تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1833341459
آثار "احمدرضا احمدی"
واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: Mohammad Hosseyn18-10-2007, 03:21 PMبا سلام ... سعی می کنم مجموعه ای از آثار شاعر معاصر "احمدرضا احمدی" رو برای دوستان در این تایپیک بزارم http://www.pic4ever.com/images/bg4.gif من هم سعی کردم که طبق معمول تایپیک تو این انجمن تکراری نباشه http://www.pic4ever.com/images/bd 5.gif... هیچ تایپیکی هم در مورد آثار ایشون ندیدم http://www.pic4ever.com/images/bb 8.gif موفق باشید . Mohammad Hosseyn18-10-2007, 04:20 PMیادگاری یک در کمین اندوه هستم بانو مرا دریاب به خانه ببر گلی را فراموش کرده ام که بر چهره اممی تابید زخم های من دهان گشوده اند همه ی روزگار پر.ازم اندوه بود بانو مرا قطره قطره دریاب در این خانه جای سخن نیست زبا بستم عمری گذشت مرا از این خانه به باغ ببر سرنوشت من به بدگمانی به خوناب دل خاموشی لب اشک های من بسته بر صورت من است هیچکس یورش دل را در خانه ندید بانو من به خانه آمدم و دیدم که عشق چگونه فرو می ریزد و قلب در اوج رها می شود و بر کف باغچه می ریزد بانو مرا دریاب ما شب چراغ نبودیم ما در شب باختیم Mohammad Hosseyn18-10-2007, 04:21 PMیادگاری دو حقیقت دارد تو را دوست دارم در این باران می خواستم تو در انتهای خیابان نشسته باشی من عبور کنم سلام کنم لبخند تو را در باران می خواستم می خواهم تمام لغاتی را که می دانم برای تو به دریا بریزم دوباره متولد شوم دنیا را ببینم رنگ کاج را ندانم نامم را فراموش کنم دوباره در اینه نگاه کنم ندانم پیراهن دارم کلمات دیروز را امروز نگویم خانه را برای تو آماتده کنم برای تو یک چمدان بخرم تو معنی سفر را از من بپرسی لغات تازه را از دریا صید کنم لغات را شستشو دهم آنقدر بمیرم تا زنده شوم Mohammad Hosseyn20-10-2007, 02:55 PMنگاهی به کارنامه احمدرضا احمدی یکی ازآن غروب های دلگير بود که نامه رسيد. نامه ای از دوستم که محبت کرده بود و فتوکپی تعدادی از شعرهای احمدرضا احمدی را برايم ضميمه نامه ارسال داشته بود. نامه اش با اين سطر شروع می شد:« کسرای عزيز، نمی دانم چرا فتوکپی اين شعرها را خواسته بودی؟ برای من شعر احمدرضا احمدی هميشه نوعی سوءِ تفاهم در شعر فارسی بوده است...». نامه را کنار گذاشتم. خودتان را جای من بگذاريد که در غربت هستيد و يک غروب دلگير است و شعرهايی که دوستشان داريد از هزاران کيلومتر دورتر به دستتان می رسد و ناگهان می بينيد يکی از دوستان صميمی تان آن شعرها را « سوءِ تفاهم شعر فارسی » دانسته است. تا کنون چندين بار دست به کار نوشتن مطلبی راجع به احمدرضااحمدی شده ام ، در فواصل مختلف زمانی و مکانی و هربار در ميان راه متوقف ماندم که دلايل مختلف داشته است وشايد گفتن نداشته باشد ، اما بگذاريد اشاره کنم که به دليل فضای زهر آگين موجود در جامعه ادبی مان پيشکسوت ها از نوشتن درباره جوان ها می ترسند چون نمی خواهند متهم به « مريد سازی» شوند، ما جوانها هم می ترسيديم درباره پيشکسوتها بنويسيم چون نمی خواستيم متهم به چاپلوسی و حتی تأثير گيری از آنها شويم و در اين ميان طبعاً آنچه لگدمال شده « حقيقت» بوده است. البته مطمئنم همين حالا هم که بعد از دو دهه سابقه ادبی دست به کار نوشتن درباره يکی از پيشکسوتان شده ام باز گريزی از آن اتهام ها ندارم که ديگر مهم نيست. مگر چقدر می توان گوش به ترکيدن حباب های متعفن اين مرداب سپرد؟ امروز در ميان يادداشت های پراکنده ام به اين يادداشت برخوردم که تاريخ « خرداد ماه۱۳۷۴» را دارد: « در يکی از طبقات عمارتی که هرگز نتوانسته ام به ياد بسپارم کدام طبقه است ، شاعری زندگی می کند که هرگاه به ديدنش می روم و در را باز می کند در حالی که لبخند مهر آميزی بر لب دارد از من می پرسد: " چرا اينقدر طولش دادی بالا آمدن از چند تا طبقه را؟ هنوز ياد نگرفته ای کدام طبقه است؟ " و من هيچ گاه نتوانسته ام در پاسخش بگويم دانستن يعنی آگاهی بر ندانستن. مگر می شود خانه کسی را به خاطر بسپاريم که بسيار دوستش می داريم؟ به خاطر سپردن اين چيزها يعنی او را در زمره اشيا و اتفاقات روزمرّه قرار دادن که ملال انگيزند. * * * * * * تمام نسل های شعری پس از دهه چهل گستاخانه و بی هيچ تشکری ، از شعر احمدرضا احمدی توشه برگرفتند و رفتند.کافيست کمی دقت کنيم تا دم خروس را در شعر بسياری از قله های شعر معاصرمان ببينيم . من هيچ مخالفتی با نوعی از تأثير پذيری مثبت ندارم. ما خواه ناخواه در يک تبادل انديشه با شاعران همنسل يا پيشکسوت شرکت داريم اما آنچه باعث ناراحتی می شود قدرناشناسی ما نسبت به شعر احمدرضا احمدی است. يا تأثيرمان را بگيريم و دم نزنيم يا تأثير نگيريم و انتقاد کنيم؛ اما کاری که کردند اين بود که هم تأثير گرفتند و هم انتقاد کردند که نهايت بی انصافی بود. کسانی هستند که پس از نثار کلی ناسزا در حق او، به محض آن که از هم جدا می شوند ، در تاريکی – بی آن که کسی ببيندشان – کتاب شعر احمدرضا احمدی را از جيب پالتويشان در می آورند و زير تير چراغ برق با ولع می خوانند و درجا شعر صادر می فرمايند. اما حتی نسل من نيز نمی خواهد اعتراف کند که شعر او برای همه ما – دستکم – راهگشا بوده است. Mohammad Hosseyn20-10-2007, 02:57 PMیادگاری سه این تازه نیست قدیمی است دو نفر همه نیستند همیشه نیستند خویش اند و حس و حدسشان برای حادثه نزدیک حدس دور دارند برادر نیستند که من بودم تو نبودی یا نمی دانم شاید جوان بودم شما جوان بودید تو پیر بودی کبوتران را دانه ندادم یک تکه آسمان را خوب حفظ کردیم که وقتی تو نبودی بتوانیم از حفظ بخوانیم این برای آن روزها کافی بود Mohammad Hosseyn20-10-2007, 02:58 PMیادگاری چهار زمانی با تکه ای نان سیر می شدم و با لبخندی به خانه می رفتم اتوبوس های انبوه از مسافر را دوست داشتم انتظار نداشتم کسی به من در آفتاب صدندلی تعارف کند در انتظار گل سرخی بودم Mohammad Hosseyn20-10-2007, 03:45 PMیادگاری پنج من بسیار گریسته ام هنگام که آسمان ابری است مرا نیت آن است که از خانه بدون چتر بیرون باشم من بسیار زیسته ام اما کنون مراد من است که از این پنجره برای باری جهان را آغشته به شکوفه های گیلاس بی هراس بی محابا ببینم Mohammad Hosseyn20-10-2007, 03:46 PMیادگاری شش این که ما تا سپیده سخن از گل های بنفشه بگوییم شب های رفته را بیاد بیآوریم آرام و با پچ پچ برای یک دیگر از طعم کهن مرگ بگوییم همه ی هفته در خانه را ببندیم برای یک دیگر اعتراف کنیم که در جوانی کسی را دوست داشته ایم که کنون سوار بر درشکه ای مندرس در برف مانده است نه باید دیگر همین امروز در چاه آب خیره شد درشکه ی مانده در برف را باید فراموش کنیم هفته ها راه است تا به درشکه ی مانده در برف برسیم ماه ها راه است تا به گلهای بنفشه برسیم گلهای بنفشه را در شبهای رفته بشناسیم ما نخواهیم توانست با هم مانده ی عمر را در میان کشتزاران برویم اما من تنها گاهی چنان آغشته از روز می شوم که تک و تنها در میان کشتزاران می دوم و در آستانه ی زمستان سخن از گرما می گویم من چندان هم برای نشستن در کنار گلهای بنفشه بیگانه و پیر نیستم هفته ها از آن روزی گذشته است که درشکه ی مندرس در برف مانده بود مسافران که از آن راه آمده اند می گویند برف آب شده است هفته ها است در آن خانه ای که صحبت از مرگ می گفتیم آن خانه در زیر آوار گلهای اقاقیا گم شده است مرا می بخشید که باز هم سخن از گلهای بنفشه گفتم گاهی تکرار روزهای گذشته برای من تسلی است مرا می بخشید Mohammad Hosseyn25-10-2007, 04:02 PMیادگاری هفت راستی چگونه باید تمام این عقوبت را به کسی دیگر نسبت داد و خود آرام از این خانه به کوچه رفت صدا کرد گفت : ایا شما می دانستید من اگر سکوت را بشکنم جبران لحظه هایی را گفته ام که هیچ یک از شما در آن حضور نداشتید اگر همه ی شما حضور داشتید تحمل من کم بود مجبور بودم همه ی شما را فقط با نام کوچکتان صدا کنم Mohammad Hosseyn25-10-2007, 04:04 PMیادگاری هشت شتاب مکن که ابر بر خانه ات ببارد و عشق در تکه ای نان گم شود هرگز نتوان آدمی را به خانه آورد آدمی در سقوط کلمات سقوط می کند و هنگام که از زمین برخیزد کلمات نارس را به عابران تعارف می کند آدمی را توانایی عشق نیست در عشق می شکند و می میرد Mohammad Hosseyn25-10-2007, 04:05 PMیادگاری نه حاشا و ابدا که مرا دلگیری از آسمان نیست این سرشت ابر است که ببارد اگر نبارد مرا راستی ادامه ی عمر چگونه است ابر نمی بارد عمر ادامه دارد و مرا غزلی به یاد مانده است که برای تو بخوانم ایستاده بودم که بهار شد و غزل را بیاد آوردم خواندم تو مرده بودی حاشا و ابدا که نه تو را بیاد دارم غزل را بیاد دارم ابیاتش شباهت به قصیده دارد Mohammad Hosseyn25-10-2007, 04:05 PMیادگاری ده از دور حرکت می کنیم تا به نزدیک تو برسیم تو اگر مانده باشی تو اگر در خانه باشی من فقط به خانه تو آمدم تا بگویم آواز را شنیدم تمام راه از تو می خواستم مرا باور کنی که ساده هستم تو رفته بودی کنون گفتم که تو هستی تو اگر نبودی نمی دانستم که می توانم باران را در غیبت تو دوست بدارم Mohammad Hosseyn27-10-2007, 02:47 PMیادگاری یازده من همیشه با سه واژه زندگی کرده ام راه ها رفته ام بازی ها کرده ام درخت پرنده آسمان من همیشه در آرزوی واژه های دیگر بودم به مادرم می گفتم از بازار واژه بخرید مگر سبدتان جا ندارد می گفت با همین سه واژه زندگی کن با هم صحبت کنید با هم فال بگیرید کمداشتن واژه فقر نیست من می دانستم که فقر مدادرنگی نداشتن بیشتر از فقر کم واژگی ست وقتی با درخت بودم پرنده می گفت درخت را باید با رنگ سبز نوشت تا من آرزوی پرواز کنم من درخت را فقط با مداد زرد می توانستم بنویسم تنها مدادی که داشتم و پرنده در زردی واژه ی درخت را پاییزی می دید و قهر می کرد صبح امروز به مادرم گفتم برای احمدرضا مداد رنگی بخرید مادرم خندید : درد شما را واژه دوا میکند Mohammad Hosseyn27-10-2007, 02:50 PMیادگاری دوازده روزی آمده بودی که من تمام نشانی ها را نوشتم با خط بد نوشتم و تو تمام خانه ها را گم کردی بمن نگفتی همسایه ها گفتند دیر آمدی پنجره بوی رطوبت داشت به من نگفتی که بیرون از خانه باران است Mohammad Hosseyn27-10-2007, 02:51 PMیادگاری سیزده با لبخند نشانی خانه ی تو را می خواستم همسایه ها می گفتند سالها پیش به دریا رفت کسی دیگر از او خبر نداد به خانه ی تو نزدیک می شوم تو را صدا می کنم در خانه را می زنم باران می بارد هنوز باران می بارد Mohammad Hosseyn28-10-2007, 02:21 PMیادگاری چهارده اتاق فرسوده است اینده کدر شد صورت من کو ؟ من با این صورت عاشق شدم امتحان دادم قبول شدم ساز شنیدم دشنام دادم دشنام شنیدم گرسنه شدم باران خوردم سیر شدم رنگ شناختم رنگ باختم سفید شدم خوابیدم بیدارشدم مادرم را صدا کردم تو را صدا کردم جواب دادم خواب رفتم عینک زدم سفر رفتم غم داشتم ماندم آمدم در اینه نگاه کردم سفر رفتم گلدان را آب دادم ماهی را نان دادم می دانستم صورت من صورت توست سه دقیقه مانده به ساعت چهار اینه کدر شد هراس ندارم آهسته در باز شد زنی در آستانه ی در نشست اینه کدورت داشت به صورتم نگاه کرد می خواست خودش را در اینه ببیند مرا باور کرد مرا صدا کرد می خواستم از دور کسی مرا ببیند تا برای دیگران بگوید تا کدر شدن اینه من لبخند داشتم زن سکت زن صبور با سکوت ابریشمی از طلوع صبح از فنجان قهوه برمیخاست آماده بودم در صبح برای ریختن باران در لیوان گریه کنم از شما هراس ندارم که به من تو بگویید فقط صورتم را به دیگران بگویید که لبخند داشت لبم سفیدی بود باغ ندارم خانه ندارم رویا ندارم خواب دارم عشق دارم نان دارم اطلسی دارم حافظه دارم خستگی دارم سردی دارم گرمی دارم مادر دارم قلب دارم دوست دارم یک چمدان دارم یک سفر دارم یک پاییز دارم یک شوخی دارم لباسهای من کهنه نیست ولی در چمدان بسته نمی شود یک تکه قالی دارم آسمان نیست ابری است آبی است فرهنگ لغت دارم دوازده جلد است مولف مرده است یک پرتقال دارم برای تو عینک دارم شیشه ندارد نه سفید نه سیاه برای چهارفصل است یک لیوان از باران دارم ناتمام است شکسته است یک جفت جوراب آبی دارم دریا را دوست دارم کار نمی کند سه دقیقه مانده به چهار را نشان می دهد اگر اینه را بشکند اگر گل نیلوفر دهد اگر میوه دهد اگر حرمت مادرم را با چادر سیاه بداند اگر شمعدانی در اینه کوچک تر شود من کوچک می شدم Mohammad Hosseyn28-10-2007, 02:27 PMیادگاری پانزده در این ایوان که کنون ایستاده ام سال تحویل می شود در آن غروب ماه اسفند از همه ی یاران شاعرم در این ایوان یاد کرده ام مادرم در این ایوان در روزی بارانی سفره را پهن کرده بود برای فهرست عمر من ناتمام گریه کرده بود همه ی عمر در پی فرصتی بود که برای من در این ایوان از یک صبح تا یک شب گریه کند شفای من سالهای پیش در یک غروب پاییزی در خیابانی که سرانجام دانستم انتها ندارد گم شد مادرم در ایوان وقوع خوشبختی را برای ما دو تن من و مادرم حدس زده بود صدای برگ ها را شنیده بودیم آمیخته به ابر بودم زبانم لکنت داشت قدر و منزلت اندوه را می دانستم پس هنگامی که گریه هم بر من عارض شد قدر گریه را هم دانستم همسایه ها به من گفتند : اندوه به تو لطف داشته است که در ماه اسفند به سراغ تو آمده است Mohammad Hosseyn28-10-2007, 02:31 PMیادگاری شانزده پنهان نمی کنم خانم ها آقایان من نیز می دانم که میوه در سوگواری طعم ندارد حرف اگر بزنیم حرف آوازهایی ست که زیر باران هم می توان خواند Mohammad Hosseyn28-10-2007, 02:32 PMیادگاری هفده دست تو چه قدر تاخیر دارد وقتی که چای گرم می شود و تو چای سرد را تعارف می کنی دو سه ماه دیگر این اطلسی که تو کاشته ای گل می دهد من به ساعت نگاه می کنم تو می میری شمع روشن را به اتاق آوردند اطلسی گل داده است قطار در سپیده دم کنار اطلسی منتظر تو در باد ایستاده است گل اطلسی بر سینه تو بود وقتی تو را برای دفن می بردند هنگام که تو مرده بودی آدم به گل خفته بود هنگام که تو مرده بودی یاران به عشق و عطر مانده بودند همه ی ما را دعوت کردند تا در آن عکس یادگاری باشیم عکاس سراغ تو را گرفت من بودم تو نبودی تو مرده بودی عکاس از همه ی ما بدون تو عکس یادگاری گرفت عکس را چاپ کردند آوردند در همه ی عکس فقط یک شاخه اطلسی و دو دست از جوانی تو در شهرستان دیده می شد ما همه در عکس سیاه بودیم Mohammad Hosseyn28-10-2007, 02:33 PMیادگاری هجده هر دارو که علاج بود در خانه داشتم اما تنم در باد به تماشای غزلهای آخر می رفت امروز را بی تو خفتم فردا که خک را به باد بسپارند تو را یافته ام مگر تو نسیم ابر بودی که تو را در باران گم کردم ؟ Mohammad Hosseyn28-10-2007, 02:34 PMیادگاری نوزده چه سرگردان است این عشق که باید نشانی اش را از کوچه های بن بست گرفت چه حدیثی است عشق که نمی پوسد و افسرده نیست حتی آن هنگام که از آسمان به خانه آوار شود Mohammad Hosseyn28-10-2007, 02:38 PMنوزده چه سرگردان است این عشق که باید نشانی اش را از کوچه های بن بست گرفت چه حدیثی است عشق که نمی پوسد و افسرده نیست حتی آن هنگام که از آسمان به خانه آوار شود Mohammad Hosseyn28-10-2007, 02:39 PMبیست فرصتی بخواهید تا گیسوان خود را در آفتاب کنار رودخانه شانه بزنید فرصتی بخواهید که مخفی ترین نام خود را که خون شما را صورتی می کند از رود بزرگ بپرسید به نام آن اسب به نام آن بیابان شما فرصت دارید تا چیدن گندم ها تا زرد شدن کامل گندم ها عاشق شوید فقط روزهای کودکی رابرای یکدیگر نگویید گندم ها زرد شدند گندم ها چیده شدند نان گرم آماده است ولی شما کنار بوته های زرد ذرت باشید آب را در کوزه بریزید کوزه را کنار تنها بوته ی گل سرخ بگذارید ما شما را هنوز به خاطر آن گل سرخ دوست داریم سایت ما را در گوگل محبوب کنید با کلیک روی دکمه ای که در سمت چپ این منو با عنوان +1 قرار داده شده شما به این سایت مهر تأیید میزنید و به دوستانتان در صفحه جستجوی گوگل دیدن این سایت را پیشنهاد میکنید که این امر خود باعث افزایش رتبه سایت در گوگل میشود
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 709]
-
گوناگون
پربازدیدترینها