واضح آرشیو وب فارسی:دنياي اقتصاد: جهان - مذاكرات از نقطه پاياني
جهان - مذاكرات از نقطه پاياني
ايليا جزايري: اعلام ماه گذشته از سرگيري مذاكرات ميان سوريه و اسرائيل، خبري ناگهاني نبود. پيش از اين زمزمههايي از مذاكرات غيرمستقيم به واسطه كانالهاي مختلف همچون روسيه، سوئيس، اسپانيا و تركيه براي فراهم كردن زمينه مناسب و تعيين صورتجلسهاي براي مذاكرات به گوش ميرسيد. با وجود اين، اعلام از سرگيري مذاكرات يك پرسش مهم را مطرح كرد؛ آيا اوضاع منطقهاي و بينالمللي براي دو طرف سوري و اسرائيلي در سايه تنشهاي موجود در خاورميانه زمينهاي را براي چنين اقدامي فراهم كرده يا ميكند؟ يا به عبارتي ديگر آيا زمان تسويهها بار ديگر فرا رسيده است و دوره تنشها و جنگها در خاورميانه رو به افول گذاشته است؟
اهميت اين پرسش در اين مسئله نهفته است كه مذاكرات ميان سوريه و اسرائيل تنها يك روند اجرايي استكشافي نيست، بلكه يك مسئله عميق جوهري است. دو طرف خوب درك ميكنند كه مذاكرات ميان يكديگر تنها يك روند سياسي نيست كه همچون روند مذاكرات فلسطيني- اسرائيلي، لازمههاي آن پنهان باشد.
اسرائيل ميداند كه هزينه صلح با سوريه در عقبنشيني از بلنديهاي جولان اين كشور خلاصه ميشود و سوريه ميداند كه اسرائيل خواهان صلحي كامل است بدين معني كه ميخواهد سوريه دست از پيمانهاي فعلي خود در خاورميانه بكشد و به پيمانهايي در راستاي منافع اسرائيل روي آورد. به عبارتي ديگر اسرائيل ميخواهد با صلح با سوريه براي خود فضاي منطقهاي با امنيت بيشتري فراهم آورد به اين معني كه اميد دارد نتايج تسويه با سوريه به پايان يافتن يا كاهش دادن روابط اين كشور با ايران، حزباللـه لبنان و حماس فلسطين بينجامد.
چارچوب سياسي تنش مذاكرهاي
اما اگر روند مذاكره ميان سوريه و اسرائيل به اين ميزان از وضوح باشد و حتي مسائلي كه بايد بر سر آنها توافق شود، از چنين آشكاري برخوردار هستند، پس چرا روند تسويه در مسير خود قرار نميگيرد؟ پاسخ اين سوال را بايد در محيط سياسي تنشهاي خاورميانه و روند اوضاع بينالمللي و منطقهاي داد.
در ابتدا و با آغاز روند تسويه در كنفرانس مادريد 1991، مسئله فلسطين، مسئله شماره يك بينالمللي و عربي بود. در آن زمان بيل كلينتون رياستجمهوري ايالات متحده آمريكا را برعهده داشت. پاسخهاي فلسطينيها يا به عبارتي تشكيلات خودگردان فلسطين به شرطهاي اسرائيل و منعقد شدن پيمان اوسلو در 1993، نقش بزرگي را در قرار دادن مسئله فلسطين در اهميت اول داشت. اينگونه بود كه روند صلح اسرائيل با سوريه، در ردههاي بعدي قرار گرفت و دليل آن اين ادعا بود كه اسرائيل اين توانايي را ندارد كه دو روند را در يكآن پيش بگيرد و دوم اينكه اين باور در نزد اسرائيل و حاميان آن وجود داشت، كه تسويه با فلسطينيها سوريه را تضعيف خواهد كرد و آن را در مقابل خواستهاي اسرائيلي در مورد جولان، انعطافپذيرتر خواهد كرد.
در مرحله دوم و با روي كار آمدن جورج بوش بر راس ايالات متحده آمريكا، اوضاع رو به تغيير گذاشت. اوضاع بينالمللي، عربي و خاورميانهاي دگرگون شد و در پي شكست مذاكرات كمپ ديويد، انتفاضهاي نو در سرزمينهاي فلسطيني آغاز شد. بدين ترتيب با اوجگيري مقاومت مسلحانه عليه اسرائيل و زير پا گذاشتن پيمان اوسلو توسط اين رژيم، روند تسويه متوقف شد و سرزمينهاي تحت سلطه تشكيلات خودگردان فلسطين بارديگر اشغال شد تا آن هنگام كه در سال 2005 بار ديگر اسرائيل از نوار غزه خارج شد.
در اين مرحله، پس از حمله به برجهاي دوقلوي سازمان تجارت جهاني نيويورك آمريكا، آنچه جنگ بينالمللي بر عليه تروريسم ناميده ميشود درگرفت. ايالات متحده دو جنگ را آغاز كرد كه نتيجه آن اشغال افغانستان و عراق در سالهاي 2002 و 2003 بود. پس از اين ايالات متحده پروژههاي تغيير نظم سياسي خاورميانه با ادعاي بسط دموكراسي، اصلاح رژيمهاي سياسي و مبارزه با تروريسم را مطرح كرد كه حاصل آن طرحي با عنوان برپايي «خاورميانه بزرگ» بود.
در اين دوره زماني لبنان بهخاطر اختلافات داخلي و دخالتهاي بينالمللي و منطقهاي، در بحراني سياسي غوطهور شد؛ مسئلهاي كه سوريه را ناچار به خروج نيروهاي نظامي خود از اين كشور كرد؛ نيروهاي نظامي كه 30سال و در پي جنگهاي داخلي لبنان و با هدف حفظ امنيت در اين كشور مستقر بودند. از سويي پروژه ايالات متحده در سيطره بر عراق و معرفي كردن اين كشور به عنوان الگوي تغيير و اصلاح شكست خورد. اينگونه بود كه عراق به يك منبع بحران، تنش، شكافهاي مذهبي و طايفهاي تبديل شد.
ديگر عراق يكي از مهمترين دلايل تشكيك و اثبات شكست در سياستهاي ايالات متحده بود. بهعلاوه اينكه ايران بهعنوان يكي از مهمترين و تاثيرگذارترين بازيگر منطقهاي در خاورميانه نمايان شد.
در اين فضاي پراضطراب و زد و خورد، جنگ 33روزه اسرائيل و حزباللـه لبنان در سال 2006 درگرفت؛ جنگي كه در آن اسرائيل شكست سختي خورد و اسطوره «ارتش شكستناپذير» در هم شكست و ناچيز بودن اسرائيل در صورت وجود اراده واقعي مقاومت، نمايان شد.
مسئله ديگر كه اوضاع را براي ايالات متحده سختتر كرد، انتخابات پارلماني فلسطين بود كه در آن جنبش مقاومت اسلامي فلسطين (حماس) به حاكميت دست يافت و فتح و تشكيلات خودگردان تضعيف شد. از پيامدهاي اين انتخابات محاصره سرزمينهاي فلسطيني توسط اسرائيل بود و سپس كنترل غزه توسط حماس پس از درگيري با فتح در سال 2007. با اين تفاصيل ميتوان اينگونه نتيجهگيري كرد كه مرحله دوم، مرحلهاي بسيار داغ بود كه در آن غايب اصلي تسويه بود. در اين مرحله ايالات متحده سياست دشمني با سوريه را سرلوحه كار خود قرار داد و اين سياست به دليل اين باور اتخاذ شد كه ميتواند با زور و تهديد، منطقه را به سيطره خود درآورد. اما اكنون زمينهها تغيير كرد، چرا كه عمر دولت بوش رو به پايان است، سياست خاورميانهاي آمريكا در بسياري از مسائل شكست خورده است و اسرائيل بيش از پيش در خطر جنگهاي غيرمتعارف قرار گرفته است.
مذاكرات با سوريه در برنامههاي اسرائيل
اسرائيل با زير پا گذاشتن «ميراث رابين» كه در سال 1994 مطرح شد و توقف گفتوگوها در دوره نخستوزيري ايهود باراك (2001-1999)، به بهانه مشغول بودن در روند گفتوگو با فلسطينيها و سپس خروج از جنوب لبنان در سال 2001 بود كه از روند صلح با سوريه كنار كشيد.
در دوره نخستوزيري آريل شارون (2005-2001)، اسرائيل روند تسويه را بهطور كامل قطع كرد كه بهانه آن رودررويي با فلسطينيها و جنگ با تروريسم پس از حوادث سپتامبر 2001 بود كه به تغيير اوضاع سياسي، امنيتي، بينالمللي و منطقهاي پس از اشغال عراق در 2003 انجاميد.
اسرائيل در انتظار پديد آمدن زمينههاي سياسي و امنيتي بيشتر همساز با خود بود.
اما همانطور كه گفته شد، چالشهاي ايجادشده در مسير پروژههاي آمريكا در عراق بهويژه و در تمام خاورميانه، افزايش قدرت جريانهاي مقاوم اسلامي همچون حزباللـه در لبنان و حماس در فلسطين و شكست سخت نظامي اسرائيل در جنگ 33 روزه با حزباللـه، اسرائيل را بر آن داشت تا روش تعامل خود با سوريه را تغيير دهد. در اين چارچوب اسرائيل در تعامل با سوريه، دو خط مشي را سرلوحه خود قرار داد، اول اينكه به ممانعت دولت بوش براي مذاكرات با سوريه چنگ زد تا اين اقدام بهعنوان تلاشي براي پايان دادن به سياست در انزوا قرار دادن سوريه از سوي ايالاتمتحده تفسير نشود و دوم اينكه دو پيام با جهتگيري متضاد را براي سوريه ارسال كرد؛ اول اينكه اسرائيل چهارچشمي سوريه را تحت نظر دارد و ميتواند هرآن به آن ضربهاي وارد كند، كه اين پيام را در بمباران آنچه ادعا شد نيروگاههاي هستهاي در شمالشرق سوريه هستند؛ مشاهده كرد و دوم اينكه با ايما و اشاره به سوريه فهماند كه خواستار ازسرگيري مذاكرات و حل مسائل مورد اختلاف دو طرف است. پيام دوم با ازسرگيري مذاكرات اما به روش غيرمستقيم و با وساطت تركيه جامه عمل پوشانده شد. پايه اين مذاكرات بر طبق آنچه ايهود اولمرت نخستوزير اسرائيل گفته اين است كه دمشق ميداند اسرائيل چه ميخواهد و اسرائيل ميداند دمشق چه ميخواهد.
گويا دو طرف به دلايل شخصي و منطقهاي و براي خروج از وضعيت انجماد سياسي، نيازمند اين تحول بودند. با اين وجود اسرائيل به اين دلايل نيازمند اين گام بود: اولا، اولمرت در دولت خود و در حزب كاديما پس از شكست 2006، متهم شدن به فساد مالي و كندي روند مذاكرات با فلسطينيها، با چالشهاي جدي دست و پنجه نرم ميكند.
دوم اينكه كليد صلح ميان اعراب و اسرائيل در دست سوريه است. حتي مصر كه در صلح با اسرائيل به سر ميبرد، برگزاري مذاكرات چندجانبه و كنفرانس همكاري منطقهاي «خاورميانهاي» را تا پيش از پايان يافتن جمود حاصل در روند مذاكرات با سوريه و لبنان و يافتن راهحلي نهايي براي مسئله فلسطين، نميپذيرد. سوم آنكه پيشرفت در روند مذاكرات با سوريه ميتواند توجهها را از دشواريهاي موجود در روند تسويه با فلسطينيها منصرف كند بهويژه كه روند اول از روند دوم آسانتر است و روند دوم به ويژه پس از شكاف حاصل ميان فلسطينيها، وضعيت را براي فلسطينيها دشوارتر ميكند. چهارم تسويه با سوريه ميتواند عوائد اقتصادي براي اسرائيل داشته باشد.
پنجم، اسرائيل عقيده دارد تسويه با سوريه ميتواند وضعيتي سياسي و امنيتي با ثبات بيشتر براي خود ايجاد كند چرا كه به عقيده اين رژيم محتوا و سطح روابط سوريه با ايران و جنبشهاي مقاومت در لبنان و فلسطين تغيير خواهد يافت و ششم اينكه تغيير در كنشها و واكنشهاي منطقهاي ميتواند كار را براي ايالاتمتحده آسانتر كند و به بهبودي تصوير آن در منطقه بينجامد.
ويژگيهاي تنش مذاكرهاي سوري- اسرائيلي
از سوي ديگر، نشانههاي مختلف حاكي از آن است كه روند تسويه سوري- اسرائيلي، دشوار خواهد بود، اما به رغم آن انتظار نميرود كه اگر همه چيز در فضايي آرام پيش برود، روند پيچيده و طولانيمدت باشد. به ويژه كه در مذاكرات صورتگرفته در زمان نخستوزيري باراك در اسرائيل در سال 1999، بر سر 80درصد مسائل توافق شد. ويژگي برجسته روند مذاكرات ميان سوريه و اسرائيل اين است كه از نقطه پاياني آغاز ميشود و يا به عبارتي مسائل اصلي از پيش تعيينشده، هستند و آن خروج كامل اسرائيل از بلنديهاي جولان سوري است.
در مذاكرات جزئيات مورد بحث قرار ميگيرد. ويژگي دوم اين مذاكرات اين است كه بر بستهاي از مسائل صورت ميگيرد كه يا بر سر آن توافق ميشود يا نميشود. ويژگي سوم اين است كه تنش اينجا همچون مسئله فلسطين، تنش بر سر سرزمينها نيست بلكه بر سر روابط دوجانبه، همكاري منطقهاي، ضمانتهاي امنيتي و جدول زمانبندي اجراي تعهدهاست و اما ويژگي چهارم اين مذاكرات اين است كه دو طرف ميدانند براي پايان دادن به وضعيت جنگي ميان خود چه كاري بايد انجام دهند يا به عبارتي از هزينهاي كه بايد پرداخت كنند آگاهند.
پيشتر تسويه با فلسطينيها، تلاش اول اسرائيل بود تا بتواند وضعيت داخلي و چهره خارجي خود را بهبود بخشد و درهاي جهان عرب را بر روي خود بگشايد، اما اكنون به اين نتيجه رسيد كه اين مهم بدون سوريه به حكم وضعيت استراتژيك آن و جايگاه آن در تنشهاي عربي- اسرائيلي محقق نخواهد شد. با تمام اينها هنوز سخن گفتن درباره نتايج اين مذاكرات بسيار زود است زيرا رفتارهاي اسرائيل و آمريكا در منطقه به اما و اگرها و پايههاي بسياري بستگي دارد.
دوشنبه 3 تير 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: دنياي اقتصاد]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 152]