واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: تارانتینو شروع كرد به آفریدن مجموعهای از قاتلین بالفطره، بیرحم، خشونتطلب و گاهی روانی. آدمهای فیلمها و فیلمنامههای او فقط یك چیز را میشناختند: ماشه اسلحه و زندگیكردن بر منطق بكش تا... حالا دیگر امكان ندارد جایی، در جمعی، اسمی از كوئنتین تارانتینو ببرید و كسی او را نشناسد و تقریبا غیرممكن است كسی یكی از فیلمهای او را ندیده یا دستكم نام آن ـ بخصوص مشهورترین و بهترین فیلم كارنامهاش، «قصه عامهپسند» یا Pulp Fiction ـ را نشنیده باشد. در ایران فیلم «مارمولك» (كمال تبریزی) به شهرت و شناختهشدن این فیلمساز آمریكایی و ساخته معروفش یعنی پالپفیكشن كمك بسیاری كرد تا جایی كه خیلیها علاقهمند شدند بیشتر با برادر تارانتینو و فیلمش آشنا شوند. امروز وقتی نام تارانتینو میآید، همه میدانند دقیقا با چه فیلمی سر و كار خواهند داشت و كسی انتظار یك فیلم معمولی و سرراست را ندارد، بلكه منتظر تماشای فیلمی است پر از ماجرا و تعلیق و هیجان و خردهداستان و البته به همان نسبت خون و خونریزی و كشت و كشتار. با وجود این، تارانتینو یكی دو تا فیلم ضعیف و یك اثر گمنام و مهجور، اما دیدنی هم در فهرست ساختههایش دارد. بهتر است در قسمت اول این مطلب سری به كارنامه سینمایی این كارگردان بزنیم. قاتلین بالفطرهدرست است كه تارانتینو حالا یكی از مهمترین فیلمسازان عصر ماست، ولی همین آدم هم روزی كارش را با یك فیلم بیاهمیت شروع كرده است. نخستین اثر سینمایی كه نام كوئنتین تارانتینو را در خود داشت، فیلمی بود به نام «عشق حقیقی» كه فقط فیلمنامهاش را او نوشته بود. او این سناریو را در 1987 نوشته بود، اما هرچه دوندگی كرد موفق نشد شرایط تولید آن را فراهم كند؛ بنابراین فیلمنامهاش را به قیمت اندك 30 هزار دلار فروخت و 6 سال بعد، نوشتهاش بهوسیله تونی اسكات ساخته و روانه پرده سینماها شد. این فیلم كمترین موفقیتی برای نویسنده و كارگردانش در برنداشت و حتی آنگونه كه شایسته بود، به فروش مناسبی دست پیدا نكرد. در این گیر و دار، سلولهای خاكستری تارانتینو جرقه زد و حاصل آن شد فیلمنامه دیگری به نام «قاتلین بالفطره» كه گرچه فیلمنامه فوقالعادهای بود، اما هیچ سرمایهگذاری این ریسك را نكرد كه به یك جوان جسور عشق سینما اعتماد كند تا فیلم توسط خودش ساخته شود. بنابراین قاتلین بالفطره سرنوشت مشابهی نظیر اولین نوشتهاش پیدا كرد و به وسیله الیور استون كارگردانی شد كه نتیجه نهایی، باز هم تارانتینو را راضی نكرد و با انتقاد و اعتراضهای شدید او مواجه بود. كوئنتین از این پس مسیر نامتعارفی را در فیلمنامهنویسیاش در پیش گرفت؛ مسیری كه بوی خون میداد. او فقط به خلق آثاری علاقه نشان میداد كه در آن آدمها به سادگی آب خوردن، همنوعان خود را شكنجه دهند و بكشند. تارانتینو شروع كرد به آفریدن مجموعهای از قاتلین بالفطره، بیرحم، خشونتطلب و گاهی روانی. آدمهای فیلمها و فیلمنامههای او فقط یك چیز را میشناختند: ماشه اسلحه و زندگیكردن بر منطق بكش تا زنده بمانی. این نگاه غیرعادی به آدمها در نخستین ساخته سینمایی تارانتینو به بهترین شكل ممكن نمود یافت و نویدبخش ظهور فیلمسازی شد كه سرگرمی و قصهگویی را آن طور كه سینماروهای حرفهای و متمایل به تفریح و قصهپردازی دوست داشتند برای سینما به ارمغان آورده بود و انگار واقعا هم جای چنین ژانر و فضایی در سینمای جهان خالی بود. «سگدانی» (كه آن را به نام سگهای انباری هم میشناسند) در سال 91 ناگهان سر و صدای عظیمی راه انداخت و همه نگاهها را متوجه یك كارگردان خلاق و خوشذوق كرد. این قضیه وقتی شدت گرفت و جدیتر شد كه فیلم در جشنواره ساندس مورد توجه قرار گرفت و بعد هم در نخستین نمایش عمومیاش در جشنواره رابرت ردفورد، غوغایی جهانی به پا كرد. فیلم بعدی این كارگردان، نقطهاوج كارنامهاش بود كه او را جهانی كرد. قصه عامهپسند در سال 1994 و همزمان با اكران فیلم قاتلین بالفطره ساخته شد. 2 فیلم با نام تارانتینو در یك سال، اما هرچه فیلم استون مورد بیرحمی واقع شد، برای تازهترین ساخته تارانتینو سر و دست شكستند، هورا كشیدند، تحویلش گرفتند و جایزه بارش كردند. این فیلم آنقدر مهم بوده (و هنوز هم هست) كه منجر به پیدایش مكتبی به نام پالپ فیكشنیسم شد و حتی بسیاری از منتقدان، تاریخ سینما را به 2 دوره قبل و بعد از قصه عامهپسند و خالقش تقسیم كردند. این اثر به هیچ قاعده و قانونی پایدار نبود و تمام سنتها و قالبهای رایج سینمایی تا آن زمان را درهم شكست و با یك زبان جدید، داستانی كهنه و تكراری را بازگو كرد؛ كاری كه از ذهن خلاق یك جوان برمیآید. این فیلم نخل طلای جشنواره كن، جایزه گلدنگلوب و اسكار بهترین فیلمنامه اورجینال و نامزدی اسكار و گلدنگلوب بهترین كارگردانی را برای تارانتینو به همراه داشت. «جكی براون» فیلم بعدی او بود كه در واقع گامی به پس برای سازندهاش محسوب میشد. گرچه این فیلم هم ویژگیهای شاخص سینمای تارانتینو را در خود داشت، ولی در حد و اندازه توقعی كه او با قصه عامهپسند ایجاد كرده بود، انتظارها را برآورده نكرد و تاحدودی ناكام ماند.«بیل را بكش 1 و 2» در سالهای 2003 و 2004، بازگشت به اوج دوبارهای برای تارانتینو بودند؛ فیلمهایی در ژانر سینمای رزمی كه كوئنتین همیشه دلش میخواست در این قالب بسازد. این فیلم یك بزرگداشت تمامعیار در مدح انیمیشنهای ژاپنی و فیلمهای كونگفویی سینمای شرق آسیا و به نوعی ادای احترام شخصی تارانتینو به اسطوره بیچون و چرای سینمای رزمی، بروس لی بود. 2 فیلم بعدی او نتوانستند به موفقیتهای چشمگیر 4 تا از بهترین ساختههایش دست پیدا كنند. «ضد مرگ» محصول 2007، یك بازسازی نوستالژیك و تقریبا وفادارانه از فیلمهای ارزانقیمت و درجه «ب» سینمای آمریكا بود كه چندان تحویل گرفته نشد و «لعنتیهای بیآبرو» (2009) هم با آنكه نامزد نخل طلای كن بود و بازیگری چون براد پیت را در مقام نقش اول داشت، اما نتوانست هواداران كارگردان قصه عامهپسند را سر شوق بیاورد.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سیمرغ]
[مشاهده در: www.seemorgh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 443]