تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 4 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام محمد باقر(ع):چیزی با چیزی نیامیخته است که بهتر از حلم با علم باشد.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1833341459




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

آثار "احمدرضا احمدی"


واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: Mohammad Hosseyn18-10-2007, 03:21 PMبا سلام ... سعی می کنم مجموعه ای از آثار شاعر معاصر "احمدرضا احمدی" رو برای دوستان در این تایپیک بزارم http://www.pic4ever.com/images/bg4.gif من هم سعی کردم که طبق معمول تایپیک تو این انجمن تکراری نباشه http://www.pic4ever.com/images/bd 5.gif... هیچ تایپیکی هم در مورد آثار ایشون ندیدم http://www.pic4ever.com/images/bb 8.gif موفق باشید . Mohammad Hosseyn18-10-2007, 04:20 PMیادگاری  یک در کمین اندوه هستم   بانو مرا دریاب   به خانه ببر   گلی را فراموش کرده ام   که بر چهره اممی تابید  زخم های من دهان گشوده اند   همه ی روزگار پر.ازم   اندوه بود  بانو مرا  قطره قطره دریاب   در این خانه  جای سخن نیست  زبا بستم  عمری گذشت   مرا از این خانه  به باغ ببر   سرنوشت من   به بدگمانی  به خوناب دل  خاموشی لب   اشک های من بسته   بر صورت من است   هیچکس یورش دل را  در خانه ندید   بانو من به خانه آمدم  و دیدم   که عشق چگونه   فرو می ریزد  و قلب در اوج  رها می شود   و بر کف باغچه می ریزد   بانو مرا دریاب  ما شب چراغ نبودیم ما در شب باختیم Mohammad Hosseyn18-10-2007, 04:21 PMیادگاری دو   حقیقت دارد   تو را دوست دارم  در این باران  می خواستم تو   در انتهای خیابان نشسته  باشی  من عبور کنم   سلام کنم  لبخند تو را در باران   می خواستم   می خواهم   تمام لغاتی را که می دانم برای تو  به دریا بریزم  دوباره متولد شوم   دنیا را ببینم  رنگ کاج را ندانم نامم را فراموش کنم  دوباره در اینه نگاه کنم  ندانم پیراهن دارم  کلمات دیروز را   امروز نگویم  خانه را برای تو آماتده کنم برای تو یک چمدان بخرم   تو معنی سفر را از من بپرسی لغات تازه را از دریا صید کنم  لغات را شستشو دهم   آنقدر بمیرم   تا زنده شوم Mohammad Hosseyn20-10-2007, 02:55 PMنگاهی به کارنامه احمدرضا احمدی یکی ازآن غروب های دلگير بود که نامه رسيد. نامه ای از دوستم که محبت کرده بود و فتوکپی تعدادی از شعرهای احمدرضا احمدی را برايم ضميمه نامه ارسال داشته بود. نامه اش با اين سطر شروع می شد:« کسرای عزيز، نمی دانم چرا فتوکپی اين شعرها را خواسته بودی؟ برای من شعر احمدرضا احمدی هميشه نوعی سوءِ تفاهم در شعر فارسی بوده است...». نامه را کنار گذاشتم. خودتان را جای من بگذاريد که در غربت هستيد و يک غروب دلگير است و شعرهايی که دوستشان داريد از هزاران کيلومتر دورتر به دستتان می رسد و ناگهان می بينيد يکی از دوستان صميمی تان آن شعرها را « سوءِ تفاهم شعر فارسی » دانسته است. تا کنون چندين بار دست به کار نوشتن مطلبی راجع به احمدرضااحمدی شده ام ، در فواصل مختلف زمانی و مکانی و هربار در ميان راه متوقف ماندم که دلايل مختلف داشته است وشايد گفتن نداشته باشد ، اما بگذاريد اشاره کنم که به دليل فضای زهر آگين موجود در جامعه ادبی مان پيشکسوت ها از نوشتن درباره جوان ها می ترسند چون نمی خواهند متهم به « مريد سازی» شوند، ما جوانها هم می ترسيديم درباره پيشکسوتها بنويسيم چون نمی خواستيم متهم به چاپلوسی و حتی تأثير گيری از آنها شويم و در اين ميان طبعاً آنچه لگدمال شده « حقيقت» بوده است. البته مطمئنم همين حالا هم که بعد از دو دهه سابقه ادبی دست به کار نوشتن درباره يکی از پيشکسوتان شده ام باز گريزی از آن اتهام ها ندارم که ديگر مهم نيست. مگر چقدر می توان گوش به ترکيدن حباب های متعفن اين مرداب سپرد؟ امروز در ميان يادداشت های پراکنده ام به اين يادداشت برخوردم که تاريخ « خرداد ماه۱۳۷۴» را دارد: « در يکی از طبقات عمارتی که هرگز نتوانسته ام به ياد بسپارم کدام طبقه است ، شاعری زندگی می کند که هرگاه به ديدنش می روم و در را باز می کند در حالی که لبخند مهر آميزی بر لب دارد از من می پرسد: " چرا اينقدر طولش دادی بالا آمدن از چند تا طبقه را؟ هنوز ياد نگرفته ای کدام طبقه است؟ " و من هيچ گاه نتوانسته ام در پاسخش بگويم دانستن يعنی آگاهی بر ندانستن. مگر می شود خانه کسی را به خاطر بسپاريم که بسيار دوستش می داريم؟ به خاطر سپردن اين چيزها يعنی او را در زمره اشيا و اتفاقات روزمرّه قرار دادن که ملال انگيزند. * * * * * * تمام نسل های شعری پس از دهه چهل گستاخانه و بی هيچ تشکری ، از شعر احمدرضا احمدی توشه برگرفتند و رفتند.کافيست کمی دقت کنيم تا دم خروس را در شعر بسياری از قله های شعر معاصرمان ببينيم . من هيچ مخالفتی با نوعی از تأثير پذيری مثبت ندارم. ما خواه ناخواه در يک تبادل انديشه با شاعران همنسل يا پيشکسوت شرکت داريم اما آنچه باعث ناراحتی می شود قدرناشناسی ما نسبت به شعر احمدرضا احمدی است. يا تأثيرمان را بگيريم و دم نزنيم يا تأثير نگيريم و انتقاد کنيم؛ اما کاری که کردند اين بود که هم تأثير گرفتند و هم انتقاد کردند که نهايت بی انصافی بود. کسانی هستند که پس از نثار کلی ناسزا در حق او، به محض آن که از هم جدا می شوند ، در تاريکی – بی آن که کسی ببيندشان – کتاب شعر احمدرضا احمدی را از جيب پالتويشان در می آورند و زير تير چراغ برق با ولع می خوانند و درجا شعر صادر می فرمايند. اما حتی نسل من نيز نمی خواهد اعتراف کند که شعر او برای همه ما – دستکم – راهگشا بوده است. Mohammad Hosseyn20-10-2007, 02:57 PMیادگاری  سه  این تازه نیست   قدیمی است   دو نفر  همه نیستند   همیشه نیستند   خویش اند   و حس و حدسشان برای حادثه نزدیک  حدس دور دارند   برادر نیستند   که من بودم  تو نبودی  یا نمی دانم   شاید جوان بودم  شما جوان بودید   تو پیر بودی کبوتران را دانه ندادم  یک تکه آسمان را خوب حفظ کردیم   که وقتی تو نبودی بتوانیم از حفظ بخوانیم  این برای آن روزها کافی بود Mohammad Hosseyn20-10-2007, 02:58 PMیادگاری  چهار  زمانی   با تکه ای نان سیر می شدم  و با لبخندی   به خانه می رفتم  اتوبوس های انبوه از مسافر را  دوست داشتم   انتظار نداشتم   کسی به من در آفتاب   صدندلی تعارف کند  در انتظار گل سرخی بودم Mohammad Hosseyn20-10-2007, 03:45 PMیادگاری  پنج من بسیار گریسته ام   هنگام که آسمان ابری است   مرا نیت آن است   که از خانه بدون چتر بیرون باشم  من بسیار زیسته ام  اما کنون مراد من است   که از این پنجره برای باری جهان را آغشته به شکوفه های گیلاس بی هراس  بی محابا ببینم Mohammad Hosseyn20-10-2007, 03:46 PMیادگاری   شش  این که ما تا سپیده سخن از گل های بنفشه بگوییم  شب های رفته را بیاد بیآوریم  آرام و با پچ پچ برای یک دیگر از طعم کهن مرگ بگوییم همه ی هفته در خانه را ببندیم   برای یک دیگر اعتراف کنیم   که در جوانی کسی را دوست داشته ایم  که کنون سوار بر درشکه ای مندرس  در برف مانده است   نه   باید دیگر همین امروز در چاه آب خیره شد درشکه ی مانده در برف را  باید فراموش کنیم  هفته ها راه است تا به درشکه ی مانده در برف برسیم   ماه ها راه است تا به گلهای بنفشه برسیم  گلهای بنفشه را در شبهای رفته بشناسیم  ما نخواهیم توانست با هم مانده ی عمر را   در میان کشتزاران برویم اما من تنها  گاهی چنان آغشته از روز می شوم   که تک و تنها   در میان کشتزاران می دوم  و در آستانه ی زمستان   سخن از گرما می گویم  من چندان هم  برای نشستن در کنار گلهای بنفشه  بیگانه و پیر نیستم  هفته ها از آن روزی گذشته است  که درشکه ی مندرس در برف مانده بود   مسافران  که از آن راه آمده اند   می گویند   برف آب شده است   هفته ها است   در آن خانه ای که صحبت از مرگ می گفتیم   آن خانه   در زیر آوار گلهای اقاقیا   گم شده است مرا می بخشید  که باز هم   سخن از   گلهای بنفشه گفتم  گاهی تکرار روزهای   گذشته   برای من تسلی است  مرا می بخشید Mohammad Hosseyn25-10-2007, 04:02 PMیادگاری هفت  راستی  چگونه باید تمام این عقوبت را   به کسی دیگر نسبت داد   و خود آرام از این خانه به کوچه رفت  صدا کرد   گفت : ایا شما می دانستید  من اگر سکوت را بشکنم  جبران لحظه هایی را گفته ام   که هیچ یک از شما در آن حضور نداشتید   اگر همه ی شما حضور داشتید   تحمل من کم بود   مجبور بودم  همه ی شما را فقط با نام کوچکتان   صدا کنم Mohammad Hosseyn25-10-2007, 04:04 PMیادگاری  هشت  شتاب مکن  که ابر بر خانه ات ببارد   و عشق   در تکه ای نان گم شود   هرگز نتوان   آدمی را به خانه آورد  آدمی در سقوط کلمات   سقوط می کند   و هنگام که از زمین برخیزد   کلمات نارس را  به عابران تعارف می کند   آدمی را توانایی   عشق نیست  در عشق می شکند و می میرد    Mohammad Hosseyn25-10-2007, 04:05 PMیادگاری  نه  حاشا و ابدا   که مرا دلگیری   از آسمان نیست   این سرشت ابر است که ببارد   اگر نبارد   مرا راستی ادامه ی عمر چگونه است  ابر نمی بارد  عمر ادامه دارد  و مرا غزلی به یاد مانده است   که برای تو بخوانم   ایستاده بودم که بهار شد   و غزل را بیاد آوردم خواندم   تو مرده بودی  حاشا و ابدا  که نه تو را بیاد دارم   غزل را بیاد دارم   ابیاتش شباهت به قصیده دارد Mohammad Hosseyn25-10-2007, 04:05 PMیادگاری ده   از دور حرکت می کنیم   تا به نزدیک تو برسیم  تو اگر مانده باشی  تو اگر در خانه باشی من فقط به خانه تو آمدم   تا بگویم   آواز را شنیدم  تمام راه   از تو می خواستم  مرا باور کنی  که ساده هستم تو رفته بودی  کنون گفتم که تو هستی  تو اگر نبودی نمی دانستم  که می توانم   باران را در غیبت تو دوست بدارم    Mohammad Hosseyn27-10-2007, 02:47 PMیادگاری  یازده  من همیشه با سه واژه زندگی کرده ام   راه ها رفته ام   بازی ها کرده ام   درخت   پرنده  ‌آسمان  من همیشه در آرزوی واژه های دیگر بودم   به مادرم می گفتم  از بازار واژه بخرید  مگر سبدتان جا ندارد   می گفت   با همین سه واژه زندگی کن   با هم صحبت کنید   با هم فال بگیرید   کمداشتن واژه فقر نیست من می دانستم که فقر مدادرنگی نداشتن   بیشتر از فقر کم واژگی ست وقتی با درخت بودم  پرنده می گفت   درخت را باید با رنگ سبز نوشت   تا من آرزوی پرواز کنم   من درخت را فقط با مداد زرد می توانستم بنویسم   تنها مدادی که داشتم و پرنده در زردی واژه ی درخت را پاییزی می دید  و قهر می کرد  صبح امروز به مادرم گفتم   برای احمدرضا مداد رنگی بخرید  مادرم خندید :   درد شما را واژه دوا میکند Mohammad Hosseyn27-10-2007, 02:50 PMیادگاری  دوازده   روزی آمده بودی که من تمام نشانی ها را نوشتم  با خط بد نوشتم   و تو تمام خانه ها را گم کردی بمن نگفتی  همسایه ها گفتند   دیر آمدی پنجره بوی رطوبت داشت   به من نگفتی که بیرون از خانه باران است Mohammad Hosseyn27-10-2007, 02:51 PMیادگاری  سیزده   با لبخند   نشانی خانه ی تو را می خواستم  همسایه ها می گفتند سالها پیش  به دریا رفت   کسی دیگر از او   خبر نداد   به خانه ی تو   نزدیک می شوم   تو را صدا می کنم   در خانه را می زنم   باران می بارد  هنوز   باران می بارد Mohammad Hosseyn28-10-2007, 02:21 PMیادگاری چهارده   اتاق فرسوده است  اینده کدر شد   صورت من کو ؟  من با این صورت  عاشق شدم   امتحان دادم  قبول شدم   ساز شنیدم   دشنام دادم   دشنام شنیدم   گرسنه شدم   باران خوردم   سیر شدم   رنگ شناختم   رنگ باختم   سفید شدم  خوابیدم بیدارشدم   مادرم را صدا کردم   تو را صدا کردم   جواب دادم   خواب رفتم   عینک زدم  سفر رفتم   غم داشتم   ماندم   آمدم   در اینه نگاه کردم   سفر رفتم  گلدان را آب دادم  ماهی را نان دادم   می دانستم صورت من   صورت توست   سه دقیقه مانده به ساعت چهار   اینه کدر شد  هراس ندارم   آهسته در باز شد   زنی در آستانه ی در نشست  اینه کدورت داشت   به صورتم نگاه کرد می خواست خودش را   در اینه ببیند   مرا باور کرد  مرا صدا کرد   می خواستم از دور کسی مرا ببیند  تا برای دیگران بگوید   تا کدر شدن اینه   من لبخند داشتم  زن سکت زن صبور   با سکوت ابریشمی از طلوع صبح از فنجان قهوه   برمیخاست   آماده بودم   در صبح  برای ریختن باران  در لیوان گریه کنم  از شما هراس ندارم   که به من تو بگویید  فقط صورتم را به دیگران بگویید   که لبخند داشت  لبم سفیدی بود   باغ ندارم   خانه ندارم   رویا ندارم   خواب دارم   عشق دارم   نان دارم   اطلسی دارم   حافظه دارم  خستگی دارم  سردی دارم گرمی دارم  مادر دارم   قلب دارم   دوست دارم   یک چمدان دارم  یک سفر دارم   یک پاییز دارم   یک شوخی دارم   لباسهای من کهنه نیست   ولی در چمدان بسته نمی شود   یک تکه قالی دارم آسمان نیست   ابری است   آبی است فرهنگ لغت دارم  دوازده جلد است  مولف مرده است   یک پرتقال دارم  برای تو  عینک دارم   شیشه ندارد   نه سفید نه سیاه  برای چهارفصل است یک لیوان از باران دارم   ناتمام است   شکسته است  یک جفت جوراب آبی دارم  دریا را دوست دارم  کار نمی کند  سه دقیقه مانده به چهار را نشان می دهد  اگر اینه را بشکند  اگر گل نیلوفر دهد  اگر میوه دهد  اگر حرمت مادرم را   با چادر سیاه بداند   اگر شمعدانی در اینه   کوچک تر شود   من کوچک می شدم Mohammad Hosseyn28-10-2007, 02:27 PMیادگاری  پانزده   در این ایوان   که کنون ایستاده ام  سال تحویل می شود   در آن غروب ماه اسفند  از همه ی یاران شاعرم  در این ایوان یاد کرده ام   مادرم   در این ایوان   در روزی بارانی  سفره را پهن کرده بود   برای فهرست عمر من   ناتمام گریه کرده بود  همه ی عمر در پی فرصتی بود  که برای من در این ایوان   از یک صبح تا یک شب   گریه کند  شفای من  سالهای پیش در یک غروب پاییزی در خیابانی که سرانجام دانستم   انتها ندارد   گم شد   مادرم   در ایوان   وقوع خوشبختی را برای ما دو تن من و مادرم   حدس زده بود  صدای برگ ها را شنیده بودیم  آمیخته به ابر بودم   زبانم لکنت داشت   قدر و منزلت اندوه را می دانستم پس  هنگامی که گریه هم بر من عارض شد  قدر گریه را هم دانستم   همسایه ها   به من گفتند : اندوه به تو لطف داشته است   که در ماه اسفند به سراغ تو آمده است Mohammad Hosseyn28-10-2007, 02:31 PMیادگاری   شانزده   پنهان نمی کنم خانم ها   آقایان  من نیز می دانم که میوه   در سوگواری طعم ندارد  حرف اگر بزنیم  حرف آوازهایی ست  که زیر باران هم  می توان خواند Mohammad Hosseyn28-10-2007, 02:32 PMیادگاری هفده  دست تو   چه قدر تاخیر دارد  وقتی که چای گرم می شود   و تو   چای سرد را تعارف می کنی دو سه ماه دیگر این اطلسی   که تو کاشته ای  گل می دهد  من به ساعت نگاه می کنم  تو می میری  شمع روشن را به اتاق آوردند   اطلسی گل داده است  قطار در سپیده دم  کنار اطلسی منتظر تو   در باد ایستاده است   گل اطلسی بر سینه تو بود   وقتی تو را   برای دفن می بردند  هنگام که تو مرده بودی  آدم به گل خفته بود  هنگام که تو مرده بودی یاران به عشق و عطر  مانده بودند  همه ی ما را دعوت کردند  تا در آن عکس یادگاری باشیم   عکاس سراغ تو را گرفت  من بودم   تو نبودی تو مرده بودی عکاس از همه ی ما بدون تو  عکس یادگاری گرفت  عکس را چاپ کردند  آوردند   در همه ی عکس فقط یک شاخه اطلسی و دو دست  از جوانی تو   در شهرستان   دیده می شد   ما همه در عکس سیاه بودیم Mohammad Hosseyn28-10-2007, 02:33 PMیادگاری  هجده هر دارو که علاج بود   در خانه داشتم   اما تنم در باد  به تماشای غزلهای آخر می رفت  امروز را بی تو خفتم  فردا که خک را به باد بسپارند  تو را یافته ام   مگر تو نسیم ابر بودی که تو را در باران گم کردم ؟ Mohammad Hosseyn28-10-2007, 02:34 PMیادگاری  نوزده  چه سرگردان است این عشق   که باید نشانی اش را  از کوچه های بن بست گرفت   چه حدیثی است عشق   که نمی پوسد و افسرده نیست   حتی آن هنگام  که از آسمان به خانه آوار  شود    Mohammad Hosseyn28-10-2007, 02:38 PMنوزده  چه سرگردان است این عشق   که باید نشانی اش را  از کوچه های بن بست گرفت   چه حدیثی است عشق   که نمی پوسد و افسرده نیست   حتی آن هنگام  که از آسمان به خانه آوار  شود    Mohammad Hosseyn28-10-2007, 02:39 PMبیست   فرصتی بخواهید  تا گیسوان خود را در آفتاب کنار رودخانه  شانه بزنید  فرصتی بخواهید   که مخفی ترین نام خود را  که خون شما را صورتی می کند  از رود بزرگ بپرسید  به نام آن اسب  به نام آن بیابان  شما فرصت دارید   تا چیدن گندم ها  تا زرد شدن کامل گندم ها  عاشق شوید  فقط روزهای کودکی رابرای یکدیگر نگویید  گندم ها زرد شدند  گندم ها چیده شدند   نان گرم آماده است  ولی   شما کنار بوته های زرد ذرت باشید   آب را در کوزه بریزید  کوزه را کنار تنها بوته ی گل سرخ   بگذارید  ما   شما را هنوز به خاطر آن گل سرخ   دوست داریم    سایت ما را در گوگل محبوب کنید با کلیک روی دکمه ای که در سمت چپ این منو با عنوان +1 قرار داده شده شما به این سایت مهر تأیید میزنید و به دوستانتان در صفحه جستجوی گوگل دیدن این سایت را پیشنهاد میکنید که این امر خود باعث افزایش رتبه سایت در گوگل میشود




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 709]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن