واضح آرشیو وب فارسی:همشهری: مروري بر عشق
مرور- ليلا رضايي:
«آن گوشه دنج سمت چپ» يكي از دو مجموعه داستاني است كه امسال از نشر چشمه به مرحله نهايي جايزه روزي روزگاري راه پيدا كرد.
كتاب ديگر، «مردي كه گورش را گم كرد» نوشته حافظ خياوي بود كه با اولين كتابش، جايزه را گرفت. كتاب سوم «گوساله سرگردان» مجيد قيصري هم البته نتوانست جايزه را بگيرد، اما نشان داد باز هم نامش را خواهيم شنيد.
دو كتاب ديگر را در دو هفته گذشته، روزهاي دوشنبه در صفحه ادبيات و كتاب چاپ عصر روزنامه همشهري بررسي كردهايم و اينك، كتاب سوم؛ يعني آن گوشه دنج سمت چپ نوشته مهدي ربي را مرور ميكنيم.
«آن گوشه دنج سمت چپ» شروع خوبي براي مجموعه داستاني با همين مضمون است؛ شروع خوبي كه مثل يك گزارش با يك سؤال شروع ميشود. گزارش دادن از دوي انفرادي شخص اول، احساسات و افكاري كه حين دويدن دارد، افراد و نيز اتفاقاتي كه براي او و پيرامونش مي افتد، فرم ساختاري داستان «آن گوشه سمت چپ» است.
اين گزارش نويسي و شرح وقايع تا جايي پيش مي رود كه به نوشتن يادداشت روزانه يا خاطره نزديك مي شود.گاهي خواننده به جايي مي رسد كه نويسنده دقيقا خاطره نويسي مي كند: «امشب سه شنبه است و اتوبان خلوتتر از هميشه...«ويا» براي دختر مو مشكي چند سي دي فيلم و يك كتاب شعر ميبرم...»
اما او به طرز زيركانه اي انگ گزارش نويسي را از روي خود بر مي دارد و نوشته، شكل داستان گونه خود را دنبال مي كند.به خصوص هنگامي كه ديالوگها ي او و فالوده فروش جوان اتفاق ميافتد؛ ديالوگي مستقيم و رو در رو براي دادن اطلاعات و اين خوب است كه او بعضي از اطلاعات را از زبان شخصيتهايش بيان مي كند.
امادر«مقبره» ديالوگ گويي نيست.يك جور نقل قول در اين داستان هست كه نويسنده يا راوي هنگام تعريف كردن خاطره خود از سفرش، از شخصيتهاي ديگر بيان مي كند.
در مقبره نويسنده بيشتر از هر چيزي تصويرسازي ميكند. طوري كه تك تك اجزاي فضاهاي در برگيرنده داستان قابل تصور مي شودو باور كردني. او براي ارتباط با خواننده از زبان ارتباطي روز و معيار استفاده مي كند.حتي از متعلقات شخصي و نيز از روزمرگي هايي كه درآن به سر مي بريم. آدامس موزي، ترانه عليدوستي، مجله فيلم، سيگار مور، دلستر، كرانچي، پنير خامه اي و.... و نمونه هاي مشابه كدهايي است كه براي نزديكتر شدن به فضاي ذهني خود به او مي دهد.
گشت و گذار سه عاشق شكست خورده در فواصل زماني مختلف آن هم در ميان مردگان، حس پايداري عشق را به خوبي منتقل مي كند كه شايد اين عمد خود نويسنده باشد.
مهدي ربّي به تكنيك داستان نويسي واقف است. او وقتي به جزيي اشاره مي كند، از آن جزءدر راستاي پيشبرد داستان كمك گرفته تا كليت را تكميل كند.وقتي او مثلا در فروشگاه شمع ميخرد، در جايي ديگر مثل قبرستان از آنها استفاده ميكند.او رك و رو راست است و چيزي براي پنهان كردن ندارد.شايد اگر اين رك گويي كمي با بياحتياطي آميخته مي شد، خطرساز مي شد اما اين اتفاق نمي افتد.
در «قرباني ابراهيم» هم اين وسوسه با نويسنده هست كه نقطه ابهام در داستان را گره داستان نميداند، اما داستانش گره خود را دارد.براي باز كردن آن هم از فضاي پيرامون خود داستان كمك مي گيرد. قرباني ابراهيم با اين همه، معلق است.خواننده گيج مورد خطاب شده نويسنده است.اينكه نويسنده خودش را خطاب قرار داده ياشخص دومي هم هست در ابهام مي ماند.
از پله هاي چهار متري كه بيرون ميآيد، آب داخل مايو شر شر ميريزد روي سطح آب، و به فاصله يك سطر مي نويسد:سر كتف هايم سفيد و بر جستهاند و بازوهايم در عين لاغري ورزيده و قلنبه...و دوباره ميگويد:دلش ضعف مي رود. گرسنه است.سارا علاوه بر اينكه همسر خوبي است...
اوگم شده است.او لا به لاي مخلاطب قراردادن، گم و گور شده است.با اين همه و با وجودي كه داستان در پاياني كاملا گنگ غلت مي زند، راوي از بلا تكليفي در ميآيد اما باز هم داستان از يك جور بلا تكليفي رنج مي برد.يك جور معلق بودن نه آدمها بلكه واژهها، كلمات و جمله ها.
«مليحه» يادآوري تمام گذشته و مرور زندگي آدمي است كه معلوم نيست براي چه كسي درد و دل ميكند.اما وقتي به پايان مي رسد، پتك كوبندهاي روي حس خواننده ميزند. او در طول داستان دارد از همه اتفاقاتي كه برايش افتاده، از تمامي داشتهها و نداشته هايش حرف مي زند.از زندگي و پستيها و بلندي هايش؛ از اينكه چه بر سر او و خواهرش آمده است... .
داستان با اين جمله شروع مي شود: خب، اينجا جاي واقعا عجيبي است، هم براي من، هم براي مليحه... و ادامه مي دهد، طوري كه خواننده اصلا متوجه هيچ موضوع مشكوكي نمي شود.اما وقتي داستان را با اين جمله پايان مي دهد:راستي تو نگفتي چطور مردهاي؟ به مثابه آب سردي است كه روي سر خواننده ريخته مي شود و تازه اينجاست كه خواننده متوجه مي شود راوي مرده است و دارد با مرده ديگري حرف مي زند.حسن داستان به پايان كوبنده ان است و به شوكي كه به خواننده مي دهد.
«مسيح» يك مثلث عشقي است. دو نفر عاشق يك معشوقند كه يك سر دارد و هزار سودا.مسيح و صفا دو ضلع يك مثلثند و ضلع ديگر آن ساراست.اما مسيح باز هم در يك مثلث عشقي ديگر در زمانهاي مختلف گرفتار شده است؛ عشقي كه او به دوست دوران كودكي اش داشته و به زني كه در اتوبوس ديده و حالا عاشق اوست و... .
آنها درد و دل مي كنند.حرف مي زنند.از عشقهاي وا خوردهشان ميگويند و رابطهشان به واسطه حس و عشق مشتركي كه دارند نزديك و نزديكتر مي شود؛ چيزي شبيه عشق!
«دوچرخه سوار» حكايت زنده زندگي خانوادگي پسري است وآنچه بين او و مادرش مي گذرد.
او هم عاشق است و مي خواهد با كنجكاوي از عشقي كه در گذشته براي مادرش اتفاق افتاده آگاه شود و شايد به فكر مقايسه عشق در دوران مختلف باشد و ... .
اما موفق نمي شود.اين حس كنجكاوي تا پايان داستان ادامه دارد، تا جايي كه مادر به شكل يك قصه داستان عشق خود را بازگو مي كند و با يادآوري آن بهدنبال دوچرخه اي است از كودكي هايش كه نشانه عشق ديرينه و كودكانه اوست.
ساختار زباني داستانها، سادگي خود را دارد.
«حالا مي ذاري بخوابم؟» نمونه اي خوب براي توصيف اين سادگي است.يك اتفاق كاملا ساده از چند دقيقه يك زندگي با روايتي كاملا سرزباني، اما اين سادگي قالب اصلي را به هم نمي ريزد.
ديگر هيچ چيز با اهميتي وجود ندارد، شايد تيتر يكي از خبرهاي حوادث روزنامه باشد، همان طور كه به شرح يكي از حوادث ميپردازد و تا پايان از قتلي كه توسط پدري انجام شده، ميگويد.پدر در بازجويي است، آرزو مرده، اما زندگي همچنان جريان دارد و پيرمرد يك مشت گندم طلايي روي سنگفرش پارك مي پاشد.
قالب و فرم ساختاري داستانهابا توجه به كوتاهيشان، فرم قابل توجهي است اما شتابزدگي در بعضي داستانها مثل زخم رقيب موجب مي شود رشته اصلي از دست خواننده و نويسنده در برود.درست چيزي كه درباد مخالف مشهود است.
«پلها» را شايد بتوان بدترين داستان مجموعه دانست.يك جور عقيده شخصي كه انگار نويسنده كم آورده و براي جاهاي خالي صفحاتي كه دارد، مجبور به نوشتن شده است؛ داستاني كه خواندنش نياز به پيش زمينه ذهني خاصي دارد؛ داستاني كه اگر نبود، مجموعه با باد مخالف پايان بهتري داشت.
مقيد بودن به استفاده دستوري كتابي از فعل و فاعلها، زبان داستانها راخواندني ميكند.حذف بيشتر فعل هاي ربطي كمك ديگري به اين جريان مي كند.كوتاهي و گويايي كلمات كه از ويژگي داستان هاي كوتاه است، ويژگي مهم اين مجموعه نيز هست. به هر حال آن گوشه دنج سمت چپ، مجموعه اي قابل تامل است و آينده خوبي را براي نويسنده اش پيش بيني مي كند.
تاريخ درج: 8 تير 1387 ساعت 09:09 تاريخ تاييد: 8 تير 1387 ساعت 09:22 تاريخ به روز رساني: 8 تير 1387 ساعت 09:21
شنبه 8 تير 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: همشهری]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 179]