واضح آرشیو وب فارسی:همشهری: پارسايان مددي
ايران- احمد مسجدجامعي*:
فارس همان پارس است؛ ميهن فرس رانان، مرز و بوم پيامبران، سرزمين پارسايان، كشور پارسيان؛ ايران شهر.
در روزگار كهن مردي از اين سرزمين شايد از دشت ارژن يا جي يا رامهرمز در جستوجوي آئين و دين، شهرها و باديهها را ميپيمود.
او جزو نژادگان و اسواران بود. در اين پيگيري به سرزمين وحي راه يافت و در كنار باغي در مدينه در سال نخست هجري پس از چند ديدار با پيامبر و با استفاده از دانستههاي پيشين خود درباره آخرين فرستاده الهي، اسلام اختيار را اختيار كرد و سلمان ناميده شد. او را پيشترها روزبه ميخواندند.
در تاريخ آمده است كه او فردي مورد وثوق و محرم اسرار پيامبر بود. سلمان براي هميشه دركنار پيامبر ماند و در غزوات و جنگها حضور داشت. او پارسايي بود كه آداب پهلواني و دانش نظاميگري را در سرزمين پارسيان در ايران آموخته بود. در جنگي كه بعدها به نام حندق مشهور شد نحوه دفاع در برابر احزاب دشمن را به مسلمانان آموخت، طراحي و اجراي خندق در مدينه كه به ناكامي دشمنان انجاميد از او بود.
در نبردي ديگر در سال هفتم هجري در طائف منجنيق و كابرد آن را به مسلمانان آموخت و موجب درهم شكسته شدن قلعههاي مستحكمي شد كه دشمنان پيامبر آن را پناهگاههايي امن تشخيص داده بودند. چهره سلمان در تاريخ همواره در بعد معنوي آن، در هالهاي از زهد و پارسايي جلوهگر شده است و بعد اجتماعي و عملگراي شخصيت او پنهان مانده است. او صرفا پارسايي كنارهجو از كار و با عالم نبود. ميدانست جامعه نوپاي اسلامي براي حل مشكلات و معضلات خود به دانش و بينش او نياز دارد.
هنگامي كه مدائن، پايتخت امپراتوري ايران، به دست سپاهيان اسلام گشوده شد، به پيشنهاد علي(ع) او حاكم مدائن شد و مسئوليت خطير اداره پايتخت و برخورد با ايرانيان و شناساندن اسلام به آنان را به عهده گرفت.
در تاريخ آمده است هنگامي كه پسرعموي پيامبر علي اميرالمومنين(ع) از دختر ايشان خواستگاري كرد سلمان هم در جلسهاي خصوصي كه در حضور پيامبر در اين باره تشكيل شده بود حضور داشت و هنگامي كه رسول خدا تصميم به پذيرش اين خواستگاري گرفت، سلمان پيك بشارتي بود كه اين خبر مسرتبخش را به داماد رسانيد و پس از آن از جمله كساني بود كه براي تهيه جهيزيه زهرا(س) اقدام كرد.
آوردهاند در شب عروسي زهرا(س) جمع زيادي از مسلمانان شركت داشتند و پس از پايان مراسم صرف شام افسار شهبا را به دست سلمان سپرد. شهبا مركب اختصاصي پيامبر بود كه محمل فاطمه بر روي آن قرار داشت. در حالي كه پيامبر و مسلمانان در پشت مركب در حركت بودند سلمان پيشاپيش بقيه در ميان ترنم و شادي وصفناپذير پيامبر و ساير مسلمانان مركب را به سمت و سوي منزل علي هدايت كرد. نقل است كه هرگاه پيامبر، پيامي براي تنها يادگار همسر گرانقدرش خديجه داشت و فاطمه(س) در دسترس نبود از طريق سلمان به منزل او پيام ميفرستاد. سلمان اذن ورود به اين خانه را داشت. در نظر پيامبر او تعلق به خاندانش داشت و جزئي از آن بود.
نقل است كه در هنگام بيماري پيامبر سلمان در كنار علي و زهرا(س) بود و حضرت رسول(ص) درباره مقامات عاليه و فضائل اهل بيت و شهادت امامحسين(ع) مطلبي را براي آنها گفته است. بعد از وفات پيامبر نيز اين سلمان بود كه براي عرض سلام و تسليت به خانه فاطمه در رفت و آمد بود و ناظر بيواسطه و بيانكننده وقايعي شد كه بعدها تلخترين اتفاقات را در تاريخ اسلام رقم زد.
اميرالمومنين نيز همچون پيامبر در دشواريها و تلخيهاي روزگار همواره با او گفتوگو ميكرد و در مسائل جزئي و كلي مورد وثوق و محرم اسرارش بود. آوردهاند كه روزي علي(ع) در مسجد نشسته بود؛ ناگهان دو كودك خردسال، هراسان به مسجد درآمدند و به دامان او درآويختند و علي شتابان و سراسيمه برخاست و راه افتاد. علي پهلوان صبر و شكيبايي بود و مقامتي بياندازه در برابر سختيها و تلخيها داشت و مسائل و مصائب بسياري را تحمل كرده بود. اما اينبار قضيه صورتي ديگر داشت. با شتاب ميرفت و دو كودك خردسال به دنبال او ميدويدند. سرعت حركت به حدي بود كه نزديك بود بر زمين بيفتد.
مسافت كوتاه بود و علي به زودي به مقصد رسيد و وارد اتاقي شد كه زني جوان بر بستري سفيد و روبه قبله آرميده بود و روكشي بر روي او قرار داشت. او زهرا همسر علي و تنها يادگار پيامبر بود. به زودي حسنين هم با چشماني اشكبار در كنار پدر و مادر قرار گرفتند. دو دختر كوچكتر هم در اين جمع حضور داشتند. زينب از برادرانش سن و سال كمتري داشت و با سوز و آه نگاه ميكرد و امكلثوم كه كوچكترين آنها بود خاموش و محزون نشسته بود. گويي احساس ميكردند كه مادر جوان و مهربانشان در آستانه مرگ قرار گرفته است.
علي بيتاب شده بود. همه غمهاي عالم را در دل و برپشت خود احساس ميكرد. دختر پيامبر ديگر سخن نميگفت. روزگار در چشم او تيره و تار شد. اينجا علي به ياد كسي افتاد كه روزي و روزگاري نهچندان دور محمل شهبا را گرفت و از خانه پيامبر به اين منزل آورد. و پس از آن بود كه پيامبر دست علي را در دست زهرا نهاد و او را بهترين دوست و برادر و داماد خواند و به او گفت: فاطمه پارهتن من است هر كس او را غمگين كند مرا غمگين كرده و هر كس او را شاد كند مرا شاد كرده است.
بدينگونه زندگي مشترك اين زوج آسماني آغاز شد و اينك علي(ع) در مقابل خويش خاموش شدن شمع وجود عزيزترين كساش را نظاره ميكرد. باري علي(ع) در اين وضع دشوار به ياد پارساي كهن ايراني افتاد، روبهحسنين كرد و گفت: برويد عمويتان سلمان را خبر كنيد. بچهها به دنبال سلمان رفتند و ديري نگذشت كه با او بازگشتند. سلمان شاهد سختترين و غمبارترين لحظات زندگي خود بود. تاثر شديد مولايش را ميديد كه برخلاف سنت مرسوم عرب در مرگ همسرش زهرا سخت ميگريست، بيتابي ميكرد.
در اين بلا به جاي من ار روزگار بود
روز سپيد او شب تاريك مينمود
علي مظهر اعلاي صبر و شكيبايي و خويشتنداري بود. سلمان احساس ميكرد علت اين بيشكيبي، اين غم ژرف جانسوز را ميشناسد. شايد به روزهايي فكر ميكرد كه زهرا در غم فقدان پدر و بيحرمتي و بيپروايي نسبت به علي(ع) رنجور بود و مدام ميگريست. شايد به شبهايي فكر ميكرد كه زهرا سوار بر مركب همراه با همسرش و حسن و حسين در كوچههاي مدينه به در خانه ياران قديم ميرفتند و از آنها براي احقاق حق خاندان پيامبر كمك ميخواستند هر چند بسيار كم بودند كساني كه رسم ادب بجاي آوردند. شايد امشب سلمان، همانند مولايش علي كه هنگام غسل دادن همسرش شاهد تن نحيف و بدن آسيب ديده او شده بود، اينك ميفهميد كه چرا زهراي جوان همچون فرزندان خردسالش پياده راه نميسپرد و خود سواره اين مسيرها را ميپيمود. طاقت راه رفتن نداشت.
فاطمه درد و رنج خود را از همسرش، از همه، پنهان ميكرد و از آسيبي كه برتن نحيف و رنجور او وارد آمده بود با كسي سخن نميگفت و خاموشانه آن را تحمل ميكرد اين تحمل خاموشانه، اين هواداري بيامان و اين بيكسي جانگداز بود كه علي را بيتاب ميكرد.
چون صبا با تن بيمار و دل بيطاقت
به هواداري آن سرو خرامان بروم
به هواداري او ذره صفت رقص كنان
تا لب چشمه خورشيد درخشان بروم
در ره او چو قلم گر به سرم بايد رفت
با دل زخمكش و ديده گريان بروم
تازيان را غم احوال گرانباران نيست
پارسيان مددي تا خوش و آسان بروم
آفتاب كمكم دامن خود را برميچيد و شهر مدينه تاريك و تاريكتر ميشد پاسي از شب ميگذشت. كمكم چراغ خانههاي مدينه هم يك به يك خاموش ميشد و شهر در تاريكي و سكوت محض فرو ميرفت. در نيمههاي شب بود كه صداي گريه بلندي برخاست غسل فاطمه تمام شده بود و اين علي بود كه با شيون خود سكوت شب را ميشكست. آنگاه سلمان نماز ميت را به علي اقتدا كرد و در كنار او از خانه بيرون آمد.
دستانش گوشهاي از تابوت تنها يادگار پيامبر را گرفته بود. علي و اندك يارانش و شايد فرزندانش در مراسمي بسيار كوچك و آرام جسم رنجور و آسيبديده زهرا را به سوي گوري مخفي در مدينه ميبردند. دقايقي بعد بود كه علي در حالي كه پيكر رنجور زهرا را وارد گور ميكرد خطاب به پيامبر گفت: شكايت خود را به خدا ميبرم و دخترت را به تو ميسپارم؛ خواهد گفت پس از تو با وي چه ستمها كردند. آنچه خواهي از او بجوي و هر چه خواهي به او بگو تا سر دل بر تو گشايد و خوني كه خورده است بيرون آيد و خدا كه بهترين داور است ميان او و ستمكاران داوري نمايد.
براي سلمان كه روزگاري نه چندان دور در جشن عروسي زهرا شاهد آن همه نشاط و شادي پيامبر و اهل مدينه بود، ديدن اين شب تاريك و ديجور و اين صحنههاي بيكس و غريبانه طعمي تلخ داشت. از آن روزگار تاكنون هميشه اين تبار پارسيان و پارسايان هستند كه همچون سلمان محبت اين خاندان را در دل خود همواره به يادگار دارند و هرساله با جشن تولد و عزاي وفات ياد پرمهر آنان را گرامي ميدارند. بازي؛ فارس همان پارس است؛ ميهن پارسايان و پيامبران، وطن سلمان فارسي، كشور پارسها، سرزمين ياسها، مرز و بوم دوستداران زهرا(س)؛ ايرانشهر.
*عضو شوراي اسلامي شهر تهران
تاريخ درج: 4 تير 1387 ساعت 12:13 تاريخ تاييد: 4 تير 1387 ساعت 13:05 تاريخ به روز رساني: 4 تير 1387 ساعت 13:00
سه شنبه 4 تير 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: همشهری]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 185]