واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: فرهنگ > سینما - حسین معززینیا دوشنبه، چهاردهم بهمنماه، ساعت ده صبح: قرار است «زادبوم» نمایش داده شود و نمایش داده میشود. تصمیمگیری در طول فیلم سخت است؛ سکانسهایی خوب است و سکانسهایی بد. ایدههایی درآمده و ایدههایی درنیامده. فیلم که تمام میشود چند نفر از رفقا به ریتم بسیار کند فیلم معترضاند و عدهای هم میگویند فیلم سفارشی است و به مناسبت سیسالگی انقلاب ساخته شده. نمیشود مطلقاً از فیلم دفاع کرد؛ ریتمش واقعاً کشنده است و رفتوبرگشت میان فضاها و موقعیتهای مختلف در مواردی درگیرکننده از آب درنیامده است. تعدد شخصیتها و گذشته پرماجرای هرکدام هم موجب میشود که برای آگاهکردن ما روبهروی هم بایستند و آنچه را که خودشان میدانند برای آگاهی ما تماشاگران تکرار کنند. فرزندان خانواده (بهرام رادان و پگاه آهنگرانی) هم درمجموع پرداختنشده باقی میمانند و هویت مستقل پیدا نمیکنند. اما با وجود همه این مشکلات (که در سینمای ایران نقصهای رایجی به شمار میآیند) ایده کلی فیلم خوب است و بعضی از لحظات آن مؤثر از کار درآمده است. زحمتی هم که برای اجرای فیلم کشیده شده، در این وانفسا و اوضاع بزندررویی که رایج شده، قابل توجه است. راستش تصور میکنم حتی اگر فیلم سفارشی باشد و بخواهد «پیام» بدهد، عیبی ندارد که بگوید: «باید خاک را گرم کرد تا لاکپشتها از تخم دربیایند.» این پیام بدی است؟ ساعت شش و چهلوپنج دقیقه: قرار است فیلم «میزاک» اثر حسینعلی لیالستانی پخش شود. وقتی خاطرات قبلیام از تماشای فیلمهایی از این دست را در سالن مطبوعات دورههای گذشته مرور میکنم، تأسف میخورم از این که فضای این سالن رونق سالهای گذشته را ندارد و کسی در امر خطیر سوتزدن و دستزدن در حین تماشای چنین فیلمهایی یاریمان نمیکند. این احساس تأسف، لحظهای به اوج میرسد که تصویر محمدرضا فروتن با پولیور قرمز و چکمههای لاستیکی مشکی بر پرده پدیدار میشود و لازم به نظر میرسد که برای تشویق فروتن بابت ادامهدادن به حضورش در نقش آدمهای دربوداغان و کجوکولهای که لهجههای ناشناخته دارند، کف مرتبی بزنیم اما خبری نمیشود و من از بهراهانداختن آشوب تکنفره منصرف میشوم و مثل بچه آدم مینشینم و فیلم را تماشا میکنم. ساعت هفت و پانزده دقیقه: مدتی است فروتن در یک ده میگردد و هرکس را که میبیند سرش را کج میکند و میگوید اگر فلانچیز فلانجور شده بود الان «تیتی» زن من بود! در یکی از این موقعیتها تصویرش فید میشود و کپشن میآید: «هفت ساعت بعد» و تصویر که باز میشود، او همان جا ایستاده! الان باید دست زد؛ چرا کسی همت نمیکند؟ ساعت هفت و چهل دقیقه: چند دقیقهای خوابم میبرد و در حین چرتزدن به این فکر میکنم که چرا یک فیلمساز شمالی عدهای بازیگر معتبر را برده به سرزمین مادریاش و اجازه داده هرکدام هرجوری دوست دارند حرف بزنند. لهجه همهشان شبیه کسانی است که در عروسیها میروند بالای سن و جوکهای لهجهدار برای خلایق تعریف میکنند. ساعت هفت و پنجاه دقیقه: بیدار میشوم و میبینم فروتن ایستاده روبهروی باران کوثری و میگوید: «تیتیجان، من چایی نمیخوام، من تو رو میخوام»! ساعت هشت: فیلم دارد اوج میگیرد؛ تیتیجان حامله شده اما بچهاش به دنیا نمیآید. نه، احیاناً تصور نکنید مشکل پزشکی پیچیدهای وجود دارد؛ جنین محترم خودش ناظر اوضاع است و به دلایل معنوی علاقه ندارد به دنیا بیاید. همه دارند از هم میپرسند که چرا بچه تیتیجان به دنیا نمیآید. فاطمه معتمد آریا میگوید: «چون باید ما سعی کنیم آدمهای خوبی شویم تا او بخواهد به دنیا بیاید.» در اینجاست که جوانمردی پیدا میشود و اولین جرقه را میزند و صدای کفزدن سالن را پر میکند. حالا درست شد؛ همین درست است. همانطور که از نظر دوستان باید فیلمهای هالیوودی را پاپکورنبهدست دید، این فیلمهای شریف و فاخر و نجیب و فرهنگی و ملی و معنوی و عمیق و ژرف را هم باید «با دست» دید. خشکوخالیاش فایده ندارد. خب، حالا از اینجا به بعد میشود از فیلم لذت برد. ساعت هشت و ده دقیقه: به لحظات درخشانی رسیدهایم: جمشید مشایخی ناگهان در فیلم پدیدار میشود و یک تریلی حرف حکیمانه میزند از قبیل «بهدنیاآمدن چیزی نیست که آن را سر هر بازاری حراج کنند» و بعد هم ناپدید میشود و دیگر در فیلم دیده نمیشود! حالا دیگر دلم شور افتاده که نکند فیلم تمام شود. ساعت هشت و بیست دقیقه: بچه راضی میشود به دنیا بیاید و بدبختانه فیلم به پایان میرسد. سالن، تازه شوروحالی پیدا کرده بود. حیف. در تیتراژ پایانی جلوی اسم جمشید مشایخی میآید: «پیر شوریده»! هم حیف شد که فیلم تمام شد و هم حیف شد که دیگر جا ندارم. اجازه دهید به منظور بزرگداشت این فیلم «فرهنگی» و «شریف» از فردا اسم ستونم را تغییر دهم و بگذارم «میزاک».
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 519]