واضح آرشیو وب فارسی:ابرار: اين قهرمانى سهم توست ، هوادار !
سهم تو از استقلال مدل ۸۷-۸۶ چه بود؟ چه بود غير از شكستن غرور ، خون به جگر شدن افسردگى و حسرت و همه آنچه مثل يك كابوس بر تو گذشت؟ اميدوارى در ابتداى هر بازى و در آخر شكستى تلخ و غير قابل باور. هر چه كردى، هرچه در استاديوم داد زدى و فرياد كشيدى نشد كه نشد. انگار اصلا اين تيم درست بشو نبود. يا مى باخت يا مساوى مى كرد يا اگر هم مى برد بد بازى مى كرد و مى برد. كلكسيونى از اتفاقات هميشه تلخ. معلوم نيست چه شد. معلوم نيست چرا استقلال اينگونه كار مى كرد. همان هفته دوم ليگ برتر استقلال فرو ريخت. در روزهايى كه بايد مى برد، بايد امتياز مى گرفت. در ابتدا «ناصر حجازى» يكى از اسطوره هاى باشگاه استقلال سكان هدايت را به دست گرفت. نه كه خوب نباشد نه كه خوب از تيمش بازى نگرفته باشد و نه كه محبوب نباشد اما هميشه يك جاى كار مى لنگيد. يا گل بد موقع مثل بازى رفت با پيكان، يا يك اتفاق مثل آسيب ديدگى شديد «محسن بياتى نيا» و يا هزاران دليل منطقى و غير منطقى ديگر كه باعث شده بود «تو» نتوانى به تيمت بنازى. اين پازل تاكتيكى استقلال نيز شده بود دردسر. نه چفت و بست درست و حسابى داشت و نه به خوبى چيده مى شد. در يك پست خاص يا مهره نداشت يا ۳تا ۳تا داشت! واقعا چه بر سر استقلال آمده بود؟ عدم نتيجه گيرى استقلال روى اعصاب همه راه مى رفت و مسئولان اين ماجرا فقط يك چيز مى دانستند «شرمنده هواداران شديم»! اين بود تمام آنچه براى بستن زخم حسرت «تو» نسخه پيچ مى شد. زمان به كندى مى گذشت و انگار اين تيم ، تيم بشو نبود. مهاجمان ميليونى آبى ها آنچنان كه بايد و شايد عمل نكردند و كار به جايى رسيد كه سر و صداى غير فوتبالى ها هم از عدم كسب نتايج مطلوب استقلالى ها درآمده بود اما چاره چه بود؟ گفتند شايد ايراد از سرمربى تيم است، حجازى برود روى سكوها، «فيروز كريمى» سكان هدايت كشتى در گل مانده استقلال را به دست گيرد. اما نه، اين هم چاره نبود. كريمى نيامده مقابل چشم ۵۰ هزار هوادار استقلالى به پاس همدان باخت. گفتند اشكال كار را فهميديم، ضعف بدنى بازيكنان! دست آخر اما همه متوجه شدند تيمى كه تمرينات بدنسازى اش مانند «شب اول قبر» پر فشار بود نيز چيزى براى ارائه كردن نداشت. كريمى كه انگار نشستن بر روى نيمكت استقلال تغييرات وسيعى در كيفيت زندگى اش ايجاد كرده بود قول داد در نيم فصل دوم همه تيم ها را شكست دهد حتى منچستر يونايتد را. گفت مى خواهم استقلال را قهرمان نيم فصل دوم كنم اما اين ماجرا فقط يك جوك بامزه از يك مربى بانمك بود چرا كه استقلال همان هفته اول نيم فصل دوم به مس كرمان در غربت باخت. آن هم چه شكستى، در روزى كه «امير قلعه نويى» روى نيمكت مس كرمان نشسته بود. قبل از آن نيز البته كريمى شاهكار خلق كرده بود و در ورزشگاه آزادى به تيم قعر نشين جدول يعنى صنعت نفت آبادان در آزادى باخته بود و «تو» كارى به غير از حرص خوردن و عذاب كشيدن نداشتى. شايد بزرگترين هديه اى كه كريمى، همان مربى پرادعاى استقلال به هواداران اعطا نمود همان پيروزى ارزشمند تيم در اصفهان و مقابل تيم دكتر ذوالفقارنسب در جام حذفى بود. استقلال ليگ را از دست رفته مى ديد و همه خوشبختى ها را در رقابت هاى جام حذفى دريافته بود. اصل ماجرا اين بود «استقلال براى جام حذفى فقط آنزيم ترشح كرده بود» وگرنه همان تيمى را ديديم كه قبلا هم مى ديديم. تنها راه نجات استقلال از جهنم اصفهان يك جادوگر بود. جادوگرى كه چند هفته قبل مقابل چشمان «تو» در ورزشگاه توسط همين فيروز خان تحقير شده بود. بله! اين جادوگر كسى نبود جز «وحيد طالب لو» كه يك تنه استقلال را با گرفتن ۳ پنالتى به دور بعدى كشاند. حالا اميدها به برگشتن استقلال به بازيهاى ليگ زنده شد اما بى فايده بود. اين اميدها به سرعت رنگ باختند و باز هم استقلال در جدول رده بندى ليگ برتر پايين و پايين تر رفت. ديگر چاره اى به غير اين نبود كه كليه اعضاى تيم در هر مصاحبه خود قول كسب قهرمانى در جام حذفى را بدهند زيرا ديگر براى قهرمانى در ليگ خيلى دير شده بود. از سوى ديگر راه آهن، تيم چغر و جان سخت ليگ حريف دور بعدى آبى ها بود آن هم در شرايطى كه استقلال ناى گرفتن تساوى از حريفانش را هم نداشت. به هر صورت سوت بازى با راه آهن در جام حذفى دميده شد و حالا «فرهاد مجيدى» ناجى شده بود. فرهاد ۲ بار بازى را به سود استقلال برگرداند اما مگر مى شد مقابل اين راه آهن دروازه را بسته نگه داشت. «تو» هم آنجا بودى، در استاديوم و اميدوار كه شايد از جام حذفى آبى گرم شود. بازى به پنالتى كشيد و باز هم «وحيد طالب لو» بود و سنگر استقلال. وحيد مثل هميشه ناجى شد و باعث شد استقلال يك گام ديگر بالا برود و «تو» چه خوش بودى آنروز! بعد از برد شيرين بر راه آهن استقلال چند بازى را برد و به جابجا شدن در جدول رده بندى اميدوار شد اما همان زمان يكى از تلخترين اتفاقات تاريخ باشگاه استقلال رقم خورد. پگاه گيلان تيم قعرنشين كم مهره و كم اميد در ورزشگاه آزادى بلايى بر سر استقلال آورد كه «تو» تمام خاطرات خوب خود را براى دقايقى در هاله اى از حسرت فراموش كنى. همه شوكه شده بودند. هيچكس توجيهى براى چنين شكست سنگينى نداشت. ديگر معلوم بود كه استقلال در ليگ تمام شده است اما هنوز يك راه گريز مانده بود، جام حذفى. ليگ كه تمام شد حوصله مسئولان تيم آبى هاى پايتخت هم به سر رسيد و قيد داشتن فيروز خان را زدند و به كسى پناه آوردند كه اگر نبود شايد استقلال طى سالهاى اخير نه قهرمان مى شد و نه حتى مى توانست در جمع مدعيان قهرمانى باشد. «امير قلعه نويى» به خانه اش بازگشت و حالا نويد قهرمانى استقلال نواى ديگرى داشت. چيزى شبيه به يك شوك مثبت در تيم رخ داده بود. يك اتفاق ميمون و مبارك. قلعه نويى عادت دارد تيم هايش را براى كسب حتما پيروزى به ميدان بفرستد و همين امر سبب شد استرس هواداران براى بازى تيم محبوبشان در جام حذفى و مقابل فولاد در شهر گرم اهواز به نصف تقليل يابد. استقلال به اهواز رفت و با تمام قوا در مقابل تيم سرخپوش جنوبى ايستاد. در ابتدا خيال مى كردى استقلال بازنده ۲ جانبه بازى باشد چه در مبارزه تن به تن با مردان فولاد كه در ليگ يك «آقايى» مى كردند و چه در جبهه نبرد با هواى گرم اهواز اما اينگونه نشد و قلعه نويى با يك سيستم هجومى حتى تيم حريف را در خانه اش به محاصره گرفت. حتى «على عليزاده» گلزنى كرد و استقلال را پيش انداخت. اما امان از غفلت خط دفاع. يكبار ديگر اين مشكل به سراغ استقلال آمد و گريبان اين تيم را گرفت تا فولاد گل تساوى را بزند. بازى به وقت هاى اضافى و بعد، پنالتى كشيد. آبى ها اين بار ديگر نترسيدند. شاه ماهى استقلال در مقابل فولاد شليك هاى پنالتى را با پاهايش دفع كرد و باز اين استقلال بود كه قهرمان پنالتى ها شده بود. آن شب را هنوز يادت نرفته، وقتى از خوشحالى روى زمين بند نبودى! بله ، اين سهم توست كه شاد شوى اما حيف كه پس از اين همه حسرت و شكست مى خنديدى...در آنسوى ماجراى جام حذفى پگاه همه حريفانش را در خانه قلع و قمع مى كرد. به تيم نايب قهرمان آسيا سپاهان ۴ گل زد و تيم يك دست سرهنگ ياورى را در ثانيه هاى پايانى حذف كرد تا مقابل استقلال در فينال جام حذفى قرار گيرد. هر ۲ تيم ليگ برتر را بد آغاز كرد و مثل يك كابوس به پايان رسانده بودند و جالب اينكه حالا هركدامشان فقط ۲ گام با قهرمانى و رسيدن به آسيا فاصله داشتند. قرار شد بازى رفت در رشت باشد، همان شهرى كه قبلا سپاهان و برق شيراز را قربانى كرده بود. قلعه نويى باز هم با دادن كلى اميد به هواداران تهران را به همراه تيمش به سوى رشت ترك كرد. نه پگاه از قهرمانى بدش مى آمد نه استقلال به همين دليل بازى اين ۲تيم ديدنى بود. شايد ديدنى ترين بازى جام حذفى اما چه سود كه آن روز هم روز «تو» نبود، هوادار. آن روز استقلال به پگاه با گل يك استقلالى، «آگوستين گيلائورى» باخت تا نصف جام را بر باد رفته ببيند. (حالا قلعه نويى فقط يك هفته وقت داشت و يك لشكر خسته و شايد بى روحيه. ژنرال استقلال بايد همه كار مى كرد زيرا آسيا زياد دور نبود اما پگاه هم تيم از پيش بازنده نشان نمى داد. اين بار نوبت «نادر دست نشان» بود كه تيمش را به تهران بياورد. ۸۰ هزار نفر به استاديوم آزادى آمده بودند و «تو» و ده ها هزار نفر مثل تو قلبشان تند تند مى تپيد و بى وقفه از خود مى پرسيدند: يعنى استقلال قهرمان مى شود؟ ) آبى پوشان از لحظه ورود به ميدان بر حريف تاختند و خيلى زود به گل رسيدند. پاس «مجتبى جبارى» گوهر تيم به «مهدى اميرآبادى» گل اول بازى را رقم زد. حالا همه چيز مساوى بود. پگاه در قلعه ژنرال اسير شده بود و راهى به غير از دفاع صرف نداشت. البته همين دفاع كردن باعث شد تا پگاه در طول ۹۰ دقيقه فقط يكبار دروازه اش را باز شده ببيند. كار به وقت هاى اضافى كشيد. نه دست نشان از مقاومت دست مى كشيد نه قلعه نويى از حمله و بالاخره اتفاق افتاد. عليزاده يكى از آن اوت هاى دستى مشهورش را پرتاب كرد درست روى پاهاى جبارى گوهر استقلال و او هم به خوبى قدر موقعيت را دانست و توپ را از خط دروازه پگاه رد كرد. حالا ديگر استقلال قهرمان ليگ بود. حالا «تو» بودى كه غريو شادى سر مى دادى. دنيا در دستان تو بود. چند لحظه صبر كنيد هنوز تمام نشده، چند دقيقه بعد «آرش برهانى» همان مهاجم گل نزن استقلال گل سوم را هم درون دروازه پگاه جا داد و اين يعنى امضاى سند قهرمانى به نام استقلال. استاديوم يكبار ديگر مثل روز قهرمانى پرسپوليس در حد انفجار پيش رفت. كسى روى سكوها نبود كه بى حركت باشد! همه سرمست از قهرمانى بودند. حالا نوبت تو بود كه دنيا را روى سرت بگذارى و قهرمانى را جشن بگيرى. استقلال پس از طى كردن يك فصل بسيار بد، قهرمان شده بود و همين امر تمام منفى هاى طول فصل تيم را پاك مى كرد. سوت پايان بازى به جشن آبى ها رسميت بخشيد. يكى اشك شوق مى ريخت يكى پشتك و وارو مى زد. اين قهرمانى آنقدر شيرين بود كه تو را ساعتى در ورزشگاه نگه دارد. اصلا «تو» بودى كه قهرمان شدى و بايد سهم خود را از اين قهرمانى بر مى داشتى. مبارك ات باشد اين جشن و اين قهرمانى و اين رفتن به آسيا و اين پايان شاد براى تراژدى تلخ فصل گذشته !
پنجشنبه 6 تير 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ابرار]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 172]