پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان
پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا
دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک
تجهیزات و دستگاه های کلینیک زیبایی
سررسید تبلیغاتی 1404 چگونه میتواند برندینگ کسبوکارتان را تقویت کند؟
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
تعداد کل بازدیدها :
1850171415
- براي رسيدن به سعادت بايد نماز اول وقت و ترس از خدا را تمرين كرد
واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
راسخون : پايگاه اطلاعرساني دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آيتاللهالعظمي سيدعلي خامنهاي (مدظلهالعالي) گفتاري از آيتالله محمد علي جاودان استاد حوزه علميه و اخلاق در مورد راههاي رسيدن به سعادت واقعي از طريق تمرين ترس از خدا و صبر و نماز اول وقت منتشر كرده است. به نقل از پايگاه اطلاعرساني دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آيتاللهالعظمي سيدعلي خامنهاي (مدظلهالعالي) گفتاري از آيتالله محمدعلي جاودان مدرس حوزه علميه مرحوم آيتالله مجتهدي تهران و استاد اخلاق در اين پايگاه منتشر شده است. بنابراين گزارش، در ابتداي متن آمده است: تابستان سال 1387 بود كه به اتفاق حاجآقاي عليرضا پناهيان به ديدار آيتالله محمدعلي جاودان رفتيم تا با ايشان درباره موضوع معنويت و الزامات آن گفتوگو كنيم. *مثلثي ساده براي سعادت خانهاي كوچك و ساده در كوچهاي بنبست، حوالي چهارراه سيروس خيابان 15 خرداد تهران. مثل هميشه ديدار و گفتگو با انسانهايي كه خدا را در همين نزديكي ميبينند، جذاب و البته دشوار است. بزرگاني كه دنيا را آنقدر كوچك كردهاند تا تنها، مسيري باشد براي رسيدن. قرارمان با آيتالله جاودان- استاد اخلاق حوزهي علميهي آيتالله مجتهدي و از شاگردان مرحوم آيتالله حقشناس- در خانهي ايشان بود و بحث، دربارهي تقوا و تأثير آن در زندگي. براي اينكه بهتر بتوانيم از محضر استاد بهره ببريم، از حجتالاسلام پناهيان دعوت كرديم تا ما را در اين گفتوگو همراهي كنند. گرچه برخي ناهماهنگيها موجب شد كه ايشان كمي ديرتر از موعد برسند و زودتر هم بروند، اما حضور و پرسششان از استاد، مغتنم بود. در ماه رجب و در آستانهي ماههاي مبارك شعبان و رمضان هستيم. بسياري از بزرگان معتقدند كه جوانان بايد به گونهاي از اين ماههاي معنوي استفاده كنند كه در عيد فطر با كولهباري پر به استقبال رجب، شعبان و رمضان سال آينده بروند. دربارهي بهرهوري بهينه از اين فرصت معنوي، رهبر انقلاب بر روي چند مسأله تأكيد فراواني دارند. يكي از آن مباحث تقوا است كه از آن به "سپر " تعبير ميكنند. حال اگر بخواهيم اين بحث را به طور عملي وارد زندگي كنيم يا به عبارت ديگر، با معيار تقوا و پرهيزكاري يك سبك زندگي براي خودمان بسازيم، اولين سؤالي كه پيش ميآيد، اين است كه ما چگونه اين سپر را بهدست بياوريم و آن را حفظ كنيم؟ بهخصوص اين كه در دنيايي پر از پليدي و زشتي زندگي ميكنيم كه ميتواند خيلي سادهتر از گذشته اين سپر را از بين برده و حذف كند. نكتهي ديگر اين كه از تقوا چه استفادهاي ميتوان كرد و اصلاً به چه درد ما ميخورد؟ اين ماهها، ماههاي مباركي است و اگر انسان كمي پاكيزه باشد، حضور اين ماهها را حضوري تازه، مبارك و معنوي حس ميكند. نقل شده كه امام، ماه رمضان را قبل از اين كه استهلال(هلال تازه ماه را ببيند) كند، حكم ميكرده است. دليلش هم اين بود كه برايش احساس قوي و يقينآور شده بود. نميخواهم بر اين موضوع تكيه كنم، ميخواهم بگويم كه اين احساس ميتواند باشد و ميتواند آنقدر نيرومند شود كه همه زندگي آدم را بپوشاند. مسأله دوم اين كه درست است كه اين دو ماه رجب و شعبان مقدمهاي براي ماه رمضان هستند، اما خودشان نيز بنفسه از يك ارزش ذاتي بالايي برخوردارند. ماه رجب به تنهايي براي خودش چيزي است و ماه شعبان نيز به تنهايي چيزي است. اين دو ماه با حفظ حرمت و با همان ارزش ذاتيشان براي ماه رمضان مقدمه هستند. در واقع ما بايد نتايج اين دو ماه را در ماه رمضان ببينيم. اگر بخواهيم رمضان را در يك كلمه خلاصه كنيم، آن يك كلمه اين است كه ماه رمضان ماه ضيافت خدا است كه مقدماتش بايد در ماه رجب و شعبان تحصيل شود. اما بحث اصلي اين است كه ما تقوا را چگونه بهدست بياوريم و چگونه حفظ كنيم؟ مسأله اينجاست كه آدم هرچقدر هم كه كتاب بخواند، با خواندن كتاب هيچ حكمي در درونش براي عمل پيش نميآيد. بلكه انسان بايد براي حركت و عمل از يك سرمايهي دروني برخوردار باشد؛ وگرنه با خواندن كتاب هيچ حركتي در ما اتفاق نخواهد افتاد، من ميتوانم حرفي بشنوم و جهلم كمتر شود و اطلاعات بيشتري را كسب كنم، اما حرف، هيچ حركتي را به بار نميآورد. لذا كسي كه واعظ نفساني نداشته باشد، واعظ بيروني برايش سودي ندارد. اگر كسي ايمان داشته باشد، حق در او مؤثر است؛ خواندن در او مؤثر است، ديدن در و ديوار عالم برايش مؤثر است، ديدن حوادث برايش مؤثر است. همهي اينها معنادار و حركتآور ميشود. اين كه ميگوييم من بايد از خدا بترسم، پروا از خدا داشته باشم، همان چيزي است كه در واقع بايد در جان انسان باشد، تا بتواند حركتي كند. علم، دليل كافي براي اين حركت نيست؛ بلكه يك احساس است و آنهم نه يك احساس و شوري كه جوانها ممكن است مثلاً با خواندن يك شعر، ديدن يك عكس و يا ديدن يك مسابقهي فوتبال بهدست آورند. اينها مال جوان شانزده هفده ساله است؛ بلكه احساس به معناي واقعي كلمه. احساسي كه شب و روز همراه انسان باشد. اين احساس هميشگي را من عرض ميكنم كه تحصيل آن ضروري است. اسم اين احساس دائم را خدا و پيغمبرش "ايمان " گذاشتهاند. ايمان يك احساس هميشگي، مداوم، كارساز و روحبخش است. توجه بفرماييد كه لفظ را عوض ميكنيم و ميگذاريم "ترس ". خب اين ترس يا تقوا را بايد از كجا بهدست آورد؟ يك راه اين است كه آدم يك كسي را ببيند كه آن شخص از خدا ميترسد. اگر من كسي را ببينم كه از خدا ميترسد، من نيز از او اين ترس را ميآموزم. اين آموختني است. يعني اگر با اينچنين شخصي نشست و برخاست داشته باشم، از او متأثر ميشوم. اما نوع دوم؛ ممكن است من نتوانم كسي را بيابم كه از خدا بترسد تا ترس را بياموزم. اينجا راهش اين است كه خودم ترسيدن را كسب كنم. آنچه كه من ميخوانم، ميشنوم و يا ميبينم، ميتواند حركت عقلاني براي من به بار بياورد، اما حركت عقلاني من را به حركت نميخواند. آنچه در من يك تحرك عقلاني ايجاد كرده، اين است كه با يك استدلال در درون خودم به نتيجهاي رسيدهام. مثلاً كتابي خواندهام و آن در درون من يك حركت فكري ايجاد كرده، يك برهان شده، يك دليل شده، ده تا دليل شده و من به يك نتيجهاي رسيدهام. اين يعني من از نظر عقلي حجتم تمام است. اين حجت ممكن است نتواند من را به حركت دربياورد، اما چون حجت تمام شده من بايد تن به اين رنج بدهم، تا يك انگيزه حركتي بهوجود بياورم. انگيزه عقلاني، انگيزه حركتي نيست و من بايد براي اين حركت بدون احساس، اما با دليل خود، تن به يك رنج بدهم. هر كسي اين رنج را تحمل نكند، به هيچجا و هيچ چيز نميرسد. هميشه انسان بايد يك مرحلهي بالاتر را براي خود در نظر بگيرد تا تن به خطر داده و به آن كشتي نجات برسد. در اسلام هر كسي بگويد "أشهد أن لاإلهإلاالله " از او ميپذيرند. همين كافي است. چون بعد از اين در جامعه يك حركتي بهوجود ميآيد. مردم نماز ميخوانند. همه نمازهايشان را به جماعت ميخوانند. نماز جمعه ميخوانند. همگان تحت موعظه پيامبر قرار ميگيرند و بايد به جهاد بروند و ميروند؛ بايد زكات بپردازند و ميپردازند. اين مجموعه دستور، همان رنجي است كه من عرض ميكنم. يعني من رنج ميكشم؛ حتي اگر خيلي اعتقاد حسي را نداشته باشم. چون در واقع يك دليل عقلاني دارم. مثلاً براي صحت نماز، دليل حسي ندارم، جهت نماز را حس نميكنم، اما دليل عقلاني دارم. ماها معمولاً همينطور هستيم و نمازمان را با دليل عقلاني ميخوانيم. چون از نماز بهره نميبريم، پس آن را حس نميكنيم. در جامعه نيز همين موضوع مردم را وادار به عمل ميكند. اين عمل برايشان احساسي را به بار ميآورد كه اسمش را ايمان گذاشتهايم. عمل، ايمان را براي آدم به بار ميآورد و همين، ترس از خدا ميشود. فرض كنيد كه شخصي در معاشرت با پيامبر و نشستن پاي منبر و موعظه ايشان، دستور خدا را بياموزد. حالا او فرصت معاشرت داشت، اما ما فرضمان اين است كه اين فرصت معاشرت خيلي كم است. بنابراين چارهاش را بايد در عمل بجوييم و كمبودش را با عمل جبران كنيم. بنابراين هيچ حس دروني من را به عملي وانميدارد كه فقط به فرمان عقل است، اما هيچ چارهاي نيست جز اين كه من به فرمان عقلم تن بدهم و چيزي را كه دين برايم مشخص كرده، براي درست شدن، راست شدن، تهذيب و پاك شدن عمل كنم. در آن مسير راه بروم تا به اين احساس برسم كه بدون نماز نميتوانم زندگي كنم، بدون روزه نميتوانم زندگي كنم، بدون زيارت نميتوانم و بدون گريه نميتوانم. اين راه رستگاري است و راه حفظ هم همين است. ممكن است كسي بگويد اينگونه پس از مدتي خسته ميشوم. چه چيزي ميتواند انسان را در اين راه نگه دارد؟ كسي كه به آن ترس و ايمان رسيد، خود ايمان به او ميگويد كه راهت را ادامه بده. خستگي فرط ندارد، زيرا خستگي در دوران قبلي وجود داشت كه من هيچ دليلي جز دليل عقلي نداشتم و مجبور بودم با خستگي خودم بجنگم. فرض كنيد من براي يك ساعت ميخواهم بيدار باشم؛ جان ميكنم تا بلند ميشوم. دليل عقلي به من ميگويد كه بلند شو، چارهاي نداري و من به دليل عقلي برميخيزم. اگر آن را ادامه دادم و مقاومت كردم -كه اين مداومت شرط اصلي است- به آن احساس ميتوانم برسم. اگر احساس است، پس احساس مرا وادار ميكند كه مداومت كنم. اينجا باز هم نبايد دليل عقليم را از دست بدهم. گاهي ممكن است يك وقت احساسم چون اوائلش است، كم بياورد. وقتي من از احساس كم آوردم، دليل عقلي هست. مثلاً يك حادثهاي پيش آمده كه نمونهاش براي جوانان امروزي ما ممكن است هزار بار پيش بيايد؛ من فقط از روي طنز عرض ميكنم. مثلاً داستاني كه براي حضرت يوسف و زليخا پيش آمد و مانند آن، پيش بيايد، هيچ دليلي در آن لحظه براي جواب وجود ندارد. دليل احساسي هم كه احساسات معنوي و باطني است، زير پاي اين حادثه جديد له شده است و فقط مانده عقل. اگر آن زجر و زحمتي را كه در دوران گذشته كشيده و تمرين كرده كه به فرمان عقل عمل كند- گرچه هيچ احساسي در درونش وجود نداشته باشد و احساس ضد و بد هم در درونش باشد- اينجا عقل به احساس كمك ميكند. در جاهايي هم اين احساس است كه به عقل كمك ميكند. اين احساس كه عرض ميكنيم يك حس ايماني و حس ترس از خدا است. من اگر يك تعليم نادرست بگيرم- كه متأسفانه امروز در كشور ما به وفور بهدست ميآيد- مانند اين كه هرجا ميروي فرياد عشق، عشق، عشق ميزنند. اين عشق در اين حوادث زمين ميخورد و اين بچههايي كه از اين عشق دم ميزنند، در حادثهاي نظير حادثهي يوسف و زليخا زمين ميخورند. اگر عقل را براي هميشه كنار گذاشته باشي، ممكن است كم بياوري. ما هميشهي روزگار اين مطلب را عرض ميكنيم و اين فقط براي بچههاي شيعه وجود دارد. يك درس هميشگي است و در كنار همه درسهاي ديگر به آن اشاره ميكنيم. درس عقل را ميگوييم؛ در كنارش درس احساس ايماني را هم ميگوييم، درس ترس از خدا را عرض ميكنيم و اين كه بايد يك جايي ترس از خدا را بياموزيد. بعد ميگوييم كه بايد تن به رنج بدهيد و اگر تن به رنج ندهي به هيچ وجه، هيچ وقت به هيچجا نخواهي رسيد. درس تحمل رنج را عرض ميكنيم و توصيه به تحمل رنج ميكنيم. حالا مسألهي مهم ديگر كه در كنار همينها و پشتوانه است، چيزي است كه در اين آيهي شريفه آمده است: "يا أيُهَا الّذينَ آمَنُوا اتّقُوا اللهَ وَ ابْتَغُوا اِلَيْهِ الْوَسيلَةَ ". ابتغاء وسيله يعني بايد دست به سوي وسائل تقرب دراز كرد؛ يعني ائمهي اطهار (ع). اين حرف بسيار بسيار مهمي است كه باز در تعليمات امروز ما متأسفانه وجود ندارد و فراموش شده است. ما ائمه(ع) را وسيله تقرب ميدانيم. ابتغاء وسيله كه گفته شده است، يعني بهدست آوردن وسيله براي تقرب. ما به انواعي از توسلاتي كه معتقد هستيم، دست به دامن ميشويم. مثلاً تضرع ميكنيم به در خانهي امام زمانمان(عج) و در روضه حضرت اباعبدالله(ع) گريه ميكنيم و با اخلاص سينه ميزنيم. گريه- اگر گريه باشد- بهطور طبيعي اخلاص ميآورد وگرنه فقط آب است. گريه به زور يعني آب در آن است. اگر همين گريه نباشد، چه؟ اگر نباشد كه هيچ؛ اصلاً دل نميسوزد. وقتي هم دل نميسوزد، ممكن است من اشكم را مصرف مردم كنم؛ وگرنه اصلاً شكستن دل جاي دخالت مردم نيست. اين را ما پشتوانه ميدانيم. براي تمام آنچه كه عرض شد، شما اگر دست به دامن باشيد، زودتر به اين احساس ايماني ميرسيد. اگر دست به دامن باشيد، زودتر به ترس ميرسيد؛ امكان مداومت بر اعمال داريد. همانگونه كه اگر مداومت كنيد، به احساس ميتوانيد برسيد. اگر متوسل باشيد، امكان ادامه عمل و مداومت بر عمل بيشتر است و امكان لغزش كم ميشود. هرچه توسل به معناي واقعي كلمه بيشتر ميشود و مداومت مييابد، مردم محكمتر ميشوند. به فرض مثال آن لحظههايي كه من به احساس ترس از خدا رسيدم و دليل عقلي هم حضور دارد، اما باز هم كم دارم؛ يك دستي از يك جايي بايد به آدم برسد و به كمك من بيايد. آن دست و نظر عنايت را بايد در توسلات بهدست آورد. شما در صحبتهايتان يكي از شروط رسيدن به تقوا را تندادن به رنج عنوان كرديد. كمي عميقتر به اين مسأله بپردازيد. يكي از مشكلات زمان ما اين است كه تبليغ "راحتي " ميشود. اگرچه در واقع زندگي راحت نيست، ولي دائماً تبليغ ميشود كه ما بايد راحت باشيم. تمام كوششها براي اين است كه راحتي بيشتري را به دست بياوريم؛ گرچه شايد راحتي بيشتري نيز بهدست نياوريم. اصلاً شايد رنج هم بيشتر باشد، اما تبليغ راحتي ميتواند اين را از ما بگيرد. قديميها خيلي راحت يك نان خالي ميخوردند كه اصلاً در حال حاضر تصورش وجود ندارد كه مي شود با نان خالي زندگي كرد. شخص نان خالي وقتي گيرش ميآمد، پادشاهي ميكرد. داستان شرح احوال آقاي نجفي قوچاني است كه يك، يكقراني(يك ريالي قديم) گيرآورده بوده -نميدانم؛ شايد هم دهشاهي بوده- كه ميخواسته با آن برود يك آبگوشت درست كند. ميگويد امروز ديگر داشته سلطنت ميكرده است. اصلاً تصور آبگوشت هم نميكرده. اين طريق عصر ماست. اما طريق راحتي هرگز زندگي ما را عوض نكرده است. فرض كنيد كه وسيله گرمازا را تبديل به "گاز " كردند، بعد صدتا مشكل در كنارش وجود دارد. برق هم باشد، صد تا مشكل دارد. واقعاً اگر زندگي امروزمان را با راحتي كه در دوران گذشته وجود داشت، مقايسه كنيم، من فكر ميكنم دوران گذشته با همان زندگي ساده عادي، خيلي راحتي و خوشي و شادماني بيشتر بود. احساس من اين است كه وقتي جوان بودم، اصلاً زندگي خانواده من خيلي به خوشي و راحتي بيشتري ميگذشت، تا امروز كه هزاران وسيله راحتي وجود دارد. در همين روزگار، بر ما روزهاي سختي ميگذرد كه ما حتي سر سفره يك لبخند هم نداريم. اصلاً لبخند وجود ندارد. به صورت يك وظيفه مجبوري سر سفره مينشينيم و غذا را به سرعت ميخوريم و بعد بلند ميشويم. در گذشته فكر ميكنم شانزده هفده ساله بودم- وقتي سر سفره غذا ميخورديم، همهاش به خنده و شوخي بود؛ با اين كه غذا و زندگيمان خيلي سادهتر بود. در يك اتاق، كل خانواده ما جمع ميشديم؛ ميگفتيم، ميخنديديم و شادماني ميكرديم. حالا اثرات اين به اصطلاح رفاه را ببينيد. ما درس را با زحمت نميخوانيم، رنج را تحمل نميكنيم؛ مگر خيلي مجبور باشيم كه آن هم معمولاً زمان كنكور است. بعد از آن هم ديگر زحمت كشيدن را كنار ميگذاريم. اين موضوع تأثير بدي بهخصوص در تفكر گذاشته است. رفاه چطور؟ نسبت رفاه و آسايش با اين موضوع چيست؟ براي به دست آوردن يك چيزي مافوق اين جهان مادي كه همان احساس ايماني و ترس از خدا است، احتياج به تحمل يك رنج داريم. رنجي كه خودم براي خودم ميخرم. مثلاً سه ساعت در شب بايد بيدار بمانم تا به خواستهام برسم؛ بايد بيدار بمانم و اين رنج را تحمل كنم. *حجتالإسلام پناهيان: يكي از آفتها كه اشاره فرموديد، ترس است. يكي ديگر از آفتها هم اين است كه وقتي ميخواهند رنج بكشند، هر زمان كه عشقشان كشيد، بايد رنج بكشند. در واقع يك رنج بيبرنامه و بدون مداومت و استمرار. در روايات هم داريم كه حداقل يك برنامهي يكساله را براي رسيدن به تقوا بايد داشته باشيم. شما لطف كنيد برنامهاي يكساله به جوانان بدهيد، براي اين كه از همين ماه رجب تا ماه رجب آينده، بنايشان را بگذارند بر اين كه تمرين كنند و به مدد بركات اين ماههاي عزيز بتوانند اين برنامه را انجام بدهند. به نظرم برنامه بهتر است سبك باشد تا افراطي هم نشود و يك دفعه جوانان ما احساسي نشوند و يك برنامهي سنگيني بردارند كه احتمال شكست خوردنشان در آن برنامه قطعي باشد. دستور اولي كه ميخواهم براي كساني كه قصد شروع دارند، بگويم، مطلبي است كه هزاران بار اساتيد و بزرگاني نظير مرحوم آيتالله حقشناس به جوانان توصيه ميكردند، نماز اول وقت است. نماز اول وقت بخوانيد. اگر توانستيد، به جماعت بخوانيد و اگر هم نشد، همان اول وقت بخوانيد. شايد جوان بهخصوص در اين زمانهايي كه شبها كوتاه است و اذان صبح خيلي زود اتفاق ميافتد و وقت اداي نماز كم است، شكست بخورد؛ عيبي ندارد. براي فردا شب نقشه بكشد. براي پس فردا شب. براي هزار شب ديگر. بايد برنامه بريزيم كه نمازمان را اول وقت بخوانيم، اما بايد در نظر بگيريم كه يكي از نمازهايمان نماز صبح است كه خيلي هم اول وقت خواندنش مهم است. بنابراين براي آن هم بايد نقشه داشته باشيم تا حتماً در طرحمان آن را هم به اول وقت برسانيم. اما مشكلش خيلي بيشتر از ظهر و عصر و مغرب و عشاء است. مثلاً ممكن است كه دانشجويي وقت نماز ظهر و عصرش در كلاس مشغول باشد. ما نميگوييم كه كلاس را بشكند و بيرون بيايد، اما هر وقت كه كلاس تمام شد، با احتساب ساعتهاي الان، مثلاً دو تمام شد، بلافاصله برود نمازش را بخواند. ديگر نرود مثلاً يك ناهاري با خيال راحت بخورد و يك ساعتي هم استراحت، نه. نمازمان را ميخوانيم. دست كم وضو ميگيريم و نماز ظهر را ميخوانيم تا از اول وقتش خيلي دير نشود. بعد هم اگر گرسنه بوديم، ناهار ميخوريم و نماز عصرمان را بلافاصله ميخوانيم. اين نماز اول وقت را برايش بكوشيم. اگر روايت اين باب را ديده باشيم، ميفرمايد كه شيطان از كسي كه نمازش را اول وقت ميخواند و بر آن مراقبت ميكند، هميشه ترسان است. "لايَزالُ الشّيطانُ زائِلاً مِن بَني آدم ". اين نكته را هم به نماز اول وقت اضافه كنيم كه نماز صحيح بخوانيد. بنابراين براي اين كه نماز صحيح باشد، من ناگزيرم كه ركوع صحيح بياموزم، غسل صحيح بياموزم، يك حمد و سورهي صحيح بياموزم و مسائل ديگر نماز را بياموزم كه اگر كلش را جمع كني، ممكن است در سه چهار ساعت بشود به همهاش پرداخت. تقليد صحيح يعني ميپرسم و عمل ميكنم. چند مسأله در باب وضو بايد بخوانم؛ مثلاً به اندازه دو صفحه رساله، براي غسل بايد دو صفحه رساله بخوانم، براي نمازم هفت هشت ده صفحه بايد بخوانم تا مسائل اصلي را ياد بگيرم. چون جوانم، زودتر ياد ميگيرم. بعد هم دو بار سه بار چهار بار پنج بار پيش معلم ميخوانم تا تصحيح شود. من به يك نماز صحيح احتياج دارم و بعد از آن به يك نماز اول وقت. جوان مادامي كه نمازش را صحيح ميخواند، نمازش را دقت ميكند، مواظبت ميكند و اول وقت ميخواند، شيطان ترسان است. نه اين كه جوان از شيطان ترسان باشد؛ شيطان از آن جوان ترسيده است. اگر انسان اينگونه نباشد، آنوقت شيطان طبق روايات، انسان را به جاهايي ميبرد كه ديگر برگشت ندارد. اگر ميخواهيد هميشه سالم و محفوظ بمانيد، نماز اول وقت بخوانيد. نماز اول وقت ايجادكننده ترس از خداست. بعضي جوانها دو دقيقه نماز ميخوانند؛ نه دو دقيقه و نه نيم ساعت. ما كه يك ذره بيشتر كش ميدهيم -كه آن هم از روي عادت است و قيمت ندارد- ميشود پنج دقيقه. "سبحان ربي العظيم و بحمده " را صحيح بگو؛ يك بار بگو، اما صحيح و با آرامش بدن. صحيح خواندن نماز مثل اين است كه انسان به ديوار مستحكمي تكيه كرده باشد. اين امر را اگر شما بهدست بياوريد، حتي با نيروي خيلي زياد هم اين زمين نميخورد. شايد تكان بخورد، اما زمين نميخورد. ممكن است حوادث مهمي هم برايش پيش بيايد، اما آن حوادث با نماز اول وقت و صحيح، او را به زمين نميزند. توصيه دوم كه براي ماندگاري و مداومت به آن نياز است كه در بحث تقوا هم به آن اشاره شد، دست به دامن و متوسل شدن است. توسل نه به معناي توسلات رسمي. شما وقتي در خانه خودت با امام زمانت(عج) صحبت ميكني، اين ميشود توسل. من با ايشان تنها هستم و صحبت ميكنم؛ پنج دقيقه صحبت ميكنم. در اين پنج دقيقه يا دو دقيقهاي كه من هستم با امام زمان(عج)، من هستم با امام حسين(ع)، آن لحظه است كه توجه درست ميشود. اگر در اين سينهزنيها هم اين فضا پيش آمد، ارزش دارد.اگر در گريه هم آن يك لحظهاي پيش آمد كه من تنها هستم، ارزش دارد. چگونه اين را وارد زندگي كنيم؟ اگر شما اين احساس را داشته باشيد، ديگر دم دستتان است. اگر داريد، كه هست و اگر نداريد، نه. بايد يك احساس مداوم باشد، نه شور جواني. اينجا يك بحث مبنايي پيش ميآيد؛ يعني بحث سعادت. وقتي ما با همسن و سالهامان صحبت ميكنيم، ميگويند كه ما بالاخره بايد از دنيامان لذت ببريم. آيا اين به معناي سعادت است؛ يعني فقط لذت بردن اين دنيايي؟ اگر هم باشد بالاخره يك حد شرعي دارد. به تعبير شهيد مطهري تقوا يكجور پيشبرنده است كه ما را به سمت آن نقطهي سعادت پيش ميبرد. به نظر ميرسد در اين مسأله يك رنجي هم وجود دارد؛ درست است؟ اين دو مقوله منافاتي با هم ندارند. من غرق در سعادتم، ولي در عين حال رنج هم ميبرم. به عبارت ديگر آن رنج من را به سعادت رسانده است. بيرنج آدم به سعادت نميرسد. سعادت يعني يك لذت مطلق. حتي براي رسيدن به لذات اين دنيايي هم بايد رنج بكشي. بايد جنگ كني، دعوا كني، جنگ سياسي كني، زندان بروي، دروغ بگويي، دغل كني، مبارزهي اقتصادي كني كه در مبارزهي اقتصادي ممكن است زندان و رنج هم باشد. بنابراين رسيدن به لذات اين دنيايي هم نياز به رنج دارد. اما وقتي من سعادت را يك جريان متعالي بدانم... تعريف شما از سعادت متعالي چيست؟ سعادتي كه در آن، انسان به امنيت و راحتي و لذت ميرسد. وقتي ميگوييم كه در بهشت به سعادت ميرسيم، يعني به امنيت و راحتي و لذتي ميرسيم كه مداوم است، ما اين ويژگيها را در اين دنيا هم بهدست ميآوريم، اما محدود و موقت. مثلاً به يك علم ميرسيد كه علمش راحتيآور، امنيتآور و لذتبار است. در اين علمهاي اين جهاني وقتي شما كشفي ميكنيد، خيلي لذت ميبريد، اما چند روز؟ سه هفته؟ يك ماه؟ بعد هم مردم بهبه و چهچهي ميگويند كه يك مقدار از آن لذت ميبريد و پس از مدتي تمام ميشود. كاشف نظريهي نسبيت، آن را روزي در مقالهاش منتشر كرد. بعد از يك سال، بعد از دو سال مثلاً دنيا متوجه شد و به به و چهچهي كردند، اما پس از آن و براي ادامهي كار، ديگر خونسرد است و ديگر لذتي از آن نميبرد؛ ديگر تمام ميشود. سعادت متعالي، لذتش مداوم است و هر لحظه افزايش پيدا ميكند. مداومش هم حوصلهي آدم را سر نميبرد. لذتهاي اين دنيايي حوصلهي آدم را سر ميبرند و خسته ميكنند. اگر آدم آلوده شود كه ممكن است بعدش پشيماني هم به بار بياورد. مثلاً شادماني رسيدن به رياست جمهوري؛ البته اگر شادماني داشته باشد. برايتان كف ميزنند، اما چند بار؟ اما سعادت واقعي اينگونه نيست؛ همهي لحظاتش راحتي است. چون راحتي آن از جنس اين جهان نيست؛ راحتي جان است، لذتش لذت هميشگي است و امنيتش امنيت هميشگي است. تقواي فردي با تقواي اجتماعي چه رابطهاي دارد؟ زماني كه بزرگي به ما ميگويد نماز اول وقت بخوان؛ به جماعت بخوان، حالا يكي انجام ميدهد؛ يكي هم به هر دليلي انجام نميدهد. اگر اين را به حوزهي جامعه بكشانيم، به چه شكلي ممكن خواهد بود؟ اين امر به طور طبيعي و براي آدم طبيعي غير ممكن است. اما اگر آدمي است كه كمي غير طبيعي باشد، يعني از نظر ما برتر است و البته اينگونه آدمها نادر هستند، ما انسانهاي معمولي كه يك ساختمان معمولي داريم، چارهاي نداريم، جز تمرين تقواي فردي. آدم ممكن است گاهي بلغزد. فرض كنيد زليخاي ما خيلي زيباتر از آن زليخاها باشد؛ پولي كه در جيب ما گذاشتند، خيلي بيشتر باشد؛ وعدهاي كه به ما دادند، خيلي بزرگ باشد. اينجاهاست كه انسان ممكن است كم بياورد؛ جز كسي كه تمرين كرده باشد. تمرين ترس از خدا كه يك تمرين قوي است. اصلاً نميتوان اين دو مقوله را از هم جدا كرد. نميشود گفت كه نماز اول وقت ميخواند، اما در اجتماع كم ميگذارد و مثلاً دزدي ميكند. اين آدم نامربوطي است. خيلي آدمها هم تقوا را به معني زهدي ميگيرند كه از آن سوء تعبير وجود دارد. يعني آن را گوشهنشيني ميپندارند. ميگويند اگر شما ميخواهي تقوا داشته باشي، برو در مسجد و نماز بخوان، روزهات را بگير و... ميدانيم كه در روابط اجتماعي بايد طور ديگري رفتار كرد. در صورتي كه با فرمايشهاي شما اين دو مقوله با هم عجين هستند. اگر كسي به مرحله تقوا برسد، همه جا بهوسيلهي اين نيرو كنترل ميشود. شما اگر در رسالهها هم نگاه كنيد، عدالت يك ملكه است؛ ملكه بازدارنده. اگر در شرايط اجتماعي هم قرار بگيرد، سينه سپر ميكند؛ چون يك ملكه وجود دارد و نه يك حالت. ملكه يعني تبديل عدالت، تقوا و ... به يك صفت پايدار يا حالت پايدار. اگرچه اين واژه خيلي دقيق نيست، اما نام آن را "ديانت " ميگذاريم. 997
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
-