همه شركت ميكردند. اگر حضور در يك صحنهاي بود كه كل نمايندگان بايد حاضر باشند، اينها هم حاضر ميشدند.
- گويا شما در جريان رأي اعتماد به كابينه آقاي باهنر هم حضور داشتيد. چگونه شد كه كابينه ايشان كامل رأي آورد؟
من فكر ميكنم اين يكي از موارد استثنايي بود كه مجلس به كل كابينه يك رئيسجمهور يك رأي كلي داد. اين قضيه به دنبال دفاع بسيار مستند و تعيين كنندهاي بود كه حضرت آقاي خامنهاي از كابينه شهيد باهنر داشتند. ديگران هم اگر صحبتي داشتند، بحث رأي ممتنع بود.
مجلس معمولاً به تك تك وزرا رأي ميدهد، اما آن موقع يك فضايي ايجاد شده بود -البته بسيار مستند و خوب كه تكيه بر خواست مردم داشت- كه به كل كابينه يك رأي اعتماد كلي داد. اين چيز جالبي است.
انتهاي پيام/
شنبه 8 تير 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
-