واضح آرشیو وب فارسی:واحد مرکزي خبر: به مناسبت ميلاد دردانه هستى سيب بهشت
ابوالفضل فيروزىاين كيست؟ كه آيينه مريم پاكى در برابر عصمت قدوسيش آلوده مى نمايد و سپيده صبح بهارى در مقابل صداقت سبوحيش گلگون مى گردد!اين كيست؟ كه بنفشه هاى دشتى از شبنم شرم او، روييده اند! اين كيست؟ كه مخمل گل ها در دست پينه بسته اش خار مغيلانست؟ و خار و خاشاك صحراى عشق، در زير گام هاى استوارش، فرش پرنيان است!اين كيست؟ كه از حريم باغ سينه اش نفحه روح انگيز خدا مى وزد و از چاه زنخدانش بوى سيب بهشت مى آيد!اين كيست؟ كه از طره مشكسايش عطر دل انگيز محمد (ص) مى چكد و از تربت مطهرش رايحه لاله هاى كربلا برمى خيزد.اين كيست؟ كه مهرايزدى از نسيم نفس سبزش مى وزد و قهر الهى از آ تشفشان دلش شراره مى زند!خدايا!اين دامن كدام كوهسارى است؟ كه عطر دلاويز گل هاى پرپرش، دشت دل ها را، آكنده ساخته و اين غزال كدامين خطه اى است كه بوى مشك مختومش باغ شب را معطر كرده!اين گوهر شب چراغ از چه معدنى است كه تشعشعش از «تحت قبه غيب الغيوب» آفاق عالم را منور كرده!اين چه درّ مكنونيست كه برق تلالواش از پشت صدف غيرت، چشم صيرفيان را خيره ساخته!اين مهر جهانسوز كدام منظومه اى است كه از وراى هفتاد هزار حجاب هيچ كس را تاب ديدارش نباشد!يا رب اين شمع دلفروز ز كاشانه كيست؟جان ما سوخت، بپرسيد، كه جانانه كيست؟اين ليلى كدامين ليله القدرى است؟ كه يازده قرآن ناطق، بر سيناى سينه اش فرود آمده و يازده خورشيد درخشان از دامن مهرش برخاسته!فتبارك الله!اين حوراء انسيه است يا انسان سرمديه؟!اين كيست؟ كه اين گونه غبار درگهش را حوريان بهشت به زمرم ديده مى شويند!گرد مقدمش را به جاروى مژگان مى روبند و تربت پاكش را سرمه چشم مى سازند!اين گلبن پرگل كدام بستانى است كه هزار دستان حمد و ثنا، از وصف برگى از گلعذارش عاجزند و طوطيان شكرشكن شيرين گفتار، شرحى از لعل لبش را نتوانند نمود!به خدا سوگند! سيمرغ خيال از رسيدن به ستيغ رفيع كوهسار بى فرياد عشقش عاجز و عنقاى عقل از نشستن بر شاخه بلند طوباى معرفتش ناتوان است!آه! كه پاى اوهام در سنگلاخ سوزان صحراى وصالش بشكند و دست اغيار از زيارت «در مطهر مكنونش» كوتاه است!آنكه آسمان خشتيست بر لب ايوان خانه محقر گلينش! و زمين برگيست افتاده در گوشه فرسوده گليمش!همان كه بهار نقشى است از باغ پيراهن مرقعش! و بهشت شميمى است از حاشيه سبز چادر وصله دارش!دردمندى كه خزان تابلو كوچكى است از «بيت الاحزانش»! و پاييز برگ زردى است از باغ دل پاييزش !لاله ها، گواه دل سوخته اش، شقايق ها، نشانى از قبر بى نشانش ،بنفشه ها سر به زانوى غم بى حسابش و نرگس ها، نگران حال چشمان خمارش و ياس ها، روييده در كوچه باغ نگاهش، هستند!قمريان، نغمه اندوهش را مى زنند، و شباهنگان ، مويه، هوهويش را،شمع ها، شيداى سوزش هستند و پروانه ها، ديوانه رويش!رودها، رودا، رودكنان، به كوثرلايزالش مى ريزند! و چشمه ها، جوش زنان، از دامن كوهسار بلندش، روانند!درياها، موجيست، از ديده توفانيش! و بادها شرحيست، از شام پريشانيش!آنكه ابرهاى همه عالم شب و روز در غمش مى گريند!آه! به راستى كيست؟! اين شب يلداى بارانى، اين باد گل بيزبهارانى، اين درياى باران خيزتوفانى، اين اقيانوس مواج و بيكران عرفانى، اين صحراى سوزان حيرانى، اين كوهسار بى فرياد افغانى، اين چشمه سار حكمت ربانى، اين گوهر شب چراغ پنهانى، اين سرچشمه آب حيوانى،اين آيينه تمام نماى سبحانى،اين منشا نفحات رحمانى، اين عارف گمنام شهرفانى، اين شهره شهر آسمانى، اين ياقوت پنهان حقانى، اين ذروه كمال انسانى؟!اوست آن: عطر بستان خدا، مادر شهدا، شاخه شجره طوبى،شافعه روزجزا،انگيزه انبيا، خلاصه اوصيا، مبشر اوليا،عصاره مصطفى، ريحانه رسول خدا، معشوقه على مرتضى، مام حسن مجتبى(ع) و حسين سرجدا، دختر آفتاب و مهتاب، بانوى آب و آيينه، مربى زينب عليّه.
دوشنبه 3 تير 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: واحد مرکزي خبر]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 180]