محبوبترینها
آیا میشود فیستول را عمل نکرد و به خودی خود خوب میشود؟
مزایای آستر مدول الیاف سرامیکی یا زد بلوک
سررسید تبلیغاتی 1404 چگونه میتواند برندینگ کسبوکارتان را تقویت کند؟
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1855081878
شهيد بهشتي در آيينه خاطرات دوستان و ياران
واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: شهيد بهشتي در آيينه خاطرات دوستان و ياران
اشاره:
«مؤسسه مطالعات دين و اقتصاد» در چارچوب اهداف و برنامههاي خود با برگزاري نشستهاي تخصصي و همچنين تدوين مقالات گوناگون بر آن است تا با ارائه مباحث علمي در حوزههاي دين و اقتصاد نسبت به ارتقاء سطح دانش و آگاهي جامعه به سهم خود گامهايي را بردارد.
در اين راستا و در آستانه فرا رسيدن هفتم تيرماه و شهادت آيتالله دكتر بهشتي و هفتاد و دو تن خدمتگزار انقلاب اسلامي، گردهمايي با حضور جمعي از دانشگاهيان و علاقمندان در روز پنجشنبه 30/3/87 در محل مؤسسه برگزار شد.
در اين مراسم آقايان حجتالاسلام والمسلمين ناطق نوري، مهندس لطفالله ميثمي، دكتر سيدكاظم اكرمي، آيتالله سيدجعفر شبيريزنجاني و خانم دكتر ملوكالسادات بهشتي به بيان خاطرات و ذكر نكاتي درباره شخصيت و انديشه شهيد بهشتي پرداختند.
اينك متن كامل سخنرانيهاي انجام شده در اين مراسم در اختيار خوانندگان گرامي قرار ميگيرد.
تلاش براي شناخت شهيد بهشتي
دكتر مؤمني: بسمالله الرحمن الرحيم. عرض سلام ميكنم به حضار محترم و خيرمقدم ميگويم به همه ميهمانان گرامي به ويژه اساتيد و دانشجويان محترم. امسال بيست و هفتمين سالگرد شهادت آيتالله شهيد دكتر بهشتي و يارانشان در دفتر مركزي حزب جمهوري اسلامي است كه ياد و خاطره همه آن عزيزان گرامي باشد.
متأسفانه تبليغات رسمي ما در عين حال كه بحث از شهيد بهشتي را محصور به ايام شهادت ايشان ميكند، در همين ايام كوتاه هم راجعبه هر چيزي صحبت ميشود غير از روششناسي اين مرد بزرگ و انديشههاي والا و راهگشاي ايشان. اميدوارم به تدريج بتوانيم فرصتي فراهم آوريم كه در كنار گراميداشت اين مرد بزرگ و روشن كردن زواياي الهامبخش زندگي اجتماعي او به زوايايي از انديشة ايشان كه هم تحليل درستي از چرايي مشكلات كنوني ما بدهد و هم افقهايي از حل عالمانة آن را به روي مردم و نظام سياستگذاري كشور باز بكند دست يافته و آن را در معرض دسترس دوستان و جامعه قرار دهيم.
تصور من اين است كه تا چند سال ديگر بايد جلسات را به ذكر مشخصههاي مهم تلاشهاي او براي برپايي نظام اسلامي و منش و انديشههاي او داشته باشيم.
دوستان اطلاع دارند كه يكي از محورهاي بحث جلسه سال گذشته ما اين بود كه اطلاع يافتيم يك مجموعة سهجلدي از طرف وزارت اطلاعات دربارة سازمان مجاهدين خلق منتشر شد كه در آن نكات قابل توجهي دربارة نوع روابط شهيد بهشتي با اعضاي سازمان آمده كه بسيار ارزشمند است و گوشههايي از شخصيت و جايگاه ايشان در مبارزات قبل از انقلاب اسلامي را پوشش ميدهد.
انتشار اين كتاب انگيزهاي شد كه سال گذشته از برادر عزيزم مهندس ميثمي تقاضا كنم خاطرات خودشان را دربارة شهيد بهشتي تعريف كنند. متأسفانه ايشان در زمان برگزاري جلسه ما مسافرت بودند و توفيق حاصل نشد و اين فرصت به امسال افتاد كه در خدمت ايشان باشيم.
بهشتي، به روز بود و روشنفكر
آقاي لطفالله ميثمي: تشكر ميكنم از گردانندگان مؤسسه كه بنده را لايق دانستند دربارة دكتر بهشتي صحبت كنم. ما هر دو در شهرستان اصفهان متولد شده بوديم و اولين خاطرهاي كه از ايشان دارم اين است كه در قيام 1331 در منزل ما همة فاميل جمع بودند از جمله آيتالله شمس اردكاني. ايشان در قيام 30 تير در تلگرافخانه بودند و در حمايت از دولت مصدق فعاليت ميكردند. پليس ايشان را زده بود و عمامهاش افتاده بود روي زمين. ولي خجالت ميكشيد توضيح دهد. يكي از حضار گفت: حاجآقا خجالت ندارد. امام حسين(ع) همه چيزش را از دست داده بود عمامه كه چيزي نيست. بعد صحبت طلبة بلند قدي شد كه بعدها معلوم شد كه ايشان آيتالله شهيد دكتر بهشتي بودهاند و گفتند آقاي بهشتي نيز آنجا مضروب شده بود.
سال 39 كه به دانشگاه آمديم. در يكي از جلسات حركت دانشجويي دكتر بهشتي بيانيهاي خواند و براي دانشجوها خيلي مهم بود كه طلبهاي از حوزه علميه تأييدي بر حركت دانشجوها كند. بعد ديگر نديدمشان تا رحلت آيتالله بروجردي كه بحث بود بعد از ايشان كي مرجع باشد؟ شاه ايران تلگرافي براي سيدعبدالله شيرازي زد و همه ميدانستند شاه ميخواهد مرجعيت را از ايران دور كند و به نجف بيندازد. ما در اصفهان جلساتي داشتيم با آقاي هستهاي، آقاي بهشتي، آقاي خادمي، مهندس استكي راجع به اينكه مرجع چه كسي باشد، بحث ميكرديم عمدتاً تلاش روي آيتالله گلپايگاني و شريعتمداري و امام خميني بود. در آن جلسه آقاي بهشتي بيشتر نظرش روي آيتالله خميني بود.
ارتباط ديگر ما با ايشان مربوط به جلسات ماهانهمان بود كه منزل آقاي پروين برگزار ميشد و ماهي يك سخنراني داشت. آيتالله غفوري، بهشتي، طالقاني، كمرهاي و اينها. در آن جلسات شركت ميكردند ضمن آنكه شهيد بهشتي مقالاتي در مكتب تشيع مينوشتند دربارة تشكيلات در اسلام. باز در آن زمان براي دانشجوها مهم بود كه يك روحاني دربارة تشكيلات از ديدگاه اسلام مينويسد.
بعد 15 خرداد سال 1342شد، مدتي دادگاه آيتالله طالقاني تشكيل شد و كارهاي عملي افتاده بود روي دوش حقشناس و من. من به آقاي حنيفنژاد پيشنهاد كردم برويم قم و ببينيم از ديدگاه علما و براساس موازين اسلامي در شرايط فعلي مؤمن كدام جريان است. كدام جريان را ميتوان منافق دانست و بالاخره جريان كافر كيست؟ درواقع ميخواستيم خط مشي قرآني داشته باشيم. محمدآقا موافقت كرد و رفتيم قم خدمت آقاي بهشتي. دو ساعتي صحبت كرديم، اين مسئله را مطرح كرديم كه يك خط مشي قرآني ميخواهيم . ايشان در دفترچه يادداشت كردند. آقاي بهشتي يك شيوهاي داشتند كه شماره تلفن هر شخص و سؤالي كه پرسيده بود را يادداشت ميكردند و اين بعداً بسيار كمك كرد به ايشان در شناخت افراد. گفتيم بايد چكار كرد گفتند توصيه ميكنم كتاب راه طي شده مهندس بازرگان را خوب بخوانيد ؛ يعني تنهايي كار يك دائرهالمعارف را كرده و كتاب اصول دين را نوشته.
بعد با آقاي رباني شيرازي ملاقات كرديم و نماز خوانديم و برگشتيم سوار مينيبوس شديم.در ماشين آقاي حنيفنژاد ميگفت با توجه به صحبت آقاي بهشتي بايد برگرديم به خودمان.
در سال 47 كه با مهندس بازرگان ملاقات داشتيم ايشان از كار تشكيلاتي ما باخبر شد و آموزشها را نشان داد و گفت شما شاگرداني هستيد كه حال استاد من شديد. بنده بعد از سربازي رفتم شركت نفت لاوان. در آخرين باري كه به آمريكا رفتم برگشتم آلمان و يك هفته ماندم. خيلي مايل بودم آقاي بهشتي را در مسجد هامبورگ ملاقات كنم. آن موقع هنوز مسجد هامبورگ نيمه تمام بود. صحبت كرديم از ايران و مسائل. نشرية مكتب مبارز هم آنجا بود كه بنيصدر با نام مستعار مقاله مينوشت و ديگران هم همينطور. ما سوار ماشينشان شديم و رفتيم قصابي. در اين فاصله گفتند ايران چه خبر؟ گفتم به نظر ميآيد جريان مبارزه مسلحانه باشد. گفتن: چرا مسلحانه؟ ما تحصيلكردههاي زيادي داريم كه ميتوانند به قدرت برسند و نفوذ كنند. گفتند از كجا خبر داري؟ گفتم از اطلاعات گذشته. ايشان جمعبندي كردند از قيام 15 خرداد كه اين مقاله كه مسعودي نوشته بود در اطلاعات كه شورش كور بود درستتر بود يعني درواقع سزارين كردند. حركتي كه داشت جلو ميرفت و ابعاد عميق پيدا كرده بود خيلي بزرگتر و آگاهانهتر از 15 خرداد ميتوانست باشد. در آن سفر من براي مسجد هامبورگ يكصد دلار كمك كرده بودم كه بعدها نامهاي نوشتند به منزل ما كه چون مخفي زندگي ميكرديم دوست نداشتيم كارهاي خير هم ردگيري شود.
بعد سال 50 من دستگير شدم و سال 52 آزاد شدم، ازدواج كردم. مجلس عروسيام بود. مهندس توكلي به من گفت آقاي بهشتي ميخواهند شما را ببينند. آدرس گرفتم و رفتم خيابان شريعتي منزل ايشان. بعد از نماز مغرب وقت ملاقات دادند. از شهدا پرسيدند. جملهاي كه گفتند اين بود كه اسلام به ذات خود عيب ندارد، مكتب كاملي است. آنچه نياز دارد عمل است. من گفتم در زندان بچهها به كار ايدئولوژي خيلي احتياج دارند و كار هم ميكنند. گفتند به چي رسيديد؟ گفتم: به اينكه به اين چهار اصل ديالكتيك اصل هدفداري هم بايد اضافه شود و همينطور به تقدم ايمان بر شناخت رسيديم. ديگر صحبت از مسائلي شد كه خودشان ميكردند. گفتند: وزير علوم خواسته كار مذهبي درآوريد كه بچهها راندمانشان بيشتر شود مردم دزدي نكنند. ولي ما معتقديم كه اسلام مكتب راهنماست و ما با وزير اختلاف داشتيم و كار خودشان را ا نجام دادند. با آقاي باهنر بعداً سال 54 كه من رفتم قرنطينه ديدم كارشان نتيجه داده و چاپ شده. افسوسي هم خوردم كه شايد كار آنها بيشتر از ما نتيجه داده. در آن جلسه موقع خداحافظي گفتم من ميخواهم با خانمم مخفي شوم. خوشحال شدند و دم در كه ميآمدند، گفتند شما پشت جبهه ما در جهبه همه در يك راستا خواهيم شد.
در جريان انقلاب كه آزاد شدم شب رفتم ايشان را ديدم صحبت كردند كه غرضي كجاست؟ گفتم خبر ندارم و نميدانم، ولي بعد از دستگيري من رفت خارج. گفتم حركت عميقي در اصفهان ايجاد شده و سركوب زياد است.
سال 52 كه آزاد شدم و مخفي شدم جلساتي داشتم با مهندس توسلي و آقاي رجايي. آنها هر دو در جلسات انجمن اسلامي مهندسين شركت ميكردند. در جلسهاي بحث درباره يكي از سورههاي قرآن شد كه در آن به صراحت آمده: «ويلللمطففين» و اين كه در جلسات تفسير قرآن آقاي طالقاني سخنراني گفته بود كه ميشود نفي استثمار انسان از انسان را از اين سوره درآورد.
آقاي بهشتي سخنراني مفصلي كرده بود كه استدلال مرحوم طالقاني درست است و نفي استثمار انسان از انسان هم از اين آيه درميآيد. هر دوي آنها عقيده پيدا كرده بودند كه بهشتي به روزتراست و روشنفكرتر. وقتي مخفي بودم آقاي رجايي ارتباط ما را با ايشان تنظيم ميكرد همين طور با آقاي بازرگان و رفسنجاني و آقاي خامنهاي. آقاي رفسنجاني گفته بودند كه اقتصاد به زبان ساده كه چندان اسلامي نيست. راه انبيا راه بشر كمي بوي اسلام ميدهد. ما گفتيم اقتصاد به زبان ساده براساس نظرات ريكاردو و ماركس است جنبة علمي دارد. اگر نقدي هست بگوييد البته جوابي نيامد.
آخرين حرفي كه آقاي بهشتي به شهيد رجايي زده بود اين بود كه اگر مبناي علمي مبدأ و معاد را قبول كنيد ديگر كار تمام است. ما بعداً به اين رسيديم كه اگر معاد را قبول كنيم و دخالت نكند در كار اقتصاد اين نميشود.
بعد از انقلاب جريان شوراي انقلاب بود و مهندس سحابي ميگفت ديدگاه اقتصادي ايشان از همة ما چپتر بود و معتقد بود بين غني و فقير ضريب 6 و يك ششم بايد باشد.
راجع به ملي كردن صنايع نظري بود كه آنها كه بدهي معوقه بيش از حد دارند، ملي شود. دكتر بهشتي نظرشان اين بود كه اصلاً مشروعيت ندارد. مهندس سحابي ميگفتند چپترين نظريه كه عاقبت مبناي ملي شدن صنايع شد؛ مربوط به دكتر بهشتي بود. اين اواخر نامهاي نوشتم به دكتر بهشتي كه ايشان جواب دادند و بنا بود ارتباطمان بيشتر شود ولي متأسفانه ايشان شهيد شدند. يك روز راديوي رجوي را گوش ميدادم گفت ما آمديم كيفيتهاي نظام را از بين برديم كه نظام دچار كمكيفيتي شود و مردم آن وقت با مسئولين درگير ميشوند. اميدوارم اين خلأها كه از نبود ايشان و ديگران در تصميمگيريها مشاهده ميشود هرچه سريعتر پر شود.
شخصيت استثنايي بهشتي
آقاي ناطق نوري: در آستانة سالروز شهادت شهيد مظلوم بهشتي و 72 تن از يارانش از دفتر مركزي حزب جمهوري اسلامي هستيم. از خداوند ميخواهم در اين شب رحمت مقام عالي آنها را متعالي گرداند و توفيق ادامة راه آنها را به ما عنايت كند.شخصيت استثنايي مرحوم بهشتي براي كسي مجهول نيست. توجه داريد كه ذكر عنوان شخصيت استثنايي درباره شهيد بهشتي مبالغه نيست. مرحوم بهشتي، مطهري اينها جايگزين نداشتهاند. ما براي اينكه دشمن را مأيوس كنيم گفتهايم ايران پر از بهشتي است. مقدمة كوتاهي عرض ميكنم. از خصوصيات منحصر به فرد مرحوم بهشتي اين بود كه نكتة كليدي انقلاب را معتقد بود و عمل كرد و آن اينكه اساساً براي توسعة پايدار در يك جامعه چه عواملي لازم است و مهمترين عامل چيست؟ روزي عدهاي بر اين باور بودند كه مهمترين عامل سرمايه است. بعد جايي ميگفتند ماشين و تكنولوژي و نيروي انساني ساليان سال به عنوان عامل سوم مطرح بود. مرحوم بهشتي از قبل از انقلاب به اين معتقد بود كه براي توسعة پايدار نه ثروت و نه سرمايه هيچكدام حرف اول را نميزند و نه ماشين. نيروي انساني حرف اول را ميزند و الآن در دنيا همه به اين رسيدهاند. به همين دليل به فكر سرمايهگذاري در اين عامل اصل توسعة پايدار بود. يعني تربيت نيروي انساني. طبيعي است كه سؤال شود براي پيشبرد اين ايده چه بايد كرد؟ اولاً نيرويابي ميكند بعد روي اين نيروها سرمايهگذاري ميكند. در اينها اعتماد به نفس به وجود ميآورد و بعد خودش به آنها مسئوليت ميدهد و پاسخ ميخواهد نتيجتاً كادر مديريتي لازم ساخته ميشود.
مرحوم بهشتي با شخص بنده اينطور رفتار كرد. من دو الگو در زندگي داشتم و به شدت تأثيرپذير بودم از آنها. 1- مرحوم بهشتي 2- مرحوم مطهري. در مسائل ايدئولوژيكي و اعتقادي مرحوم مطهري بود به همين دليل خداوند توفيق داد تربيت كلاس او شدم. دانشكده كه رفتم رشتة فلسفه. يكي از اساتيدم مرحوم مطهري بود. اگر خدا توفيق داد از نظر اعتقادي مسير را گم نكردم و خارج نشدم مرهون زحمات مطهري است. در بحث مديريتي، در بحث تعامل با جامعه و نيروها، نظم و برنامه داشتن الگويم مرحوم بهشتي بود. برادران ميدانند من هرجا وعده دهم سر موعد وارد ميشوم. همان جلسات چهارشنبه يك روز يكي از دوستان دير آمد. مرحوم بهشتي با همان متانت جلوي همه فرمودند: خوب، شما. و گفت: ببخشيد، ترافيك بود. فرمود «خوب كسي كه قول ميدهد ترافيك را، پنجري را، تصادف را، محاسبه ميكند و از خانة حركت ميكند.» معمولاً ما در زندگي نظم نداريم.
گفتم شهيد بهشتي آگاهانه روي نيروي انساني سرمايهگذاري ميكرد. آنچنان اعتماد به نفس در بنده ايجاد كرد. ماجراي طبس من شنيده بودم زلزلهاي آمده بود و به ذهنمان نميرسيد من هم مأمور شدم. دكتر زنگ زدند كه آقاي نوري بياييد. جرياني است و گروههايي درگير شدند. آقاي هاشمينژاد آنجا تنهاست. شما برويد به كمك هاشمينژاد. من هم سوار پيكان شدم در حاليكه فراري بودم. مرحوم اتابكي و آقازادة آيتالله شهيد حاجآقا صدوقي آنجا بودند و من با لباس شخصي وارد شدم. جالب بود كه اردوگاهي آنجا بود به نام اردوگاه امام.
شهيد حسن اجارهدار كه چقدر آنجا نقش داشت، دكتر احمديان و ديگر دوستان بودند مديريت كرديم و ماجرا جمع شد. آمدم تهران طولي نكشيد ماجراي اعتصاب كاركنان صنعت نفت پيش آمد. مجدداً شهيد بهشتي زنگ زدند كه بياييد. رفتم گفتند مرحوم بازرگان و آقاي كتيرايي و آقاي هاشمي براي ماجراي نفت كه اعتصاب شده در خوزستان ميروند شما هم برويد كمك كنيد. من با مرحوم قندي و آقاي نعمتزاده و آقاي سيدمحمد كياوش كه بعدها علويتبار شد، رفتيم. ملحق شديم به آنها.
نرسيده به تهران مدتي گذشت فرمودند مأموريتي هست به لبنان. شما برويد لبنان. جنوب لبنان صندوق قرضالحسنهاي راه افتاده بايد پولي آنجا ببريد. درست اوج جنگ داخلي لبنان هم بود. فرمود؛ ميرويد زينبيه، جواني چفيه پوشيده به صورت شما را ميبيند، ميشناسد به نام حميد. با او برويد. ما هم با يكي از دوستان رفتيم در زينبيه. فردي درست با همان مشخصات آمد. در مسافرخانه چفيهاش را برداشت ديديم عليآقا جنتي است. با آقاي جلالالدين فارسي رفتيم نبطيه صندوق قرضالحسنه آمديم تهران گزارش داديم. در تهران به تاسوعا، عاشوراي معروف رسيديم. و اعلامية معروف امام به لبنان رسيده بود روي در و ديوار نوشته بودند سيغلب الدم عليالسيف. يا 16 شهريور راهپيمايي معروف كه مديريت آن با آقاي بهشتي بود. آمديم به سرپيچ شمرون. قطعنامه را من خواندم سخنراني را ايشان كردند. ايشان بار ميآورد انسانها را و سرمايههاي انساني را به واقع پرورش ميداد.
بعد از انقلاب گروه فرقان را كه استاد شهيد مطهري را ترور كرده و به شهادت رسانده بودند، توفيقي دست داد دستگير كرديم. خدمت دكتر بهشتي رسيديم گفتم آقاي دكتر ما اينها را گرفتيم به قاضي قاطعي تحويل دهيد. ايشان گفت خودت. من لكنت گرفتم گفتم: م..م.. من؟ گفتند مگر پدر من رئيس ديوان عالي بود؟ حكم گرفتند براي من. به نظر من يكي از درخشانترين پروندهها مال اينهاست. شايد ندانيد من از هر كه پرسيدم مرحوم لاجوردي كي رفت قوة قضائيه؟ كسي به درستي نميدانست!! ايشان تا فرمود تو قاضي شود. من گفتم اگر من قاضي شوم دادستان را خودم تعيين ميكنم و من لاجوردي را انتخاب كردم. رفتم بازار گفتم آقا اسدالله آقاي بهشتي يك خواب براي من ديده من هم براي تو خوابي ديدهام.
عجيب است كه خدا به ذهن من زده بود فرقاني را كافي نيست محاكمه كردن فرقان را بايد محاكمه كرد كه ايدئولوژي مبتني بر ترور توليد نشود. آدمي مثل لاجوردي كه اهل بحث بود. بعد از محاكمة هر كدام از فرقانيها من حكم نميدادم به اسدالله ميگفتم اين جوان است با او صحبت كن شايد در حكم من اثر كند. از افتخارات آن پرونده اين است كه بعضي از آنها در اثر آن نحوه برخورد و كار فكري متحول شدند و تعدادي از آنها بعداً در جهبه شهيد شدند. بعضي در دادستاني ماندند بعضي در ارگانها ماندند البته به جز آنها كه قتل كرده بودند.
مطلبي هم دربارة جهاد بگويم. يك روز گفتند جهاديها پل ساختند خراب شده. فلان روستا حمام ندارد و گزارشهاي مخرب دربارة بچهها ميدادند. مرحوم بهشتي فرمود كه به من گزارش دادند اين چنين شد. ميدانم اما 40 درصد از اين بودجه را ناديده ميگيريم تا اين جوانها براي مملكت ساخته شوند.
يك روز با آقاي آخوندي رفتيم پيش دكتر بهشتي كه پول كم داريم. ايشان روي تكهاي كاغذ نوشت فلان مقدار پول به جهاد بدهيد كار اينها لنگ است. من گفتم آقاي دكتر اينها را همينطور مينويسيد دردسر ميشود. فرمود آقاي نوري، بگذار كار مملكت پيش برود، جوانها ساخته شوند. بهشتي را به اين جرم روزي محاكمه كنند، آن هم لذت دارد.
براي صدا و سيما ليستي درآوردند ايشان علامت زد در ليست. من گفتم آقاي دكتر فلاني خيلي تند است عليه شما بدوبيراه گفته، فرمود: او با بهشتي ممكن است مسئله داشته باشد اما مدير لايقي است. از خداوند متعال براي همه شهيدان انقلاب اسلامي علو درجات را خواستاريم.
آيتالله بهشتي خود ساخته بود
آقاي دكتر اكرمي: خاطرات من از دكتر بهشتي همه به بعد از انقلاب اسلامي برميگردد. البته جلسهاي سال 40، 41 بود كه انجمن ماهانة ديني در كوي اميرآباد جلسه تشكيل داده بود، ايشان را ديدم. آنچه از ايشان به ياد دارم مصداق كامل سخن اميرالمؤمنين(ع) است. هر كس خودش را پيشواي مردم قرار ميدهد اول بايد به خود بپردازد، خودش را تربيت كند.
شهيد بهشتي بيش از هر كس خود را ساخته بود و با رفتارش ديگران را هم تربيت كرده بود. ايشان سال 58 به همدان آمدند من در خدمت آيتالله مدني بودم. ورود ايشان به فرودگاه و برخورد گرمشان ما را تحت تأثير قرار داد. دو نكتهاش مهم بود يكي توجه به خانمها و احترام كردن به آنها و يكي هم توجه به بچهها.
شبي در منزلي بوديم مرحوم شهيد مدني هم حضور داشتند صحبت از يك روحاني بود كه تحت تأثير بچههايش علاقمند به سازمان مجاهدين شده بود حدود ساعت 10 شب بود كه گفتند برويم منزلشان. يك نفر بود كه خوشش نيامد گفت آقاي بهشتي برود منزل فلاني؟ دكتر فرمود: مشكلي نيست. يك نفر هم يك نفر است و اين تواضع براي همه جذاب بود.
نكتة بعد جلسهاي بود كه در حزب جمهوري اسلامي دفتر همدان تشكيل شد و مختص خانمها بود. خانمم تعريف ميكرد سخنراني دو طرفه شده بود و كسي دست بلند ميكرد كه صحبت داشت مسئول جلسه ميگفت وقت نداريم ولي شهيد بهشتي با بزرگواري تكتك صحبتها را شنيد و با صبر پاسخ داد. بعد آمديم به مجلس خبرگان.
يك روز بنده در همان جلسةغيرعلني مشغول صحبت بودم گفتم آقايان تصور نكنيد همة مردم مثل ما به روحانيت علاقمند هستند. تا اين جمله را من گفتم شيخ علي تهراني با من به تندي صحبت كرد. شهيد بهشتي و شهيدهاشمينژاد كه ديدند من ديگر صحبت نميكنم خواستند كه به حرفم ادامه دهم و از طرف ايشان از من عذرخواهي كردند كه اين نهايت بزرگواري ايشان را ميرساند.
در مجلس خبرگان جناب آقاي محمدجواد حجتيكرماني غالباً در پايان بحثي بلند ميشد و توضيح ميخواست. حداقل 2، 3 بار شهيد بهشتي ميفرمود آقا وقت تمام است، بفرمائيد. اما به ياد دارم وقتي بچهها ميرفتند و بساط گرفتن فيلم برچيده ميشد شهيد بهشتي از پلهها ميآمد پايين ايشان را در بغل ميگرفت و ميفرمود چرا شما آخر وقت بلند ميشويد و سؤال ميپرسيد. اينكه به شما تذكر بدهم براي من ناراحتكننده است.نكتة ديگر اينكه در روزهاي آخر مجلس خبرگان گفتند فلاني آدم بهدردخور در اين كشور ميشناسي؟ گفتم من يك قاضي ميشناسم. اسمش؟ حسين دادگر يادداشت كردند. قرار شد با آقاي دادگر خدمت ايشان برسيم. در اين فاصله من به همدان رفتم و به آقاي دادگر گفتم خودتان تشريف ببريد ميگفت من رفتم و صحبت كرديم. سال 60 آقاي دادگر به همدان آمد وتعريف ميكرد اول شهيد بهشتي ميخواست حكم بازرسي كل كشور را برايتان بدهم اما شوراي عالي قضايي موافقت نكرد حكم دادستاني زدم.
اما از 4 نفر تحقيق كردم. يعني براي صلاحيت شما از 4 نفر ديگر هم تحقيق كردهام نه فقط اكرمي! بعد تعريف كرد آقاي دادگر كه در فاصلة سال 59 ، فردي منسوب به خانوادة شهيد بهشتي در اصفهان شكايتي داشته كه به تهران ارجاع داده ميشود. احدي از اعضاي دادگستري خبر نشد كه پسرخالة شهيد بهشتي به دادگستري آمده و دعوايي شده بود.
آخرين خاطرهاي كه دارم سال 60 بود سوار ماشين شديم رفتيم حزب جمهوري اسلامي. صحبت آموزش و پرورش بود من عرض كردم آموزش و پرورش كسي را ميخواهد كه حداقل به يك زبان بينالمللي آشنا باشد ايشان فرمود خوب است اما مهمتر از آن كسي را ميخواهد كه اسلام را بشناسد و اهل عمل به اسلام باشد كه با رفتار و حركتش روح اسلام در آموزش و پرورش شكل بگيرد. اميدوارم مديران بالاي كشور با توجه به اين معيارها مسئول انتخاب كنند كه رفتار و منش همة افراد تقويتكننده و تأييدي بر رفتار اسلامي در جامعه باشد.
من تودهايها را نماز شب خوان كردم!
دكتر مؤمني: دريغم آمد خاطرهاي را كه مدتها قبل براي جناب دكتر اكرمي تعريف كردهام اينجا بيان نكنم. اوايل انقلاب مسئول واحد دانشآموزي حزب بودم و مسئولين واحدها مستقيماً زير نظر شهيد بهشتي بودند. اوائل انقلاب به هر كسي مستقل از صلاحيتهايش بيشمار پيشنهاد ميدادند. من هم از اين قاعده مستثني نبودم. وقتي تعداد اينگونه پيشنهادها از حدود متعارف گذشت، من مستقيم نتوانستم با ايشان مطرح كنم ولي چند تا از جذابترين پيشنهادها را به شهيد اجارهدار گفتم با مرحوم بهشتي در ميان بگذارند ايشان با لطف گفته بودند: نه بگوييد فلاني به هيچ پيشنهادي توجه نكند و در حزب بماند. من هم پذيرفتم تا اينكه دولت زندهياد مرحوم مهندس بازرگان استعفا كرد و امام مسئوليت دولت را هم به عهدة شوراي انقلاب گذاشت و طبيعتاً مسئوليت شهيد بهشتي به عنوان رئيس شورا چند برابر شد. ايشان دو ماه نتوانستند به حزب بيايند. من وقت گرفتم و در مجلس خبرگان خدمتشان رسيدم تا كارهاي حوزه مسئوليت خود را با ايشان هماهنگ كنم. من تا نشستم خدمت ايشان گفتم عليالظاهر حزب فقط براي من مهم است و من نبايد از آنجا تكان بخورم ايشان خنديدند و مبسوط توضيح دادند كه چرا مدتهاست نميتوانند به حزب سري بزنند. من گله كردم به اعتبار اينكه گروههاي رقيب نفوذ داشتند در مدارس و گفتم بدون كمك شما كاري نميتوانم بكنم. ايشان با همان حالت مخصوص گفتند: فلاني دعا كن خداوند به من وقت دهد و اگر چنين شود من حتي رجوي را هم آدم خواهم كرد. من با تعجب گفتم: مطمئنيد؟ گفتند من تودهايهايي را نماز شبخوان كردهام كه امثال رجوي از هيچنظر به گرد آنها نميرسند.
نظم، اعتماد به نفس و پايبندي به تعهدات
آقاي شبيري زنجاني: خاطرات من با آيتالله شهيد دكتر بهشتي بسيار روي خودم تأثيرگذار بوده هرچند بيان آنها از سوي من نارساست. صحبت از مديريت ايشان زياد ميشود. تصميمات صريح و دقيق ايشان، نظم، اعتماد به نفس، پايبندي به تعهدات ايشان.
من از ايشان شنيدهام كه ميگفت اين اعتماد را به خودم دارم كه با شاه اگر ملاقات كنم او را تسليم ميكنم. در برخورد با كسانيكه با ايشان بدرفتاري ميكردند در جلسهاي خصوصي من مطلبي را لازم دانستم بگويم تا بدانند پشتشان چه ميگويند. يكي از افرادي كه پشت ايشان حرف ميزد گفتم فلاني پشت شما اين را ميگويد مطالب آنقدر ناراحتكننده بود كه ايشان گوشهايشان قرمز شد. ولي بلافاصله بر خود مسلط شدند و فرمودند من تا به حال عليه ايشان يك كلمه صحبت نكردهام. ايشان به گردن من حق دارند و در فلان جريان چقدر فعاليت و كمك به ما كرد و شروع به تعريف كردن از ايشان كرد.
در زماني كه تعهدي بود كه با بنيصدر قرار شد عليه يكديگر صحبت نكنند. فردي آنجا بود كه براي بنيصدر تبليغ كرده بود و باعث شده بود در آن شهر رأي زيادي بياورد. آن فرد گفت آقاي بهشتي من اشتباه كردم از بنيصدر دفاع كردم و به محضي كه خواست از بنيصدر به صورت منفي صحبت كند ايشان فرمود ما با آقاي بنيصدر متعهد شديم عليه يكديگر صحبت نكنيم. در جلسة خصوصي خصوصي! اما چند روز نگذشته بود كه در ميدان آزادي بنيصدر آن سخنراني را كرد بر عليه آيتالله شهيد دكتر بهشتي. اول مسئلة وحدت را پيش كشيد و بعد عليه دكتر بهشتي صحبت كرد و فرداي آن روز ايشان در دفاع از خود آن هم چون جريان ايجاد شده بود آمدند و در مسجد امام صحبت كردند و باز هم پشت و عليه بنيصدر صحبت نكردند و فقط از خود دفاع كرد كه تهمت پشت ايشان زياد است مثلاً برق مناطقي را قطع كردند و گفتند بهشتي دستور داده!
خاطره بعدي من به توجه ايشان به تذكرات و پيشنهادهاي ديگران مربوط ميشود. به خاطر دارم روزي يكي از گروه فرقان كه اعدام شده بود، جَوي كه بيرون ايجاد شده بود اينطور بود كه فكر ميكردند اينها افراد موجه و مسلماني هستند. برادر يكي از اين افراد آمد كانون توحيد و گفت فلاني برادر ما كه اعدام شد به حق بود. شما جوانان ديگر را مواظب باشيد به اين راه نيفتند.شهيد لاجوردي گفت من نگران اين هستم كه جوي كه ايجاد ميشود باعث ميشود عدهاي ديگر به مخالفين نظام بپيوندند و جوانان خوب اعدام شوند اين زودتر بايد فكري شود. گفتم اگر ميشد به خدمت آقاي بهشتي برسيم خوب بود.
براي فردا صبح به ما وقت دادند. من گفتم زودتر ممكن است يعني امشب؟ گفتند بگوييد بيايند منزل. خدمتشان رسيدم و عرايضم را گفتم بلافاصله تأييد كردند و دستور دادند دادگاه اينها طوري باشد كه در بيرون منعكس شود تا مردم جذب آنها نشوند. بنابراين براي فردا شب جريان دادگاه را در تلويزيون گذاشتند. اينطور بود كه جو عوض شد. يعني تصميمات صحيح، دقيق و بجا و با تكيه بر مشاركت ديگران.
در قوة قضائيه ايشان به من فرمودند نميدانيم روحاني ميتواند قضاوت كند يا نه؟ آزمايشي ميكنيم دادگاههاي مدني خاص تشكيل دادهايم و كيفيت تشكيل هم اول 5 شعبه در تهران با يك شعبه تجديدنظر. طوري كه به واسطه آن كه قانون را طوري تصويب كرده بودند مشكل ايجاد نشود.
فرمود: اگر روحاني در كار قضا وارد شود و مردم راضي بودند اين را توسعه ميدهيم ولي اگر نه پيش از اينكه ناجور شود جلويش را ميگيريم. فرمودند: تو حاضري؟ گفتم اگر اجازه دهيد رسماً وارد نشوم. 9 ماهي بودم كه متأسفانه بعد از شهادت ايشان تكليف را احساس كردم و وارد شدم. قانون را طوري وضع كردند كه مشكلي هيچكجا ايجاد نشود. ساده و راحت تصويب كردند اول در تهران 5 شعبه تشكيل دادند در قانون آمده بود در هر شهري كه دادگاه مدني خاص تشكيل ميشود امور مربوط به آن بايد رسيدگي شود. بنابراين شهرهاي ديگر به كار خود ميرسيدند و با افزايش پرونده شعبه را زياد كردند تا 11 شعبه رسيد و بعد شهر به شهر پيشرفت كرد.
خاطره بعدي من مربوط ميشود به نحوه كار ايشان در دستگاه قضايي. به خاطر دارم يكي از قضاتي كه ايشان گذاشته بود شنيدم ايشان چك داشت و برگشت خورده بود اين مأمور را برده بود پولش را گرفته بود. خبر رسيد و شهيد بهشتي ايشان را احضار كردند. وي گفت آقا كار خلاف نكردهام. گفتند براي چك ديگران هم همين كار را ميكنيد؟ تو به درد قضاوت نميخوري و از موقعيت خودت استفاده ميكني.از نظر كارهاي فرهنگي قبل از انقلاب هم خاطره ديگري به يادم آمد كه به دوره قبل از انقلاب اسلامي مربوط ميشود. به ياد دارم ايشان افرادي را گذاشته بودند مطالعه كنند كتابهايي را كه براي جوانان مضر نباشد. همينطور تشويق ميكردند كتابخانه تأسيس شود. در عين حال خودشان هم كمك مالي ميكردند و كمك فكري. در كنار اين افراد ميآمدند كه چه كتابي مطالعه كنيم به هر كسي بنا به مصلحت ميگفتند فلان كتاب. اين را ساواك نميتوانست بگيرد چون سياسي نبود.
هرگز تحكم نميكرد
خانم دكتر بهشتي: زياد وقت عزيزان را نميگيرم نكتهاي را عرض ميكنم كه لطفاً در سالهاي آينده دعوت شود از خانوادة شهداي 72 تن كه خاطرات شهيدشان و خاطراتي از مرحوم دكتر بهشتي بفرمايند.
نكتهاي كه ميتوانم به عرض برسانم دقيقاً تعهد ايشان به نماز است. يكي از نكاتي كه در خانوادهها الآن رعايت نميشود نه اينكه بگوييم نماز خوانده نميشود نه ولي وسواسي كه بايد داشت متأسفانه مانند اوايل انقلاب نيست اين باعث شده رغبت نسل جوان به نماز هم كم شود.
آن كس كه مقيداتش به نماز كم شود خود به خود توجه به او ساير مسائل مذهبياش هم كم ميشود. اين صرف تغيير محيط نيست، رسانههاي مختلف در اختيار نسل جوان است و اين باعث شده اطلاعات جوانان از اطراف دنيا خيلي بالا رود. اين نكتة مهمي است كه ما از وسايل ارتباطي كه غرب استفاده ميكند ما هم استفاده كنيم تا با جوان خودمان ارتباط برقرار كنيم.
اما صرف اين نيست. پدر و مادر در خانواده بايد الگو باشند نمونة بارز اين مسئله شهيد بهشتي بود. ايشان هرگز نگفتند چگونه نماز بخوان، بايد حجاب داشته باشي. بايد...بايد... ولي آنقدر زيبا در ارتباط با اصول و موازين شرعي صحبت ميكردند كه پذيرفتني بود.
من ده سالم بود كه با خانواده به آلمان رفتم و ميدانيد چقدر سخت است براي دختر 10 ساله كه پوشيده باشد. در مدرسه، بين دوستان كه مسئلة برهنگي كاملاً برايشان حل شده. در آن مقطع زماني چه براي همسرشان چه براي بنده با استدلال و بحث مشخص كردند مسئلة حجاب مورد تمسخر قرار ميگيرد و مشكل ايجاد ميكند.
چون صرف مدرسه نيست مسئله گردش، سينما، كافه و همه را به دنبال دارد. مسلم بود كه همراه دانشآموزان به كنار دريا رفتن يعني چه؟ ما هم خودداري ميكرديم. اينكه پدر و مادر مسايل را براي كودك حل كنند قطعاً به مطالعه احتياج دارد و هم به اعتقاد تقيد پدر و مادر به نماز به ستون دين باعث شده بود بهترين الگو براي ما باشند. در طول ساليان دراز در گفتگوهاي خانوادگي و اجتماعي كوچكترين ناسزايي را به كار نميبردند.
خانوادههايي كه پدر و مادر در آخرين وقت نماز را به سرعت ميخوانند و مسائل اخلاقي هم همين شكل از جوانان خود انتظار رعايت موازين شرعي را دارند مسلم است فرزند جوان نميپذيرد.
شهيد بهشتي هرگز تحكم نميكرد مسئلهاي را و هميشه حالت مشورتي داشت و حتي برادرانمان كه كوچك بودند در اين مشورتها كه كجا برويم؟ چند روز باشيم؟ و غيره نقش داشتند.
نكتهاي به يادم آمد ميدانيد كه مادرم بعد از دو سال بيماري به رحمت خدا رفتند در بيمارستان آخرين لحظاتي كه نزديك بود به كما بروند و به سختي ميتوانست صحبت كند نزديك مغرب بود به حالت نيمههشياري تنها درخواستي كه از بنده كردند اين بود كه جانمازم را بياور نماز بخوانم.
اين مسئله ملكه شده براي فرد. چون ميگويند در آخرين لحظات زندگي تنها چيزي كه ملكة ذهن بوده يادآوري ميشود.چنين پدر و مادري نه فقط در خانواده كه در جامعه اثر ميگذارند و به نظر من هرجا كه جوانان پايبند به مسائل اخلاقي نيستند بايد در خانواده جستجو كرد و هر جا كه پدر و مادر معتقد و پايدار به موازين اسلام بودهاند فرزندان معتقد و مؤمن حتي چند درجه جلوتر از پدر و مادر حركت ميكنند.
پنجشنبه 6 تير 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: اطلاعات]
[مشاهده در: www.ettelaat.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 242]
-
گوناگون
پربازدیدترینها