واضح آرشیو وب فارسی:جام جم آنلاین: درباره آراي ماكس وبر اختصاصات نظريه قشربندي اجتماعي
طوس طهماسبيبسياري از صاحب نظران معتقدند بخشي از شهرت نظريه وبر پيرامون قشربندي اجتماعي به خاطر تقابلي است كه با نظريه قشربندي ماركس پيدا مي كند. البته اين بدان معنا نيست كه نظرات ماركس و وبر در اين باب هيچ وجه اشتراكي ندارند بلكه برخي نظريه پردازان وجوه اشتراك عمده يي ميان اين دو نظريه مي بينند. اما واقعيت آن است كه جريان مسلط آكادميك در علوم انساني در غرب نظريه وبر را ابزار مناسبي براي مقابله با نظريه ماركس كه جريان حاكم را در عرصه اجتماع و سياست و حتي آكادمي به چالش كشيده بود يافت، چرا كه به نظر مي رسيد نظريه وبر مي تواند نوعي بديل خنثي ساز براي نظريه ماركسيستي فراهم كند.ويژگي پايدار جامعه شناسي وبر، اعتقاد او به اين امر است كه فرآيندها و نيروهاي اجتماعي هميشه پيچيده اند و آنها را به ندرت مي توان به سادگي تبيين كرد. در اينجا بد نيست به اختصار و صرفاً عنوان وار چند ويژگي اساسي مربوط به روش و محتواي نظريه اجتماعي وبر را بيان كنيم؛ اول رويكرد كلي وبر در مورد تحقيق و روش جامعه شناختي كه بر كثرت گرايي علي و ماهيت احتمالي تبيين اجتماعي تاكيد دارد. دوم اعتقاد وبر به تاثير متقابل و اغلب در هم بافته عقايد و واقعيت مادي يا ابعاد ذهني و عيني زندگي اجتماعي. سوم مفهوم چندگانه وبر از ساختار طبقاتي در جامعه سرمايه داري.چهارم نظر كثرت گراي وبر نسبت به بنيان هاي سلسله مراتب و شكل گيري گروه ها در ساختار اجتماعي و پنجم طرح وي در مورد انواع متعدد قدرت و سلطه در زندگي اجتماعي است.از اين ميان آنچه به كار ما در اين بحث مي آيد دو بحث بنيان هاي سلسله مراتب و شكل گيري گروه ها در ساختار اجتماعي و نيز مفهوم چندگانه وبر از ساختار طبقاتي در جامعه سرمايه داري است.الف- بنيان هاي سلسله مراتب، قدرت و شكل گيري گروه ها در ساختار اجتماعيدر نگاه وبر مالكيت، قدرت و حيثيت با وجود وابستگي متقابل شان سه بنيان متمايزند كه روي آنها نظام قشربندي در هر جامعه يي سامان مي يابد و هركدام از اينها يك گروه مشخص را متمايز مي كنند و هويت مي بخشند.تفاوت در برخورداري از مالكيت اموال منشاء طبقه بندي اجتماعي است، تقسيم نابرابر قدرت به تشكيل احزاب سياسي مي انجامد و درجات گوناگون حيثيت منشاء پيدايش قشرهاي اجتماعي است كه از دارندگان پايگاه هاي اجتماعي مشابه تشكيل شده اند. وبر بر آن است كه اگر طبقات اقتصادي به معناي دقيق كلمه «اجتماعات» نيستند در عوض گروه هاي داراي پايگاه اجتماعي مشابه «اجتماعات» هستند. دارندگان پايگاه اجتماعي مشابه در جامعه سهم برابري از حيثيت و احترام دارند و از درون احساس همبستگي مي كنند. البته نابرابري در تملك اموال مي تواند منشاء نابرابري در اعطاي امتيازات مربوط به حيثيت شود؛ اما عوامل ديگر هم در اين فرآيند اهميتي كم و بيش برابر دارند. رقابتي كه غالباً ميان ادعاهاي مبتني بر مالكيت و پايگاه اجتماعي ديده مي شود، دليل روشني است بر امكان تعلق داشتن مالكان و غيرمالكان به گروه دارندگان پايگاه اجتماعي معين؛ در حالي كه توزيع نابرابر ثروت بر واگذاري امكانات كه هر شخص از آن برخوردار است اثر مي گذارد. به نظر ما كس وبر، تفاوت پايگاه هاي اجتماعي را در شيوه هاي متفاوت زندگي مي توان به چشم ديد. شيوه هاي زندگي عامل مهمي در چفت و بست اجتماعي گروه هاي زيادي است كه پايگاه اجتماعي مشابهي دارند. اين گروه ها با تخصيص شايستگي برخي از پاداش ها به خودشان، ادعاهايشان را در شيوه زندگي و رفتار و فعاليت هايي كه از لحاظ اجتماعي انحصاري است مناسكي مي كنند.گرچه جوامع مدرن هيچ بنيان مشروعيتي براي آنان قائل نيستند، اين گروه ها به محض آنكه موقعيت شان را با در اختيار گرفتن بخش هايي از قدرت اقتصادي تثبيت كنند، فرصت را براي تحصيل امتيازات قانوني كه منتظرش هستند از دست نخواهند داد. وبر در تاكيد بر نقش اساسي نابرابري توزيع ثروت، چه در امر تشكيل گروه هاي پايگاه اجتماعي و چه در استقرار سلسله مراتب حيثيت اجتماعي كه از ويژگي هاي آن است، به ماركس ملحق مي شود. با وجود اين يكساني ديدگاه وبر از دو جهت با ماركس اختلاف دارد؛ يكي از لحاظ اهميت بيشتري كه براي گروه هاي پايگاه اجتماعي قائل است و دوم از لحاظ ترديدي كه درباره پيدايش وجدان جمعي و احساس نيازي مشترك ميان اعضاي يك طبقه اجتماعي براي مبارزه دسته جمعي با نظام حاكم ابراز مي كند. با اين وجود وبر به اين نكته مهم اشاره مي كند كه هرگاه قدرت اقتصادي، بنياني براي آبروي اجتماعي و آگاهي ذهني باشد طبقه اجتماعي همان گروه منزلتي خواهد بود و به عبارت ديگر هرگاه طبقه اقتصادي يعني دسته ساده يي از افراد با قدرت مشابه اقتصادي، از آگاهي ذهني و انسجام موجود در گروه هاي منزلت برخوردار شوند، طبقه اجتماعي حاصل مي شود.از رابطه يي كه بين طبقه اجتماعي و گروه منزلتي وجود دارد آشكار است كه وبر نمي خواهد نظام هاي اقتصادي و اجتماعي در جوامع واقعي را جدا از يكديگر ترسيم كند. در واقع افراد مي توانند رتبه مشابهي در هر دو نظام داشته باشند. اين امري است كه اغلب رخ مي دهد. بنابراين براي مثال افرادي كه متعلق به بالاترين طبقه اجتماعي اند از منزلت و آبروي بالايي نيز برخوردارند. مخصوصاً كه مالكيت دارايي با نظم فوق العاده يي به منزلت و حيثيت پيوند خورده است. لذا هدف وبر از تمييز دادن طبقه ها و گروه هاي منزلتي اين نيست كه گسستگي كامل آنها را نشان دهيم بلكه مقصود بيان اين امر است كه آنها ناگزير مطابقتي كامل و عيني با يكديگر ندارند؛ قدرتي كه به وجود مي آورند ناشي از منابعي متفاوت است و ميزان همبستگي آنها در جوامع واقعي را بايد با كمك پژوهش تجربي ارزيابي كرد. نكته مهم آن است كه تا موقعي كه افراد بتوانند از رهگذر عوامل غيراقتصادي، آبروي اجتماعي به دست آورند وجود گروه هاي منزلتي مانع عملكرد اصول دقيق و محض بازار مي شود.سومين نوع گروه بندي اجتماعي مهم در نظر وبر حزب سياسي است. با وجود آنكه طبقات اقتصادي گروه هاي پايگاه اجتماعي و احزاب سياسي هر سه نتيجه توزيع قدرت در درون يك اجتماعند، با وصف اين احزاب سياسي با چند ويژگي بنيادي از طبقه اقتصادي و از گروه هاي پايگاه اجتماعي متمايزند. مشكلي كه در اين ميان پيش مي آيد اين است كه وبر قدرت را به مثابه مساله خاص مورد توجه احزاب معرفي مي كند و با اين كار باعث مي شود عده يي از نويسندگان به اشتباه نتيجه گيري كنند كه فقط احزاب با مساله قدرت ارتباط دارند و طبقه ها و گروه هاي منزلتي به مسائل ديگري مربوطند اما هر سه اين گروه بندي ها با مساله قدرت در ارتباطند. هر كدام از اين سه مفهوم دلالت بر بنياد نهايي متفاوت دارند كه به وسيله آن افراد يا گروه ها قدرتمندتر از افراد يا گروهي ديگر مي شوند. بنا بر تعريف وبر احزاب انجمن هايي داوطلبانه اند و به طور منظم براي پيگيري منافع جمعي سازماندهي مي شوند. با اين تعريف سازمان هايي چون گروه هاي فشار، اتحاديه هاي كارگري و گروه هاي حرفه يي نيز در شمول مفهوم حزب قرار مي گيرند. گروه هاي منزلتي يا طبقه هاي اجتماعي مي توانند حزب نيز باشند مشروط بر اينكه ساختاري عقلاني و سازماني رسمي و كادري اداري را بسط دهند. اين مشخصه هاي سازماني آن چيزي است كه در واقع حزب را از دو مفهوم ديگر جدا مي سازد.احزاب همچون طبقه هاي اجتماعي و گروه هاي منزلتي، جنبه هاي متمايزي از تركيب پيچيده نيروهايي هستند كه در ساختار اجتماعي عمل مي كنند و آن را شكل مي دهند.ب- مفهوم چندگانه وبر از ساختار طبقاتي در جامعه سرمايه داريبه رغم تشابه زيادي كه در مورد مفهوم طبقه ميان ماركس و وبر وجود دارد يك تفاوت قابل ذكر وجود دارد؛ ماركس به طور عمده به روابط اجتماعي ميان اين دو طبقه در قلمرو توليدي اهميت مي داد، به ويژه به روابط سلطه و استثمار كارگران به دست مالكان و تضادي ذاتي كه اين روابط بين طبقه ها ايجاد مي كند. توزيع ثروت به تنهايي اهميتي فرعي براي ماركس داشت. تاكيد وبر در اين مورد برعكس ماركس بود و تاكيد عمده او در ارائه تعريف از طبقه به نظر مي رسد كه بر توزيع اشياي باارزش و بنيان هايي بوده است كه براساس آن اين توزيع به صورت نابرابر انجام مي گيرد. وبر طبقه ها را به مثابه مقوله هاي اقتصادي مي ديد كه از كنش متقابل انسان ها در بازار به وجود مي آيد.تعريف وبر از طبقه در نهايت به نمايش ساده يي بين آن عده كه دارايي دارند و آن عده كه فقط مي توانند خدمات خود را در بازار مبادله كنند، منجر مي شود كه همان تعريف ماركس است. اما او اضافه مي كرد كه پيچيدگي هاي مهم ديگري وجود دارند كه الگوي مبتني بر دو طبقه، آنها را مخفي مي سازد؛ موقعيت هاي طبقاتي بيش از اين متمايز شده اند، طبق نوع دارايي و نوع خدماتي كه مي توان در بازار ارائه كرد. لذا وجود انواع مختلف دارايي، طبقه هاي بيشتري درون طبقه كلي دارا به وجود مي آورد و انواع مختلف خدمات و مهارت هاي شغلي نيز بخش هاي طبقه كارگر را از يكديگر متمايز مي سازد. اگر اين تعريف را به نهايت منطقي اش بكشانيم، به مشكلاتي برمي خوريم زيرا مفهوم وبر از طبقه به طور ضمني بيانگر اين امر است كه هر كدام از انواع گوناگون دارايي كه افراد مالك آن هستند و هر كدام از مقوله هاي شغلي بي شماري كه مي توان در بازار كار شناسايي كرد، طبقه جداگانه يي را تشكيل مي دهند. البته وبر در عمل طرح خود را در مورد طبقه، به اين صورت افراطي به كار نبرده است و در نهايت ترسيم او از ساختار طبقاتي بين الگويي در بخشي كه مبتني بر تفسير ساده ماركسيستي از طبقه است و كثرت گرايي انعطاف ناپذيري كه تعريف خود او بيانگر آن بود، قرار گرفت.وبر ميان طبقه اقتصادي كه في نفسه متشكل به صورت گروه يا اجتماع نيست و طبقه اجتماعي تمايز قائل مي شود. طبقه اجتماعي به آن طبقه اقتصادي گفته مي شود كه در آن افراد به درجات مختلف نسبت به وحدت و سازماندهي ناشي از آگاهي طبقاتي شناختي ذهني پيدا كرده باشند.در نهايت الگوي طبقاتي وبر به مجموعه يي محدود مي شود كه متشكل از چهار طبقه است؛ نخست بورژوازي به دو طبقه تقسيم مي شود كه يكي دارايي بسيار زيادي را كنترل مي كند، يعني سرمايه داران بزرگ و ديگري دارايي توليدي تقريباً كمي را در اختيار دارد يعني خرده بورژوازي. وبر تهيدستان را نيز به دو طبقه تقسيم كرد؛ يكي آنان كه به جز نيروي كار ساده هيچ چيزي در اختيار ندارند و ديگر آنها كه مهارت هاي باارزشي در مقام متخصص ها و تكنسين ها و كارمندان اداري يا يقه سفيدها براي فروش در بازار دارند. بنابراين بين بورژوازي بزرگ و توده پرولترها دو طبقه متوسط نيز وجود دارد؛ مالكان كوچك و مستقل كارگاه ها و مزارع و شركت ها و طبقه حقوق بگيري كه معمولاً كارهاي يدي انجام نمي دهد و از آموزش ها و مهارت هايي برخوردار است. بحث از طبقه متوسط شايد مهم ترين مساله در مناقشه بر سر ماهيت طبقات در جوامع جديد باشد. اگر فقط يك تفاوت بنيادي بين ماركس و وبر در مورد موضوع ساختار طبقاتي وجود داشته باشد، تفاوت آراي آنها درباره طبقه متوسط است خاصه بخش حقوق بگير غيريدي. البته هر دو متفكر به طور كلي نسبت به سرنوشت قسمت خرده بورژوازي طبقه متوسط توافق نظر داشتند. از نظر ماركس خرده بورژوازي گروهي است كه به تدريج در فرآيند تجمع فزاينده دارايي مولد در دست سرمايه داران بزرگ از بين نمي رود. وبر نيز تاكيد مي كند احتمال اينكه افراد بتوانند مالك كسب و كار كوچكي شوند به طور فزاينده يي امكان ناپذير شده است. اما ماركس و وبر در مورد طبقه حقوق بگير صاحب مهارت عقايدي كاملاً متمايز داشتند. ماركس اگرچه از وجود چنين طبقه يي آگاه بود اما در دوران او اين طبقه چندان گسترش پيدا نكرده بود. او ضمن آنكه به نقش منفي اين طبقه در مبارزات طبقه كارگر اشاره كرده بود اما ظاهراً معتقد نبود كه اينان طبقه مهمي باشند و در تحول نهايي جامعه به سمت سوسياليسم تاثيرگذار شوند.تفاوت نگاه وبر در اين امر است كه اولاً او در دوره يي قرار دارد (حدود بيش از سه دهه پس از ماركس) كه مي تواند شاهد آغاز فرآيند رشد چشمگير اين طبقه باشد. ثانياً او بر نابرابري هاي توزيعي تاكيد مي كند. اعضاي طبقه متوسط صاحب مهارت فرصت هاي زندگي بهتر و منافع اقتصادي متفاوتي دارند و همين امر باعث مي شود طبقه يي متمايز از كارگران باشند و به اعتقاد وبر محتمل نيست كه در انقلاب سوسياليستي موثر باشند. به عقيده او رشد طبقه متوسط صاحب تخصص و اهميت فزاينده آن با روي آوردن فرزندان كارگران و خرده بورژوازي به مشاغل اداري در سازمان هاي بوروكراتيك در حال رشد جوامع جديد ادامه خواهد يافت. گذشته از اين عده يي از افراد متعلق به اين طبقه علاوه بر مزيت توزيعي خود بر كارگران عادي، مشاغلي در سطوح مديريت به عهده مي گيرند كه آنها را بر كارگران مسلط مي سازد. به نظر وبر اين جايگاه حقوق بگيران در به وجود آوردن شكافي آشكار بين طبقه هاي متوسط و كارگر دخالت دارد و به شدت احتمال اين امر را كه كارمندان حقوق بگير و قشر يقه سفيد كارگران را در كنش انقلابي پشتيباني و با آنها احساس نزديكي و همدردي كنند، كاهش مي دهد.منابع؛---------------------------1- نابرابري اجتماعي؛ ديدگاه هاي نظريه پردازان كلاسيك و معاصر، ادوارد ج. گرب، ترجمه محمد سياهپوش و احمدرضا غروي زاد2- جامعه شناسي قشربندي و نابرابري هاي اجتماعي، ملوين تامين، ترجمه عبدالحسين نيك گهر
دوشنبه 3 تير 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام جم آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 537]