تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1838092674
چشماندازىاز ادبيات معاصرايران (جلد اول)
واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: bidastar06-06-2008, 11:39 PMشهريار زرشناس -------------------------- دُود شُدَن در بزم اهريمن درباره هوشنگ گلشيرى و نوشته هايش مصطفى فعله گرى جاى فيپا و شناسنامه با ياد بيدارگر اهل قلم و روشنفكرانِ راستين از كابوس وادادگى: جلال آل احمد آن چه كه مى خوانيد ادب گم شده مقدمه ناشر اَدَب گم شده نوشته هاى ديگران درباره داستان هاى گلشيرى بارها از سخن كردار بزرگان فرهنگ آفرين دريافته ايم كه، نويسندگانِ بزرگ، در روزگاران نزديك به ما [و آن اندازه كه از گذشته هاى دور آگاهى داريم، در همه روزگاران پيشين هم ] داراى جايگاهى شگرف در ميان فرهيختگان و اهل شناخت و حتى در ميان توده هاى آشنا با هنر و ادب بوده اند. اين جايگاهِ بلند و حرمتِ ويه را، آفرينندگان كارهاى بزرگ و هنرمندانه ادبى، از شكم مادر با خويش نداشته اند. آن چه كه داستان نويس يا شاعر هنرمند را، در ميان مردم و به ويژه در ميان دانايان و فرهيختگان هر فرهنگ و سرزمينى، از والايى و سرورىِ فرهنگى و اخلاقى ويژه اى برخوردار مى كند، كارورزى سازنده و ريشه دار بودن آن هنرمند است در خاك و آب فرهنگ و زندگانى مردمش. اندازه و بلنداى حرمت و محبوبيت نوشته هاى يك شاعر يا داستان نويس را، باران فروتنانه و باروركننده هنر او، كه از ابر زندگيش مى تراود، تعييين مى كند. ابر زندگى هر ادبى هنرمندى هم بايد از درياهاى ژرف و پهناور اخلاق و معنويت بارور شده باشد. هنرمندى كه در راه رستگارى و نيك بختى مردم زادگاه آفريننده آن، دانه هاى انديشه را نيفشانَد، بالنده، بومى، پويا و نيز جهانى نخواهد شد. هنرمندى كه به ريشه هاى فرهنگ، اخلاق، معنويت و نيك بختى مردم زادبومِ خويش، هم درد و ران هاى گوناگون زنگيش و هم در كارنامه هنرى خويش پشت كند و راهِ بيهوده اى در پيش بگيرد، در دل مخاطب بومى خود و حتى در ميان جهانيانى كه گوش به زنگ آواى تازه و دگرگونه اى در جهان سخت سرايى هستند، جايى درخور و فرهنگ آفرين نخواهد يافت. در زمانه هاى پس از رنسانس اروپا و در هنگامه سربرآوردن مدرنيته، شمارى از گردانندگان فرهنگ و انديشه مدرنِ اروپايى بر آن شدند تا ميان اثر ادبى - هنرى و صاحب و آفريننده آن گسستى بنيادى پديد بياورند و پيوند ناگسستنىِ ميان هنر و هنرمد را به يارى تئورها و نظريه هاى گوناگون و بسيار آشفته و درهم از هم بگسلند. مى خواستند آواز را، بى آن كه كارى به صاحب آواز داشته باشند، بشنوند و از فرهنگ هاى غيراروپايى، همچون فرهنگ هاى شرقى، اسلامى و ايرانى نيز خواسته اند كه چنان كنند. اما آن گونه نشد. نتوانستند شرقى ها، مسلمانان و ما ايرانى ها را چنان دگرگون كنند كه همچون عروسك هاى گچى، با هر لرزه اى سر بجنبانيم و چنان نشان دهيم كه شنونده هر آوايى هستيم، فارغ از هويت فرهنگى و زندگانى صاحب آن آواز. اين فرهنگ ماست. فرهنگ خداداى ما. شرقى ها، پديدآورندگان زبان، هنر، نهاد خانواده، شهرنشينى و مكاتب بزرگ فرهنگ انسانى، اين گونه مانده اند كه با شنيدن هر آواز خوش يا ناخوشى، بى درنگ سرشان را بر مى گردانند، تا بلكه چهره آوازخوان را ببينند. چنين است كه، پيش از آن كه به آواز خوش يا ناخوش داستان ها و نوشته هاى هوشنگ گلشيرى بپردازيم، بايد بدانيم او كى بود؟ «... من از 1338 تا 1352 در دهات و شهرك هاى اطراف اصفهان آموزگار و دبير انواع دروس و بالاخره دبير ادبيات دبيرستان هاى اصفهان بوده ام. پس انگار چهارده سالى متون موجود در همه كتاب هاى فارسىِ آن سال ها را با رها درس داده ام؛ انشاها تصحيح كرده ام و جملات بسيارى را تجزيه و تركيب كرده ام، تا مگر بدانند كه لزومى ندارد كه فعل هميشه در آخر جمله بيايد... گاهى هم كه فرصتى دست مى داد و يكى دو دانش آموز را اهل مى ديدم، پس از تصحيح املاها و انشاهاشان داستانى يا شعرى برايشان خوانده ام... با كوچ اجبارى به تهران از 1354 تا 1357 و بالاخره يكى دو سال بعدتر و تا 1359، انقلاب فرهنگى، باز بخت با من يار شد كه به تدريس رمان و داستان كوتاه و ادبياتِ كهن در دانشكده هنرهاى زيبا بپردازم. سال اول، يادم است، تدريس داستان كوتاه و رمان را با داستان نويسان خودمان شروع كردم. اين مخاطبان حى و حاضر بيش تر سياست زده بودند و اگر بحث به نقد اثرى از معاصران مى رسيد و مثلاً بر اين يا آن نقص انگشت مى گذاشتم، كار به جدال مى كشيد و وقتمان به تبيين بديهيات مى گذشت... در همه اين سال ها بخت با من يار بود، تا نزديك به چند كانونى قرار بگيرم، كه همراه با كار خلاقه و با ترجمه و تحقيق، طرح مباحث ادبى را از اهم كار گروهى مى شمردند. از آن جمله ذكر جلسات منظم اين چند گروه ضرورى است: bidastar06-06-2008, 11:39 PMالف: جلسات «جنگ اصفهان»: از 1339 تا 1350، چه در انجمن هاى ادبى اصفهان و بعدتر، درجلسات «جنگ اصفهان» رسم اين بود كه پس از خواندن هر اثر، مخاطبان نيز در چند و چون كار بگويند. با انتشار «جنگ اصفهان» در 1344، اين جلسات شكل جدى تر گرفت و بعدها با پيوستن نجفى و به همّت او، حاصل تجربه هاى ما انسجام بيش ترى گرفت: توجه به خود نوشته، اقبال به شكل نمايشى و نه گزارشى، نشان دادن به جاى روايت كردن از چيزى، پذيرشِ حضور پنهانِ نويسنده، توجه به انسجام اثر، ارج نهادن به زبان [هم به معناى اصالت زبان در شعر و داستان و هم به معناى جست وجوى زبان خاصِ هر صاحب قلم ] از اهم معتقدات ما بود. حقوقى، دوست خواه، كلباسى، احمد و هوشنگ گلشيرى، موحد، ميرعلايى و نجفى از اعضاى ثابت اين جلسات بودند. از نسل دوم «جنگ اصفهان» تراكمه، شيروانى، فرخ فال، مجيد نفيسى در يادم مانده اند و بالاخره نسل سوم با كسانى چون كوشان، ضيايى و ديگران تا 1352 ادامه يافت. ب - ادامه جلسات جنگ در تهران: از 1353 تا 1356 و در تهران جلسات شعر و داستان خوانى ادامه يافت كه گذشته از ياران جُنگ، آشورى، سپانلو، اميرشاهى، سيدحسينى، پرويز مهاجر از اعضاى ثابت اين جلسات بودند. bidastar06-06-2008, 11:40 PMپ - جلسات ادبى كانون: پس از شب هاى شعر، مهر 1356، ابتدا به شكلِ گردان در خانه اعضاى كانون و بعدتر در محل كانون جلساتى برگزار مى شد؛ با اين شكل كار كه هر جلسه، طبق قرار قبلى، اثرى از نويسنده اى حاضر در ميان جمع به بحث گذاشته مى شد...»(1) هوشنگ گلشيرى، در دهه هزار و سيصد و چهل خورشيدى در دورانى كه ادبيات داستانى نو، در ايران، مى رفت تا با تابش ستارگان فرهنگ و باورهاى بومى بر آن، راه تازه و توانمندى هاى شايسته اى را بيابد، از ريشه خويش بريد و سر بر آستان شبه فرهنگ هايى ساييد كه به بازار مكاره روشنفكرنمايان ايرانى هجوم آورده بودند و هر دم در پوشش كالايى ادبى، هنرى، فكرى، سياسى و حتى اخلاقى، مشتريانى كمابيش انبوه را به سوى دكه و بساط خود مى خواندند. هوشنگ گلشيرى، در سال هزار و سيصد و نوزده خورشيدى، در خانواده اى كارگرى ديده به جهان پيرامونش گشود، اما وى، پيش از آن كه بتواند و بخواهد فرهنگ كهن زاد بوم خود را ببيند، بشناسد و راه زندگىِ خويش را آگاهانه برگزيند، در هياهوى بازار مكاره شبه فرهنگ هايى قرار گرفت كه چندى بود خاستگاه هاى بزرگ فرهنگىِ شرق، سرزمين هاى اسلامى، ايران زمين و نيز شهر زيبايى به نام اصفهان را نورديده بودند. در اين بازاره مكاره، هسته ها، نشست ها، آشنايى ها و ديد و بازديدهايى پديد مى آمد، كه رويكرد راهبردى همه آن ها، درهم شكستن سرو بلند و بالنده فرهنگ بومى و هم جهاتىِ اسلامى - ايرانى بود. شايد بسيارى از آنانى كه پايشان به ازدحام اين بازار مكاره باز مى شد، در آغاز آگاه نبودند كه در سرانجام همه آن هسته ها، نشست ها، آشنايى ها و ديد و بازديدها، دست خوش چه استحاله اى خواهند شد؛ اما بى گمان بوده اند كسانى كه، كمابيش با آگاهى، پيش بينى و پى گيرى هاى برنامه ريزى شده، به چنين استحاله هايى دامن مى زده اند. نوجوانى كه در يك خانواده كارگرى [با روحيه اى ايرانى - شيعى ] پا در هسته هاى گوناگون هنرى و فرهنگى مى نهاد و بى آن كه چندان از ذوب شدن هويت مادرى خود، از ذوب شدن هويت اين جايى خود، دچار اندوه يا رنجش مى شد، از حالى به حالى ديگر تن مى داد و از خويش بيگانه مى شد. گلشيرى يكى از همان نوجوان ها بود. حسن ميرعابدينى، گزارشى اين چنين از هسته ادبى «جنگ اصفهان» داده است: «... جنگ اصفهان خاستگاهِ داستان نويسانى است، كه بيش و كم از يك زاويه به زندگى مى نگرند و در ساختمان داستان هايشان توجهى خاص به رعايت صناعت نو دارند. در سر مقاله هاى دفترهاى پنجم و هفتم جنگ، اصول اساسىِ نگرش زيبايى شناختى اين نويسندگان به روشنى بيان شده است: bidastar06-06-2008, 11:41 PM«در كشور ما، در اين سال هاى اخير، شايد بر اثر توجه فوق العاده اى كه به شعر و شاعرى شده است، كار داستان سرايى تا اندازه اى مهجور و متوقف مانده و حتى از نظر ميزان توليد و مصرف در درجه دوم اهميت قرار گرفته است... هنوز داستان رونق و جهشى را كه شايسته سابقه درخشان باشد، به دست نياورده است.» و نويسندگان «به جاى كوشش و پژوهش در جستن راه هاى تازه خوش تر دارند كه، از راه هاى كوبيده و آزموده بروند.» در حالى كه «هنر مانند علم، مانند ادراك، مانند هرگونه فعاليت ذهن كه با واقعيت در كشاكش است، احتياج به پژوهش و كوشش و كشف صورت ها و قالب هاى تازه دارد.» بى توجهى به اين واقعيت و گرايش به ادبيات شعارى «در سال هاى اخير ادبيات ما را گرفتار كرده و صميمى ترين و مستعدترين نويسندگان ما را دچار سرگردانى و آشفتگى ساخته است.» «رمانِ اين زمان، خواه از دنياى درون ذهن پرده بردارد و خواه روابط ميان دنياى ذهن و دنياى خارج را دنبال كند، در همه حال به جست و جوى واقعيت» مى رود، واقعيتى تمام تر و درست تر و دقيق تر و ملموس تر از آن چه زمان قديم مى توانست تسخير كند. بنابراين رمان نويس امروز خود را بالاتر از آن مى داند كه شارح يا ناقل حادثه اى باشد كه، خواه اجتماعى يا عشقى يا روانى، در حقيقت بايد در «ستون حوادث» روزنامه بازگو شود. از بيان عينى و توصيفى دنياى برونى مى پرهيزد تا، همچون شاعر، به دنياى درونى خود بپردازد... رمان امروز مى كوشد تا [با شيوه گفت وگوى درونى يا مشاهده بيرونى ] مستقيماً در ذهن كسى كه در موقعيت مشخصى است جاى گيرد و جهان را از طريق درك بى واسطه او ببيند.» ما «چشم به راه داستان هايى بوده و هستيم كه در آن ها نويسنده توانسته باشد با آگاهى از شگردهاى متداول، داستانى بپردازد كه يا نتيجه تلفيق و تركيب رايج ترين شيوه هاى داستان نويسى امروز باشد و يا نمودار شيوه خاص و تازه اى كه داستان نويس توانسته است عرضه كند؛ يعنى گامى فراتر از شيوه داستان هاى معمول هفته نامه ها» نويسدگان اين جنگ از يك نظريه ادبى پى روى كردند كه به جنبش «رمان نو» در دفتر ششم جُنگ، ترجمه فصل اول رمان «پاك كن ها» اثر آلن روب گريه را مى آورد و وعده مى دهد كه يكى از شماره هاى آينده مجله را به رمان نو و تئاتر نو اختصاص دهد؛ و عده اى كه تحقيق نمى يابد... تأكيد نويسندگان جنگ بر اهميت عامل صناعت نگارش در داستان، تأكيدى ارزشمند است. ادبياتى كه آنان آفريدند، به علت نيروى ابتكار و تازگى ديدگاه، پيش رفتى در داستان نويسى معاصر ايران محسوب مى شود. از سوى ديگر، بى توجهى به زمينه تاريخى - اجتماعى پيدايش رمانِ نو در فرانسه، عمده كردن تعهد در نگارش و بى اعتقادى به تعهد اجتماعى نويسنده، «به پيداش آثارى تقليدى [مثل «كريستين وكيد» گلشيرى و برخى از داستان هاى فرخ فال و مدرس صادقى ] منجر مى شود كه در حكم عكس برگردانى است از آثار كشورهايى... كه به سطح سياسى و فرهنگى و اقتصادى بالاترى دست يافته اند.» گرايش ادبى «جنگ اصفهان»، سخن گوى پرنفوذ خود را در وجود هوشنگ گلشيرى يافته است كه به خاطر حجم و اهميت آثارش در تاريخ ادبيات معاصر ايران از موقعيت ويژه اى برخوردار است... رمان «شازده احتجاب» اوج خلاقيت هنرى گلشيرى است... قرار بود داستان هاى اوليه گلشيرى و محمد كلباسى در مجموعه «خروج در شب شك» گرد آيد؛ اما گلشيرى كتاب هاى خود را يكى پس از ديگرى منتشر كرد...»(2) bidastar06-06-2008, 11:43 PMپس از آشنايى هوشنگ گلشيرى با هنر داستان نويسى، او كه مى توانست پا? در هويت فرهنگى، مذهبى و مردمى سرزمين خود باشد، تن به نوشتن داستان هايى داد، كه گرچه نام و جايگاهى بسيار بسته و تاريك در ميان نويسندگان و ژورناليست هاى روشنفكر نما نصيبش كرد، اما پاى او را در باتلاقى سيرى ناپذير و بلعنده گرفتار كرد؛ باتلاق استحاله. استحاله گلشيرى، از يك نوجوانِ كنجكاو عرصه هاى تازه ادب و هنر معاصرِ دهه هاى هزار و سيصد و سى و سپس دهه پر برخورد هزار و سيصد و چهل خورشيدى ايران، به مردى متعصب در شكستن حرمت هاى اخلاقى [در داستان هاى كوتاه و بلندش ] به آسانى آب خوردن رخ داد و تا دم مرگ نيز هرگز نخواست، يا نتوانست، از باتلاق آن استحاله و از باتلاق تعصب شبه روشنفكرانه اش برهد. گلشيرى، به جاى آن كه دست آوردهاى زيبايى شناختىِ پسنديده و اسلوب هاى هنر نويسندگى اروپاى مدرن يا بگيرد و معناى حرمت هاى بومى و هويت فرهنگى مردم خويش را با آن ها باز آفرينى كند، خود را به حرمت شكنى هاى شمارى از رگه هاى افراطگرايانه هنر و فرهنگ غربى وانهاد و اين واددگى نه تنها بر محتواى داستان هاى گلشيرى، كه بر روش هاى فكرى، رفتارى و اجتماعى زندگى او نيز سايه اى مححبوس وار انداخت. همسر گلشيرى، خاستگاه او را چنين بيان كرده است: «... پدرش كارگر شركت نفت بود. كارگر ماهر هم نه، بلكه كارگر ساختمانى... خودش شده بود جزو طبقه متوسط و درس خوانده بود و معلم بود... در آبادان افرادى از سراسر ايران حضور داشتند؛ آدم هايى كه نه سنت و نه فرهنگ خاصى پشت سر دارند. كودكى او در ميان آدم هايى گذشت كه از شهرهاى مختلف بودند و هيچ پيشه مشتركى نداشتند؛ در دورانِ دبيرستان هم كه آمد اصفهان. خانواده اش بسيار خانواده سنّتيى بودند. پدر و مادرش نماز مى خواندند، اما به آن صورت مذهبى نبودند. بعد هم دانشجو و معلم شد و در واقع كار فكرى را شروع كرد. در اين دوران از لحاظ طبقاتى به نوعى وارد طبقه متوسط شد و در نتيجه با روشنفكران آن زمان، كه يك خاستگاه طبقاتى داشتند، دم خور بودند در عين حال، هم آنان را و هم خرافات و سنت را مى شناخت....»(3) هوشنگ گلشيرى داستان نويس محبوبى نبود؛ نه در ميانِ توده هاى مردم سرزمينش و نه در جهان مدرن و اخلاق گريز شمارى از جوامع فكرى و فرهنگى تهران و كشورهاى اروپايى. bidastar06-06-2008, 11:44 PMبسيارى از نوشته هاى گلشيرى، گرچه در دوران حاكميت شاه چاپ شدند و با شمارگانى بسيار اندك، مخاطبانى انگشت شمار براى او فراهم آورند، اما نتوانستند راه به ميانِ دل مردمى با فرهنگِ ديرينه سال و پاى بند به فرهنگ و مذهب خويش باز نكردند. درباره خويش تنِ گلشيرى نيز چندان سخنِ خوش نخوانده و نشنيده ام. آنانى را كه ديده ام، از هوشنگ گلشيرى، در گفتار و نوشتار، تمجيدى كرده اند، بسيارشان يا حرمت هاى چند [اخلاقى، سياسى و...] را پاس داشته اند و يا آن كه بر سر بشقابِ ريا و دورويى رايج در ميان لايه هايى از شبه روشنفكران چيده بوده اند و لقمه ريا را به ناچار بايد تا به آخر مى جويده اند و مى بلعيده اند. عمرى و جايى اگر باشد، همه را خواهم نوشت. نويسنده اى را مى شناختم و رفت و آمدى داشتم با وى. نام هوشنگ گلشيرى كه به ميان مى آمد هر چه را كه در چنته داشت، درباره گستاخى هاى اخلاق ستيزانه، بددهانى، ناهنجارى هاى رفتارى، حسادت ها و ديگر ويژگى هاى ناپسند داستان نويس اصفهانى برون مى ريخت؛ اما چندى كه گذشت و در دوره رفت و آمدهاى سياسى و صنفى كه در ميان اعضاى «كانون نويسندگان ايران» پاگرفته بود، [براى به در آوردن كانون از سايه انحلال ] نام و امضاى همان نويسنده را، به همراه شمارى از تمجيدهاى پفكيش، در كنار نام و عكس و امضاى نويسنده «بره گم شده راعى» و «شازده احتجاب» بارها و بارها، در اين جا يا آن جا ديدم و به راستى سخت تكان خوردم و جانم به درد آمد. و اما يكى از همين تمجيدها را از محمد ايوبى مى آورم، كه تا هنگام نوشتن اين متن، او را هرگز نديده ام. اما نوشته او را [درباره گلشيرى ] بايد بياورم، تا پذيرش مطلق آن گذشت: bidastar06-06-2008, 11:46 PM«... عمرى از ديدار اول من با هوشنگ گلشيرى گذشته است. تازه از نوجوانى به جوانى پرتاب شده بودم كه گذارم به اصفهان افتاد. به اسم، هوشنگ گلشيرى را مى شناختم. از او شعرها و داستان هايى خوانده بودم. جناب «محمد كلباسى» قصه نويس را، يك بار، در اهواز ديده بودم؛ پس به اميد ديدارش به كتاب فروشى تأييد اصفهان رفتم كه پاتوقِ اهل قلمِ آن زمانه بود. كلباسى بليط گرفته بود تا به سينما برود؛ به ياد دارم، فيلمى بود كه «جين سيرگ» در آن بازى داشت [و ما اين عليا مخدره را از آن جا مى شناختيم كه مدتى همسر نويسنده «خداحافظ گارى كوپر» بوده ] ... همان اول گفتم، آرزو دارم هوشنگ گلشيرى را ببينم... دو روزى كه كه اصفهان بودم، مصادف شده بود با عروسى اخوى هوشنگ؛ اما هوشنگ با همه گرفتارى رهايم نكرد. بارى، كلباسى هم اين دو روز از كار و زندگى افتاد و اين اول بار بود كه من و هوشنگ همديگر را مى ديديم؛ تا اين ديدارها در كانون نويسندگان به گُل و ثمر نشست. غير از سه شنبه هاى هر هفته، كه جلسه عمومى كانون بود، هوشنگ گلشيرى روزى را بنا نهاد كه ما قصّه نويسان دور هم جمع مى شديم و ساعاتى را به نقد نوشته هاى هم مى گذرانديم. از مشتريان پروپا قرص اين روز خاصِ داستانىِ كانون نويسندگان، من بودم و «شهرنوش پارسى پور» و «ابراهيم رهبر» و «كبرى سعيدى» و «محمد نورى» و «فرامرز طالبى» و گاه برادران حسام. رتق و فتق امور با گلشيرى بود. در اين نشست ها بود كه ديدم دل در سينه هوشنگ گلشيرى، اگر مى تپد، براى ادبيات، مخصوصاً ادبيات داستانى بود. از شور و اشتياق مستش مى ديدم. اين روزها، حس مى كردى يك نظر درست و منطقى را، در ساختار داستان، با دنيا عوض نمى كند. bidastar06-06-2008, 11:52 PMاين بود كه با، سعه صدر دانسته هايش را در طبق خلوص به دوست و غير دوست مى سپرد. در چنين حالاتى به رقابت فكر نمى كرد... در صورتى كه همه ما مدعى نوشتنِ داستان بوديم و چه بسا بعضى از ما به رقابتِ حرفه اى مى انديشيد. به همين دليل تقيه مى كرد و خيلى از حرف ها را نمى زد، تا نكند رقيب بگيرد و بهتر از خودش از آن استفاده كند. كسانى در اين جمع به ياد دارم عقايد و نظرياتِ نو و دل چسب هوشنگ را، لابد به دليل تحجر و سنگوارگىِ ذهن و زبان بر نمى تافتند و گاه در جواب، لسان به توهين مى آلودند... لكن هوشنگِ گلشيرى به لبخندى دل چسب مى گذشت، يا در اوج ناراحتى [چون مى دانست درست مى گويد] مثل بسيارى از اصفهانى هاى حاضر جواب، نكته اى مى پراند به خنده مان مى انداخت و مى گذشت. اما همين نكته هاى ظريف، به مقاله اى در نقد كلاسيك مى ارزيد...»(4) محمد ايوبى در اين نوشته، بر آن بوده است تا گشاده رويى هوشنگ گلشيرى را در برخوردها و گفت وگوهاى فكرى - ادبى بزرگ نمايى كند؛ درست، در برابر همه آن كسانى كه گلشيرى را نويسنده اى بددهن و گستاخ مى دانسته اند. اما چه مى توان گفت؟ ايوبى، هوشنگ گلشيرى را در برخوردهاى ياد شده اش با آن داستان نويس اين گونه يافته است و من اين را هم بايد مى آوردم. اما بى گمان، محمد ايوبى جانب بسى حرمت ها را نگه داشته و همه گفته ها را درباره خصائل تلخ و زننده نويسنده «بره گم شده راعى» به زبان نياورده است. حق هم دارد كه اگر كسى چيزهايى را مى داند، به زبان نياورد. روزى رد محضر يكى از داستان نويسانِ نام و نشان دار نشسته بودم و نام گلشيرى به ميان آمد و نوشته هايش. آن داستان نويس نام و نشان دار، به ناگهان برآشفته شد و درباره گلشيرى و داستان هايش با نفرت چنان سخن گفت، كه منِ نوجوانِ جوياى رازهاى زندگى و كار داستان نويسان پركار آن روزگار، سخت يكه خوردم. درونه و محتواى سخنان نكوهش بار آن داستان نويس درباره هوشنگ گلشيرى و داستان هايش اين بود، كه: bidastar06-06-2008, 11:55 PMداستان هاى گلشيرى را تنها فواحش و مردان زشت كاره مى خوانند و مى پسندند...» از يكى ديگر هم شنيدم [در همان سال هاى دهه هزار و سيصد و شصت خورشيدى ] كه نويسنده «شازده احتجاب» دودى است و به ويژه ترياك مى كشد؛ باورم نمى شد؛ اما برها و بارها اين را شنيدم. اميرحسن چهل تن نيز كه به گمانم گلشيرى را از نزديك مى شناخته است، از رفتارهاى ناخوش آيند آن داستان نويس گلايه هايى كرده است. اميرحسن چهل تن اما، با كمى خويشتن دارى به بيان گوشه هايى از رفتار و خود ويژگى هايى گلشيرى از ديدگاه خويش پرداخته است. در روزگارى كه روشنفكرى را با شبه روشنفكرى درآميخته اند، نقادى زندگى و رفتار شبه روشنفكرانى همچون هوشنگ گلشيرى كارى مى نمايد ممنوعه و با سرانجامى پُر از «بايكوت»هاى گوناگون. پس خويشتن دارى كسانى مانند «چهل تن» هم پذيرش همگانى پيدا كرده است. بخوانيم و درياببيم كه اميرحسن چهل تن گلشيرى را چه گونه مى نماياند: «در مهرماهِ هزار و سيصد و هفتاد وشش، خانم فرزانه طاهرى به من اطلاع داد، دست اندركاران نشريه «مكث» كه در سوئد منتشر مى شد، درصددند تا يكى از شماره هاى مجله خود را به مناسبت شصتمين سالِ تولد هوشنگ گلشيرى به او اختصاص دهند و از من خواست، در صورت تمايل با اين نشريه در اين زمينه همكارى كنم.... وقتى گلشيرى در گذشت من در ايران نبودم؛ اما برخى نشريات به دستم مى رسيد و گاه با مطالبى رو به رو مى شدم سراسر تمجيد از گلشيرى آن هم به قلم كسانى كه در زمان حيات او مطلقاً ميانه اى با او نداشتند. خوشحالم بعد از گذشتِ بيش از دو سال از مرگش همچنان او را همان گونه مى بينم كه در زمان حياتش ديده بوم. انسانى با استعداد و توانايى هاى قابل توجه و البته ضعف هاى احتمالى... مثل هر انسان ديگرى!... او ايراد كوچكى دارد؛ كوچك تر از نوك سوزن. كلِ بى عيب خداست. گلشيرى با ديگران راحت و بدون تكلف روبه رو مى شود. bidastar06-06-2008, 11:56 PMرودربايستى ندارد و اين البته ايراد او نيست. چه بسا بتوان آن را به محاسن عديده او افزود. از طرف ديگر انسان هايى هستند كه خصلتاً و يا با انتخاب نوعى از رفتار، فاصله اى بين خود و ديگران سایت ما را در گوگل محبوب کنید با کلیک روی دکمه ای که در سمت چپ این منو با عنوان +1 قرار داده شده شما به این سایت مهر تأیید میزنید و به دوستانتان در صفحه جستجوی گوگل دیدن این سایت را پیشنهاد میکنید که این امر خود باعث افزایش رتبه سایت در گوگل میشود
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 280]
-
گوناگون
پربازدیدترینها